شبکه اجتهاد: امسال یکصدمین سال هجرت آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی (قدس سره)، و برپایی و احیای حوزه علمیه قم به دست آن عالم مجدد و فقیه موسس را پشت سر گذاشتیم و اینک وارد دومین قرن این رویداد مبارک و اثر تابناک شدهایم. رویدادهای تلخ و شیرین این حوزه و پیرامون آن در یک قرن گذشته و نیز دستاوردهای مستقیم و غیر مستقیم آن، چنان گسترده و فراوان است که پیداست نمیتوان زمینه و چرایی پیدایش، گسترش و ماندگاری این حوزه پربرکت را برخاسته از یک یا چند عامل محدود شمرد.
این است که از استادانی که طلبه جوان یزدی جناب عبدالکریم یزدی مهرجردی را در ایران و عراق در دامن خود تعلیم دادند و تربیت کردند، از کسانی که او را به عراق عجم یا سلطانآباد (اراک) دعوت کردند، از عالمان وارسته قمی که بر هجرت وی به قم اصرار ورزیدند و به رغم جایگاه خود، خالصانه با او همراهی و همکاری کردند و در واقع، پا بر سر برخی هواها گذاشتند و مهمان خود را نه تنها سر دست نگه داشتند، بلکه او را صاحب خانه و میزبان ساختند، از شاگردانی که از سراسر ایران آمدند و به اندک چیزی در زندگی بسنده کردند و به حوزه درس او رونق دادند و فشارهای سخت دوره رضاخانی را تحمل کردند، از عالمان و مبلغانی که در همه جا مایه گسترش مرجعیت و آوازه او شدند، از مردمان متدینی که در سطوح مختلف اجتماعی به علم و پاکی و وارستگی جناب حاج شیخ ایمان آوردند و از او و حوزه تازهتاسیس او حمایت مادی و معنوی کردند، نیز از خانواده و فرزندان حاجشیخ که با زندگی زاهدانه پدر ساختند و بر نفوذ کلمه شیخ افزودند، هر چند در شام غریبان فقدان پدر خود، چنان که امامخمینی خاطرنشان کرده،[۱] غذا برای خوردن نداشتند و از همه برتر و بالاتر که تکیهگاه اول و آخر و یار همیشگی این رویداد مبارک بوده و هست، یعنی عنایت و توفیق خداوندی که در پس صدق نیت و اخلاص و تلاش مجاهدان این عرصه، راهنما و پشتیبان این جهاد بزرگ بود و یک چشمه کوچک آن همان استخاره نخست حاج شیخ برای هجرت به قم و دلگرمی برخاسته از آن است، همه و همه مستقیم و غیر مستقیم در این حرکت بنیادی سهیم بودهاند.
نیز دور از انصاف است که یاد نشود از کودنی صحنهگردانان رژیم پهلوی و در رأس همه، شخص رضاخان که به رغم آن همه مخالفت عملی با حوزهها و روحانیت و فشار بسیار طاقتفرسا بر آنان و بر شخص حاجشیخ و جلوگیری آنان از گسترش کار حوزه و اقدامات ضددینی خود، نتوانست به عمق ارزش کار و نقش حاجشیخ در حفظ حوزه پی ببرد و آن چه در این مبارزه پیروز شد، خردمندی، درایت و بردباری حاجشیخ بود.
اما در نگاه این بنده طلبه، آنچه بیش از همه در این بنیانگذاری نقش داشته و زمینه دیگر عوامل را فراهم ساخته، «عقلانیت» و خردمندی حضرت حاجشیخ بوده است؛ عقلانیتی که به درک درست موقعیت خود و جامعه، شناخت درست اهم و مهم، بازشناسی اهداف کوتاه و محدود از هدف بزرگ و نهایی، شناخت نقشی که حوزه و روحانیت و مرجعیت در آینده جامعه و کشور دارد، و شناخت درست ماهیت استبداد رضاخانی و دینستیزی او و چگونگی تعامل با آن انجامیده است و سایر عوامل و ابزارها را که هر یک در جایگاه خود نقشآفرین و ارزنده هستند، در خدمت همین عقلانیت گرفته است.
عقلانیت جناب حاجشیخ مظاهر و دستاوردهای مختلفی داشته است، اما آنچه سرآمد همه آنهاست، همان برپا ساختن حوزه علمیه قم است که وی تلاشهای فراوان برای آن بذل کرده و خون دلهای بسیاری برای آن خورده است. این اقدام بزرگ و تاریخی امری تصادفی یا حرکتی کور نبود و کسانی که مروری بر زندگی و ویژگیهای شخصیتی جناب حاجشیخ داشته باشند، به اطمینان میرسند که او به خوبی بر اهمیت و ارزش کار خود واقف بوده است و با حسابگری برخاسته از خردمندی و عقلانیت خود و با ایمانی که به لزوم برخورداری دنیای تشیع و دستکم جامعه ایرانی از یک حوزه قوی و جامع و ماندگار داشته است، در برابر پیشنهاد هجرت به قم و سپس تندادن به الزامات آن عمل کرده است. افزون بر اینکه شماری از کسانی که از نزدیک با جناب حاجشیخ معاشرت داشتهاند بر قوت این نقطه محوری در حرکت ایشان تاکید کردهاند و در ادامه به برخی از آنها اشاره خواهد شد.
انسان و جامعه بر مدار عقلانیت
در شرح عامل عقلانیت جناب حاجشیخ عبدالکریم و مهمترین دستاورد آن، نیاز چندانی به گواه گرفتن آیات و روایات فراوانی که در تبیین جایگاه و نقش عقل در انسان خردمند دارد نیست، اما از آن میان و در راستای بیان موقعیتشناسی حاجشیخ عبدالکریم، نقل حدیثی طلایی و گویا به نقل جناب کلینی، پیشدرآمد مناسب و مفیدی بر این بحث است. این سخن را جناب کلینی از گروهی از محدثان شیعه و آنان از احمد بن محمد بن عیسی اشعری قمی نقل کردهاند که از بزرگان شیعه به شمار میرود و او البته سخن را به صورت مرسل از امام صادق(ع) در تبیین جایگاه و نقش عقل در همه رفتارهای آدمی بازگو میکند.
امام صادق(ع) بر پایه این نقل، قوام و ستون اصلی انسان و شخصیت او را که از آن با تعبیر «دعامه» نام برده عقل میشمارد و در شرح آن اشاره میکند که زیرکی و فهم و حفظ و علم هم برخاسته از عقل است. انسان با عقل است که کامل میشود و عقل راهنمای انسان و بیناییبخش به او و کلید کار اوست. وقتی عقل از سوی نور تایید و پشتیبانی شود، انسان عالم، حافظ، ذاکر، زیرک و فهیم خواهد بود. ایشان خاطرنشان کرده است که با چنین عقلی است که انسان پاسخ سه پرسش اصلی «کیف» (چگونه؟)، «لِمَ» (برای چه؟) و «حیث» (کجا؟) را آگاه میشود و کسانی را که خیرخواه و دلسوز واقعی او هستند و کسانی که خیرخواه نیستند را میشناسد.
امام(ع) در ادامه افزوده است که وقتی انسان چنین شناختی پیدا کرد مسیر خود را و آنچه باید به آن پیوند داشته باشد و آنچه باید از آن جدا باشد را خواهد شناخت و یگانهپرستی برای خداوند و اعتراف به طاعت او را خالص خواهد ساخت: «فاذا عرف ذلک عرف مجراه و موصوله و مفصوله». انسان وقتی چنین کرد (و به چنین مرحلهای رسید)، میتواند گذشته را که از دست رفته جبران کند و (با آمادگی) بر آینده وارد شود. آنچه را در آن است میشناسد و به اینکه در اینجا برای چه هست و این وضع از کجا سراغ او میآید و او به کجا میرود، آگاه میگردد و اینها همه از همراهی و کمک عقل است:
«دعامه الانسان العقل و العقل منه الفطنه و الفهم و الحفظ و العلم، و بالعقل یکمل و هو دلیله و مبصره و مفتاح امره، فاذا کان تایید عقله من النور کان عالما حافظا ذاکرا فطنا فهما، فعلم بذلک کیف و لم و حیث، و عرف من نصحه و من غشّه، فاذا عرف ذلک عرف مجراه و موصوله و مفصوله و اخلص الوحدانیه لله و الاقرار بالطاعه، فاذا فعل ذلک کان مستدرکاً لما فات و وارداً علی ما هو آتٍ، یعرف ما هو فیه و لایّ شیء هو هاهنا و من أین یأتیه و الی ما هو صائر و ذلک کله من تایید العقل».[۲]
آنچه در این روایت شریف، به مناسبت موضوع بحث بیشتر محل توجه است، یکی تاکید روایت بر اینکه کلیدواژه موفقیت انسان در کار خود، میزان «عقل» و کاربست آن است: «هو دلیله و مبصره و مفتاح امره». دیگر اینکه آدمی اگر بتواند به پاسخ پرسشهای اصلی خود دست یابد و از جمله خیرخواهان خود را از بدخواهان به درستی بازشناسد، بر شناخت مسیر درست خود و شناخت درست مناسبات اجتماعی و اینکه با چه اموری و چه کسانی در پیوند باشد و از کدام و چه دوری کند، آگاهی پیدا خواهد کرد و به رسم بندگی در پیشگاه خداوند تعالی نیز بار خواهد یافت: «فاذا عرف ذلک عرف مجراه و موصوله و مفصوله و اخلص الوحدانیه لله و الاقرار بالطاعه» و بندهای که با برخورداری از عقلی چنین و به کاربستن عقلانیت خود، به جایگاه یک انسان خردمند و فرهمند قدم بگذارد، میتواند کاستیهای گذشته را نیز جبران کند و با آمادگی و اراده خود و با شناخت درست از مسیر پیش رو در مسیر آینده قرار میگیرد و خود را برای الزامات و نیازهای آن آماده میسازد. چنان که امیرالمؤمنین(ع) در وصف پیامبر اکرم(ص) از جمله به این نکته اشاره کرده است که پیامبر(ص) برای هر وضع و حالی دارای توشه و آمادگی بود: «لکلّ حالٍ عنده عتادٌ».[۳] و این چنین است که جناب حاجشیخ عبدالکریم حائری را میتوان یکی از نمونههای این سخن شریف امام صادق(ع) شمرد.
