در پیدایش اجتهاد، دو خط وجود داشته است: اجتهاد در مقابل تشریع، اجتهاد در چارچوب شریعت و برای فهم آن. اهلبیت(علیهمالسلام) در جبهه دوم بودند./ محقق حلی یکتنه تعریف جدیدی از اجتهاد را وارد ادبیات فقه نکرده است. در میان گفتگوهای ما و اهلسنت ما به یک اتفاق رسیده بودیم که استنباط ما باید ریشه در کتاب و سنت داشته باشد./ توسعه اجتهاد به قلمروی غیرمصرحات در شیعه و سنی یک مکانیزم با دو منطق دارد. به همین خاطر ممکن است در نتیجه متفاوت شود.
به گزارش خبرنگار اجتهاد، «سومین کارگاه آموزشی و پژوهشی فلسفه علم اصول» ویژه اساتید و طلاب سطح سه و چهار حوزه علمیه و دانشجویان تحصیلات تکمیلی دانشگاه در دفتر تبلیغات اسلامی خراسان رضوی برگزار شد. در این کارگاه یک روزه که به همّت مرکز تخصصی آخوند خراسانی(ره) و گروه پژوهشی فقه کاربردی پژوهشکده اسلام تمدّنی تشکیل شد، حجتالاسلام والمسلمین مجتبی الهی خراسانی، استاد خارج فقه و اصول حوزه علمیه مشهد، عضو هیئت علمی دانشگاه باقرالعلوم(ع) و رئیس میز توسعه و توانمندسازی علوم اسلامی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، با موضوع «اجتهاد در کشاکش مذاهب، از منبع معرفت تا روش کسب معرفت» به ارائه بحث پرداخت. گزارشی از این نشست علمی از پیشرویتان میگذرد.
مقدمه
همانطورکه میدانید از «فقه» با واژگان مختلفی تعبیر میشود؛ تفقّه، اجتهاد و… . البته قدیمیترین اینها «تفقّه» است، اگرچه در فضای فقهی شیعه پُررنگتر از اهلتسنن است. متونی که در آنها کلمۀ «فقه» به کار میرود، اخصّ از «تفقه فی الدین» است و مختص به شریعت (امور حلال و حرام و…) است. شاید علّت این تخصیص این باشد که دیگر لازم نیست به باب «تفعّل» و تکلّف برود و تفقّه در عقاید واجب نیست.
این البته قابل بحث است که آیا اصلاً در ابتدا عام بوده و بعداً مختص حلال و حرام شده، یا از همان ابتدا تبادر اصحاب و پیامبر، تفکّر و ژرفاندیشی در بخشهای پیچیدهتر است. نمیشود بگوییم عقاید و اخلاقیات واجب عینی است؛ اما ارایۀ نظریۀ عام، واجب کفایی است و تفقه هم به معنا عام است، و اینها با هم جمع نمیشوند.
حضرت(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در نقلی به یکی از اصحاب فرمودند در مسجد بنشین و برای مردم فتوا بده، یا شرایط اهلفتوی در متون ما ذکر شده است. این واژه برخلاف واژۀ قبلی که متعلّقش «دین» بود، متعلّقش «مخاطب» است. تفقّه متعلقش دین است و قسمت مربوط به مردمش در آیه، انذار است. لذا افتاء مناظر با انذار است؛ نه تفقه. حاصل تفقه برای کسانی که عالم به حکم نیستند، میشود فتوا برای عموم مردم.
لذا ما بحثهایی را برای مفتی و مستفتی داریم. ازجمله سید مرتضی که فصلی «فی صفت المفتی والمستفتی» دارد. بسیاری از مباحث اجتهاد و تقلید امروز، در آن فصل آمده است. ادلّۀ رجوع مستفتی به مفتی چیست؟ امروز میگوییم ادلّه رجوع به مجتهد، صفات مفتی چیست؟ الآن میگوییم شرایط اجتهاد و جواز تقلید از مجتهد و… . آنجا اشکالاتی که به افتاء و استفتاء جواب داده شده است. بنابراین ادّعای اخباریان که «اجتهاد و تقلید» از مکتب حله و علامه آغاز شده است، باطل است. واژه که معیار نیست! اصل این است که عدهای با ادله، حکم را به دست بیاورند و کسانی که برایشان مقدور نیست، به آنها رجوع کنند. این را با تعبیر «مفتی» و «مستفتی» میگفتهاند.
