قالب وردپرس افزونه وردپرس
خانه / آخرین اخبار / فقیه آزادِ نواندیش، آیت‌الله شیخ هاشم قزوینی
فقیه آزادِ نواندیش، آیت‌الله شیخ هاشم قزوینی

فقیه آزادِ نواندیش، آیت‌الله شیخ هاشم قزوینی

شبکه اجتهاد: حوزه علمیه مشهد از دیرباز شاهد رشد و نمو اندیشمندان بزرگی بوده است. در دوره معاصر چند شخصیت چون خورشید بر تارک حوزه خراسان می‌درخشیدند. آیت‌الله شیخ هاشم قزوینی یکی از این عالمان بزرگ این شهر و دیار بوده است. «فقیه آزاده»، عنوان پرونده «شهرآرا» برای این استاد والامقام است که با آثار و گفتارهایی از آیات و اساتید: سید جعفر سیدان، مصطفی اشرفی شاهرودی، رجبعلی رضازاده، سیدمحمد خامنه‌ای، مهدی محقق و محمد واعظ زاده خراسانی، ابوالقاسم خزعلی، محمدرضا حکیمی، حیدر رحیم‌پور ازغدی(رحمهم‌الله‌)، نگاهی به بینش و منش آیت‌الله شیخ هاشم قزوینی داشته که با اندک ویرایشی می‌خوانید.

استاد شیخ هاشم قزوینی در سال ۱۲۷۰ خورشیدی در روستای قلعه‌هاشم‌خان قزوین در خانواده‌ای کشاورز دیده‌ به‌ جهان‌ گشود. وی از دوران کودکی، با محبت و عشق به اهل‌‌بیت(ع) تربیت و رشد یافت، به‌طوری که عمل به واجبات و پرهیز از محرمات را از همان دوران‌ مراعات‌ می‌کرد‌.

تحصیلات و استادان

وی مقدمات و ادبیات را‌ در‌ قزوین فرا گرفت و پس از تکمیل ادبیات عرب، نزد استادان ادبیات، در محضر استادان قزوین که‌ در‌ رأس‌ آنان حاج ملاعلی طارمی و آخوند ملاعلی‌اکبر بودند، سطوح عالیه‌ فقه‌ و اصول‌ را خواند و در همین شهرستان فلسفه اشراق و مشاء را نزد مرحوم آیت‌الله حاج سید‌ موسی‌ زرآبادی‌ قزوینی آموخت. آنگاه برای تکمیل مدارج عالیه استنباط به اصفهان عزیمت کرد و در آنجا‌ نزد‌ مرحوم کلباسی و فشارکی به کسب علم پرداخت و پس از شش سال اقامت به‌ قزوین‌ بازگشت‌. طی این مدت، وصف حوزه علمیه مشهد را که در آن دوران سرآمد مجامع‌ علمی‌ به شمار می‌آمد شنید و طبع دانش پژوهش او را مایل به مهاجرت به‌ این‌ سامان‌ ساخت. وی به شوق وصول به این کانون معرفت، بار سفر بست. در مشهد از محضر‌ آیات‌ حاج‌آقا حسین قمی و میرزا محمد آقازاده خراسانی (فرزند آخوند ملا‌ محمدکاظم‌ خراسانی، (صاحب کفایه) کسب کمال نمود و از دو استاد اخیر به اجازه اجتهاد مفتخر شد و همین‌ اجازه‌ از طرف آیت‌الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی به توقیع «صدر عن‌ اهله‌ و وقع فی محله» موشح گردید. وی پس از‌ بازگشت‌ از عراق با مهاجرت آیت‌الله میرزا مهدی‌ اصفهانی‌ به‌ مشهد در سال ۱۳۴۰ قمری مدتی نیز از‌ محضر‌ ایشان بهره برد و مبانی اصولی میرزا نائینی را از ایشان فرا گرفت.

کوهی استوار در مقابل استبداد پهلوی

رضاخان میرپنج به حکومت رسید و طبق برنامه‌ریزی استعمار، برای رسیدن به اهداف پلیدش دستورالعملی را صادر کرد و آن استفاده‌کردن همه مردم ایران از کلاه پهلوی یا کلاه شاپو بود، به‌گونه‌ای که هیچ‌کس حق نداشت بدون کلاه یا با کلاه‌های محلی در جامعه ظاهر شود.

علمای بزرگ مشهد همچون حضرات آیات حاج‌آقا حسین قمی، حاج میرزا محمد آقازاده، شیخ هاشم قزوینی، سید علی سیستانی و سید علی‌اکبر خویی در منزل آیت‌الله سید یونس اردبیلی گرد هم آمدند و تصمیم‌های مهمی گرفته شد، ازجمله نوشتن تلگراف به شاه و هشدار به وی که این نقشه‌ها در ایران اسلامی قابل اجرا نیست و باید از تصمیم خود منصرف شود.

به صلاحدید آقایان، بنا شد آیت‌الله حاج‌آقا حسین قمی تلگراف را به شاه برساند و او را برای انصراف از برنامه‌های خود قانع کند. افراد حاضر در جلسه ازجمله مدرس قزوینی پای تلگراف را امضا کردند و مخالفت صریح خود را با نقشه‌های استعماری آشکار نمودند. حاج‌آقا حسین قمی پس از رسیدن به شهر ری به دستور شاه محاصره و به عتبات تبعید شد. پس از وقوع فاجعه مسجد گوهرشاد علمایی که به رضاخان تلگراف زده بودند دستگیر و روانه زندان شدند و پس از مدتی همه آن‌ها به شهرهای مختلف تبعید شدند.

شیخ هاشم قزوینی + علمای مشهد

پس از دو ماه محاکمه علمای بزرگ اردبیل، شیراز، شاهرود، قزوین و … حکومت پهلوی تصمیم می‌گیرد که آن‌ها را تبعید کند. طبق امضایی که در تلگراف کرده‌اند، یکی به شیراز، دیگری به اردبیل و آیت‌الله حاج شیخ هاشم به قزوین تبعید شدند تا اینکه در شهریور ۱۳۲۰ شمسی بر اثر حوادث جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط نیروهای خارجی، رژیم طاغوت سرنگون و رضاشاه به جزیره موریس در آفریقا تبعید شد. ایشان به مشهد مقدس بازگشت و مجاورت اختیار کرد و در این شهر تا پایان عمر به تدریس و تربیت شاگردان پرداخت.

ارتباط شیخ هاشم با میرزا بسیار نزدیک بود و با اینکه شیخ هاشم در جایگاه اجتهاد قرار داشت تا سال‌های پایانی حیات میرزا مهدی اصفهانی از محضر او کسب فیض کرد.

عروج ملکوتی

سرانجام مدرس والامقام حوزه علمیه مشهد، آن عالم بزرگ، پس از ۶۹ سال عمر با برکت، چهل سال تدریس و تربیت شاگردان برجسته و وارسته، در تاریخ ۲۲ مهرماه ۱۳۳۹ خورشیدی هم‌زمان با بیستم ربیع‌الآخر ۱۳۸۱ قمری درگذشت و در مدخل ورودی حرم مطهر رضوی، از طرف ضلع شمالی صحن آزادی کفشداری شماره ۷، به خاک سپرده شد.

روایت رهبر معظم انقلاب از سال‌ها شاگردی در محضر شیخ هاشم قزوینی

رهبر معظم انقلاب یکی از شاگردان این فقیه نواندیش بوده و در درس‌های فقهی و اصولی و اخلاقی او شرکت می‌کرده‌اند. تأثیر شیخ هاشم بر شاگردان خود از نظر اخلاقی و علمی بسیار زیاد بود.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای دراین‌باره می‌گویند: «مرحوم آقا حاج شیخ هاشم (رضوان‌الله‌علیه) در واقع نمونه‌ای از تربیت حوزه علمیه مشهد در آن نسل و دوران شکوفایی این حوزه بود در دوره قبل از ما. به این جامعیت ایشان کم پیدا می‌شود.»

معظم‌له پس از گذراندن دروس سطح، برای ادامه مسیر در سطوح بالا نزد شیخ هاشم قزوینی رفتند. ایشان دراین‌باره می‌گویند: «ما سال‌ها شاگرد مرحوم حاج شیخ هاشم بودیم و به درس مکاسب و رسائل، بعد هم کفایه می‌رفتیم. در اواخر اقامت ما در مشهد، قبل از قم، ایشان درس خارج را شروع کردند. چند صباحی هم‌درس خارج ایشان رفتم. ایشان بسیار ملا و فقیه مبرزی بود و جزو شاگردهای برجسته مرحوم آقازاده فرزند آخوند؛ یعنی در ردیف کسانی مثل شیخ آقابزرگ شاهرودی و مرحوم آقا میرزا حسن بجنوردی و این بزرگانی که از مشهد رفته بودند بعدها نجف و نام‌آور شدند، حاج شیخ هاشم در ردیف این‌ها محسوب می‌شد. منتهی ایشان را در مشهد نگه داشتند.»