حائری، خردمندی بزرگ
کسانی از نزدیکان جناب حاجشیخ عبدالکریم یا نویسندگانی که درباره وی سخن گفته و نوشتهاند، یکی از ویژگیهای برجسته و مشهود ایشان را عقل بالا و درایت برخاسته از عقلانیت وی شمردهاند. از جمله آیتالله سیدمحمد بهبهانی از نزدیکان و مشاوران حاجشیخ است که خود به تعبیر استاد معظم، آیتالله شبیری زنجانی، دام ظله، «عقل مجسّم» بود و امامخمینی نیز از عقل بهبهانی اظهار شگفتی میکرده است. آیتالله بهبهانی، روحانی مشروطهخواه و فرزند آیتالله سیدعبدالله بهبهانی از سران مشروطه است که در تهران ساکن بود. وی از آغاز نهضت اسلامی تا زمانی که زنده بود با امامخمینی همراهی نزدیک داشت[۴] و در آبان ۱۳۴۲ درگذشت. بهبهانی به نقل آیتالله شبیری زنجانی بر عقل فوقالعاده حاجشیخ تاکید داشته است. آقای شبیری در این باره گفته است:
«از آقای آمیرزامحمدحسین مسجدجامعی شنیدم: مرحوم آقای آسیدمحمد بهبهانی درباره مرحوم آقای حاجشیخ میفرمود: ایشان از نظر علمی در سطح خیلی بالا و ملای خیلی مهمی بود و از علمش بالاتر تقوای او و از تقوایش بالاتر اخلاقش و از اخلاقش بالاتر عقلش بود! اینکه مرحوم بهبهانی از عقل حاجشیخ اعجاب کرده، مهم است، چون خود آقای بهبهانی عقل مجسم بود و آنهایی که او را دیده بودند، تصدیق میکردند که در این جهت فوقالعاده بود. آقای خمینی هم از عقل مرحوم بهبهانی اعجاب میکرد. قوام السلطنه و امثال او حریف بهبهانی نبودند، با اینکه آنها سیاستمداران درجه اول بودند. مرحوم بهبهانی از جهت عقل، آقای حاجشیخ را قبول داشت و درباره علتش حاجمیرزامهدی بروجردی میگفت: چون آقای حاجشیخ برای مشاوره مرحوم بهبهانی را میخواست و او برای مشورت به قم میآمد.»[۵]
آیتالله حاجآقارضا موسوی زنجانی نیز که از شاگردان و نزدیکان و در حلقه مشاوران حاجشیخ بوده در وصف ایشان از جمله خاطرنشان کرده است که حاجشیخ فردی تیزفکر، روشنبین، با پختگی نظر و ژرفاندیش در امور بود. با یاران خود رایزنی میکرد: «کان ثاقب الفکر، صائب البصیره و رزین الرأی و عمیق التدبر فی الامور و کان یشاور اصحابه و کنتُ فیهم».[۶]
استاد معظم، آیتالله شبیری با تاکید بر عقلانیت و پختگی حاجشیخ خاطرنشان کرده است که ایشان «برای اینکه در دعواهای طرفداران و مخالفین مشروطه وارد نشود، به کربلا رفت. نجف همگی طرفدار مرحوم آخوند بودند، لذا آشیخمحمدرضا مسجدشاهی و مرحوم حاجشیخ برای اینکه از این دعواها دور باشند، از نجف خارج شدند و ۸ سال در کربلا ماندند».[۷]
نمونههایی از عقلانیت حاجشیخ
آنچه هدف و نقطه ثقل فعالیت و مجاهدت جناب حاجشیخ در ۱۵ سال پایانی عمر با برکت ایشان بود، همان تاسیس حوزه علمیه قم و تقویت و گسترش آن بود و ایشان در این راه پرزحمت، عقلانیت و درایت و بردباری خود را در برابر پیشآمدهای فراوان که هر یک میتوانست آسیب جدی به هدف یادشده بزند یا مانع کلی آن شود نشان داد که در ادامه به مواردی از آنها اشاره خواهیم کرد، اما نوع موضعگیری و رفتار حاجشیخ در سایر مسائل نیز به خوبی نشان از نگاه جامع و آیندهنگر و روشنبین او دارد. یک نمونه آن اقداماتی است که در قم در راستای نیازهای واقعی مردم و رفاه آنان، به جای افزایش شمار مساجد و مانند آن، صورت داد و انگیزهها و امکانات برخی نیکوکاران کشور را متوجه برآوردن نیازهایی مانند بیمارستان و درمانگاه، کتابخانه، دارالایتام، قبرستان، خانهسازی برای سیلزدگان و جذب کمکهای مردمی برای آن و اهتمام به ساخت پل ساخت و دو بیمارستان فاطمی و سهامیه دستاورد این درایت و نگاه حاجشیخ بود و شرح اینها در منابع مربوط آمده است.
نمونه دیگر، نوع نگاه حاجشیخ به آغاز مسئله سربازگیری اجباری از سوی رژیم پهلوی است که با مخالفت بسیاری از علما روبهرو شد و حرکت اعتراضی معروف حاجآقا نورالله اصفهانی و آمدن وی و علمای اصفهان قم و گردهمآیی شماری از عالمان شهرهای مختلف در این شهر را در پی داشت. حاجشیخ به رغم احترامی که برای عالمانی مانند آقانورالله اصفهانی قائل بود، افزون بر اینکه همراهی با این حرکت را ناسازگار با آن هدف اساسی خود میدید و در ادامه اشاره خواهد شد، و به رغم اینکه طبعا برای رژیم مشروعیتی قائل نبود، اما از نگاه مبنایی، از دو جهت به این مسئله به گونهای دیگر مینگریست؛ نگاهی که امروز در نظر و عمل امری پذیرفتهشده و مطلوب به شمار میرود؛ اما برخورداری از این دید و درایت در یک قرن پیش امری بود که از فهم و عقلانیت کسانی مانند آیتالله حاجشیخ عبدالکریم و نیز آیتالله شهید سیدحسن مدرس[۸] برمیخواست. این دو جهت یکی اصل نیاز به نیروی نظامی در کشور است و دیگر اینکه مردم را نباید به زحمت انداخت و از خود دور ساخت. آیتالله شبیری زنجانی، دام ظله، در این باره گفته آیتالله شیخ حسن فرید گلپایگانی را نقل کرده است:
«مرحوم حاجشیخ درباره لزوم نظام اجباری سربازی میفرمود: برای مقابله با اشرار داخلی و جلوگیری از مهاجمین خارجی، قشون و نیرویی لازم است و گرنه هرج و مرج میشود. بنابراین بودن قشون نظامی برای کشور لازم و ضروری است و باید پول هنگفتی خرج کرد و قهراً این هزینه باید از مردم گرفته شود. از طرفی الآن مردم از زیر بار مالیات دولت فرار میکنند و برایشان دشوار است، تا چه رسد به اینکه مالیات دیگری برای تامین هزینههای قشون بر آنها تحمیل شود و در نتیجه این کار عملی نیست. علاوه بر این، کسی که با اختیار و برای پول وارد قشون میشود، چون جانش را در معرض خطر قرار میدهد، به پول کم راضی نمیشود. فرض کنید ما با نظام اجباری سربازی مخالفت کنیم و در مقابل دولت بایستیم، اگر دولت گفت: نه، در مقابل این «نه» چه باید کرد؟ آیا با دولت مبارزه کنیم؟ اینکه مردم با ما ارتباط خوبی دارند، به این جهت است که ما تا کنون برای آنها زحمت و فشار زیادی نداشتیم. اگر ما بخواهیم مردم را در مقابل دولت قرار بدهیم، آیا مردم به آسانی به میدان مبارزه میآیند؟ اگر مردم حمایت از ما نمیکنند، کاری نکنیم که عدم حمایت مردم معلوم شود. و اگر اطمینان دارید که با نیروی مردمی مثل عشایر میتوانیم با دولت بجنگیم و آن را ساقط کنیم و دولت جدید تشکیل دهیم، چه کسی را باید به عنوان رئیس دولت قرار دهیم که متفقعلیه باشد؟ یکی از مشکلات اختلاف داخلی روحانیت است و همین مقدار اعتقادات مردم ک وابسته به روحانیت است، با همین اختلاف از بین میرود. خلاصه مرحوم حاجشیخ با «سلّمنا، سلّمنا» لزوم نظام اجباری را اثبات کرده بود.»
آیتالله زنجانی افزوده است:
«از آقای فاضل، پدر مرحوم حاجشیخ محمد فاضل، شنیدم که گفت: اقای حاجشیخ در جلسات یکتنه در مقابل آقایان اصفهان ایستادگی کرد و آنها نتوانستند ایشان را قانع کنند. آنها هم از نفوذشان در اصفهان استفاده کردند و نتیجهً مردم اصفهان از آقای حاجشیخ تقلید نکردند. البته آقای حاجشیخ اعتنایی به این امور نداشت و فقط به وظیفه شرعیاش عمل میکرد.»[۹]
این موضوع به خوبی نشان میدهد که درایت و واقعبینی و جامعنگری برخاسته از عقلانیت جناب حاجشیخ چگونه ایشان را به شناخت درست «موضوع» هدایت کرده است؛ موضوعی که سر در یک نیاز اجتماعی و کشوری یعنی برخورداری از یک ارتش کمهزینه دارد و اینکه این نیاز به دست یک رژیم نامشروع برآورده میشود، امری ثانوی است و نباید با هر آنچه چنین رژیمهایی صورت میدهند، مخالفت و نیروی خود را هزینه آن ساخت. البته آنچه کمال مطلوب است این است که یک حکومت صالح پدید آید و عهدهدار چنین اموری شود؛ اما وقتی به هر دلیل آن امر در دسترس نیست، عاقلانه آن است که اگر هم نباید با اقدامات رژیمی نامشروع همراهی کرد، اما مخالفت با آن نیز نیازمند دلیل روشن است و این امری بود که مخالفان سربازی نتوانسته بودند حاجشیخ را قانع کنند.