واژۀ دیگر، اصطلاح «اجتهاد» است که از «جهد» گرفته شده است. دو عنصر در آن وجود دارد؛ غایتمندی و تلاش و زحمت. بههمینخاطر تلاش در جا، بیمعنا است و متعلّق میخواهد. در ادبیات اهلبیت(علیهمالسلام) هم همینطور است؛ اجتهاد در تدیّن، در عمل صالح، در راه خدا و… .
البته این نکته را توجه داشته باشید که چون به باب «افتعال» رفته است، تکیهاش بر پذیرفتن سختی و دشواری است. گاهی برخی واژگان آن معنای «مطاوعه» را نمیرساند. جاهَدَ با اِجتَهَد چه تفاوتی دارد؟ جِهاد، یعنی بکارگیری یا اعمال تلاش و کوشش. ما در فارسی میگوییم «کوشیدن» یا نهایت تلاش را بکارگرفتن. امّا در اجتهاد نوعی طَوع است، یعنی «تحمّل سختی». البته در اجتهاد آن سختی خودش فضیلتی ندارد؛ اما در جهاد همان سختی فضیلت است. وقتی تعبیر جِهاد بکار میرود، یعنی خود رنج موضوعیت دارد؛ اما تعبیر اجتهاد یعنی رسیدن به آن هدف، گرچه با سختی و رنج.
«اجتهاد» در نگاه فقهای معاصر
آنچه تاکنون گفتیم، معنای لغوی بود. در مصطلح دینی، هم در «معالم الجدیده» و هم در «حلقۀ اولِ» شهیدصدر گزارش نسبتاً کاملی از این تطور ارایه شده است. همه کسانی که بعد از ایشان در این مورد چیزی نوشتهاند یا به ایشان آدرس دادهاند و یا بدون ذکر منبع، از آن اقتباس کردهاند. بخشی از این تعاریف که تا حدود زیادی مورد اتفاق است، مربوط هستند به کتاب دکتر عبدالهادی فضلی از شیعه و دیگری دکتر عبدالکریم النمله از اهلتسنن. و آن این است:
«تلاش برای یافتن حکم شرعی یا وظیفۀ عملی». تقریباً با همین معنا و فاصلهای اندک که دلیل باید باشد یا حجت، تعابیر مختلفی بکار رفته است.
مرحوم آقای خوئی در تعریف اصول از اصطلاح «استنباط» استفاده میکنند که سابقه داشته است؛ اما با تفسیری متفاوت آن را بیان میکنند. ایشان علم به احکام شرعی را به «استنباط احکام شرعی» تبدیل میکنند و میفرمایند دیگر نیاز به اضافهکردن «وظایف عملی» نداریم؛ چون استنباط، علم نیست، تنجیز و تعذیر است. خبر واحد، حرمت فقاع را تنجیز میکند، حلّیت آن مایع مشکوک را تعذیر میکند و… . استنباط یک مسیر فرعی کوچک در دورۀ اخیر است، برای از محوریت خارجکردن عنصر کشف حکم شرعی.
آقای عبدالکریم النمله هم تعبیری مشابه شیخ بهائی و شهیدثانی و علامه و محقق دارد:
«تحصیل ظنّ به حکم شرعی از دلیل تفصیلی و بذل مجتهد در حدّ وسعش». یعنی اجتهاد میورزد، برای حکم شرعی و اجتهاد هم یعنی تحمل سختی و رنج. در اینجا هر دو عنصر تلاش و هدف، لحاظ شده است. آقای نمله از همان اول میگوید حکم شرعیِ عملی، حالا چه مستقیماً به قول شهیدصدر با اصل عملی، یا غیرمستقیم با یافتن وظیفۀ شرعی. پس آقای نمله آنچه ما میخواستیم با کلمۀ استنباط به آن برسیم، البته بدون آن ظرافتها، ذکر کرده است.