پس از حضور میرزای مهدی اصفهانی در مشهد فضای علمی این شهر دچار تحولی شگرف شد. تا پیش‌ازاین مبانی آخوند خراسانی توسط علما گفته می‌شد اما میرزا با طرح مبانی میرزای نائینی در حوزه سبب شد تا نگاهی جدید به مباحث فقهی و اصولی وارد شود. رهبر معظم انقلاب این دوره را چنین توصیف می‌کنند: «قبل از آمدن مرحوم میرزای اصفهانی به مشهد، فضای علمی مشهد فضای آخوند خراسانی بود. بعد که مرحوم آقا میرزا مهدی اصفهانی از نجف به مشهد می‌آید، حرف‌های مرحوم نائینی را وارد میدان می‌کند که خب آن مبانی گسترده و این کار و آن حرف‌های جدید مرحوم آقای نائینی در اصول که غالباً هم ناظر به فرمایش‌های مرحوم آقای آخوند است در مشهد مطرح می‌شود و فضلا به‌تدریج دور ایشان جمع می‌شوند و درس اصول ایشان رونق می‌گیرد. مرحوم حاج شیخ هاشم علاوه بر اینکه دل‌بسته علمی مرحوم آقا میرزا مهدی شد، مروج ایشآن‌هم شد و به نظرم جاذبه مرحوم میرزا ایشان را در مشهد نگه داشت.»

شیخ هاشم قزوینی بیانی جذاب و اثرگذار داشت و درس‌های او با حضور پرشور طلاب برگزار می‌شد. معظم‌له نیز یکی از ویژگی‌های مهم شیخ را بیان گیرای او می‌دانستند. ایشان می‌گویند: «یکی از خصوصیات ایشان بیان فوق‌العاده بود. بنده سال ۱۳۳۶ مشرف شدم نجف. تمام درس‌های معروف نجف را رفتم. بعد هم آمدیم قم. سال ۱۳۳۷ درس‌های قم را هم رفتم. هیچ‌کس را من به خوش‌بیانی حاج شیخ هاشم ندیدم؛ یک بیان شیوا، یک صدای مناسب و گرم برای تدریس. خصوصیت دیگر ایشان تسلط به مبانی کتاب‌های درسی بود. ایشآن‌وقتی مکاسب را از آن کتاب‌های قدیم، نصف صفحه یا بیشتر هر روز تدریس می‌کرد، یک چند جمله‌ای از عبارت می‌خواند. بعد کتاب را می‌بست، تمام آن مطلب را بیان می‌کرد. تمام مطالب در ذهن ایشان حاضر بود و مسلط بر مکاسب و رسائل و همین‌جور کفایه. نکته دیگری که در ایشان وجود داشت جنبه اخلاقی این مرد بود. این مرد از لحاظ معنوی و اخلاقی خوب، شاگرد آقا میرزا مهدی بود؛ یعنی واقعاً آراسته و پیراسته بود. گاهی زبان نصیحتش باز می‌شد در درس، طلبه‌ها را نصیحت می‌کرد، طلبه‌ها ‌های‌های گریه می‌کردند. در عین حال در درس شوخی‌هایی هم می‌کرد.»

شیخ هاشم قزوینی در میان شاگردان خود به روشن‌اندیشی و به‌روز بودن مشهور بود. این ویژگی سبب شده بود شاگردان او نیز از این مشی پیروی کنند.

رهبر انقلاب کشتار مسلمانان هند را محکوم کردند/ دولت هند در مقابل هندوهای افراطی بایستد

رهبر معظم انقلاب که خود نیز یکی از کسانی هستند که تأثیر بسزایی از استاد خود برده‌اند، می‌گویند: «خصوصیت دیگر ایشان روشن‌فکر بودن او بود. این را ما در مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی هم دیدیم. آن‌وقت خواندن روزنامه و مجله و این‌ها بین طلاب و بین علما هیچ معمول نبود. مطلقاً اصلاً به فکر نمی‌افتادند. یک مقدار هم عیب محسوب می‌شد؛ یعنی واقعاً اگر طلبه‌ای روزنامه به دست می‌آمد در مدرسه، به‌خصوص اگر مجله‌ای بود که پشت مجله‌ها هم معمولاً عکس‌های زن سربرهنه بود، این واقعاً یک قبح بزرگ محسوب می‌شد. در این فضا مرحوم آقا شیخ هاشم از حرم که برمی‌گشت یک مجله می‌خرید. مرد باهیبتی بود. انسان جرئت نمی‌کرد با او احوال‌پرسی کند از بس ایشان وقار و هیبت داشت. در عین حال آن‌چنان با طلبه متواضع بود، سؤالی که انسان می‌کرد، با کمال مهربانی جواب می‌داد. مرد بسیار غیوری بود. زمانی که نماز خواندن در حرم مطهر ممنوع شده بود، خادمی با کمال اهانت به ایشان گفته بود که اینجا نماز نخوان! شیخ اول اعتنا نکرده بود. بعد خادم بنا کرده بود به حاج شیخ تهتک کردن. حاج شیخ جانمازش را با یک دست از زمین برداشته بود با آن دستش هم یک سیلی محکم به این خادم متهتک زده و از حرم بیرون آمده بود. البته بعد با احترام ایشان را برگرداندند. این مرد شجاع و غیور در مقابل طلاب ضعیف با کمال مهربانی برخورد می‌کرد. وقتی ایشان فوت کرد ما قم بودیم، مرحوم آیت‌الله بروجردی مجلس مفصلی برای ایشان در مدرسه فیضیه گرفت و علما و بزرگان شرکت کردند.»

در دورانی که نواب صفوی به فعالیت‌های انقلابی می‌پرداخت، برخی از علما به مخالفت با فعالیت‌های او پرداختند اما شیخ هاشم قزوینی یکی از کسانی بود که نگاه انقلابی او را برای مبارزه سودمند می‌دانست. پس از اینکه حکم اعدام برای نواب در دادگاه طاغوت داده شد شیخ هاشم نظر منفی خود را درباره این حکم به شاگردان خود اعلام کرد. رهبر معظم انقلاب دراین‌باره چنین می‌گویند: «مرحوم آیت‌الله قزوینی تنها روحانی‌ای بود که براساس همان آزادگی و بزرگ‌منشی‌اش در مقابل شهادت مرحوم نواب صفوی واکنش نشان داد و در مجلس درس از شهادت مرحوم نواب صفوی و یارانش به دسیسه دستگاه حاکم انتقاد شدید کرد و تأثر خودش را از شهادت آن‌ها ابراز داشت و گفت: مملکت ما کارش به‌جایی رسیده است که فرزند پیغمبر را به جرم گفتن حقایق می‌کشند!»

شیخ هاشم به علوم روز آگاه بود

آیت‌الله سیدجعفر سیدان: مرحوم حضرت آیت‌الله شیخ هاشم قزوینی (رضوان‌الله تعالی علیه) از امتیازات علمی‌شان تخصص در اصول و فقه بود. به خاطرم هست دورانی که خدمت ایشان به رسائل، مکاسب و کفایه اشتغال داشتیم، بنده و یکی از دوستان تصمیم گرفتیم کتاب «فصول» را که آن نیز در علم اصول است، بخوانیم. استادی که این کتاب را تدریس می‌کرد، مرحوم آقای سیدی از شاگردان ممتاز مرحوم شیخ هاشم بودند. ایشان از ادبیات گرفته تا سطوح عالیه را تدریس می‌کردند و بسیاری از فضلا که بعضی‌ها در قید حیات هستند و بعضی‌ها فوت شده‌اند «کفایه» را خدمت ایشان خوانده‌اند. ایشان از علم روز هم برخوردار بود. شخصیتی بود که به نظر من قدرشان دانسته نشد. مخصوصاً تخصصی در ارث داشت، چون قوتی هم در ریاضیات داشتند. آقای سیدی «فصول» را برای ما تدریس می‌کردند، ولی «فصول» آن‌قدر مشکل بود که خود ایشان گاهی می‌ماندند. تنها کسی از علما که آن‌وقت‌ها می‌توانست مشکلات «فصول» را حل کند مرحوم حاج شیخ هاشم بودند. محضر ایشان می‌رفتیم. گاهی شاگرد و استاد می‌رفتیم خدمتشان. ایشان مطالب را تشریح می‌کرد. در این جهت تخصصشان در اصول و تبحرشان در فقه از مسائلی است که نمی‌شد انکار کرد.

بین همه آن‌هایی که در حوزه اشتغال داشتند، مشخص بود شخصیت ایشان در جهت اصول و تبیین مطالب اصولی بی‌نظیر است. ایشآن‌هم تدریس قوی داشتند هم مبانی مرحوم شیخ انصاری را مسلط بودند. یکی از منابعی که تحرک را در حوزه به وجود می‌آورد، رسائل بود. ایشان رسائل را مکرر تدریس کردند.

مرحوم دکتر هاشمیان از طلاب حوزه بودند. به من می‌گفت من که دکتر شدم و از سلک شما بیرون آمدم، به دستور مرحوم آقا شیخ هاشم بود. ایشان به من گفت: تو زمینه‌ای داری برای اینکه بتوانی در این مسیر کاری بکنی، چون ما نیازمند دکترهای متدین هستیم. من گفتم: حاج‌آقا در این مسیر مسائلی هست که شما ممکن است جایز ندانید. در عین حال ایشان فرمودند: با همه این حرف‌ها، من به تو امر می‌کنم سعی کن که طبیب بشوی. ما به طبیب متدین نیاز داریم. ایشان رمضان می‌رفتند زادگاهشان تبلیغ. وقتی که انجام می‌شد، برمی‌گشتند و چنین نبود که چند روز بعد از رمضان برگردند. یادم می‌آید روزی یکی از دوستان سؤال کرد: حاج‌آقا، بعد از رمضان خیلی زود برمی‌گردید. فرمودند: بله، مسئله درس مهم است. چند روزی که بیشتر اشتغال به درس و بحث داشته باشیم بجاست. ضمن اینکه می‌ترسم که بمیرم و دوست دارم وقتی که می‌میرم مشهد باشم و جنازه‌ام را در حرم حضرت رضا(ع) وارد کنند.

