آیا عدالت هم وزن چهار دلیل دیگر هست؟ عدالت منبع استنباط است یا شاخص اصلی صحت استنباطات؟ اینها سؤلات مهمی هستند که باید پاسخ داد. از آنجا که عدالت روح شریعت است، فراتر از اینکه یک منبع استنباط تلقی شود، یک ابر منبع باید تلقی شود. از این ابر منبع، علاوه بر اینکه مجموعهای از احکام و قوانین ایجابی متولد میشود و هم سلبی و از همه مهم تر، این ابر منبع، شاخص حقانیّت تمام احکام شرعی است. یعنی هیچ حکم شرعیای نباید باشد که در ظاهر یا باطن مغایر با عدالت باشد. اگر حکمی با همه ظرایف و مستندات دینی صادر شد اما با عدالت سازگار نبود، میبایست شجاعانه آن را کنار گذاشت.
به گزارش شبکه اجتهاد، نشست «عدالت به مثابه منبع پنجم فقه تمدنی» با سخنرانی حجتالاسلام والمسلمین رضا غلامی، رئیس پژوهشگاه مطالعات فرهنگی، اجتماعی و تمدنی در مدرسه علوم انسانی اسلامی آیه برگزار شد که تفصیل آن در ادامه میخوانید؛
درباره اهمیت عدالت و نقش کانونی آن در تعالیم اسلامی هر چه گفته شود، کم است. از دیدگاه قرآن، اساساً هدف اصلی بعثت انبیای الهی و نزول کتب آسمانی برقراری عدالت است. قرآن مجید در سوره حدید آیه ۲۵ میفرماید: «لَقَد أَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَیِّناتِ وَأَنزَلنا مَعَهُمُ الکِتابَ وَالمیزانَ لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسطِ» یعنی ما رسولان خود را با دلائل روشن فرستادیم، و با آنها کتاب آسمانى و میزان (شناسائى حق از باطل و قوانین عادلانه) نازل کردیم تا مردم قیام به عدالت کنند.
در جای دیگر، قرآن مجید در سوره نساء آیه ۱۳۵ میفرماید: «قوامِین بِالْقِسْطِ شُهداء لِلهِ و لوْ علی أنْفُسِکُمْ أوِ الْوالِدیْنِ و الْأقْربِین» یعنی ای کسانی که ایمان آوردهاید! قیام به عدالت کنید!
همچنین قرآن مجید در سوره شوری آیه ۱۵ میفرماید: «فلِذلِک فادْعُ و اسْتقِمْ کما أُمِرْت و لا تتبِعْ أهْواءهُمْ و قُلْ آمنْتُ بِما أنْزلالله مِنْ کِتابٍ و أُمِرْتُ لِأعْدِل بیْنکُمُالله ربُّنا و ربُّکُمْ لنا أعْمالُنا و لکُمْ أعْمالُکُمْ لا حُجه بیْننا و بیْنکُمُالله یجْمعُ بیْننا و إِلیْهِ الْمصِیرُ» یعنی پس ای پیامبر آنان را به راه حق دعوت کن و بر آن پایداری نما آنگونه که فرمان یافتهای و خواستههای آنان را پیروی مکن و به آنان بگو به هر کتابی که خدا نازل کرده است، ایمان دارم و فرمان یافتهام تا میان شما به عدالت حکم کنم.
علاوه بر این، قرآن کریم در سوره نحل آیه ۹۰ میفرماید: «إِنالله یأْمُرُ بِالْعدْلِ و الْإِحْسانِ و إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی و ینْهی عنِ الْفحْشاءِ و الْمُنْکرِ و الْبغْیِ یعِظُکُمْ لعلکُمْ تذکرُون» یعنی همانا خداوند مردم را به عدل و احسان و دادن حق خویشاوندان، فرمان میدهد و از کارهای زشت و ناپسند و تجاوز، نهی میفرماید. او شما را موعظه میکند باشد که متذکر شوید.
در این آیات شریفه که آنها را قرائت کردم، آیه نخست از مطلق عدالت سخن به میان میآورد و همه اقسام عدالت را شامل میشود. آیه دوم ناظر به عدالت حقوقی و قضایی است. در آیه سوم جنبه سیاسی عدالت پررنگ تر است و آیه چهارم نیز بیشتر بُعد حقوقی و قضایی دارد.