حال آیا اجتهاد از ابتدا به همین معنا بوده است؟ الآن میگوییم ظنّ، در ابتدا میگفتیم علم. البته تعبیر ظنّ در مکاتب میانی، مثل حلّه بکار رفته است. در «معارج» و «نهایه» تعبیر ظنّ آمده است. آنجا هم گفته شده تحصیل ظنّ معتبر.
در تعابیر شیعی، عنصر ظنّ وجود ندارد؛ اما در تعابیر اهلسنت تعبیر ظنّ همچنان وجود دارد. ما و اهلسنت، پای وظیفه عملی را هم به میان آوردهایم. یعنی صرفاً کشف ما أنزل الله نیست. درواقع وقتی ما به تعبیر وحید بهبهانی به ادلۀ اجتهادی رجوع میکنیم، به حکم خدا دست پیدا میکنیم؛ ولی وقتی با ادلۀ فقاهتی پیش میرویم، میگوییم وظیفۀ شما این است و حکم خدا فعلاً معلوم نیست.
پس بخشی از اجتهاد، بخشی از تلاش فقها، بخشی از فقه و اصولفقه، کشف آن وظیفه است. این توسعهیافتگی قلمرو اجتهاد در ادبیات معاصر، نشان میدهد ما در تلاش هستیم غیر از کشف احکام از کتاب و سنت، دایرۀ دیگری را نیز پوشش دهیم. بحث اصلی اینجا است.
توسعۀ کنونی در معنای اجتهاد، امر مستحدث نیست
توسعۀ کنونی در معنای اجتهاد، امر مستحدث نیست. برخلاف تصوّر برخی، افزودن بر قلمروی اجتهاد نیست، اتفاقاً ادعای من این است که داریم محدودتر میشویم. اجتهاد در صدر اول را به معاذبن جبل نسبت میدهند. پیامبر ایشان را برای تبلیغ و قضا اعزام کردند و از او سؤال کردند بر چه اساس قضاوت میکنی؟ گفت: کتاب. فرمودند: اگر نبود؟ گفت: سنت و اگر سنت نبود، أجتهدُ برأیی. شبیه همین در دورۀ صحابه هم تکرار میشود. گفته میشود پیامبر دو رخصت و متعه را تجویز کردند و من اجتهاد میکنم که تحریمشان کنم.
بخشی ازآنچه اهلتسنن راجع به تاریخ فقاهت نوشتهاند، گزارش واژگان مشابه اجتهاد است. مرحوم فضلی میفرماید، در اهلسنت اجتهاد به رأی را در ابتدا پذیرفتهاند و ریشۀ باور مشترک آنها، «اجتهاد به رأی» در آن دوره است. مهم نیست حدیث معاذ اتفاق افتاده باشد؛ بلکه مهم این است که اگر جعل هم شده باشد، در همان دوره با کلمۀ اجتهاد با این معنا جعل شده است.
منبع شریعت در آن دوره، در رتبۀ اول، کتاب الله است. در رتبۀ بعد، سنت پیامبر است. رتبۀ سوم، منبعی است به نام «اجتهاد به رأی» یا «رأی». اسم کاربرد کتاب و سنت در فهم دین، تفقه بود. به همین خاطر میگفتند فقیه بصره و فقیه کوفه. اسم استفاده از رأی و اعمال رأی، «اجتهاد» بوده است. ازنظر بسیاری، کافی است در همان کتاب و سنت بیشتر دقت کنیم. نماز را پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمودهاند چگونه بخوانیم. برای فهمش، کار دشواری لازم نیست. حتی برخی در آن دوره میگفتند نقل سنت. یعنی گزارش آنچه پیامبر انجام میدادند، تکلیف مردم را روشن میکند.