از سوی دیگر، نشان میدهد که جناب حاجشیخ با واقعبینی و آیندهنگری چگونه رفتارهای احساسی و شعاری و بیتوجهی و کمتوجهی به واقعیات اجتماعی، از جمله هزینههای مستقیم و غیر مستقیمی که چنین رفتارها و برخوردهایی که به نام دین و دینداری نیز صورت میگیرد، پدید میآورد، میشناخته و فریفته آنها نمیشده و از آنها فاصله میگرفته است و خود و جامعه را دچار گرفتاریها و هزینههای آن نمیکرده است. پیداست اولین و آخرین سرمایه روحانیت نفوذ کلمه در میان جامعه و حمایت مستقیم مردم از آن بوده و هست و حاجشیخ با درایت خود توجه دارد که اگر این سرمایه، از جمله به بهای برخی اقدامات مقطعی و شعارهای احساسی و دور از واقعیت آسیب ببیند، ابزار دیگری را نمیتوان جایگزین آن ساخت. چنین نگاهی است که اگر هم به فرض در مسئلهای مانند سربازی اجباری یا حتی کشف حجاب نتوان از آن بهره مستقیم برد، اما جایگزینی برای آن نیست و اینک یا در آینده نه چندان دوری میتواند در برپایی بنیان مرصوص و استواری مانند حوزه علمیه قم به کار آید.
نمونه دیگر از درایت و عقلانیت حاجشیخ جلوگیری از اختلافات دینی و مذهبی و سرگرم شدن جامعه به مسائلی که آنان را از مسائل مهم باز میدارد، یا ابزاری برای برخی سیاستبازان حرفهای برای دستیابی به اهداف خود میگردد یا چه بسیار که فقدان درایت و زیرکی در آن به تضییع جان و مال و آبروی افراد بیگناه میشود.
به عنوان نمونه، زمانی محمدحسن شریعت سنگلجی با انکار مسئله رجعت امامان(ع) مومنان را به تکاپو و بحثهای مربوط به آن انداخته بود و برخی در این باره از جناب حاجشیخ استفتاء و درخواست کردند نظر و اعتقاد خود را درباره آن بیان کند. ایشان با اشاره به اعتقاد شخصی و اجمالی خود به رجعت، خاطرنشان ساخت که در چنین زمانی باید به گونه دیگر در حفظ دین و ایمان مردم کوشید و از این دست مسائل که مایه تفرقه میان مسلمانان و ایجاد دشمنی میان آنان میشود خودداری کرد:
«احقر به واسطه کثرت اخبار، اعتقاد به رجعت دارم، به نحو اجمال. ولی این مطلب نه از اصول دین و مذهب است که اگر فرضاً کسی معتقد به آن نباشد خارج از دین یا مذهب شمرده شود، و نه از مسائل عملیه است که بر افراد مکلفین لازم باشد اجتهاداً یا تقلیداً به دست آورند. و در مثل این زمان باید به نحو دیگر حفظ دیانت مردم نمود و گفتگوی این نحو از مطالب، به جز تفرقه کلمه مسلمین و ایجاد یکم عداوت مضره بین آنها فایده ندارد.»[۱۰]
نمونه دیگر، جریان بلوا علیه یک نشریه بود که برخی مدعی شدند که پیامبر اکرم(ص) را به عنوان گوینده حدیث «الدنیا مزرعه الآخره» هتک کرده است؛ جریانی که گفته شده اصل آن از سوی رژیم پهلوی و به هدف سرکوب کردن نشریات مستقل راه افتاده بود.
نقل شده است بهانهای که آن نشریه به دست داده بود این بود که عبارت «الدنیا مزرعه الآخره» را –نعوذ بالله- مصرع دوم این جمله قرار داده بود: «جار زده جارچیِ مسخره»! در پی این کار شماری از مردم به هیئت اجتماع روانه قم شده و شکایت پیش جناب حاجشیخ بردند که هتک حرمت پیامبر(ص) شده است. اما ایشان که احتمالا دریافته بود کاسهای نیز زیر نیمکاسه هست، پاسخ داده بود که اولا حدیث بودن جمله یادشده ثابت نیست و در متون معتبر حدیثی ما نیامده است و ثانیاً با فرض حدیث بودن نیز اقدام یادشده در صورتی گناه است که گوینده نیز علم و اقرار به حدیث بودن داشته باشد و دیگر اینکه در دنیا جارچیهای فراوانی هستند و برخی از آنان نیز مسخره هستند. آن شعر میگوید یکی از آن جارچیهای مسخره جار زده که «الدنیا مزرعه الآخره» و از این سخن نمیتوان به صورت قطع مفهوم حرامی دریافت.[۱۱]
عقلانیت در برپایی و استمرار حوزه قم
آیتالله حاجشیخ عبدالکریم حائری، چنان که میدانیم، در سلطانآباد و عراق عجم قدیم و اراک کنونی، در کنار عالمان و فقیهان آن دیار دارای کرسی تدریس بود و آوازه ایشان در جاهای دیگر نیز پیچیده بود و اینک مجالی برای شرح چگونگی اقامت و ماندگاری ایشان در آنجا نیست.[۱۲] آنچه هست این است که در پی دعوت و پیگیری و اصرار عالمان برجسته و مطرح آن روز قم و تاکید دیگران بر انتقال حاجشیخ به قم و رونقبخشی به حوزه محدود و مدارس از رمقافتاده آن روز قم، که گویا زمینه نخست آن را آیتالله شیخ محمدتقی باقی یزدی پدید آورده بود،[۱۳] حاجشیخ پس از تامل و بررسی این پیشنهاد مهم و موانعی که از نگاه او بر سر این اقدام وجود داشت، عزم ماندن کرد؛ تصمیمی که از یک سو ملازم با نادیده گرفتن وضع رونقیافته حوزه اراک بود که در دو مرحله سکونت خود، سالها در آن سپری کرده بود[۱۴] و از سوی دیگر باید شرایط موجود قم در نظر گرفته میشد و آینده این اقدام نیز پیشبینی میگشت و طبیعی است ایشان تنها پس از آنکه شرایط را برای پذیرش دعوت مساعد مییابد، در حالی که برای یک سفر کوتاه زیارتی در عید نوروز سال ۱۳۰۱ به قم سفر کرده بود، چنان که نوشتهاند «برای اطمینان قلب، بنا را بر استخاره گذاشته»[۱۵] است و گرنه بعید مینماید که انسان خردمند و با درایتی مانند وی در عین تردید کامل، چنان تصمیم مهمی را درباره هجرت خود و یاران و شاگردان خود، تنها به یک یا دو استخاره مبتنی سازد.
کسانی که با حاجشیخ در این باره سخن گفته و ایشان را ترغیب به ماندن میکردند، اشاره کردهاند که ایشان موانعی را بر سر راه میدید و برمیشمرد. آنچه دعوتکنندگان و بانیان ماندگاری حاجشیخ صورت دادند این بود که زمینه آماده حضور وی را نمایان سازند و حتی با اشاره به برخی روایات که به گسترش دانش در قم اشاره دارد، او را به این کار ترغیب سازند، اما این جناب حاجشیخ بود که توانست به درستی موقعیت خود و اراک و قم و آینده این اقدام را و نیز دشواریهایی که طبعا بر سر راه این کار بود را بشناسد و عزم خود را بر ماندن در قم جزم کند.
این است که آغاز این حرکت، همان گونه که متوقف بر یک استخاره یا صرف دلخوش کردن به تطبیق احتمالی روایات یادشده بر اقدام خود و در واقع یک اتفاق و حادثه ناگهانی نبود، یک طرح خردمندانه و مبتنی بر زمینهها و عوامل چندی بود و نقطه محوری این طرح فقیهی وارسته و خردمند بود که عقلانیت او در میان کمالاتش چون خورشید میدرخشید و صد البته همه در طول توفیق خداوندی بود. حاجشیخ در اصل کار خود که در ایران باید حوزهای قوی برپا شود که جلو تباهی و فساد در کشور را بگیرد، چنان استوار بود که به گفته عبدالحسین حائری، به رغم اینکه پس از سفر دوم خود به اراک از سوی میرزامحمدتقی شیرازی نامهای دریافت کرد که ضرورت دارد به عتبات برگردد اما وی نه تنها نپذیرفت بلکه از خود میرزای شیرازی خواست که برای برپایی حوزهای قوی به ایران بیاید، اما میرزا به عذر کهنسالی خود نپذیرفت و دیگر هم اصراری به برگشت حاجشیخ نکرد.[۱۶]
اینکه جناب حاجشیخ آیا اساسا تصویری هر چند اجمالی از سرانجام این اقدام خود، به عنوان مثال، در یک قرن بعد داشته یا نه و آن تصویر چه بوده است، برای ما روشن نیست، اما آنچه هست این است که ایشان به خوبی توانست نیاز جامعه ایرانی به یک حوزه پررونق علمی را در کنار حوزه نجف و در کنار برخی حوزههای محدود محلی مانند حوزه اصفهان و اراک و مشهد را در سالهای پایانی حکومت قاجار و اوائل دامنه قدرت و نفوذ رضاخان میرپنج، یک سال پس از کودتای او در سوم اسفند ۱۲۹۹، تشخیص دهد و برای برپایی آن تصمیم بگیرد و در شکلگیری، گسترش و تقویت آن از هیچ فداکاری و جهادی دریغ نکند.
اینکه حاجشیخ در این تصمیم خردمندانه خود، نگاه به اوضاع سیاسی روز و ضعف حکومت قاجار و قدرتگرفتن رضاخان نیز داشته است یا نه و اینکه این پرسش برای وی مطرح بوده است یا نه که برپایی حوزه قم چه نقشی در کنترل و اصلاح وضع سیاسی موجود میتواند داشته باشد، برای ما روشن نیست، اما بیتردید ایشان از نگاه نیاز اجتماعی به ضرورت این کار پی برده بود و در پی آن بود که در پیگیریهای شخصیتهای آن رو و مشورتها و شرح موانع، به اطمینانی عقلایی برسد که این حرکتی کور و بیسرانجام نخواهد بود.