مرحوم استاد خط بسیار خوبی داشتند. می‌فرمودند: یک روز با خودم فکر کردم ساعتی بروم دم بست بشینم و نامه‌نگاری کنم. کاغذ و قلم و آنچه لازم بود برداشتم. طرف در منزل که آمدم تا به جلو صحن بروم در زدند. دیدم آقای سید علی سیستانی، پدربزرگ آیت‌الله سید علی سیستانی، هستند. در را باز کردم. ایشان فرمودند: آخوند! نامه‌نگاری بر تو حرام است. تو باید همان تدریست را داشته باشی. یک کیسه پول همراهشان بود. دادند و گفتند نامه‌نگاری بر تو حرام است.

در ارتباط با مسائل کلامی، تکیه‌شان بر این بود که از وحی استفاده شود، آنچه در ارتباط با حضرت حق و نشئت‌گرفته از حضرت حق است حقیقت است. لذا کمال اهتمام در جهت استفاده از مدارک وحیانی از قرآن و حدیث در مسائل کلامی داشتند. به‌خوبی دلایلی داریم که نشان می‌دهد ایشان علاقه شدید به مرحوم میرزا مهدی اصفهانی داشتند و به‌گونه‌ای به ایشان حال تواضع داشتند. چند سال در جلساتی که مرحوم میرزا مهدی اصفهانی برای عامه مردم داشتند که روزهای پنجشنبه برگزار می‌شد و مردم بازاری می‌آمدند، ایشان با آن عظمت علمی‌شان در این جلسات شرکت می‌کردند.

یک نامه از ایشان دارم که به مرحوم میرزا (وقتی که به تهران برای معالجه رفته بودند) نوشته است. در اول نامه نوشته است «بأبی أنت و أمی» و می‌فرماید: دوست دارم تتمه عمرم را در محضر شما باشم. اگر قرار است در تهران بمانید، من به تهران بیایم و اگر در مشهد می‌مانید چه بهتر. کمال خضوع را به ایشان داشتند. ایشان این احترام را به خاطر دیدگاه‌های کلامی مرحوم میرزا مهدی به ایشان می‌گذاشتند و به تفکر کسانی که از منابع وحیانی استفاده نمی‌کردند، می‌گفتند که این‌ها انبار مفاهیم هستند و بیشتر با الفاظ کار کرده‌اند.

در آن عصر چند شخصیت مطرح بودند. یکی از آن‌ها مرحوم شیخ غلامحسین بادکوبه‌ای بود. او مرد زاهد، پاکیزه و ملای غریبی بود. دیگر مرحوم شیخ مجتبی قزوینی و مرحوم آقای شیخ کاظم دامغانی بودند. این‌ها از شخصیت‌های ممتاز مشهد بودند. این‌ها هر کدامشان در جهت فقه و اصول قوتی داشتند و در جهت مسائل دیگر کاملاً مبرز بودند. حوزه و تدریس وابسته به این جمع بود.

شیخ هاشم قزوینی + علمای مشهد

شیخ مجتبی قزوینی می‌فرمودند ما چهار نفر که خیلی با هم مأنوس بودیم گاهی هیچ‌کداممان هیچ نداشتیم و از هم قرض می‌کردیم؛ قرض‌های یک‌ریالی، دوریالی، سه‌ریالی. روزی دور هم در گوهرشاد نشسته بودیم. چهار نفری هیچ چیز نداشتیم که برای خانه نانی و پنیری بگیریم. می‌گفت: آقای موحدی که الآن پیرمردی است، عطاری داشت و نزد شیخ مجتبی رسائل می‌خواند. به من گفته بود حاج‌آقا، اگر یک‌وقتی پول لازم بود، نزد ما پول خرد هست. گفتم می‌روم پول برای نان می‌گیرم. به چندم‌تری مغازه آقای موحدی که رسیدم، عرق کردم و بدون اینکه به مغازه او نگاه کنم، رد شدم رفتم خانه مادرم و همسرم هم بودند. مادرم دید چیزی نیاورده‌ام، گفت: مجتبی، چیزی نیاوردی؟ مثل اینکه این شب خبری نیست!

گفتم: مادر، من و تو که از این چیزها زیاد دیده‌ایم. اهل‌بیت خواب هستند. بیدارش نمی‌کنیم. آمدم که مطالعه کنم، در صدا کرد. آمدم در را باز کنم، آن‌که در را می‌زد، نگذاشت در را باز کنم. از در دستش را رد کرد. گفت: پول را بگیر. گرفتم و بیرون آمدم و نان و پنیری برای خانواده خریدم.

عموم حوزوی‌ها در ارتباط با مکاسب و رسائل و کفایه به ایشان نیاز داشتند و ایشان از بقیه بزرگانی که بودند بهتر و خوب‌تر می‌توانستند تدریس کنند. واقعیتی بود که همه قبول داشتند. در نتیجه، ترتیبی داده بودند که مشغول تدریس فقه و اصول باشند. ایشآن‌هم در فقه و اصول و هم در علوم حوزوی دیگر یدی داشتند. بعد در مسائل اجتماعی و سیاسی هم کاملاً بارز بود که همتشان بر این بود که هر وقت حرکت صحیحی در جهت نظام جامعه در مسیر صحیح تحقق پیدا کند، کمک و تشویق کنند. خاطرم می‌آید وقتی در جریانی مثبت اجتماعی و سیاسی قرار می‌گرفتند، تشویق در این مسائل داشتند. این‌جور نبود که صرفاً به مدرسه نواب که محل تدریسشان بود نظر داشته باشند، بلکه جمع و جامعه و همه امور جامعه اسلامی را در نظر داشتند تا آنجا که باب نبود که کسی مجله بخواند، آن‌هم مجله‌های آن زمان. ایشان از باب اینکه بصیر به اهل زمان خود باشند، از مجلات کاملاً آگاهی داشتند تا آنجا که بعضی از آن‌ها جیبشان می‌ماند و با همان می‌آمدند درس می‌دادند و برمی‌گشتند.

همانند ماه درخشان و برای همه مربی بود

آیت‌الله مصطفی اشرفی شاهرودی: مرحوم آیت‌الله شیخ هاشم قزوینی در میان استادان حوزه علمیه مشهد همانند یک ماه درخشان بود. به‌عنوان بالاترین مدرس سطوح عالیه حوزه علمیه مشهد مطرح بود. از نظر سلاست بیان و تبیین مطالب دقیق آیتی بود. من ندیدم کسی به این زیبایی مطالب علمی را تبیین کند و توضیح بدهد. بسیار به درس اهمیت می‌داد و حضورش در درس در شرایطی بود که آن زمان برف‌های سنگین می‌آمد. مدرسه نواب هم که محل تدریس ایشان بود یک مدرس تاریکی، از یک طرف نمور، با فرش زیلو با حصیر، وسیله گرم‌کننده‌ای نداشت. برف هم می‌آمد. با همه این مشکلات، التزامی که ایشان به حضور در درس داشت بی‌نظیر بود. او برای همه مربی بود. ساده‌زیستی شدید ایشان نیز بی‌مانند بود. در عین حال، من هیچ‌وقت لباس ایشان را چرکین یا کثیف ندیدم. خیلی مقید بود که لباس‌ها را هر روز یا هر دو روز یک‌دفعه عوض می‌کرد. خیلی به نظافت و وضع لباسش اهمیت می‌داد.

استاد از نفوذ عمیق کلمات تربیتی برخوردار بود. وقتی می‌خواست طلبه‌ها را نصیحت کند چنان در دل نفوذ می‌کرد که انسان تحت تأثیر قرار می‌گرفت، چون خودش اهل عمل بود. یادم هست که ایشان یک روز مخصوصاً در رابطه با اینکه طلبه‌ها چرا حوزه را ترک می‌کنند و جذب مراکز آموزشی نوین اعم از آموزش و پرورش و دانشگاه می‌شوند، در اواخر کتاب مکاسب داستانی از مرحوم شیخ انصاری برای ما نقل کرد. گفت که فردی خیلی در فقر بود و بالأخره به خاطر فقر زیاد، رفت به سراغ نماز استیجاری که استادش برایش درست کرده بود. ایشان مسائل این نماز را از شیخ انصاری که مرجع تقلیدش بود استفتا می‌کرد. شیخ وقتی فهمید که ایشان مشغول نماز استیجاری شده است، او را مورد مؤاخذه قرار داد، در صورتی که در زمان ما اجتهاد بر طلاب متعارف واجب عینی است. بعد مرحوم حاج شیخ هاشم فرمود: طلبه‌ها، بدانید در این زمان ادامه تحصیل و رسیدن به مقام اجتهاد واجب عینی است. می‌گفت: خدا لعنت کند طلبه‌ای را که از راه راست بیرون برود. خدا لعنت کند طلبه‌ای را که برای رفتن به جاهای دیگر ترک تحصیل کند.