بسیاری از هشدارهای اهلبیت(علیهمالسلام) هم در همین چارچوب است. اینکه فهمشان با چه جمودی بوده است و انتقال سنت با چه مشکلاتی همراه بوده است. برخی از مستشرقان هم به همین نقل شفاهی ایراد گرفتهاند که جواب این غرضورزیشان روشن است و در «جامع المقاصد» آمده است.
چون فرصت کم است، مدّعیاتم را مختصر عرض میکنم. اصل این رتبهبندی کتاب و سنت، یک تفکر یهودی است. در یهود، یک کتاب دارند که نامش «تورات» است و یک تفسیر دارند که نامش «تلمود» (که خود شکل نهایی دو کتاب میشنا و گمارا است) ملحق به کتاب تورات است. این تفکر معلوم است که دو پلهای است. به همین خاطر اینجا هم دو پلهای میشود: یکی قرآن مقدس و یکی کلام و رفتار انسانهای پارسا که یکیشان پیامبر است.
یکی از این یهودیمسلکان عمَر است. مدینه تورات داشته است و محل جولان کعبُ الاحبار هم بوده و عمر نیز با وی ارتباط فکری داشته است. طبیعی است که این تفکرات را انتقال بدهند. لذا مدام از پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) سؤال میکردند که این وحی است یا از خودت؟ از نگاه آنها وحی قرآنی و سنت نبوی همرتبه نیست. ما این سخن اهلتسنن را میپذیریم که این پرسشها برای انکار نبوده است، ولی بههرحال برای رتبهبندی که بوده است. پیامبر اجتهاد کرده است و لذا من هم اجتهاد میکنم. نظریۀ اجتهاد نبی هم برای همین است.
این فرضیه، پیشفرض دیگرش تفاوت عصمت قرآنی و عصمت نبوی است. عصمت پیامبر در وحی، با عصمت در سنت یکی نیست. به همین خاطر از این تفاوت ابعاد، با تعابیر متخلف یاد میکنند؛ امور دنیوی و… بعد برایش حدیث هم جعل میکنند. داستان کشت خرما و نهی پیامبر و خشکی درختان و… . آن وقت راه تقسیم انفال و فیء و تعیین خلیفه و… هم برای دیگران باز میشود.
پیشفرض سوم که از این دو مهمتر است، عدم کفایت کتاب و سنت از احکام شرعی است. پس ما یک موقعیتی را فرض میگیریم که حکم نه در کتاب الله است و نه در سنت النبی که ما در جستجوی آن هستیم؛ بلکه یکچیزهایی هست که این دو بیان نکردهاند. با این تفکر است که اقبال لاهوری اجتهاد را بهعنوان مکانیزم خاتمیت مطرح میکند. دکتر شریعتی میگوید پیامبر عقل بشری را تربیت کرد و گفت حالا خودت با اجتهاد جلو برو. این تعابیر مشابهش در برخی از اقوال علمای ما هم آمده است که نام نمیبرم.
در تفکر ما، امامت تداوم خاتمیت است. این منجر به اشتباه دیگری هم شده است، برخی از بزرگان گفتهاند اجتهاد، منبع سوم است. البته دقیقش این است که بگوییم رأی. یعنی از نگاه آنان فهم، سه مرحله دارد:
رجوع به کتاب، رجوع به سنت و اجتهاد و رأی. ائمه(علیهمالسلام) با همه این پیشفرضها مقابله کردهاند. تأکید بر عصمت پیامبر را تا زمان امام کاظم(علیهالسلام) داریم و از ایشان به بعد تأکید بر عصمت دیگر انبیا است که به خاطر رویارویی با دیگر ادیان بود. چرا اینقدر تأکید میکنند هر واقعهای حکم دارد و حکمش در کتاب است؟ نمیگویند کتاب و سنت؛ میگویند کتاب! هرکس اجتهاد بکند، هلاک میشود و… . رفتهرفته رأی در اهلسنت به کناره رفت و از رقابت با کتاب و سنت، جای خود را به فهم کتاب و سنت داد. ازاینجا به بعد، اجتهاد برای فهم کتاب بود. تفسیر به رأی از این زمان معنا پیدا میکند.