چنان که طبیعی مینماید که حاجشیخ در این بررسی و درنگ، اقدام استاد خود جناب میرزامحمدحسن شیرازی بزرگ را نیز محل توجه داشته است که گویا با اقامت خود و شاگردان در سامراء و تشکیل حوزه علمیه در آن شهر تلاش کرد، مرکزیتی برای شیعه در آن شهر و در کنار حرم پاک عسکریین(ع) پدید آورد و تا پایان عمر نیز همان جا ماند،[۱۷] اما پس از رحلت او این امر ادامه نیافت و کار میرزای شیرازی که عالمی با کیاست و عاقل بود[۱۸] و امامخمینی نیز ایشان را «عقل بزرگ متفکر» شمرده است،[۱۹] ناتمام ماند.
اینکه جناب حاجشیخ با درایت و نیز احساس مسئولیت تاریخی و با وقتشناسی و موقعیتدانی خود بتواند در آن مقطع چنین تصمیمی را بگیرد و عالمان وارسته و فرصتشناسی چند بتوانند زمینه چنین تصمیم و اقدامی را فراهم سازند، دستکم اینک که پس از گذشت یک قرن به دستاوردهای آن مینگریم، بسیار مهم و ارزشمند و امری بیبدیل است؛ اما مهمتر و خردمندانهتر از آن، درایت و تدبیری است که حاجشیخ برای رشد و ماندگاری حوزه در روزگار سیاه استبداد رضاخانی و اقدامهای دینستیزانه او از خود نشان داد؛ چنان که گفته شده امامخمینی در پاسخ به این پرسش که چرا استاد ایشان جناب حاجشیخ در فکر تشکیل جمهوری اسلامی نبوده است، پاسخ داده است که در دوره رضاخان در قم، حوزه علمیه تشکیل دادن کمتر از تشکیل جمهوری اسلامی در این دوره نبود[۲۰] و این چنین است که مواضع و رفتار جناب حاجشیخ در پانزده سال حضور در قم، برای گسترش و ماندگاری حوزه را باید نشانه اوج عقلانیت و درایت ایشان در شناخت موقعیت و عمل به مقتضای آن شمرد و این سخنی به گزاف و بیدلیل نیست.
یک گواه روشن بر واقعیت یادشده این بود که حتی خود حاجشیخ نیز، چنان که نقل شده است، با توجه به فشارهای رضاشاه و تلاش او برای از میان بردن حوزه و روحانیت، در اواخر عمر از بقای حوزه به کلی ناامید شده بود و ایشان تلاش میکرد دستکم تا زنده است حوزه از هم نپاشد. ایشان به آقایان قم میگفته است: «اگر سه روز بعد از وفات من حوزه را نگه دارید، روح من در آن عالم از شما ممنون میشود» و با همین نگاه بود که یکی از شاگردان ایشان، یعنی مرحوم آیتالله حاجسیداحمد زنجانی با خود تعهد کرده بود که اگر تا نخستین ماه رمضان پس از رحلت حاجشیخ، حوزه باقی بماند، وی هر سال در ماه شعبان به دوستان خود سور بدهد! و وی تا نزدیک به چهل سال پس از آن که زنده بود، به این قرار خود عمل میکرده است و البته پس از وی نیز این کار از سوی فرزند وی، آیتالله شبیری زنجانی ادامه یافته است.[۲۱]
نمونههایی از درایت و عقلانیت در ماندگاری حوزه
صورت مسئله در گام نخست جناب حاجشیخ این است که ایشان به شرحی که گذشت، از نخستین روزهای آغاز سال ۱۳۰۱ که تنها یک سال از کودتای «سردار سپه» و «سیدضیاء» گذشته بود، در قم ماندگار شد و در واقع حرکت خود را برای برپایی حوزه علمیه قم آغاز کرد؛ اما هنوز احمدشاه قاجار بر سر کار بود و سلطنت او هر چند کمرمق تا سال ۱۳۰۴ که خلع وی و انقراض قاجاریه و سلطنت رضاخان با عنوان «رضاشاه پهلوی» اعلام شد، ادامه یافت و میدانیم که شاه قاجار نه تنها مانع کار جناب حاجشیخ نبود بلکه میتوان گفت همراهی نیز داشت و در قم به دیدار ایشان رفت؛ دیداری که گویا سردار سپه نیز همراه او بوده است و گفته شده است که در همین دیدار بوده است که رضاخان به چشم خود زندگی بیآلایش و زاهدانه جناب حاجشیخ را دیده است.[۲۲] چنان که رضاخان در اوائل گسترش قدرت و نفوذ خود تظاهر به برخی ظواهر دینی و مذهبی و اقدامات فریبنده میکرد و طبعاً در موقعیتی نبود که بخواهد یا حتی بتواند روحانیت و مرجعیت دینی به صورت عام و جناب حاجشیخ را به صورت خاص در برابر خود قرار دهد.
مشکلات و گرفتاریهای اصلی و فراحوزوی جناب حاجشیخ از زمانی آغاز شد که رضاخان قدرت را کاملا به دست گرفت و اقدامات خلاف شرع آشکار و به صورت خاص مخالفت با روحانیت و فشارهای فزاینده خود علیه روحانیان را آغاز کرد و در اینجا به برخی از مهمترین آنها اشاره میشود.
۱. ناهمراهی با مخالفان سربازی اجباری در قم
در سال ۱۳۰۶، چنان که اشاره شد، آیتالله حاجآقا نورالله اصفهانی به همراه گروهی از علمای بزرگ اصفهان و همراهان آنان به هدف پیگیری مخالفت با سربازی اجباری و درخواست حمایت در قم گردهم آمدند و از شهرهای دیگر نیز عالمان چندی به همراه اطرافیان به آنان پیوستند که شرح آن در منابع مربوط آمده است. گردهمایی شمار فراوانی از معترضان در قم که در مساجد، مهمانسراها و کاروانسراها و شمار بسیاری نیز در چادرهایی که در چند جای شهر نصب کرده بودند، حضور داشتند،[۲۳] نوعی تحصن برای دستیابی به خواست خود به شمار میرفت و طبعا توقع همراهی و حمایت کامل شخصیت نخست آن روز حوزه و روحانیت در قم یعنی جناب حاجشیخ را داشتند.
اصل حضور معترضان در شهر قم درخواست همراهی جناب حاجشیخ را نشان میداد و افزون بر آن در دیدارهای خود این خواسته را مطرح میکردند و حتی به صراحت و به سختی از موضع ایشان پیش افرادی مانند آیتالله میرزامحمد فیض قمی که از بانیان دعوت حاجشیخ و به ایشان نزدیک بود، گلهمند بودند و حتی آن را مایه شرمندگی خود در برابر دیدگان عموم شمردند.[۲۴] اما «برای مرحوم حاجشیخ که با تامل و از سر درایت، سیاست حفظ حوزه را برگزیده بود، همراهی تام و تمام با علمای مهاجر و خواستههای آنان دشوار بود؛ از این رو کوشید تا ضمن تاکید بر ضرورت رعایت حرمت و اجرای خواستههای علماء از سوی دربار و دولت، از بحرانی شدن رابطه شاه و علماء نیز جلوگیری نماید.»[۲۵]
بر همین اساس جناب حاجشیخ بهرغم جمعیت انبوهی که از شهرهای مختلف، از عالمان و سایر طبقات گرد آمده بودند، در این موضوع با درایت و زیرکی خود، همراه با حفظ احترام و تکریم آنان به ویژه حاجآقا نورالله موضعی بیطرف گرفت و نه به مخالفت آشکار با آنان پرداخت و نه از در همراهی مورد توقع آنان درآمد و این موضع، افزون بر نگاهی که اساسا به اصل موضوع سربازی داشت و شرح آن رفت و نشان میدهد چه بسا وی در صدد اقناع مستقیم یا غیر مستقیم معترضان به پیگیری نکردن خواست خود بوده است، به این موضع اصولی ایشان برمیگردد که پس از احساس تکلیف و ضرورت برپایی حوزه به عنوان یک هدف بسیار مهم و بیبدیل و آغاز این راه و شناختی که از ماهیت حکومت تازهتاسیس پهلوی و روحیه و رویه رضاشاه داشت و آن را مهمترین مانع این حرکت سرنوشتساز میدانست، تلاش میکرد از هر آنچه که بهانه و انگیزه مخالفت قطعی و کلی با استمرار و گسترش کار حوزه و روحانیت را برای رژیم و شخص شاه پدید میآورد، دوری کند.