این از خصلت‌های ایشان بود که زیاد به تربیت معنوی طلاب و اهتمام طلبه‌ها به درس و بحث اهمیت می‌داد. حتى علوم روز و جدید را می‌گفت بفهمید، ولی از لباس روحانیت خارج نشوید. او نفوذ کلامی عجیبی داشت. خصلت دیگر ایشان این بود که گاهی در درس، داستان‌های شیرین و خنده‌آوری می‌گفت که طلبه‌ها را شاد و مجلس را گرم می‌کرد. خشک نبود. ایشان‌ همان‌طور که حرف‌های معنوی و تربیتی فوق‌العاده‌ای می‌زد، مثال‌های خوش‌مزه و شیرین نیز می‌گفت تا گاهی طلبه‌ها را بخنداند، اما در کنار این‌ها چنان ابهتی داشت که هیچ‌کس جرئت نمی‌کرد که با ایشان خودمانی صحبت کند. من یادم هست با اینکه ایشان فوق‌العاده به پدرم احترام می‌گذاشت و به مناسبت پدر به ما هم محبت داشت، حتی یک‌بار من از ایشان برخورد عادی ندیدم. کنار این‌ها چیزی که در ایشان خیلی جالب بود، استغنایی بود که این مرد از خود نشان داد. با کمال ساده زیستن هیچ‌وقت کوچک‌ترین تواضعی برای مال‌داری یا برای شخص یا مقامی نشان نمی‌داد. به‌راستی یکی از مصداق‌های «متوکلین علی‌الله» بود.

ایشان در درس‌های خود گاهی تذکراتی می‌داد. این تذکرات خیلی سازنده بود. در کنار همه، ایشان اهل مجامله و دورنگی نبود. وقتی به کسی عقیده داشت، علناً از اعتقاد خودش دفاع می‌کرد. به کسی هم که عقیده نداشت، همین‌طور خیلی بی‌مجامله نظر می‌داد؛ مثلاً ایشان به اعلمیت مرحوم آیت‌الله العظمی شاهرودی اعتقاد داشت و ایشان را اعلم می‌دانست. در آن تاریخ که همه مشهد مقلد مرحوم آیت‌الله العظمی بروجردی بودند، ایشان رسماً به آقای شاهرودی ارجاع می‌داد، در صورتی که نه از آقای شاهرودی خیری به ایشان می‌رسید، نه ایشان اهل این حرف‌ها بود. این‌ها همه منشأ نفوذ عمیق در کلمات ایشان و تربیت ایشان بود.

زندگینامه آیت‌الله مصطفی اشرفی شاهرودی در «مستند سعادتمندان»روزی رفتیم به منزل مرحوم آقای شیخ کاظم دامغانی. چنددقیقه‌ای نشستیم. دیدیم مرحوم آیت‌الله شیخ هاشم قزوینی هم آمد. دوزانو نشست وسط، تکیه هم به دیوار نداد. شروع کرد به یاد از دوران گرفتاری‌هایی که زمان رضاشاه برایشان پیشامد کرد. گفتم: خدایا، این مرد چقدر زجر دیده است؟ اشک من جاری شد. می‌گفت چقدر رفت و برگشت به تهران داشته است. می‌گفت: یک موقع که ما را باز احضار کردند تهران، با اهانت افسرها روبه‌رو شدم. چند روزی در تهران بودم. بعد من را رها کردند. بنا شد برگردم به مشهد. وقتی خواستم برگردم هر گاراژی که رفتم به من بلیت نمی‌دادند. می‌گفتند: ما به شیخ بلیت نمی‌دهیم، ماشینمان خراب می‌شود. آخرین بار به گاراژ دیگری رفتم و به او گفتم: آقا، ماشین برای مشهد دارید؟ اول گفت: بله داریم، ولی به شما نمی‌دهیم. من عبایم را کشیدم سرم. داشتم می‌رفتم. یک‌دفعه دلش سوخت. صدا زد گفت: بیا آقا شیخ. بیا. می‌دانم که ماشینمان خراب می‌شود، ولی دیگر دلم سوخت. من بلیت گرفتم رفتم داخل ماشین. تا چشم افراد به من افتاد، دیدم همه شروع کردند با هم پچ‌پچ کردن که این آخوند را آوردند سوار ماشین می‌شود و ماشین خراب خواهد شد. من چون دیدم تمام جو این جمعیت علیه من یک نفر است، خجالت کشیدم. رفتم یک گوشه نشستم تا مردم سوار شوند، من هم سوار شوم. من آخرین نفری بودم که سوار شدم. چنآن‌همه با بغض و حالت تندی به من نگاه می‌کردند که من سرم را پایین انداختم. وقتی نشستم شروع کردم به خواندن آیات و ادعیه که خدایا نکند این ماشین خراب شود. چون ماشین‌ها قراضه بود و راننده‌ها خیلی آشنا نبودند و جاده‌ها هم خیلی خراب بود و خرابی برای ماشین‌ها زیاد پیش می‌آمد. اتفاقاً مقداری که از تهران خارج شدیم، این ماشین خراب شد و کنار جاده نگه داشتند و مردم ریختند بیرون. شروع کردند به داد و فریاد و فحش به راننده که تو چرا شیخ سوار کردی! نزدیک بود راننده را کتک بزنند. من دیدم من اگر بمانم ممکن است بریزند بر سر من. وقتی همه پیاده شدند، عبایم را به سرم کشیدم با مختصر بقچه‌ای که همراهم بود راه افتادم. گفتم همین‌طور پیاده می‌روم تا هر جا که برسم. اگر ماشینی گیرم آمد، سوار می‌شوم وگرنه پیاده مشهد می‌روم. مقدار زیادی که پیاده آمدم یک مرتبه دیدم ماشین دارد می‌آید. ماشین آمد و گذشت. در حدود یک کیلومتر که گذشت، یک مرتبه دیدم ماشین ایستاد و آن شاگرد شوفر آمد بیرون و صدا زد: آقا شیخ، بیا اما این دفعه دیگر ماشینمان را خراب نکنی! مواظب باش! بالأخره ترحم کردند. من آمدم. باز سلام کردم. با یک حالت ترس و لرزی وارد ماشین شدم. همه گفتند: آخوند، کاری نکنی ماشین خراب شود! این زخم زبان‌ها و این ناهنجاری‌ها زیاد بود.

به هر حال، شیخ هاشم مدرس بسیار بزرگوار، عالم، عامل به تمام معنی، مربی نافذالکلمه و نافذ البصیره و در عین حال شخصی خبیر و مطلع و جهان‌دیده و ستم‌کشیده‌ای بود. ایشان در مسائل سیاسی گاهی که سخن می‌گفت، مثل یک آدم خبیر و پخته حرف می‌زد. اهل اطلاعات روز بود. روزنامه می‌خواند و گاهی هم مسائل سیاسی را تحلیل می‌کرد و لیکن ما خیلی دنبال این مطالب نبودیم.

شم سیاسی حاج شیخ فوق‌العاده بود

آیت‌الله رجبعلی رضازاده: من رسائل و مکاسب و کفایه را نزد مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینی خواندم. این سه چهار کتاب از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۳۸ خورشیدی طول کشید. وقتی مرحوم استاد درس کفایه را شروع کرد، در وسط دوره فوت کرد. آخرین دوره شاگردانشان که کامل یک دوره درسشان رفتند ما بودیم. درس ایشان در مدرسه نواب بود. کسانی هم بودند که چند دوره آمده بودند و تبرکا در درس ایشان شرکت می‌کردند. ازجمله سید محمدباقر حجت بود که سه چهار سال قبل فوت کرد. او انسان باکمالی بود. از کربلا آمده بود. اینجا از شاگردان فاضل آقای میلانی هم بود. در همان ایامی که ما بودیم، حاج شیخ هاشم اشاره کرد به آقای حجت و فرمود آقای حجت مجتهد است. از ایشان استفاده کنید. به‌طورکلی، شاگردهای ایشان از بعد تقوا و ایمان به او خیلی معتقد بودند. ایشان هرچه می‌گفت تقریباً نقش بر سنگ بود. اصلاً از یاد انسان نمی‌رفت. یک سال هم ما درس خارجشان رفتیم. آقای حاج شیخ هاشم درس خارج هم گفتند. مرحوم حاج شیخ هاشم از ابعاد مختلف آدم کم‌نظیری بود. ایشان چهارشنبه‌ها نصف درس را تبدیل به موعظه می‌کرد. خیلی هم در موعظه قوی بود. گاهی طلبه‌ها یا گریه می‌کردند یا به حالت گریه می‌افتادند. وقت موعظه داستان‌هایی هم نقل می‌کرد. ایشان وقایعی را که برای خودش پیش‌آمده بود، تحت عنوان نقل از عالمی که حاضر نیست اسمش برده شود، برای طلبه‌ها نقل می‌کرد. مرحوم حاج شیخ هاشم آدم خوش‌بیانی بود. رسائل را خیلی قشنگ می‌گفت. کفایه‌اش بی‌نظیر بود.