علیکم بالدرایات و من اجتهد هلک
پس اینکه در یک دورهای، از هر دو (اجتهاد و تفسیر به رأی) نهی میشود، میفهمیم دارد یک جابهجایی اتفاق میافتد. اهلبیت(علیهمالسلام) یکراه میانهای را پذیرفتند: «علیکم بالدرایات و من اجتهد هلک». هم اینکه صرفاً نقل نکنید و نقد سندی و مضمونی کنید، هم اینکه خودتان را از چارچوب کتاب و سنت خارج نکنید. این یعنی تفسیر روشمند. یعنی تفسیر قرآن و سنت براساس اجتهاد به رأیی که قبلاً انجام داده است. اینطور نباشد که شما یک رأی داشته باشید و بعد بروید مؤیداتش از کتاب و سنت را ذکر کنید. به نظر بنده این میشود تفسیر به رأی و تحمیل پیشفرضها. شما قبلاً تصمیم را گرفتهاید و حالا به دنبال یارگیری از کتاب و سنت هستید.
در آن دوره هم برخلاف آنچه مرحوم فضلی فرمودهاند، ما یک اجتهاد به معنای فهم در چارچوب سنت داشتهایم. پس اینکه معنایی که مرحوم محقق حلی فرمودهاند، معنای ممدوحی از اجتهاد منبع سومی است، نادرست است. در خود اهلسنت هم این تغییر اتفاق افتاده است. شافعی، استحسان نزد حنفیه را منکر شد. گفت «من استحسن فقد شرع و من شرع …» البته برخی از اینها مشهورات است و انتسابش خیلی روشن نیست. ظاهریه رسماً رسالهای علیه قیاس نوشتند. برخی سد ذرایع را محدود کردند و… . هر آنچه را که میخواست از چارچوب کتاب و سنت خارج شود محدود کردند.
آنچه امروز از اجتهاد مانده است، فهم در چارچوب کتاب و سنت است. این، نقش اهلبیت(علیهمالسلام) بوده است. در نگاه ما ائمه(علیهمالسلام) یک کنار نشسته بودند و کار خودشان را میکردهاند و در سکوت بودهاند. ابوخالد، زراره، أرأیتیون و… اینها محصول یارگیری ائمه از اهلرأی عراق و اینها بودند. «أرأیت» یعنی فقهشان فرضی بوده است. قیاس در دوره صحابه و تابعین و… مضبوط نبوده است. اصلاً اینقدر دقیق نبوده است، مقیس و مقیسٌعلیه و… موسوعه محمد رواس قلعهچی را عنایت بفرمایید. فقه سلف و عمربن خطاب دیگران چگونه بوده است. پس اینکه بگوییم محقق حلی یک تغییری داد و اجتهاد مذموم را اجتهاد ممدوح کرد، اینطور نیست. بروید تعریف اجتهاد سه قرن قبلتر اهلسنت را نگاه کنید. اجتهادی که هم فهم کتاب و سنت را در بر بگیرد و هم تعیین وظیفه عملی را. در شیعه هم این معنا تغییر چندانی نکرده است.
در مدعای سوم، گفته میشود عنصر اجتهادی که در صدر گفته میشده است، در ادامه نیست. اهلسنت هم به دنبال تعمیم کتاب و سنت هستند، نه خروج از آن. تعمیم با قیاس، با استصحاب، سد ذرایع، با استحسان. ما هم الغای خصوصیت کردیم، اطلاق لفظی و مقامی، اصول عملیه و… .