در واقع حاجآقا نورالله و همراهیان به انگیزه وادار کردن حکومت به عقبنشینی در موضوع سربازی اجباری و جناب حاجشیخ به هدف درگیر نساختن نهال نوپای حوزه و امکان دستیابی به آیندهای که اجمالا برای آن پیشبینی میکرد، دو راه متفاوت در پیش گرفته بودند و کیست که دستکم اینک که به دستاورد درایت و عقلانیت حاجشیخ در شناخت موقعیت و الزامات رسالت بیبدیلی که بر دوش گرفته بود، در درستی موضع و راه او بتواند تردید کند. مرحوم شیخمحمد رازی که کتاب خود را حدود پانزده سال پس از رحلت حاجشیخ منتشر ساخته، در این باره نوشته است:
«قم در آن روزها ناظر یکی از بزرگترین قضایای تاریخی و نهضتهای اسلامی بوده. حوزه علمیه قم که در تحت ریاست و سرپرستی حضرت آیتالله حائری اداره میشد، نگران این انقلاب و قیام مقدس بوده و بیطرفانه تماشا میکرد؛ زیرا آیتالله حائری، آن مرد خیراندیش برای حفظ آثار حجت در قم و حوزه علمیه ناچار از حزم و احتیاط بود که مستقلا و علنا وارد آن نهضت نشده و با آیتالله حاجآقا نورالله مستقیما همکاری نمیکرد. مرحوم حاجآقا نورالله یک راه را خوانده و مرحوم حائری راه دیگر را. آن «فقید مجاهد» برای کوتاه کردن دست ظالم ستمکار قیام کرده و این «فقید حلیم» برای حفظ بیضه اسلام و بقاء حوزه علمیه و آثار حجت با احتمال یا یقین به اینکه گفتار معصومین پاک در معرض بروز و ظهور است، پیش نخواهند برد،[۲۶] تقاعد ورزیده و عملا اعلان بیطرفی خود و حوزه علمیه را صادر نمود. خدای هر دو را رحمت کند و با موالیان خود محشور گرداند و مخصوص به آیتالله حائری جزای خیر دهد که اگر تقاعد نورزیده بود، اکنون از علم و دانش و عالم و طلبه در قم و ایران اثری نبود.»[۲۷]
جناب حاجشیخ نه تنها موضع بیطرفی گرفت بلکه به صورتی ایجابی خود را یک سرمایه برای میانجیگری میان معترضان و دولت میدانست و در صدد این کار نیز برآمد و این نکتهای است که خود جناب حاجشیخ خاطرنشان ساخته است؛ چنان که وقتی حاجآقا نورالله اصفهانی از عدم همراهی و حمایت حاجشیخ در پیش آیتالله فیض قمی انتقاد شدید میکند و وی موضوع را به حاجشیخ گزارش میکند، ایشان چنین موضعی را برای خود برمیشمارد. میرزاعباس فیض، فرزند آیتالله فیض با اشاره به موضع بیطرفی حاجشیخ جریان اعتراض و پاسخ را این گونه بازگو کرده است:
«آیتالله حائری که ناظر این صحنه بود بیطرفانه مشی نموده، گامی با مهاجرین نپیموده، رسماً اعلام میفرمود که حوزه علمیه در این نهضت به هیچ وجه شرکت ندارد و من هم حفظ حوزه را اهمّ امور میدانم. پنجشنبهروزی عصر مرحوم حاجآقا نورالدین (کذا) به اتفاق سیدالعراقین و فشارکی منزل آیتالله فیض (والد ماجد) آمده زبان به گلایه و شکایت از مرحوم آیتالله حائری گشاده اظهار داشت: ما اگر از اصفهان میخواستیم اقدام کنیم، چون شخص اول بودیم تحقیقاً مثمر ثمر بود، ولی اکنون که به قم آمدهایم و تحتالشعاع آیتالله قرار گرفتهایم تا ایشان با ما همکاری نکنند سودی نخواهیم برد و ما هم برای جلب حمایت حاجیشیخ به قم آمدهایم و ایشان ما را در انظار شرمنده ساخته، آبروی ما را که با آبروی مذهب بستگی دارد، از بین میبرند و جون آبروی علمای ایران بریزد، حفظ حوزه چه سودی خواهد داشت… .» میرزاعباس فیض که همراه پدرش بوده است، افزوده است:
«پس شب جمعه در خدمت والد به خانه آیتالله حائری رفتیم و ایشان پیام آیتالله اصفهانی را ابلاغ داشت. بعد ایشان پرسیدند شما چه جواب دادید؟ پدرم گفت: من نسبت به عدم دخالت شما در امور سیاسی برای حفظ حوزه، آنچه مقتضی بود گفتم ولی آقایان قانع نشدند.
آیتالله فرمود: خوب بود که چنین میفرمودید که اعاظم علمای ایران در یک طرف و دولت و مجلس که دو وزنه مقتدر سیاسی هستند، در طرف دیگرند که اخیراً هم بدون جهت خود را با شاه طرف جلوه دادهاند و در میانه دو بزرگ اگر من هم بیطرف نمانم تا روزی به میانجیگری برخیزم تکلیف چیست؟ خوب است مرا برای چنین روزی ذخیره نگه بدارند. پدرم گفت: دو ماه میگذرد که آقایان در قم هستند. بهتر است که هر وظیفهای برای اصلاح ذات بین دارید، اکنون انجام فرمایید. و پس از گفتوشنود و مشاجرهای، سرانجام آیتالله حائری تلگرافی تهیه کردند و از اعلیحضرت رضاشاه پهلوی خواستند که نمایندهای برای استماع اعتراضات حجج اسلام و رفع نگرانی از ایشان به قم اعزام فرمایند و به فاصله یک روز تیمورتاش (وزیر دربار) به قم آمد. چون خدمت آن مرحوم میرود، ایشان میفرمایند: من شخصاً نمیخواهم دخالتی داشته باشم؛ خوب است خود شما با آقایان در همان سالاریه ملاقات کنید و در رفع اعتراضات ایشان بکوشید و به این غائله خاتمه بدهید.» وی سپس شرح ملاقات و نتایج آن را بازگو کرده است.[۲۸] در متن تلگراف محترمانه حاجشیخ به رضاشاه که در برخی منابع آمده به صورت مشخص اعزام تیمورتاش وزیر دربار درخواست شده است.[۲۹]
در سندی دیگر گفته شده است که پس از سفر وزیر دربار که هنوز مشکل رفع نشده بود، طی تلگرافی به دربار اعلام شد که «عقیده آقای حاجشیخ عبدالکریم، مد ظله، این است که اگر به جای مشمولین، عوض نفس، پولی گرفته شود، بهتر است»؛[۳۰] پیشنهادی که به آن اعتنایی نشد اما باز نشان میدهد ایشان از مقابله با رژیم پرهیز داشته است.
پاسخ جناب حاجشیخ به عالمان متحصن از یک سو عقلانیت و درایت بالای جناب حاجشیخ را نشان میدهد و از سوی دیگر تیزفهمی و درک درست ایشان از اوضاع جاری و ماهیت رژیم پهلوی را و اینکه دولت و مجلس با ظاهرسازی خود را در برابر شاه و متمایز از آن نشان میدهند[۳۱] و از سوی سوم صلابت و قاطعیت حاجشیخ را که به رغم فشارهای موجود داخلی، از موضع اصولی خود کوتاه نمیآید و این عین سیاستورزی ایشان در برابر رژیم و مخالفان آن است که با توجه به هدفی برتر خود را در برابر هیچ یک از آن دو قرار ندهد و از این رو باید گفت که عدم دخالت ایشان در سیاست عین دخالت در سیاست است و مگر دخالت در سیاست همواره بسته به این است که انسان «له» یا «علیه» یک حکومت عمل کند؟ البته یک دلیل آن که در مسائل سیاسی روز وارد نمیشد این بود که میگفت ما درس سیاست نخواندهایم و از این رو بر سر ما کلاه میگذارند و از ما سوء استفاده میکنند.[۳۲]
۲. ناهمراهی با بافقی، مدرّس و عالمان تبعیدی
افزون بر عدم همراهی جناب حاجشیخ در قضیه سربازی به شرحی که گذشت، ایشان در قضایای دیگر نیز که پس از آن رخ داد، پایبند به همین رویه کلی بود و اگر هم در برخی موارد بسته به موضوع و توقعات و فشارهای موجود اقداماهایی جزئی کرده باشد، اما چنان که خواهید دید، ایشان حتی در مسئله مهمی مانند رخداد کشف حجاب و به رغم فشار روحی و بیرونی طاقتفرسا از رویه کلی خود دست بر نداشت. از جمله این قضایا یکی رویداد معروف برخورد شدید رضاخان با آیتالله محمدتقی بافقی است؛ دیگر برخورد با آیتالله سیدحسن مدرس است و سوم در موضوع تبعید عالمان بزرگ شیعه از عراق به ایران است که حاجشیخ بهرغم تکریم آنان با آنان چندان همراه و همداستان نشد.
الف) عدم حمایت از آیتالله بافقی
آیتالله محمدتقی بافقی از زاهدان پرآوازهای است که از پیش از اقامت جناب حاجشیخ در قم سکونت یافته بود و در صدد گسترش حوزه بود. وی بر دعوت از حاجشیخ و ماندن ایشان در قم تاکید داشت و مردم را به این امر تشویق میکرد و پیگیر بود و با خود حاجشیخ نیز در این باره گفتگو و احتجاج کرده است و پس از اقامت حاجشیخ در قم نیز کمال همراهی و پشتیبانی از ایشان را داشت و شرح آن در منابع موجود آمده است.[۳۳]
آیتالله بافقی بسیار بر حفظ پایبندی مردم به ظواهر شرع اهتمام میورزید و زمانی که در پایان سال ۱۳۰۶، هنگام تحویل سال نو ۱۳۰۷[۳۴] متوجه شد برخی از زنان خانواده رضاشاه که برای مراسم سال نو در حرم حضرت معصومه(س) حاضر شده بودند، در پوشش خود، کوتاهی کردهاند، به رفتار آنان اعتراض کرد و با گزارش موضوع به دربار که همراه اغراق و تحریک نیز بود، این امر برای رضاخان بسیار گران آمد، به گونهای که روز بعد یا به گفته برخی چند روز بعد،[۳۵] به همراه تیمورتاش و نظامیان با آمدن به قم، مستقیما درگیر موضوع شده و با حضور اهانتآمیز در حرم و احضار مرحوم بافقی به وسیله تیمورتاش، به شدت و به صورت بسیار اهانتآمیز و زشتی با آن عالم وارسته و موجه برخورد کرد و او را زیر کتک خود گرفت و سپس به همراه چند نفر دیگر به تهران جلب کرد و پس از شش ماه حبس مرحوم بافقی او را به شهر ری تبعید کرد و تفصیل آن در منابع گزارش شده است.[۳۶]
ب) نهی از واکنش و پیگیری
واکنش شدید و اهانتآمیز رضاخان با یکی از عالمان برجسته قم، آن هم در حرم حضرت معصومه(س) و سپس دستگیری و حبس و تبعید او، طبعا بر مردم متدین به صورت عام و بر حوزه قم به صورت خاص و بر جناب حاجشیخ به صورت اخص بس گران بود و زمینه واکنش عمومی را در پی داشت و به نقل یکی از شاهدان، همان زمان برخورد و دستگیری مرحوم بافقی، صدای شعار «الله اکبر» از حرم و صحن برخاسته بود،[۳۷] اما ایشان بر پایه همان نگاه کلی و نیز در اینجا به صورت خاص و با فراست خود فهمید یا دستکم احتمال زیاد داد که رژیم و شخص رضاشاه، به ویژه پس از قضیه قانون سربازی اجباری و مخالفت بخش عمدهای از روحانیت در چند ماه پیش از آن، در پی به دست آوردن بهانه برای برخورد شدید با حوزه و چه بسا از میان بردن اساس آن بود.