به جز آیات قرآن، احادیث درباره عدالت اجتماعی نیز فراوان است. شما میدانید، کتاب الحیاه، مجموعهای ۱۲ جلدی اثر مرحوم محمدرضا حکیمی، و دو برادر ایشان علی و محمد حکیمی است و در آن ضمن جمع آوری و دسته بندی مجموعه احادیث در باب عدالت اجتماعی و مباحث دیگری که به نوعی به عدالت یا آزادگی مرتبط است، درصدد ارائه سیمای اسلام و تشیع، بر محور عدالت اجتماعی برآمده اند.
مرور مجموعه الحیاه نشان میدهد که بحث عدالت در سنّت از جهات کمی و کیفی، خیلی فراتر از تصور بوده و موضوع عدالت چیزی نیست که بتوان به راحتی از کنارش گذشت یا با آن مانند سایر مفاهیم اسلامی مواجه شد.
عدالت در کلام امام علی (ع) به منزله یک عنصر پیشرفت زا
من فقط از باب نمونه به یکی از فرمایشات امام علی (ع) در خطبه ۱۵ نهج البلاغه اشاره میکنم که میفرمایند: «فَانَّ فی العَدْلِ سَعَهً ومَنْ ضاقَ علیه العَدْلُ فالجَوْرُ علیه اَضْیقُ» یعنی گشایش و راحتی در عدل است و کسی که محیط عدل و داد در نظرش تنگ آید عرصۀ جور و ستم بر وی تنگتر خواهد بود.
در اینجا گشایش را میتوان مترادف پیشرفت همه جانبه در نظر گرفت. بر این اساس، وجود عدالت به طور طبیعی، پیشرفتزاست. به بیان دیگر، هر میزان برای تحقق عدالت تلاش شود، جامعه خود به خود به مدارج بالاتری از پیشرفت دست خواهد یافت. حتی از باب اینکه حسنات رشد و نمو مضاعف دارند، میتوان ادعا کرد چنانچه در جامعهای عدالت اجرا شود، خیلی فراتر از محاسبات مادی، جامعه به پیشرفت دست پیدا میکند و این یک نکته طلایی است.
نکته مهم تر در فرمایش حضرت این است که درسته برقراری عدالت برای بعضی چندان دلچسب نیست و بعضیها از اصرار بر عدالت خوششان نمی آید اما در نبود عدالت، ظلم خواهد بود و سختی و دشواری ظلم به مراتب ناخوشایند تر است از سختیای که اجرای عدالت برای آنها پدید میآورد.
قبل از اینکه وارد فاز اصلی بحث خودم بشوم، لازم است درباره چند مفهوم صحبت کنم:
روح دین
روح دین، به آن عنصر یا عناصری اطلاق میشود که دین خدا در کل برای تحقق آن آمده است. یا عینیت یافتن دین خدا به آن عنصر یا عناصر وابسته است. در بیان دیگر، اجزاء دین با همدیگر هم افزایی میکنند تا نهایتا یک چیز یا چیزهایی رقم بخورد و اگر رقم نخورد کانه دین خدا به ویژه در بُعد اجتماعی خود به مقصد نرسیده است.
با این اوصاف، حتی میتوان گفت، روح دین عنصر یا عناصری است که اگر از دین خدا جدا یا سلب شود، دین خدا خاصیت و قوام خود را از دست خواهد داد.
بعضیها به ویژه در زمان صحبت از روح دین بالمعنی الاخص، به جای بکاربردن واژه عنصر یا عناصر، از واژه مصالح کلان استفاده کرده اند که نقطه مقابل آن مفاسد کلان است.
درباره اینکه روح دین مصداقاً چیست، نظرات متعددی مطرح شده اما به نظر میرسد این تعدد نظر با هم قابل جمع است و منافاتی با هم ندارند. برای مثال، بسیاری از علماء معتقدند از آنجا که از منظر قرآن کریم، سوره اعراف آیه ۶۵، حرف تمام پیامبران الهی و مغز دعوت آنها «توحید» است، روح دین توحید است: «قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ»
علامه طباطبایی (ره) در این زمینه میگوید: «همه اجزای دین اسلام اگر خوب تجزیه و تحلیل شود، به توحید برمیگردد و توحید اگر به حال ترکیب درآید، به صورت اخلاق و اعمال درمیآید.»