منطق شیعه سعی کرده است پایگاه لفظی خود را حفظ کند
بنابراین از یکجهت فهرست هر دوی ما شبیه هم است، فهرستی از ادله و فهرستی از توسعه: ادله والأصول فی ما لا نص فیه. البته نباید از حق گذشت که این دو، دو تفاوت منطقی با هم دارند. منطق شیعه سعی کرده است پایگاه لفظی خود را حفظ کند؛ اما در اهلسنت لزوماً این چنین نیست؛ لذا راهحلها بیشتر بر پایه ملاک و روح حکم و مقاصد و… است. به همین جهت حیثیت استنادی اصول در دو فضا متفاوت است.
شیعه میگوید مثلاً برائت، تصریح کتاب و سنت است. اصول ما اصلاً خودشان حکم شرعی هستند. اصاله الطهاره و اصاله البرائه و … ما البته محدود به این روش نشدیم. در دورههای اخیر با برهان إنّ، با سیره متشرعه توانستیم قلمروی سنت را گستردهتر کنیم. شما با همان ضوابط به یک عرف شرعی استناد میکنید و چیزی بیش از ادله لفظی را اثبات میکنید. سیره عقلا هم همینطور. بلکه به قول شهید صدر، ما با ارتکاز عقلا هم داریم پیش میرویم که از رفتار فراتر است. اگر اهلبیت(علیهمالسلام) سنگ چینی را تأیید کردند، تفکر ملکیتآوری حیازت را امضا کردهاند. اجماعی که وارد ادبیات ما شد همان اجماعی است که هیچ پایگاه لفظی نداشته باشد. بین خود و خدایمان اگر کسی بگوید یک فرقهای هست که اجماع مسلمین به شرطی به درد میخورد که هیچ دلیلی از کتاب و سنت نداشته باشد! میگفتیم باطل است. ما اصول را در ادله احرازی وجدانی آوردهایم که ظاهراً صغروی است، ولی کارش از کبرای استحسان هم فراتر است. در اجماع و سیره عقلا نمیدانیم چه اتفاقی افتاده است، فقط میدانیم نظر معصوم این بوده است.
پرسش این است که آیا اینکه اخباریان میگفتهاند مکتب حله چیزی را وارد کرده است، به همان واضحُ البطلانی بوده است که تا پیش از این فکر میکردیم؟ آیا حرف شهید صدر درست است که علامه حلی معنای خوبی را ارایه کرده است یا حرف اخباریان که معنای اهلسنت را آورده است؟ عنصر ظنّ، هست یا نیست؟
سید مرتضی که دیگر ربطی به مکتب حله ندارد که همه تقصیرها را گردن او میاندازیم! او میگوید مگر فقه اعتقادات است که فقط به قطع عمل کنی، در احکام خیلی اوقات طرف ظنّ را میگیرید. تعبیر اجتهاد در ما چه تفاوتی کرده است. تنها تفاوت ما با اهلسنت، حفظ عنصر حجیت است که نشان استاندارد فقهی است. ما دو رکن به آن دادهایم: یا باید خود مقطوع باشد یا مستند به قطع؛ حجت: یا علم است یا علمی.
و این همان پایگاهی است که اخباریان به شکل کبروی آن را قبول دارند. به قول آخوند نزاع ما با اخباریان ظاهراً صغروی است. اخباریان میگویند اینها علمی نیست، میگویند احکام عقل آراء مظنونه است. حال من عرض میکنم که شهیدثانی تصریح دارند که اصول عملیه همهاش ظنیات است! ایشان در قسمتی اثبات میکنند که ما در اجتهاد و فهم احکام گریزی از ظنّ نداریم. به نظر بنده همین تعبیرات شهیدثانی «انسدادیون» را تحریک کرد. با خودشان گفتند همهاش شد ظنونات، یکی دو تا چیز بیشتر نماند. میگویند گمرکچی اصفهانی با چوبش زد در بار پیرمردی که بارش شیشه بود، گفت اینجا چه داری؟ گفت اگر به آن یکی هم بزنی دیگر چیزی نداریم. شهیدثانی زد یک خورجین را شکست، دیگر آنطرف خورجین ازنظر انسدادیون چیزی باقی نماند.