بر همین اساس بود که جناب حاجشیخ نه تنها خود واکنشی در برابر این رویداد نشان نداد بلکه «همان شب و صبح و روز (صبح زود، ظ) آن روز از طرف مرحوم آیتالله حائری به تمام کسبه و طلاب دستور داده شد که همه بر سر کار خود حاضر شوند و موضوع را مسکوت بگذارند و فردا هم مردم به همین طریق عمل کردند و جز یک نفر پینهدوز در مسجد امامحسن کسی تعطیل نکرد، و شاید صلاح هم در همین بود، چون دولت … تمام همتش این بود که بهانهای به دست آید که حوزه علمیه را تار و مار کند.»[۳۸]
در نقل دیگر آمده است که جناب حاجشیخ با هدف خنثی کردن ترفند شاه برای به دست آوردن بهانه برای نابودی حوزه اساسا مردم را «از گفتگو و مذاکره در مورد واقعه دستگیری بافقی» منع کرد[۳۹] و طبق گفته نواده ایشان حاجشیخ «اعلامیه صادر میکند و اعلامیه را هم به در و دیوار میچسبانند که درباره آقای بافقی صحبت کردن حرام است».[۴۰] چنان که خود درباره آن اظهار بیاطلاعی میکرد و تاکید داشت که «حتی اسم حاجشیخ محمدتقی را هم پیش من نیاورید و تنها منظور و هدفش حفظ بیضه اسلام و حوزه علمیه بود؛ زیرا اگر در این جزر و مدها و قلب و انقلابها مداخله میکرد، هر آینه از علم و عالم در قم اثری نبود و نه تنها در آن بلکه در تمامی ایران».[۴۱]
این در حالی بود که حاجشیخ چنان از فرط اندوه برخاسته از چنین شرایطی که رضاخان حاکم کرده بود، افسرده و اندوهناک بود که در دیدار سیدمحسن صدر معروف به صدرالاشراف با ایشان که در روزهای پس از جریان مرحوم بافقی صورت گرفت، در اندرونی خود «از اوضاع وقت، به طوری گریه کرد که مثل باران اشک میبارید و گفت: انگلیسیها حلقوم اسلام و مسلمین را گرفتهاند و تا آن را خفه نکنند دستبردار نیستند».[۴۲]
در تایید مدعای یادشده در سیاست کلی حاجشیخ میتوان گفته آیتالله سیدحسن بدلا را شاهد گرفت که از شاگردان حاجشیخ بوده و در استقبال از مهاجران به قم در قضیه مخالفت با سربازی نیز مشارکت داشته است. وی با تاکید بر اینکه سیاست حاجشیخ حفظ حوزه علمیه قم بود و به همین دلیل سعی میکرد مخالفت علنی نداشته باشد، افزوده است: «به نظر من سیاست عاقلانهای بود که آن وقت ایشان اتخاذ کردند که حالا ثمره آن را میبینیم. اگر مرحوم حائری هم به صورت علنی با رضاخان مخالفت میکرد، معلوم نبود الآن از حوزه قم خبری باشد».[۴۳]
ج) عدم حمایت از مدرّس
چنان که رضاشاه در ۱۶ مهرماه همین سال ۱۳۰۷، آیتالله شهید سیدحسن مدرس را دستگیر و به دامغان و مشهد و سپس به خواف و در پایان به کاشمر تبعید کرد و کمتر از یک سال پس از رحلت حاجشیخ که ۹ بهمن ۱۳۱۵ بود، یعنی در ۱۰ آذر ۱۳۱۶ به شهادت رساند؛ اما از سوی حاجشیخ اعتراضی علنی درباره دستگیری و تبعید مدرس به رغم جایگاه او به رضاشاه سراغ نداریم. برخی دیگر نیز به این سکوت اشاره کردهاند.[۴۴] البته این سکوت اختصاص به حاجشیخ نداشت و رعب و وحشتی که رضاخان ایجاد کرده بود، دیگران را نیز که دستی در قضایا داشتند به سکوت کشانده بود و با شناختی که از رضاخان داشتند و با توجه به تجربههای دیگر، هر گونه اقدام را بیثمر و گاه زیانبار میدیدند؛ چنان که برخی عالمان سرشناس و بزرگ مانند آیتالله سیدمحمد بهبهانی نیز که روابط نزدیکی با دربار و شخص شاه داشت، شاه به درخواست او درباره رفع تبعید شیخ محمد خالصیزاده اعتنا نکرد. آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی نیز که روابط خوبی با دربار داشت و به سلطنت رضاخان نیز در مجلس موسسان رای مثبت داده بود، درخواست رفع تبعید خالصیزاده و رفع توقیف کتابهای او را داشت اما رضاخان نپذیرفت.[۴۵]
اینکه از چشماندازی کلی، جناب حاجشیخ چه نگاهی به فعالیتهای سیاسی جناب مدرس و مقابله او با رضاخان در دوره قاجار و پس از آن داشته نیازمند بررسی است اما هر چه بوده، بسی پیداست که ایشان مخالف چنین برخوردهایی با عالمان به ویژه شخصیت خدمتگزار و برجستهای مانند آیتالله مدرس بوده است؛ اما به نظر میرسد دخالت در این امر و مخالفت علنی با تبعید و برخورد با جناب مدرس را که طبعاً به معنای مقابله با رژیم و شخص رضاخان بود، ناسازگار با جایگاه خود و حوزه و دستکم بیثمر میدانسته است.
از پاسخ حاجشیخ به برخی اعتراضات درباره چرایی سکوت ایشان آشکار است که مخالفت خود را مایه شتاب بیشتر رضاخان در کار خود میدانسته است؛ چنان که به عنوان نمونه یکی از عالمان (ظاهراً آیتالله سیدمحمدتقی خوانساری) به حاجشیخ گفت که میدانید پهلوی میخواهد ایران را نصرانی کند، ایشان پاسخ داد: میدانم ولی شما میخواهید من کاری کنم که او زودتر چنین کند![۴۶]
د) عدم همراهی کامل با عالمان تبعیدی
نمونه دیگر موضع جناب حاجشیخ درباره آیات عظام میرزامحمدحسین نایینی و سیدابوالحسن اصفهانی و نیز شیخ محمد خالصیزاده است که از عراق به صورت تبعید به قم هجرت کردند و مدتی در این شهر سکونت داشتند. حاجشیخ به رغم اینکه درباره آنان همه نوع تکریم و تایید و همراهی مبذول داشت، اما گویا در حد انتظار برخی از آنان یا نزدیکان آنان به همراهی و حمایت از خواستههای سیاسی آنان برنخاست و از این رو مورد اعتراض مرحوم خالصیزاده قرار گرفت؛ اعتراضی که باعث نشد حاجشیخ دست از رویه خود بردارد و خالصیزاده نیز به رغم توضیح و استدلال حاجشیخ قانع نشد و به انتقاد از روش و منش سیاسی ایشان ادامه داد. استدلال حاجشیخ، آن گونه که نواده ایشان گفته، این بود که «من یک مجتهدم و معتقد شدم که باید حوزهای به وجود بیاورم که در آن عدهای تحصیل کنند و مجتهد بشوند و فقیه بشوند و به نظرم رسیده است که وظیفهام این است و هر چیزی که سر راه این وظیفهام قرار بگیرد، جلویش را میگیرم».[۴۷]
این روش حاجشیخ گرچه عمدتا در مسائل سیاسی و آنچه مستقیما مربوط به رژیم پهلوی میشد بود، اما با ملاک یادشده اختصاص به این امور نداشت؛ چنان که با توجه به سطح فرهنگ معاشرت و اخلاق اجتماعی آن دوره در قم و اینکه بخشی از مردم ظرفیت و تحمل و درک بسیاری از مسائل را نداشتند، به گونهای که گویا برخی از آنان نمیتوانستند وضع جدید را بپذیرند و وجود طلاب را تحمل کنند و طبعا این امر میتوانست زمینه برخی برخوردها را پدید آورد، بنا بر نقل حاجشیخ محمدصادق تهرانی، جناب حاجشیخ به طلاب سپرده بود «در این شهر قم اگر کسی یک سیلی زد به صورت شما، طرف دیگر صورتتان را بگیرید و بگویید یکی هم به این طرف بزن و خداحافظ!».[۴۸]
هـ) سیاست در عین عدم دخالت سیاسی
یک نکته مهم و حیاتی در داوری درباره داشتن چنین مواضعی از سوی جناب حاجشیخ این است که اینها همه برخاسته از درایت و موقعیتشناسی جناب حاجشیخ از یک سو و رسالت بسیار بالایی که بر دوش گرفته و هدف والایی که در نظر داشت، از سوی دیگر و پایبندی به الزامات آن بود. به عبارت دیگر، این مواضع، یک «سیاست» سنجیده از سوی ایشان، به ویژه در برابر «سیاست» رژیم پهلوی بود که مقابله مشهود با ارزشهای دینی و اسلامی از مظاهر آن بود و این امر هیچ گاه به معنای باور حاجشیخ به جدایی دین یا روحانیت از سیاست عدم دخالت کلی و همیشگی در امر سیاست و حکومت نبود.
رفتارهای یادشده از جانب حاجشیخ خود سیاستی برخاسته از زیرکی و درک موقعیت و آیندهنگری ایشان بود که اینک که تنها با گذشت سه یا چهار نسل از آن به دستاوردهای آن نگریسته میشود، به آسانی میتوان بر درستی نگاه و درک ایشان تاکید کرد؛ امری که گواه روشن بر درستی آن رفتار و گفتاری است که در ادامه در همین راستا از حضرت امام صادق(ع) بازگو خواهیم کرد و نشان خواهیم داد که آن حضرت برای انجام آن حتی حاضر بود به حکومت وقت ضمانت دهد که در کار حکومت و سیاست آنان دخالتی نکند.