مرحوم حاج شیخ هاشم از بعد درسی کم‌نظیر بود. از بعد خوش‌فکری، عوام‌زاده نبود. خیلی رک و صریح بود. وقت درس روزنامه‌ای هم که می‌خواند در درس توی جیبش دیده می‌شد. با همان لهجه خودش صحبت می‌کرد.

مرحوم حاج شیخ از جریان مسجد گوهرشاد داستانی نقل می‌کرد. می‌گفت دست ما با آقای نجف‌آبادی را بستند و دست‌بند زدند که برویم. مأمور گریه می‌کرد. می‌گفت ما مأموریم و معذور و ایشان می‌گفت: خب چه معذوری؟ خدا تو را خلق کرده که از این راه نان بخوری، دست ما را دست‌بند بزنی. پس چرا گریه می‌کنی؟

حاج شیخ هاشم آدم خوش‌فکری بود. از مقدس‌ها و از حرف‌های مقدس ما خیلی خوشش نمی‌آمد. مرحوم سبزواری خواست زمین‌های منطقه طلاب را تقسیم کند. عده‌ای از طلبه‌ها احتیاط می‌کردند. یک روز من به ایشان گفتم: آقا، ما از این زمین‌ها بگیریم؟ رک گفت: بروید بگیرید. از این خرمقدسی‌ها نکنید! این زمین‌ها وقف است و آقای فقیه سبزواری مجتهد مسلم است و متصدی توزیعش می‌باشد. فردا زن و بچه دارید. بروید بگیرید. آدم آزادی بود. از وضع عوام‌کاری که مردم داشتند خوشش نمی‌آمد.

شیخ هاشم قزوینی + علمای مشهد

شم سیاسی حاج شیخ هاشم فوق‌العاده بود. با کنایه از مسئولان تعبیر به شغال‌الدوله و گرگ‌الدوله می‌کرد. ایشان به قول خودش تمام تفریحش تدریس طلبه‌ها بود. ایشان در درس خود تربیت هم می‌کرد. درس‌های ایشان خیلی مرتب بود. گاهی در زمستان، ما می‌رفتیم می‌دیدیم در آن هوای سرد نشسته است و شاربش یخ می‌زد. کم کم‌که صحبت می‌کرد، بر اثر نفس، یخ‌ها آب می‌شد و می‌ریخت. خیلی مرتب درس می‌داد. شوخی کم می‌کرد ولی حاضر جوابی‌اش خیلی قوی بود.

حوزه مشهد واقعاً محورش کس دیگری نبود. هر کس می‌خواست کفایه، رسائل و مکاسب را بخواند، درس ایشان می‌رفت. به این دلیل همیشه شاگرد زیاد داشت. ایشان می‌فرمود تفقه از تعلم بالاتر است و می‌گفت: آن عالمی که دقت‌های عجیب و غریب دارد، به او فقیه می‌گویند. وقتی فقیه شدید، بروید تبلیغ بکنید و قبل از تفقه در دین تبلیغ نکنید. ایشان می‌گفت: فقه‌الفرس و فقیه باید بدون معطلی و با دقت مشکل مردم را با تفقه خود حل کند. اصلاً شیخ هاشم آدم متواضعی بود. به فکر این نبود که مردم خوششان بیاید. بیشتر به وظیفه شرعی خودش عمل می‌کرد. خدمت‌های خالصانه ایشان به حوزه چشمگیر بود. بدون پاداش یک عمر برای طلبه‌ها درس گفت. این در حالی بود که برای زندگی خود حاضر بود عریضه‌نویسی بکند. در دنیا چنین آدم پیدا نمی‌کنید. در آن سن، ایشان با حالت مریضی و عدم امکانات، مفت و مجانی، آن‌طور درس می‌گفت. این واقعاً در دنیا کم‌نظیر بود. هیچ موقع به این فکر نبود که کسی خوشش بیاید یا خوشش نیاید. هرچه وظیفه بود می‌گفت.

همه را مبهوت خود می‌کرد

آیت‌الله سید محمد حسینی خامنه‌ای: پدرم مرحوم آیت‌الله سید جواد خامنه‌ای در مسجد صدیقی‌ها معروف به مسجد ترک‌ها و مسجد جامع گوهرشاد نماز می‌خواند. ایشان از علمای فاضل و باسواد و حوزه‌دیده زمانه ما بود که با مرحوم آیت‌الله حاج شیخ هاشم قزوینی ارتباط نزدیک داشت و مرحوم حاج شیخ هاشم به مناسبت رفاقت با ایشان منزل ما رفت‌وآمد داشت.

من بعد از اتمام درس شرح لمعه، نزد مرحوم آقا سید احمد مدرس یزدی به درس مرحوم حاج شیخ هاشم رفتم. مرحوم حاج شیخ هاشم در مدرسه نواب درس می‌گفت. مدرسه پر می‌شد از جمعیت. مکاسب و کفایه را خدمت ایشان خواندم.

مرحوم حاج شیخ هاشم به جز سطح، درس خارج هم شروع کرد. مدرسین گاهی اوقات از مکاسب یا از شرح لمعه شروع می‌کنند و بعد به کفایه می‌رسند. بعد از اتمام کفایه، شاگردان کفایه در درس خارج ایشان حضور می‌یابند و استاد ارتقای رتبه پیدا می‌کند.

مرحوم حاج شیخ هاشم خیلی وارسته بود. اصلاً اهمیتی به این مسائل نمی‌داد ولی شاگردانش اهمیت می‌دادند. وقتی آدم ایشان را می‌دید، مثل یک قلعه دربسته بود. نه حرف می‌زد نه خنده می‌کرد -من خنده ایشان را ندیدم- و نه خیلی گرم می‌گرفت.

آیت‌الله شیخ هاشم قزوینی در مجالس و معابر عمومی مثل کسی بود که با هیچ‌کس کار نداشت ولی در درس و در محافلی که می‌نشست صحبت می‌کرد؛ مثلاً منزل ما می‌آمد با پدر من صحبت می‌کرد. شوخی داشت ولی خنده نداشت. پدر من و ایشآن‌هم‌دوره بودند. ایشان به نظر می‌رسد از شاگردان مرحوم میرزا جهانگیرخان قشقایی باشد. به نظر من در زندگی مرحوم حاج شیخ هاشم مهم‌ترین چیز، شخصیت روحی و زهد و باطن و کمالات معنوی ایشان بود. یک حریت مخصوصی داشت. آزادمرد بود.

دومین نکته روشن‌فکری ایشان بود. در آن زمان داشتن روزنامه و مجله جرم بود. ما گاهی مجله‌ای می‌خریدیم، می‌بردیم منزل و مواظب بودیم کسی نبیند. اگر دست کسی روزنامه بود باید قسم می‌خورد که سبزی خریده و در آن پیچیده بوده‌اند ولی ایشان ترس نداشت. روزنامه می‌خواند و با علوم جدید در حد داده‌های روزنامه آشنایی داشت. ایشان آدم فاضل و آدم درس‌خوانده‌ای بود. علاقه به طلبه‌پروری و درس داشت. اگر می‌رفت گوشه‌ای می‌نشست یا رساله‌ای تدوین می‌کرد، قزوینی‌ها را دور خودش جمع می‌کرد و مرجعیتی می‌یافت.

شیخ هاشم قزوینی + علمای مشهد

ایشان‌ وقتی وارد کلاس می‌شد اوایل روی تشک می‌نشست. بعد یک صندلی هم گذاشته بودند، روی صندلی می‌نشست. گاهی اوقات زودتر می‌آمد، زمین می‌نشست و هیبتی داشت که کسی جرئت نمی‌کرد با ایشان حرف بزند. صورتش هم چاق و بزرگ بود. باوقار مخصوص می‌نشست و فکر می‌کرد. نگاه می‌کرد می‌دید که همه آمده‌اند، درس را شروع می‌کرد. متن را اول یک دور در حد یک صفحه با لهجه قزوینی آمیخته به ترکی می‌خواند. … بعد شروع می‌کرد به تقریر کتاب و همه مثل کسانی که مجذوب باشند با دهان‌های باز به او می‌نگریستند. جاذبه بسیار داشت. انسان نکته‌سنجی هم بود. وسط حرف، داستانی نقل می‌کرد. از هنر استادی بی‌نظیری برخوردار بود. روزی ایشان وسط درس گفت: ما یک روزی سوار ماشین اتوبوس بودیم. ماشین خراب شد. چند ساعت تعمیر آن‌وقت لازم داشت. به ما گفتند پیاده شوید. ما همه پیاده شدیم. من رفتم آن طرف ایستادم، ولی کشیشی هم در ماشین بود. او لباس‌هایش را درآورد رفت زیر ماشین، ماشین را درست کرد. هندل زدند، ماشین روشن شد و کشیش دست‌هایش را شست و لباسش را پوشید و سوار شد. می‌گفت آخوند این نیست که بیاید فقط فقه بخواند، اصول بخواند. بروید فیزیک بخوانید، شیمی بخوانید، علوم دیگر بخوانید. این یکی از درس‌های ایشان بود. ایشان مربی آزاداندیش، نواندیش و متجدد بود. در آن حد، دارای معلومات هم بود. جوان، بیش از درس و بیش از کسب علوم، احتیاج به تربیت دارد. وظیفه معلم است که در حین درس، شخصیت خودش را منتقل کند و آموزش بدهد.