بعضی از علمای اسلامی معتقدند روح دین «تسلیم» است و به این آیه ۱۹ سوره آل عمران استناد میکنند که «اِنَّ الدِّیْنَ عِنْدَ اللّهِ الْاِسْلامُ» در واقع، در این منظر، روح دین در هر عصر و زمان، چیزى جز تسلیم در برابر حق نبوده و نخواهد بود.
برخی دیگر، «ایمان» را روح دین میخوانند و به این آیه ۱۴ سوره حجرات استناد میکنند که ایمان برتر از اسلام است. « قَالتِ الأعرابُ ءَامَنَّا قُل لم تُؤمِنُوا وَلَکِن قُولُوا أسلَمنَا و لَمّا یَدخُلِ الإیمنُ فی قُلُوبِکُم»
بعضی از علماء روح دین را «تقوا» میدانند و سخن خود را به این آیه ۲۷ سوره مائده مستند میکنند که میفرماید: «اِنَّما یَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ المُتَّقین» یعنی شرط قبولی اعمال تقواست.
شمار دیگری از علماء با اشاره به آیه ۵۶ سوره ذاریات، «بندگی و عبادت» را روح دین قلمداد کرده اند. قرآن مجید میفرماید: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» عبادت یعنی تسلیم و خضوع در برابر خدای متعال و فرمانبرداری از اوامر و نواهی خداوند اما در تفاسیری که به استناد به فرمایش امام صادق (ع) معنای لیعبدون، لیعرفون یعنی برای شناخت و معرفت بیان شده نیز روح دین را میتوان «معرفت» به اسما، صفات و افعال خداوند در نظر گرفت.
روح اجزاء سه گانه دین
میدانید که معمولا دین به سه قسم تقسیم میشود: عقاید، اخلاق و احکام یا شریعت. برای هر کدام از این سه قسم دین هم میتوان روح قائل شد.
مثلا شاید بتوان گفت: روح عقاید، توحید، ایمان، اسلام، عبودیت و یا تقوا است؛ روح اخلاق، صدق یا خلوص است؛ روح شریعت اسلامی، عدالت است. در اینجا مایلم روی روح شریعت کمی توقف کنیم و بحث را روی این موضوع پیش ببریم.
استاد شهید مطهری در ارتباط با روح شریعت مطلب بسیار مهمی دارند و میگوید: «فقها همین قدر میگویند: در زیر پرده ی شریعت (احکام و مقررات) یک سلسله مصالح نهفته است و آن مصالح به منزله ی علل و روح شریعت به شمار میروند.»
شهید آیتالله صدر نیز با تایید وجود روح برای شریعت، بر این دیدگاه است که فقه یک مجموعه هدفمند و یک سیستم است که هر کدام از اجزا و مولفههای آن در یکدیگر موثرند و کل این اجزاء در متن این سیستم، در جهت محقق ساختن هدفهای دین در حرکتند و لذا وقتی میتوانیم روح شریعت را ادراک کنیم و آن را در صحنه اجتهاد ترتیب اثر بدهیم که به فقه نگرش نظاممند داشته باشیم.
تقریباً این حقیقت جزو فروض اصلی بیشتر فقهای بزرگ است که تک تک احکام بر مصالح و مفاسد مبتنی هستند و دین، در واقع برای جلب مصالح بندگان و دور نمودن مفسده از ایشان آمده است.
حال سئوال ما در این است که آیا مجموعه احکام و کل شریعت چطور؟ آیا میتوان به عنصر یا عناصری دست یافت که مصالح و مفاسد مرکزی در شریعت الهی باشد؟حرف اصلی ما این است که بله، با عنایت به آنچه بیان شد، این امکان وجود دارد و خیلی از فقهاء نیز به این جمع بندی رسیده اند.