۳. بردباری در برابر غائله همسانسازی لباس
رژیم پهلوی به سردمداری رضاشاه پس از سفر وی به ترکیه در خرداد ۱۳۱۳ در دو سال پایانی عمر جناب حاجشیخ مرتکب دو اقدام سیاه و ظالمانه شد؛ یکی الزام مردان به پوشیدن لباس همسان که به واقعه خونین مسجد گوهرشاد در جوار حرم امام رضا(ع) در تیرماه ۱۳۱۴ انجامید و دیگری کشف حجاب اجباری زنان که در پی اقدام نخست صورت گرفت. البته تلاش رژیم در همسانسازی پوشش به سالها قبل برمیگشت و نمونه آن پوشیدن کلاه معروف به «کلاه پهلوی» بود؛ اما پس از سفر رضاشاه به ترکیه، وی در صدد سختگیری در این باره و تبدیل آن کلاه به «کلاه شاپو» برآمد و در سال ۱۳۱۴ بر شدت اقدامات خود افزود و به همین دلیل زمینه اعتراضات فراهم شد. اوج این اعتراضات سفر آیتالله سیدحسین طباطبایی به تهران برای اعتراض به این اقدام رژیم و گردهمآیی مردم در مسجد گوهرشاد و بستنشینی آنان بود که به سرکوبی شدید معترضان و متحصنان و کشتار دهها یا صدها نفر و بازداشت و تبعید طباطبایی به عراق انجامید و شرح تفصیلی آن در منابع آمده است.
رضاخان که از گذشته مترصد واکنش عملی جناب حاجشیخ به اصل موضوع همسانسازی لباس بود، پیش از مرحله سختگیری و رویداد گوهرشاد، یک بار که در بازگشت از سفر اهواز به قم وارد شد، به حاجآقارضا رفیع که از نزدیکان و ملازمان او در این سفر بود و از لباس روحانیت درآمده بود، دستور داد که از طرف او به دیدار حاجشیخ برود و وقتی آقای رفیع در پاسخ گفته داد که با این لباس شاید خوشایند نباشد، شاه تاکید کرد که «خیر، با همین لباس باید بروید تا ببینم عکسالعمل او چیست و اگر هم نگرانی دارید دکتر امیراعلم هم با شما باشد و به عنوان اینکه برای عیادت بیمار حاجشیخ آمده است از خجالت شما بکاهد.»
رضا رفیع که از گذشته ماهی چند بار به دیدار حاجشیخ میرفت، با نگرانی راهی دیدار ایشان شد اما خود او نقل کرده است که «حاجشیخ تا چشمش به من افتاد و بدون اینکه متوجه کلاه پهلوی و فکل و کراوات شوند، برخاسته با من روبوسی کردند و در مدت نیمساعتی که من و دکتر امیراعلم در خدمت ایشان بودیم ابداً و اصلاً از تغییر لباس حرفی نزدند». پس از دیدار، شاه درباره واکنش حاجشیخ و اینکه آیا ایشان پرسش و اعتراضی و اینکه وی چرا به «لباس کفار» درآمده، از امیراعلم پرسید و او در پاسخ خاطرنشان کرد که حاجشیخ ابداً به روی خود نیاورد؛ مانند اینکه امری عادی و پیشپا افتادهای بود و مایه تعجب آن دو شده بود. به گفته رفیع شاه از جریان ملاقات خوشحال شد و همان جا تصمیم گرفت تغییر لباس را درباره دیگران عملی کند.[۴۹]
پس از تشدید اقدامات برای تغییر لباس، افزون بر عموم مردم، این کار روحانیان و عالمان را نیز در تنگنا قرار میداد و تنها کسانی که میتوانستند جواز لباس ویژه روحانیان را به دست آورند، از آن مستثنا بودند و گرنه باید لباس روحانی را کنار میگذاشتند.[۵۰] پیدا بود که جناب حاجشیخ نیز با آن سخت مخالف است؛ به ویژه که از سوی اقشار مختلف، به ویژه برخی طلاب و روحانیان سخت در تنگنا و فشار بود که در اعتراض به آن به شاه تلگرام بزند که مردم قم را از این اجبار معاف کند، ولی حاجشیخ که این کار را بیثمر و بلکه زیانبار میدانست نمیپذیرفت؛ تا جایی که شماری به خانه او هجوم برده و به شخص او متعرض شده، حمله و اهانت کردند و ناسزا گفتند و عمامه ایشان نیز افتاد!
خطیب مشهور مرحوم محمدتقی فلسفی مشروح جریان حمله یادشده را به نقل از محمدتقی اشراقی، بازگو کرده است؛ از جمله اینکه مرحوم اشراقی کوشیده است حاجشیخ را قانع کند که برای رفع تهمت از خود تلگرامی به شاه بزند؛ اما پاسخ حاجشیخ این بوده است که «به نظر من تلگراف کردن برای این کار مثل این است که کسی خودش را به چاه بیندازد. من میدانم ضرر دارد».
با این حال، پس از تاکید دوباره مرحوم اشراقی، «مرحوم حاجشیخ بنا بر عادت فکر کرد و پنجهاش را داخل محاسنش میکشید. پس از چند لحظه گفت: خیلی خوب، کاغذ و قلم بیاورید. من هم آوردم. حاجشیخ کلمه به کلمه میگفت و من مینوشتم. بعد هم امضاء کرد». به این ترتیب حاجشیخ به رغم تشخیص خود به شاه تلگرام زد و در شهر نیز این اقدام ایشان پیچید؛ اما پاسخ تند و همراه با تهدید دربار از زبان شاه نشان داد که نظر حاجشیخ درست بوده است و شاه حتی حاضر نشده بود مستقیما جواب ایشان را بدهد.
این اقدام اجباری حاجشیخ باعث شد افزون بر دستگیری برخی افراد به عنوان محرک، ماموران حکومت موضوع همسانسازی لباس را در قم با سرعت بیشتری اجرا کنند![۵۱] چنان که تنها ده روز پس از این تلگرام بود که به فرمان رضاخان در مسجد گوهرشاد آن کشتار فجیع روی داد. تاریخ تلگرام حاجشیخ تاریخ ۱۱ تیر ۱۳۱۴ و پاسخ آن ۱۲ تیر است.[۵۲]
۴. عدم موضعگیری در کشتار مسجد گوهرشاد
تا آنجا که به اسناد موجود در دسترس برمیگردد، خبری و سندی درباره موضعگیری حاجشیخ در واقعه مسجد گوهرشاد مشاهده نمیشود. اینکه ایشان تا چه اندازه از متن این رویداد آگاهی داشته و چه تصویری از آن در ذهن ایشان وجود داشته، برای ما روشن نیست، اما زمینه این رخداد یعنی اجبار مردان به پوشیدن لباس متحدالشکل، طبعا چیزی نبود که مسائل آن از نگاه حاجشیخ پنهان باشد.
آنچه میتوانسته سبب سکوت جناب حاجشیخ در قضیه کشتار مسجد گوهرشاد باشد، افزون بر همان نگاه کلی و درایت ایشان که در این مقاله بر آن تاکید میشود و باور روشنی که ایشان بر بیثمر بودن و بلکه زیانبار بودن دخالت خود داشت، تجربه کمتر از دو هفته پیش حاجشیخ در فرستادن تلگرام و واکنش یادشده رضاخان به آن بود. واقعیت موجود را میتوان در همان بیت شعری خلاصه کرد که محمدعلی فروغی، نخستوزیر شاه به محمدولی اسدی، نایبالتولیه آستان مقدس رضوی(ع) خاطرنشان کرده بود و مزید علت در برکناری و مغضوب شدن وی شد. اسدی پدر دو تن از دامادهای فروغی بود و با او رابطه نزدیک داشت و پس از رویداد گوهرشاد، به دستور رضاخان بازداشت، محاکمه و اعدام شد. پس از بازداشت او، در خانهاش نامهای نیز از فروغی به اسدی یافت شد که ضمن شرح مطالبی درباره رضاشاه این شعر مولوی نیز آمده بود: «در کف شیر نر خونخوارهای / غیر تسلیم و رضا کو چارهای؟». حاجشیخ به خوبی به این واقعیت پی برده بود و با درایت خود، دستیابی به آن هدف اصلی را با آن هماهنگ میساخت.
۵. بردباری در برابر جام زهر کشف حجاب
کشف اجباری حجاب بانوان را میتوان سیاهترین ورق مشهود کارنامه رضاخان شمرد و بیشک از بیشرمانهترین رفتارها و ظالمانهترین اقدامات او و رژیم متکی به سرنیزه او بود. رژیم پهلوی به خواست رضاشاه که از مدتی پیش برخی اقدامات را در راستای کشف حجاب آغاز کرده بود، پس از سفر یادشده چهلروزه به ترکیه و الگو گرفتن جاهلانه از اقدامات کمال مصطفی آتاترک، به صورت جدیتری این موضوع را پی گرفت. این کار پس از تصویب بخشنامه سراسری کشف حجاب در اواخر آذر ۱۳۱۴، فرمان اجرای آن از آغاز دیماه در سراسر کشور آغاز شد و در ۱۷ دی نیز رضاشاه در جشن پایان تحصیل دانشسرای دختران بیحجاب بر کشف حجاب تاکید کرد و آنچه در پی این اقدام خیرهسرانه رژیم در مناطق مختلف کشور روی داد، چیزی جز سیاهی و تباهی برای کشور و جامعه و هتک حرمت زنان محترم و خانهنشین شدن بخش فراوانی از آنان در پی نداشت و مخالفت و اعتراض اقشار مختلف مردم متدین و به ویژه عالمان نیز راه به جایی نمیبرد.