خلاصه مطلب
۱- در پیدایش اجتهاد، دو خط بوده است: اجتهاد در مقابل تشریع، اجتهاد در چارچوب شریعت و برای فهم آن. اهلبیت(علیهمالسلام) در جبهه دوم بودند.
۲- محقق حلی یکتنه تعریف جدیدی از اجتهاد را وارد ادبیات فقه نکرده است. در میان گفتگوهای ما و اهلسنت ما به یک اتفاق رسیده بودیم که استنباط ما باید ریشه در کتاب و سنت داشته باشد.
۳- توسعه اجتهاد به قلمروی غیرمصرحات در شیعه و سنی یک مکانیزم با دو منطق دارد. به همین خاطر ممکن است در نتیجه متفاوت شود.
اضافه میکنم که تفاوت ما با اهلسنت بخش زیادش به خاطر تفاوت در مواد است. تعداد روایات و گنجینۀ ما با اهلسنت قابلمقایسه نیست. ما یک سنت دویستساله داریم. طبیعی است که خروجی ما یکی نخواهد بود. نقد ما به آنها این است که اگر آنها از ابتدا به در خانه اهلبیت(علیهمالسلام) میآمدند این دعوا کمتر بود و پیدایش قدریه و مرجئه و… اتفاق نمیافتاد و نزاعها کمتر بود و فقط موادشان توسعه پیدا میکرد. این افتخاری نیست که تلاش کنیم بگوییم ما زودتر «اصول فیما لا نص فیه» را آغاز کردیم! ما نیازی نداشتیم. ما تا دو قرن دسترسی مستقیم و غیرمستقیم به سنت داشتیم.
پرسش و پاسخ
سؤال: چرا قلمروی وظایف عملی اتفاقاً محدودتر شده است؟
الهی خراسانی: دلیلش این است که قبلاً میگفتیم وظیفه عملی با من، امّا الآن میگوییم باید ببینیم کتاب و سنت چه میگوید. دیگر به این راحتی نمیتوانید بگویید أنا أجتهد، باید پایگاه نصّش را ذکر کنید.
سؤال: فرمودید اختلاف روشی کمتر از اختلاف در منابع است. توضیح بفرمایید با توجه به نزدیکی دو عنصر منبع و روش به یکدیگر، چطور ممکن است؟
الهی خراسانی: قرنها است که در اهلسنت منبع، منحصر در کتاب و سنت است. پس منابع ما الآن یکسان است و طبیعی است که تفاوتی روشی هم ناچیز باشد. ممکن است بگوییم ادبیات آنان صراحت در این مطلب ندارد. بله. به همین خاطر هم کمی دقتنظر لازم دارد تا متوجه این تغییر باشیم. چند قرن است که منابع ما یکسان و روشهایمان بسیار نزدیک به هم است.
سؤال: فرمودید اهلسنت در ابتدا بسیار متأثر از تفکر یهود بودهاند. اینکه اهلسنت ما را به یهود منتسب میکنند، در حوزه فقه است یا اعتقاد؟ دلیلش چیست؟
الهی خراسانی: اتّهامشان از جهت سیاسی است. به «سبأیه» نسبت میدهند و هیچ ارتباطی ازاینجهتی که من عرض کردم ندارد. من از حیث معرفتشناسی عرض کردم که آنها ناظر به این نمیگویند، چه رسد به بحث فقه. من نمیخواهم ارزشداوری کنم و صرفاً گزارش میکنم کسانی که اشتهار به تأثیر از فضای یهود و علاقه به آنها دارند، این شکل نگاه واضح است. یکی از مشکلات ما این است که متن مقدس به معنای قرآنی در سایر ادیان مشابه ندارد. آنها مدعی نیستند که کتب مقدس وحیهایی بوده که به موسی یا عیسی میشده است و ما نوشتهایم. کسی نمیگوید اینها الواح است یا متن وحی عیسوی است. ادعایشان این است که اینها را کاتبان از کلام و رفتار پیامبران نوشتهاند.