مذاق شریعت
در این میان، یک مفهوم دیگری هم هست به نام «مذاق شریعت» که ممکن است از جهاتی شباهتهایی به روح شریعت داشته باشد و موید بحث ما باشد، اما نه تنها معنای آن کمی با روح شریعت متفاوت است بلکه کاربرد خاصی در اجتهاد دارد لذا من ترجیح میدهم آن را با روح شریعت خلط نکنم. در یک جایی صاحب جواهر میگوید کسی که [ یعنی فقیهی که ] میگوید: بروید خمس را دفن کنید تا دست امام زمان برسد یا بریزید در دریا تا بعدا به دست امام زمان برسد، طعم فقه را نچشیده است. یعنی اگر طعم فقه را چشیده بود میدانست که چنین نظری خیلی بعید است که از دستگاه فقهی بیرون بیاید.
آیا استنباط روح شریعت ممکن است؟
حال، یک سؤال مهم مطرح است و آن اینکه با نظر گرفتن روح برای دین یا شریعت، آیا اصولاً استنباط روح دین در جایی که قرآن یا سنت نصی در این زمینه ندارد، ممکن است یا نه؟ پاسخ من به این پرسش مثبت است. معتقدم امکان استنباط روح دین به صورت روشمند وجود دارد هر چند این روش هنوز به طور روشن و همه جانبه مورد بحث قرار نگرفته است. تصور میشود اگر چند خصلت در اجتهاد باشد، زمینه استنباط روح دین یا شریعت هست:
یک. جامع نگری در دین در برابر «بعضبینی»
دو. کل بینی و نگاه از بالا در دین در مقابل رویکرد جزئی و نگاه از پایین به دین
سه. عمق بینی که نقطه مقابل سطحی گرایی و ندیدن لایههای عمیق دین است.
چهار. منسجم و هماهنگ دیدن و فراتر از آن، نظام مند دانستن دین
پنج. فاصله گرفتن از زمان و مکان یا تاریخمندی
چرا باید روح دین در فرایند اجتهاد در نظر گرفته شود؟
یک پرسش دیگر در اینجا قابل طرح است و آن اینکه با فرض بر اینکه استنباط روح دین میسر است، چرا اصرار هست که در اجتهاد روح دین یا شریعت در نظر گرفته شود؟
پاسخ این سئوال ابعاد گوناگونی دارد: یک بُعد مهم آنرا علامه طباطبایی شرح داده اند. ایشان میگویند: «اکتفا نمودن بر عمل به “ظواهر دین” و رعایت نکردن روح آن، باطل کردن مصالح تشریع، و از بین بردن غرض دین است. زیرا اسلام همانطور که مکرر گفته ایم “دین عمل است ، نه دین حرف” و شریعت کوشش است نه فرض، و مسلمانان به این درجه از انحطاط و سقوط اخلاقی و فرهنگی نرسیدند مگر به خاطر همین که به انجام تشریفات ظاهری اکتفا نموده و از “روح دین و باطن آن” بی خبر ماندند. (المیزان ، علامه طباطبایی ، جلد ۲ ص ۳۵۳)
در واقع، از منظر علامه، اکتفاء نمودن بر عمل به ظواهر دین، و رعایت نکردن روح آن، باطل کردن مصالح تشریع، و از بین بردن غرض دین است.
در طول آنچه علامه طباطبایی طرح میکنند، میتوان برخی دیگر از مضرات نادیده گرفتن روح شریعت در فرایند تفقه و اجتهاد اشاره نمود:
یک. نشاندن فرع به جای اصل
دو. شکاف میان حرف و عمل
سه. تناقض نمایی در شریعت
چهار. گم شدن منظور و هدف دین
پنج. هموار شدن مسیر تفسیر به رأی و انحراف
شش. همچنین خیلی از حیلههای شرعی محصول عدم دخالت روح شریعت در فرایند اجتهاد است.
یادآوری میکنم که یکی از فوائد مهم ادراک روح دین، امکان وضع گسترده قواعد عقلی بر اساس و یا در جهت روح شریعت است. در چنین شرایطی، قواعد عقلی مساوی با قواعد شرعی است هر چند مستندات جزئی قرآنی و روایی ندارند که کمی درباره این موضوع و نیاز تمدن سازی به میلیونها قاعده عقلی در نشست «گستره عقل در فقه تمدنی» صحبت کردم.