ایشان ترس نداشت. عجیب هم این بود که با این وصف هیچ‌کس پشت سر ایشان بدگویی نمی‌کرد. مزه‌ای در کار ایشان بود که همه را راضی می‌کرد. جنبه‌هایی در شخصیت ایشان بود که هرکدام را ممکن بود هر کسی داشته باشد ولی مجموعه یک چیز خیلی ویژه‌ای از ایشان ساخته بود. درس را ایشان تا آخرش می‌گفت و این امر زمآن‌هم زیاد نمی‌برد. آخرش که درس تمام می‌شد، ایشان شروع می‌کرد به تفهیم عبارت. باز همان نحو می‌خواند و توضیحاتی را که قبلاً داده بود با عبارات تطبیق می‌داد. وقتی درس تمام می‌شد، عده‌ای می‌آمدند احوال‌پرسی می‌کردند.

نمونه بارزی از یک معلم

دکتر مهدی محقق: در ۱۰ سال آخر دوره رضاخان که حوزه‌های علمیه تعطیل شده بود و مدرسان و اهل علم خانه‌نشین شده بودند، عالم و متعلم و مرید و مستفید دچار یأس و ناامیدی گشتند. از این روی، پس از شهریور ۱۳۲۰ و فرار رضاخان، شوق و ذوق به علوم حوزوی بیش‌ازپیش گشت و نسل تازه‌ای از طلاب پیدا شدند و حرص آنان بر تحصیل مدرسان را هم بر سر نشاط آورد و این نیروهای بانشاط و معلمان تازه‌نفس رونقی خاص به حوزه‌ها بخشیدند. در سال ۱۳۲۳ که من در مدرسه سپهسالار تحت حمایت و ارشاد مرحوم میرزا مهدی آشتیانی درس می‌خواندم، یکی از مدرسان مشهد مرحوم شیخ محمدرضا ترابی خانرودی برای معالجه به تهران آمدند و در حجره من اقامت گزیدند و آن حجره محل تردد طلاب مشهد شد. آنآن ‌همگی در ستایش استادان خود در مشهد داد سخن می‌دادند و عطش علم و شوق رفتن به مشهد را در من افزون می‌ساختند تا آنکه من در پاییز سال ۱۳۲۶ ترک خانه و کاشانه گفتم و رحل اقامت خود را در مشهد مقدس افکندم.

فضای حوزه علمیه مشهد با برکت و نورانیت حضرت امام‌رضا(ع) از روحانیت و معنویت خاصی برخوردار بود. مرحوم شیخ محمدتقی ادیب نیشابوری ادب عربی را از کتاب‌های مغنی و مطول درس می‌گفت و میرزا احمد مدرس یزدی شرح لمعه و قوانین‌الاصول را تدریس می‌کرد و پارسایانی همچون مرحومان میرزا جوادآقا تهرانی و حاج شیخ مجتبی قزوینی درس اخلاق به طلاب می‌دادند و حاج شیخ مهدی واعظ و حاج شیخ محمود حلبی همان اخلاقیات را به‌صورت موعظه بر منبر برای عامه مردم ارائه می‌دادند که طلاب هم از آن منبرها استفاده می‌کردند. از غیر ارباب عمائم، مرحوم حاج علی‌اصغر عابدزاده در مهدیه و مرحوم محمدتقی شریعتی (پدر دکتر علی شریعتی) در کانون نشر حقایق اسلامی به ارشاد نسل جوان می‌پرداختند.

برای تدریس دوره‌های عالی‌تر در فقه و اصول از دو تن استاد مبرز که از استادان فقه و اصول به شمار می‌آمدند می‌توان نام برد: یکی مرحوم حاج شیخ محمدکاظم دامغانی و دیگری مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینی که این دو برای تدریس دوره‌های عالی فقه و اصول بر پایه کتاب‌های رسائل و مکاسب شیخ انصاری و کفایه آخوند ملامحمد کاظم خراسانی گوی سبقت از دیگر مدرسآن ‌همچون مرحوم سید یونس اردبیلی و مرحوم حاج میرزا احمد کفایی ربوده و طلاب شیفته تقریر و بیان آنان در مباحث فقه و اصول گردیده بودند.

گوشه‌ای از خاطرات دکتر مهدی محقق از حوزه علمیه خراسان

من چند صباحی به درس این دو استاد بزرگ حاضر گشتم. مرحوم شیخ هاشم قزوینی وقتی درس می‌داد ترمز در اختیارش بود و می‌دانست که تا چه اندازه از متن کتاب به حاشیه برود. چون اگر زیاد می‌رفت و اقوالی از شیخ طوسی و سید مرتضی نقل می‌کرد، بچه‌ای که آمده تازه شروع کرده گم می‌شد. ولی او وقتی که درس می‌داد متوجه بود چگونه شاگرد را متوجه متن بکند و چه مقدار برای توضیحش به حاشیه برود. او در عین اینکه به اقوال همه فقها مسلط بود، متوجه این بود که این طلبه که تازه ادبیات را تمام کرده و فقه یا اصول می‌خواند، گنجایش نامحدود ندارد.

با چند جلسه حضور در درس حاج شیخ هاشم قزوینی و جسته‌گریخته که او را در برخی از مجامع و مجالس می‌دیدم یا وصف او را از شاگردانش می‌شنیدم، می‌توانم صفات و سجایای او را در چند جمله خلاصه نمایم:

نخست روانی بیان و موشکافی و دقت علمی و قرار دادن سخن بر مقتضای حال مجلس درس و استعداد طلاب. دیگری نظم و ترتیب و رعایت وقت و نظم منطقی دادن به قسمت‌های مختلف درس و موشکافی در مباحث علمی. شاخصه سوم ادب و احترام به طلاب و دل گرم ساختن آنان به آینده‌شان و محبت و لطف پدرانه درباره آنان. هم‌چنین توجه تام و کامل به سر و وضع خود و رعایت نظافت و نزاکت و آداب نشستن و برخاستن و حسن سلوک با عالم و عامی و مطالعه کامل درس پیش از تدریس مطالب و تتبع مباحث از مظان تحقیق و در نتیجه پربار ساختن درس و بر سر ذوق آوردن طلاب. به‌طورکلی می‌توان گفت که او نمونه بارزی از یک معلم بود که علما و عملاً می‌توانست الگو و اسوه برای شاگردان خود قرار گیرد. اکنون آن استاد بزرگوار مفضال، سال‌هاست که روی در نقاب خاک کشیده، ولی سیمای نجیب و آرام و تلاطم امواج علمی در وجود ذی‌جود او خاطره شیرینی در ذهن شاگردانش باقی گذاشته که همه شاگردانش یاد او را گرامی می‌دارند و از خداوند می‌خواهند که شابیب رحمت و مغفرت خود را بر آن استاد علامه فروریزاند و او را در بهشت‌های برین خود جای دهد.

روش اصولی استاد تحت تأثیر میرزا مهدی اصفهانی بود

مرحوم آیت‌الله واعظ زاده خراسانی: استاد ما مرحوم شیخ هاشم قزوینی یکی از مدرسین و استادان بزرگ سطح خارج فقه و اصول در مشهد مقدس بودند. در همان حال که مطول و شرح لمعه می‌خواندم، می‌شنیدم که یکی از مدرسین سطح آقای شیخ هاشم قزوینی هستند. البته آن‌وقت در قزوین بودند تا اینکه در حدود اواخر سال ۱۳۲۲ که من خیلی از شرح لمعه و مطول را خوانده بودم، شنیدم ایشان به مشهد آمده‌اند. رفتیم زیارت ایشان و یکی از کسانی که در حوزه خیلی نقش داشت به من گفت شما از ایشان تقاضا کنید برگردند برای تدریس و من به عرض ایشان رساندم. در این سفر مدت یک ماه در مشهد ماندند. بعد به قزوین برگشتند، سال بعد که سال ۱۳۲۳ شمسی بود، آخر تابستان ایشان به مشهد آمدند و درس خود را شروع کردند؛ کفایه در مدرسه حاج حسن، رسائل در مدرسه باقریه و مکاسب در مدرسه نواب. من به درس‌های کفایه و مکاسب ایشان می‌رفتم و رسائل را قبلاً پیش مرحوم شیخ کاظم دامغانی شروع کرده بودم و هنوز ادامه داشت. این درس‌ها تا سال ۱۳۲۸ خورشیدی که من به قم رفتم، طول کشید تا اینکه در سال ۱۳۳۹ یعنی بعد از یازده سال که من به مشهد برگشتم، ایشان فوت کردند و من در تشییع ایشان شرکت کردم. این رابطه من و مدت و زمان آن با ایشان بود. ایشان بعد از تمام شدن کفایه، خارج فقه و اصول را شروع کردند.