چرا بعضی از فقها با روح شریعت در فرایند اجتهاد توجه نمیکنند؟
خب، الان پرسش مهم دیگری قابل طرح است که کم توجهی و حتی بی توجهی به روح شریعت، ناشی از چیست؟ شهید صدر که بی تردید میتوان ایشان را یکی از نوابع بزرگ در میان فقهای شیعه دانست، این وضعیت را ثمره نگاه فردگرایانه به شریعت و تلاش برای برطرف کردن دشواریهای فقهی با شیوههای فردگرایانه معرفی میکند و میگوید: «مثلاً فقیه فردگرا، مشکل (ربا) را مشکل فرد میداند، نه یک گرفتاری و دشواری اجتماعی و تلاش او نیز بر باز کردن این گره اجتماعی از چشم انداز فردی است نه اجتماعی.»
از سوی دیگر، شهید صدر معتقد است: که وقتی روش تفکر فردگرایانه در فهم نصوص جا افتاد، فقیه فردگرا برای پیامبر اسلام (ص) و امامان (ع) جایگاه حکومتی قائل نیست، به همین دلیل، گفتار و رفتار آنان را علی الاطلاق روشن کننده حکم ثابت و دائمی شرع میداند.
علاوه بر این، منطبق نساختن روح نصوص شرعی بر واقع و استخراج قاعده از آن که در این زمینه شهید صدر میگوید: «فقیه فردگرا جمود بر الفاظ نصوص دارد و از استخراج روح نصوص شرعی و برگرفتن قاعده از آن و منطبق کردن آن بر واقع غافل است؛ از این روی در یک موضوع ویژه به احکام گوناگون گردن مینهد و تجزیه را روا میدارد.
در دیدگاه شهید صدر مهمترین راه برای در نظر گرفتن روح شریعت در استنباطات فقهی، قائل به نظاممندی و هدفداری فقه است. همانطور که اشاره شد، ایشان بر این اعتقاد هستند که چنانچه به فقه به مثابه یک مجموعه هدفمند و یک سیستم نگریسته شود، امکان ادراک روح شریعت هم بوجود میآید.
چرا عدالت روح شریعت است؟
حالا رسیدیم به پرسش اصلی که چرا عدالت باید روح شریعت شمرده شود؟ در پاسخ به این پرسش به دو مطلب کلیدی اشاره میکنم:
اولاً، قرآن و سنت تصریحاتی در این زمینه دارند. به ویژه صراحت قرآن در این زمینه روشن است. ثانیاً، عدالت مجمع همه عناصر و خصلتهای دین به ویژه اخلاق و شریعت است. هیچ چیزی را نمیتوان پیدا کرد که از دایره عدالت بیرون باشد؛ بنابراین، بدون اغراق، اجرای صحیح و همه جانبه عدالت به مثابه اجرای کل شریعت.
ثالثاً، هر چند عدالت هدف نهایی دین نیست بلکه هدف میانی است لذا این درست است که عدالت را روح شریعت یا دین بالمعنی الاخص بدانیم نه دین دین بالمعنی الاعم، اما جدای از استنباطی که از روایات میتوان داشت، فهم عقلی این مطلب نیز دشوار نیست که مصلحت کلی در اکثر قوانین شرعی عدالت و نبود ظلم (حتی ظلم به خود) به معنای دقیق کلمه است.
لزوم دقت در معنای عدالت در اندیشه اسلامی
البته عدالت در منظر اسلامی به معنای دقیق کلمه یعنی اعطاء حق به صاحب واقعی حق. به بیان دیگر، دالّ مرکزی در عدالت، استحقاق است. پس عدالت مساوی برابری نیست بلکه اگر در بخشی از عدالت برابری است، این برابری خود مقتضی و محصول استحقاق است. من در این زمینه مفصل در کتاب «واکاوی نظریه عدالت در تفکر اسلامی» بحث کرده ام و دوستانی که علاقمند هستند را به آن کتاب که از سوی انتشارات مرکز پژوهشهای علوم انسانیِ اسلامی صدرا منتشر شده است، ارجاع میدهم.
در نظر گرفتن عدالت به مثابه روح شریعت در نگاه امام خمینی و استاد مطهری
مجددا یادآوری میکنم که همه بحث بر سر این است که اگر بتوان عدالت را در مقام صدور شریعت، نقطه کانونی یا مصلحت مرکزی در نظر گرفت، عدالت مقدم بر همه احکام است و به اصطلاح در سلسله طولی احکام است، و با همین منطق، باید در فرایند اجتهاد هم مقدم بر سایر امور راهنمای ما باشد.
این بحث، یعنی در نظر گرفتن عدالت به مثابه روح دین یا روح شریعت در بین فقهای معاصر سابقه دارد. برای نمونه، از منظر امام خمینی «عدالت فلسفه و معیار احکام و به بیان دیگر، قانون اسلامی» امام در این زمینه میگویند: «ان الحکومه الاسلامیه لما کانت حکومه قانونیه، بل حکومه القانون الالهی و انما جعلت لاجراءالقانون و بسط العداله الالهیه بین الناس لا بد للوالی من صفتین هما اساس الحکومه القانونیه: احدهما العلم بالقانون و ثانیهما العداله»
یعنی: از آنجا که حکومت اسلامی، حکومت قانون (آن هم فقط قانون الهی) است و فلسفه [و معیار] آن به اجرا درآمدن قانونهای الهی و گسترش عدالت الهی در میان مردمان میباشد، ناگزیر باید زمامدار دو ویژگی داشته باشد. این دو ویژگی پایه حکومت قانون است و جز با آن دو، خردمندانه نیست که چنان حکومتی شکل بگیرد و بر پا شود: یک علم به قانون الهی و دومی عدالت. البته اینجا دو بحث وجود دارد: یکی اشاره امام خمینی به فلسفه حکومت قانون الهی است که ایشان آنرا عدالت معرفی میکنند و دیگری این مطلب است که عدالت را زمامداری میتواند به اجرا در بیاورد که خودش عادل باشد. از زمامداری که خودش بویی از عدالتِ فردی نبرده و شخصاً عادل نیست، نمی توان توقع فهم و اجرای عدالت را در جامعه داشت! یعنی امام در این بیان، بین عدالت فردی و عدالت اجتماعی رابطه معناداری برقرار میکنند.
از این بیان مهم امام خمینی میتوان اینگونه نتیجه گرفت که دین در پی این است که در اثر بی عدالتی ظلم اتفاق نیفتد و معیار برای ما در استنباط قوانین اسلامی، تحقق اهداف غایی دین است و در این میان، طبیعی است که در صورت تعارض اهداف غایی دین و ظواهر احکام دین، اهداف غایی دین مقدم است.
این واقعیت قابل نکوهش است که فقیه ما در مسائل جزئی، استنباطی بر اساس روشهای متداول که فردمحور و جزئینگرانه هست دارد، صرف نظر از اینکه حاصل یا پیامدهای این استنباط چقدر عادلانه است؟ این مشکل را در اقتصاد اسلامی و مساله پول و بانک بیشتر لمس میکنیم. بعضی از فقهای ما در استنباط مساله، اعم از مساله خُرد یا کلان، اساسا به عدالت وقعی نمی نهند و نتیجه این میشود که جزئیات بانکداری از سوی فقها تایید میشود اما توجه نمیشود که حرکت کلان این بانکداری با روح شریعت سازگار نیست.
استاد مطهری هم جزو اندیشمندان برجسته مسلمان هستند که با صراحت عدالت را از مقیاسهای اسلام شمردهاند و انکار آن را موجب عدم رشد فلسفه اجتماعی و فقه متناسب با اصول میدانند. ایشان میگوید: اگر حریت و آزادی فکر وجود داشت، اگر موضوع برتری سنت بر اصل عدالت پیش نمیآمد، اگر بر شیعه مصیبت اخباریگری نرسیده بود و فقه ما نیز بر مبنای اصل عدالت بنا شده بود، دیگر دچار تضادها و بن بستهای امروزی نمیشدیم. استاد مطهری در ادامه تاکید میکنند: با توجه به این وضعیت، اصل مهم عدالت مورد غفلت واقع شده و با این حال هنوز یک قاعده و اصل عام از آن استنباط نشده است که این مطلب موجب رکود تفکر اجتماعی ما شده است. ( رک: مرتضی مطهری، بررسی اجمالی مبانی اقتصاد اسلامی، تهران، حکمت، ۱۴۰۳ هـ ق )
این مطلب خیلی مهم است که استاد مطهری، عامل رکود تفکر اجتماعی را در بی توجهی به بحث عدالت و نقش آن به مثابه روح و مغز شریعت میدانند و جالب اینکه ایشان منشأ این بی توجهی را نیز گرایش پنهان و آشکار فقهای شیعه به اخباریگری معرفی میکنند.