حدود سه سال و نیم درس کفایه ایشان در مدرسه حاج حسن طول کشید. ایشان این درس را اول آفتاب می‌فرمود و خیلی کم اتفاق می‌افتاد که شاگردان قبل از ایشان وارد مدرسه شوند. همین که ما می‌رفتیم، ایشان در محل درس که در تابستان‌ها یک تخت بود وسط مدرسه و کنار حوض و در زمستان در مدرس بالای سر در مدرسه این درس را می‌گفتند. در آغاز جمعیتی در حدود ۲۵ نفر شرکت می‌کردند ولی بعد اضافه شدند. چون کسانی که مقدمات و سطوح اولیه را می‌خواندند، کم‌کم فارغ شدند. مرحوم شیخ علیرضا پسر میرزا مهدی اصفهانی از شاگردان ایشان در این درس‌ها بود و من با او مباحثه می‌کردم. من رسائل را نزد حاج شیخ کاظم شروع کرده بودم و پس از آمدن حاج شیخ هاشم در مدرسه دودرب ادامه داشت، ولی من نرفتم، اما درس مکاسب بیع را ایشان عصر در مدرسه نواب شروع کردند. آن را تا حدود خیارات رفتم ولی کفایه را تا آخر رفتم و با آقای مصباح‌الهدی مباحثه می‌کردیم. بعد کسان دیگری ملحق شدند مثل آقای سید علی سیستانی که الآن مرجع تقلید هستند و دکتر محقق. عده‌ای دیگر نزد مرحوم میرزا علی‌اکبر نوقانی کفایه را در مدرسه نواب شروع کردند.

چند سال پس از این که کفایه به آخر رسید، ایشان شب‌ها در مدرسه حاج حسن درس خارج اصول را برای کسانی شروع کردند که قبل از ما در حوزه بودند مثل مرحوم شیخ محمدرضا ترابی و آیت‌الله وحید خراسانی که در قم تشریف دارند و چند نفر امثال ایشان. خود ایشان به من که هنوز کفایه را تمام نکرده بودم، گفتند تو هم پای درس بیا. من مطالب کفایه ایشان را می‌نوشتم و ایشان ریز و در حاشیه یکجا ایرادی گرفته است؛ اما کیفیت بیان ایشان درنهایت سلامت و توسعه و بلاغت بود. اول عبارت را با دقت می‌خواند، بعد از خارج همان را شرح می‌داد و وقتی شرح می‌داد، مثل کسی که مجذوب سخنرانی شده و از درودیوار برای مطلبش شاهد می‌آورد، حتی در بین داستان نقل می‌کرد، قضایایی که اگر نوشته می‌شد رساله‌ای می‌شد. باز دومرتبه برمی‌گشت و متن را با تأنی می‌خواند.

بعد از درس غالباً تا در منزلشان می‌رفتم. منزلشان آن زمان در ته‌پل‌محله بود. بعد آمدند کوچه حاج ملاهاشم. روش اصولی ایشان تحت تأثیر مرحوم میرزا مهدی اصفهانی واقع شده بود.

علامه واعظ زاده خراسانی، پژوهشگرِ منصف

پیش از سال ۱۳۱۴ خورشیدی که رضاخان شروع کرده بود به اتحاد شکل و برداشتن عمامه‌ها. زمزمه کشف حجاب بود ولی شروع نشده بود. مرحوم حاج‌آقاحسین قمی یکی از سه رکن علمای مشهد بود و دو رکن دیگر مرحوم آقازاده بود و مرحوم شیخ مرتضی آشتیانی. مرحوم آقازاده خیلی به مسائل سیاسی اهمیت می‌داد و با دولت ارتباط داشت و دولت هم به او احترام می‌گذاشت و مرحوم حاج‌آقاحسین خیلی مقدس بود و زمزمه تقلید از ایشان هم شروع شده بود.

مرحوم حاج‌آقاحسین تصمیم گرفت که نزد رضاخان برود و به او بگوید از این جریان دست بردارد. مرحوم پدر من که در این زمینه حاج‌آقاحسین با ایشان مشورت کرده بود، خاطراتی را گاهی نقل می‌کرد. این جریان منتهی شد به کشتار جمعیت زیادی. یکی از نتایج نهضت این شد که همه کسانی را که در جریان نهضت طومارهایی را امضا کرده بودند مثل مرحوم شیخ هاشم قزوینی و مرحوم سید هاشم نجف‌آبادی که می‌گفت امضاها را به‌زور از ما گرفته بودند، تبعید کردند یا آقازاده را بعد از مدتی به یزد تبعید کردند. بعد بردند زندان فرستادند.

روزنامه‌خوان حرفه‌ای

از خصوصیات ایشان این بود که روزنامه و مجله زیاد می‌خواند. حتی یک‌بار گفت: روزنامه بخوانید. انسان خیلی مطالب در روزنامه‌ها می‌بیند. از چیزهایی که هیچ‌کس ظاهراً اطلاع ندارد این است که در آن اواسط که ما درس می‌خواندیم، مرحوم حاج میرزا احمد به ایشان گفته بود یک درس اخلاق در مدرس مدرسه سلیمان‌خان شروع کند. چند جلسه در روزهای تعطیلی دایر شد. چهل پنجاه طلبه شرکت می‌کردند. تأکید داشت طلبه‌ها باید نماز شب بخوانند. بعد کم‌کم وارد مسائل اجتماعی شد و مرحوم میرزا احمد دید این با فکر او نمی‌سازد. درس تعطیل شد.

در اواخر که ما می‌خواستیم به قم برویم، قرار شد که طلبه‌ها برای معافیت از سربازی امتحان بدهند. مرحوم حاج میرزا احمد قرار گذاشت در مدرسه سلیمان‌خان، آقای شیخ هاشم و آقای شیخ کاظم از طلبه‌ها امتحان بگیرند و طلبه‌ها می‌آمدند پیش این دو امتحان می‌دادند.

تقریرات شیخ هاشم

این جزوه در ۳۲۲ صفحه تقریرات درس خارج استاد آیت‌الله حاج شیخ هاشم قزوینی است که من در حوزه مشهد مقدس در سال‌های ۱۳۲۴ تا ۱۳۲۸ خورشیدی نوشتم. در آغاز تا صفحه ۳۱۱ اصول و از صفحه ۳۱۲ تا آخر، فقه است. مرحوم استاد، در اصول مبانی مرحوم آیت‌الله میرزا محمدحسین نائینی را که از درس استادش مرحوم آیت‌الله میرزا مهدی اصفهانی غروی فرا گرفته بود بیان می‌فرمود و مرتباً جزوه من را بررسی می‌کرد و در چند جای آن دستخط وی موجود است ازجمله در حاشیه صفحات ۹۹ و ۱۴۴ و ۱۴۵ و در ذیل صفحه ۲۲۹ طی چند سطر که:

«یا بن مرادی فی المثال شرط زکاه النقدین، فإنا إذا فرضنا أنه بلغ نقده مبلغ حد النصاب، یجب علیه إخراج زکاته فی کل سنه حتى ینقص، فوجوبه فی کل سنه مشروط بحدوث النصاب و بقائه»

در اول تقریرات فقه نوشته‌ام که استاد در حوالی سال ۱۳۲۶ خورشیدی تدریس فقه را به ترتیب کتاب «عروهالوثقی» (شاید به علت حاشیه زدن بر عروه) آغاز فرمود و تا اواخر «کتاب طهارت» ادامه داشت (هر چند بعداً مقید به ترتیب عروه نبود) و من تقریرات فروع «اجتهاد و تقلید» و مقداری از کتاب طهارت را نوشتم.

نوبت من تمام شده است، آقایان بروند!

مرحوم حاج حیدر رحیم‌پور ازغدی: منزل شیخ هاشم با منزل ما دویست متر فاصله داشت. وقتی که با ایشان روبه‌رو می‌شدم، سلام می‌دادم، ولی جرئت نداشتم بگویم: سلام علیکم، حال شما چطور است؟ ایشان با داداشم حاج ماشاءالله رفیق بود و می‌رفت در کاروان‌سرای علافی. یک اتاق کوچک بود. با هم می‌نشستند و حرف می‌زدند. من از سال ۱۳۳۱ شاگرد شیخ هاشم شدم. پنج شش سال نزد ایشان بودم. وقتی ایشان فوت کرد من کفایه را به آخر رسانده بودم. کودتای ۲۸ مرداد بود و یک طلبه وابسته به رژیم من را می‌شناخت و می‌دانست از طرف‌داران نهضت ملی هستم. جلو مدرسه باقریه به من توهین کرد. من هم که چهار سال پیش از آن قهرمان کشتی بودم تنبیهش کردم. او فردا رفته بود پیش حاج شیخ هاشم که فلانی از شاگردهای شما این کارها را کرده است. من فردا آمدم جای درس حاج شیخ هاشم نشستم و حاج شیخ به من پرخاش کرد و من بسیار ناراحت شدم. با این حال درس ایشان را ترک نکردم، ولی با ایشان قهر کردم. یک سال‌ونیم در درس ایشان حضور می‌یافتم، ولی با ایشان حرف نمی‌زدم تا اینکه یک روز داشتم می‌رفتم، یک‌بار دیدم کسی دست زد به شانه‌ام. گفت: سلام علیکم. برگشتم دیدم حاج شیخ است. می‌خواست دلم از ترس بترکد. سلام کردم و ایستادم. گفت: من می‌خواستم بابایت را ببینم، بیایم منزل یک عبای کوچک، یک عمامه کوچک سر تو بگذارم. گفتم: خیر، من نمی‌خواهم. گفت: برای چه؟ گفتم: برای اینکه من خودم می‌دانم سرباز امام زمان(عج) نیستم. این حرف دلش را گشود. گفت: می‌فهمم چه می‌گویی. ایشان رابطه با دستگاه دارند. اگر من آن کار را نکرده بودم، او فردا تو را گرفته بود و برای حوزه هم اشکالاتی درست می‌کرد. من این کارها را کردم تا او خوش‌حال باشد. من حاضرم عمامه را از سر ده نفر بردارم و سر تو بگذارم.