چرا باید عدالت را دلیل پنجم منظور کرد؟
آیا عدالت هم وزن چهار دلیل دیگر هست؟ عدالت منبع استنباط است یا شاخص اصلی صحت استنباطات؟ اینها سئوالات مهمی هستند که باید پاسخ داد. همانطور که اشاره کردم، از آنجا که عدالت روح شریعت است، فراتر از اینکه یک منبع استنباط تلقی شود، یک ابر منبع باید تلقی شود. از این ابر منبع، علاوه بر اینکه مجموعهای از احکام و قوانین ایجابی متولد میشود و هم سلبی و از همه مهم تر، این ابر منبع، شاخص حقانیّت تمام احکام شرعی است. یعنی هیچ حکم شرعیای نباید باشد که در ظاهر یا باطن مغایر با عدالت باشد. اگر حکمی با همه ظرایف و مستندات دینی صادر شد اما با عدالت سازگار نبود، میبایست شجاعانه آن را کنار گذاشت.
اما آیا مطالعات فقهی ما در باب عدالت کافی است؟ پاسخ بنده به این سئوال منفی است. حتی تا الان واکاوی عمیق قرآن و سنت در باب عدالت صورت نگرفته است. اینکه آیات و رویات جمع آوری و دسته بندی شود مانند کاری که درباره رویات مجموعه الحیاه انجام داده است، به معنای واکاوی نیست، واکاوی از نظر من یعنی توصیف، تحلیل و حتی نقادی همه جانبه و ژرف همه آنچیزی است که در قرآن و سنت درباره عدالت مستقیم یا غیر مستقیم میتوان یافت. از سوی دیگر، استنباطات عقلی درباره عدالت اجتماعی هم از نظر ما بخش مستقلی از استنباطات شرعی است و در عصر غیبت اتکاء ما به عقل در تولید قوانین فقهی بسیار بالاست. با این وصف، لازم است جدای از واکاوی آیات و روایات، مجموعهای از واکاویهای عقلی هم صورت بگیرد که مع الاسف صورت نگرفته است.
البته واکاویهای ما در منابع دینی که عقل هم یکی از این منابع است، باید به کشف سیستم عدالت اجتماعی ختم شود. اساساً یکی از وجوه فقه نظام ساز همین است که از پاسخگویی به مساله آنهم از موضع انفعال، باید به سمت استنباط نظام، از موضع ابتکار باشیم. این جنس استنباط هیچ منافاتی با فقه جواهری ندارد بلکه اگر به جوهر فقه جواهری توجه شود، نگاه سیستمی در آن هست. درکنار این مباحث، مسألهشناسی وسیع درباره عدالت آن هم در کف جامعه نیز بسیار اهمیت دارد. شایسته این است که همه ظرفیتها برای مسأله شناسی به کار گیری شود؛ جامعه شناسی، علوم سیاسی، اقتصاد، مدیریت و غیره همه باید به نحو حداکثری به مسأله شناسی کمک کنند. این نکته باید همواره مد نظر همه ما باشد که پیاده سازی عدالت در جامعه بسیار بسیار پیچیده امروزی، کار دشواری است و نباید در این زمینه دچار فروکاستگرایی شد.
باعرض سلام واحترام
جناب حجتالاسلام والمسلمین یکبار دیگر تعریف منبع و موضوع و عنوان و مسئله را مطالعه کنند. ایشان دچار التقاط و مغالطه شده اند. هرچه شما مطالعه و تحقیق اطراف عدالت بکنید ناگزیر از منابع عقل یا نقل استفاده می کنید. این چه سخن غیر منطقی و علمی است که می فرمایید ؟ مگر هر موضوع مهمی منبع می شود؟ فردا کسی توحید و معاد یا انتظار فرج و….را منبع اعلام کند.