شیخ هاشم قزوینی + علمای مشهد

دم کوچه ما یک روزنامه‌فروش بود. پدرم به مطبوعات علاقه داشت. یک روز گفت: حاج شیخ هاشم می‌گوید چرا روزنامه می‌خری؟ اجاره کن تا هم پولت به ظالم داده نشود، هم اینکه روزنامه‌ات را خوانده باشی. حاج شیخ خودش می‌رفت دو تا سه تا روزنامه اجاره می‌کرد. بابای من هم از ایشان یاد گرفته بود. هر روز چهارپنج روزنامه اجاره می‌کرد، می‌آمد می‌خواند، صبح می‌رفت پس می‌داد. حاج شیخ همیشه در آستینش یا جیب‌هایش دو سه تا روزنامه بود. او واقعاً مرجع راستین و خیلی روشن‌فکر بود. برای همین می‌رفت روستای محل زندگی‌اش و وجوهات را جمع می‌کرد، مایه امرار معاشش را تأمین می‌کرد و درس می‌داد.

میرزا مهدی اصفهانی به ایشان می‌گوید: می‌خواهی خوابت کنم و روحت را بگیرم که بعد هر جا دلت بخواهد بروی؟ ایشان حاضر شده بود و ظاهراً میرزا ایشان را وقت صبح در مدرسه نواب به خواب برده بود. میرزا از او پرسیده بود: کجا می‌خواهی بروی؟ آقا شیخ می‌گفت: من گفتم اگر مثلاً به من بگویی می‌خواهم هندوستان، آلمان و آمریکا بروم. اینجاها را ندیده‌ام. یک چیز هپروتی جلو چشمم می‌آید. لذا قلعه خودش را گفته بود. می‌گفت: خوابیدم، دیدم دارم وارد قلعه می‌شوم. کسی داشت آب می‌گرفت. فلان کس هم آمد. بعد این دو دعوایشان شد. اولی یک بیل زد، دومی افتاد و اولی بیلش را در آب شست و برداشت رفت. نیم ساعت دیگر آمدند جیغ و داد کردند که فلانی را کشتند. بعد حاج شیخ هاشم نامه‌ای می‌نویسد از فلانی چه خبر و می‌فهمد آن واقعه‌ای که دیده اتفاق افتاده است. بعد که به قلعه می‌رود به قاتل می‌گوید برو دیه خون مقتول را به بچه‌هایش بده.

یادم می‌آید ساعت ۴ بعدازظهر بود ما در مدرس نشسته بودیم. او آخرین درس را از کفایه گفت. بعد آهی کشید و گفت: نوبت من تمام شده است، آقایان بروند برای خودشان استاد بگیرند. یک دقیقه وقتشان را ضایع نکنند که من مسئول شما نیستم.

یک روز آقای محمدرضا حکیمی گفت: بیا برویم دیدن استاد. به خانه‌اش رفتیم و گفتیم: آقا، حالتان چطور است؟ گفت: هر چه هست همین یکی بس است. دو سه روز دیگر به بیمارستان امام رضا(ع) بردند. محمدرضا حکیمی گفت برویم دیدنش. رفتیم مثل دو تا رفیق احوال‌پرسی کرد. خیلی نگاه کرد و دعا کرد. خوش‌حال بود و گفت: خوب درس بخوانید. آقای حکیمی گفت: آقا ما دعا می‌کنیم شما را خدا شفا بده. گفت: دعا نکنید. گفت: برای چه؟ گفت: من دیگر به درد نمی‌خورم. گفت: دعا کنید خدا بیامرزد و ببرد. هردو گریه کردیم. در راه حکیمی گفت: آقا شیخ با همین مرض می‌میرد. حالتی که این دارد برگشتنی نیست. حاج شیخ هاشم می‌گفت تو باید استعداد داشته باشی، استنباط داشته باشی، راهت را انتخاب کنی. می‌گفت آن‌که می‌خواهد فقیه شود، آن‌که می‌خواهد متکلم بشود، آن‌که می‌خواهد کار بکند، اگر فیلسوف نباشد به درد نمی‌خورد.

آینه تمام‌نمای وقار

مرحوم استاد محمدرضا حکیمی: آشیخ هاشم قزوینی در بیان مطالب علمی و عمیق، با روانی و سلاست، نمونه بود. گویی کلمات و جملات مانند جویباری نرم و تند از دهان او سیلان می‌یافت. نمونه برجسته یک عالم دینی و یک روحانی اسلامی واقعی بود؛ مردی خردمند، وارسته، متواضع، هوشیار، متعهد، شجاع، روشن‌بین و بیزار از عوام‌فریبی و انحطاط‌پراکنی و ارتجاع‌ گرایی.

این مربی گران‌قدر صبح‌های زود آن‌هم در زمستان‌های سرد مشهد پیاده به راه می‌افتاد و برای تدریس حاضر می‌شد، در مدرس مدرسه نواب، بر روی فرش‌های حصیری مندرس، بدون وسیله گرم‌کن و در عین حال با چه علاقه و نشاطی درس می‌گفت و ادای تکلیف می‌کرد و به پرورش طلاب همت می‌گماشت.

شیخ هاشم قزوینی + علمای مشهد

طلاب نیز با شوقی وافر در آن درس‌ها حاضر می‌شدند: خارج اصول، سطح کفایه، مکاسب، رسائل. قامت رسا و هیکل درشت و چهره پرهیبت و نگاه بسیار نافذش مانع از آن نبود که انسان با او احساس پیوستگی کند و قلب خود را از محبت سرشار بیند. تصور می‌کنم ما طلبه‌ها را خیلی دوست می‌داشت چون ما طلبه‌ها نیز او را خیلی دوست می‌داشتیم. جز لحظاتی که درس می‌گفت، سکوت عمیق، وقار سنگین و قیافه پرمعنی و با تأملش انسان را خودبه‌خود به تأمل وا می‌داشت و به عمق‌ها می‌برد.

نترس. کله‌ای که در او شبهه نباشد، کدوست، کدوست!

مرحوم آیت‌الله ابوالقاسم خزعلی: شیخ هاشم قزوینی در بیان به‌قدری روان و سلیس بود که مشکلی در مکاسب و کفایه برای انسان باقی نمی‌ماند. شب‌ها وقتی درس استاد به پایان می‌رسید، هنگام برگشت، مسیرمان یکی بود. می‌آمدیم بازارچه حاج‌آقاجان، ایشان می‌رفتند ته‌پل‌محله، من می‌رفتم کوچه حمام باغ. جوانی بود و شبهات گاهی پیش می‌آمد. در بین راه، من شبهاتم را می‌گفتم. این مرد با یک دنیا حلم، شروع می‌کرد صحبت کردن. یک‌وقت کنار پیاده‌رو می‌ایستاد. مردم دارند رفت‌وآمد می‌کنند. گفتم: من از این شبهات می‌ترسم. با دست اشاره کرد و گفت: نترس، نترس. کله‌ای که در او شبهه نباشد، کدوست، کدوست! کله باید توش شبهه بیاید و حل شود. خدا به تو عنایت کرده و به تو شبهه را القا می‌کند تا تو شبهه را دفع کنی. خلاصه می‌ایستاد کنار خیابان، جواب مرا می‌داد؛ یعنی من دل‌سوز طلبه هستم. می‌بینم یک طلبه سؤال و اشکالی دارد، نمی‌گویم اینجا مدرس است، اینجا منزل است، اینجا پیاده‌رو است. من هستم و مغز. من آنجا یافتم ایشان از پدر هم مهربان‌تر است.

اگر طلبه‌ای بر اثر کسالت در درسی حاضر نمی‌شد ایشان می‌رفت به عیادت وی. طلبه می‌گفت: متأسفم، مریضم، نمی‌توانم در درس کفایه شرکت کنم. آیت‌الله شیخ هاشم به طلبه می‌فرمود: طوری نیست. در ایام تعطیلی می‌آیم [و درس شما را می‌گویم]. می‌آمد حجره فلان طلبه و درس را به او می‌گفت، با یک دنیا صفا و مهر.

بر آسمان علم چو کیوان بود

دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی: لازم به یادآوری است که در زندگی من، بعد از پدرم، چند نفر بوده‌اند که بیشترین تأثیر را داشته‌اند و یکی از ایشان مرحوم آیت‌الله حاج شیخ هاشم قزوینی است که علاوه بر فقه و اصول، عملاً به ما آموخت که از تنگ‌نظری‌های قرون‌وسطایی به درآییم و در یادگیری و دانش‌اندوزی مرزهای تعصب را بشکنیم. ذهن باز و خاطر تندوتیز او و حاضر جوابی‌اش در میان استادان عصر بی‌مانند بود. غالباً در مباحث فقهی و اصولی مثال‌هایی از مسائل روز می‌آورد تا از کلیشه شدن ذهن طالبان علم جلوگیری کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Real Time Web Analytics