منابع موجود نشان میدهد که به فراخور این بیشرمی بزرگ و هتک آشکار احکام شرع مقدس در سراسر کشور از سوی رژیم و ماموران آن و پیآمدهای اجتماعی و فرهنگی بسیار سوئی که این اقدام میتوانست داشته باشد، جناب حاجشیخ نیز زیر فشار بسیار شدید بود. از یک سو فشار روحی بسیار زیاد که بر وی که حتی برخی این تعبیر را به کار بردهاند که ایشان از شدت و ادامه فشار و اندوه دق کرد و در فاصله کوتاهی درگذشت و از سوی دیگر، فشار بسیار زیاد اجتماعی و به ویژه از سوی روحانیان و نزدیکان که خواهان نشان دادن واکنش در برابر این اقدام و فرستادن تلگرام به شاه بودند. به نوشته فرزند ایشان، آیتالله مرتضی حائری، جناب حاجشیخ از ناراحتی کشف حجاب که گذشته از مخالفت با شرع، ظلم فاحشی بود، در ماههای پایانی، اقامه نماز جماعت و درس را ترک کرده بود.[۵۳]
مرحوم آیتالله سیدمحمدرضا گلپایگانی نیز که از شاگردان حاجشیخ و با ایشان از نزدیک مرتبط بوده نقل کرده است که حاجشیخ در اواخر عمر بسیار ناراحتی دیدند؛ هم در موضوع تغییر لباس و خلع لباس روحانیون که خود گاه در مسیر درس شاهد بازداشت شدن برخی روحانیان بود و هم در مسئله کشف حجاب؛ به ویژه وقتی از اجبار به شرکت برخی روحانیان و افراد محترم در جلسات کشف حجاب میشنیدند. از این رو ایشان بسیار متأثر و ناراحت بودند؛ به گونهای که گاهی از خانواده ایشان به آقای گلپایگانی یا میرزامهدی بروجردی سفارش میشد که ایشان را تنها نگذارند، زیرا سخت ناراحت هستند و گاهی از ناراحتی گریه میکنند.[۵۴]
به رغم فشارهای روحی یادشده و نیز فشارهای بیرونی بر اینکه جناب حاجشیخ واکنشی از خود نشان دهد، اما ایشان که در این سالها و به ویژه یکی و دو سال پایانی عمر خود با توجه به آشکار شدن ماهیت ضد دینی رضاشاه نگرانی فزونتری درباره سرنوشت حوزه قم پیدا کرده بود، از واکنش و مخالفت آشکار با موضوع کشف حجاب پرهیز میکرد؛ چنان که وقتی میرزامهدی بروجردی که در امور حاجشیخ فرد نخست به شمار میرفت، نقل کرده است که «به مرحوم حاجشیخ عرض کردیم: آقا چیزی برای شاه راجع به اوضاع روز (کشف حجاب و …) بنویسید. اگر ننویسید ما خودمان به نام شما چیزی خواهیم نوشت! آقا ناراحت شد و عمامهاش را بر زمین زد و قسم خورد که تکذیب خواهم کرد» و پس از آنکه بالاخره وادار به نوشتن تلگرام به شاه شد، طبق نقل نوشت: «اعلیحضرتا، سکوت من برای تعالی و ترقی دولت بود و تکلم من هم اکنون برای همین است. اوضاع فعلی خلاف مذهب جعفری است. شما موقوف کنید تا من راحت شوم». اما پیدا بود که شاه به این خواسته وقعی نخواهد گذاشت و اعتنایی هم نکرد، جز سختگیری بیشتر.[۵۵]
رویکرد کلی حاجشیخ در میانه حوزه و رژیم
منابع موجود به روشنی نشان میدهد و کسانی از نزدیکان و آشنایان به تاریخ حوزه قم و سیاستهای مقابل حاجشیخ عبدالکریم حائری و رژیم پهلوی نیز تصریح کردهاند که دغدغه اصلی جناب حاجشیخ سرنوشت و ماندگاری حوزه قم بود که از سالها پیش اصل دغدغه آن را داشت و پس از تجربه حوزه اراک، کمال مطلوب آن را در حوزه قم میدید. آنچه بر این اصل میافزود این بود که حاجشیخ نه تنها فایدهای در مخالفت و مقابله با سیاستهای رژیم نمیدید بلکه آن را زیانبار هم میدید و چند تجربه موجود، از سوی خود و از سوی دیگرانی مانند قضایای آقانورالله اصفهانی، محمدتقی بافقی، سیدحسین طباطبایی و جماعت متحصن در مسجد گوهرشاد گواه این باور بود.
در چنین فضایی طبعا مقتضای عقلانیت و درایت حاجشیخ این بود که با آیندهنگری و دوراندیشی خود، همه نیرو و تلاش خود را متمرکز بر کاری کند که اگر هم در کوتاهمدت نتواند در برابر تلاش رژیم در دینزدایی از جامعه و کاستن از نفوذ معنوی روحانیت بایستد، اما در آیندهای نه چندان دور به بار خواهد نشست و تنها در فاصله یکی یا دو نسل میتوان شاهد دستاوردهای آن بود و این سیاستی بود که امامان اهل بیت(ع) در برابر حکومتهای وقت پیش گرفتند و به ویژه میتوان آن را در رویه امام باقر(ع) در برابر حاکمان اموی دید؛ چنان که به روشنی میتوان در رویه رئیس مذهب، حضرت امام صادق(ع) در برابر حاکمان اموی و عباسی دید. آنچه در پی میآید سخن صریحی است که امام صادق(ع) در این باره داشته است.
رویه امام صادق(ع) الگویی برای حاجشیخ
آنچه از رویه امامان اهل بیت(ع) به جز امام حسین(ع) که در بخشی از دوران امامت در شرایط ویژهای قرار گرفت پیداست، این است که آن بزرگواران در دوران خود، زمینه و موقعیتی برای قیام و تشکیل حکومت نمیدیدند و این واقعیت حتی در دوره امام صادق(ع) که در ظاهر موقعیت بهتری یافته بود، نیز خود را بر ایشان تحمیل میکرد. به نظر میرسد در نگاه آنان نکته اصلی در موضع یادشده به عدم آمادگی همهجانبه جامعه برای همراهی با آنان در تشکیل، استقرار و ادامه یک حکومت صالح بود؛ حکومتی که در سایه آن بتوان به تبیین دین و شریعت و تعلیم و تربیت مردمان پرداخت، احکام شرع را اجرا کرد و مردم در سایه ان حکومت به امنیت و آسایش و عدالت برسند.
وقتی در جامعه به هر دلیل چنین زمینه و آمادگی نیست، طبیعی است که نخست باید هر چند در درازمدت چنین زمینهای را فراهم ساخت. با شناختی که آن امامان بزرگوار(ع) از یک سو از دین و شریعت داشتند و از سوی دیگر با شناختی که از جامعه و واقعیات آن داشتند و با سطحی از آمادگی که در مردمان پابهرکاب لازم میدیدند، و در مجموع با «وقتشناسی» خود که امام صادق(ع) از آن با تعبیر «نحن اعلم بالوقت» نام برده است،[۵۶] آنان مطمئن بودند که چنین شرایطی برای آنان فراهم نیست و در چنین وضعی، هر اقدامی به هدف از میان بردن حکومتهای موجود و برپایی حکومت آرمانی مورد نظر خود، به جز از دست دادن همین فرصتهای اندک موجود و وارد شدن آسیبهای جدی به اسلام و مذهب، دستاورد دیگری نخواهد داشت.
این واقعیت را افزون بر سیره عملی آنان به صورت خاص میتوان در موضع منفی امام صادق(ع) در فضا و شرایط برخاسته از تعارض و درگیری عباسیان و امویان دید که به رغم برخی پیشنهادات به ایشان برای حمایت از قیام و رهبری امام(ع) و به رغم فشاری که برخی اصحاب برای وارد شده ایشان به صحنه قیام صورت میگرفت، آن حضرت با قاطعیت آن را رد میکرد. گاه نامه پیشنهادی را در برابر چشم نامهبر میسوزاند،[۵۷] گاه نامه پیشنهادی دوستان خود را برای قیام بر زمین میزد،[۵۸] گاه به اصحاب خود بر لزوم همراهی با حاکمان وقت تاکید میورزید،[۵۹] گاه نیز به برخی اصحاب خود که بر لزوم قیام تاکید میورزیدند، خاطرنشان میکرد که به تعداد انگشتان دست نیز یار و یاور واقعی ندارد.[۶۰]
اما آنچه در این میان و در اینجا به صورت خاص مورد توجه و استناد است، دو سخن از امام صادق(ع) است که به صراحت بیانکننده آرزو و خواست حضرت در یافتن امکان آموزش یاران خود و اجازه دادن خلیفه به ایشان برای این کار حتی به بهای این است که حضرت ضمانت بدهد که کار سیاسی نکند و کاری به کار حکومت آنان نداشته باشد و کسی مانند منصور دوانیقی به ایشان اجازه بدهد که به دور از همه این مسائل در جایی مانند طائف به کار علمی و به تعبیر رایج ما به کار حوزوی و طلبگی بپردازد که رسالت نخست و کار اصلی امامان(ع) در جایگاه تبیین دین و هدایت خلق بود.
یکی روایت عیص بن قاسم است که به نقل رجال کشی، به همراه دایی خود، سلیمان بن خالد در مدینه به دیدار امام صادق(ع) رفته است و امام(ع) درباره این جوان و باور ایمانیاش از سلیمان پرسیده است و وقتی پاسخ شنیده است که او نیز از شیعیان و معتقدان به امامت اهل بیت(ع) است، امام(ع) خداوند را سپاس گفته که این جوان را هدایت کرده و به باور انحرافی دیگران در نیاورده است. آن گاه امام(ع) زمینه را برای بیان آرزوی خود هموار دیده و افزوده است: «کاش من و شما یاران در طائف میبودیم و با شماها سخن میگفتم و با شما مأنوس بودم و به آنان (عباسیان حاکم) ضمانت میدادم که هرگز علیه آنان قیام نکنیم: «یا لیتنی و ایاکم باطائف احدّثکم و تُؤنسونی و اضمن لهم ان لا نخرج علیهم ابداً».[۶۱]
دوم سخنی است که افزون بر کشی، کلینی نیز از عنبسه بن مصعب روایت کرده است و او بنابر نقل کلینی از امام صادق(ع) شنیده است که میگوید: از تنهایی و عدم آسایش خود میان مردم مدینه به خداوند شکوه میبرم تا اینکه شما میآیید و شما را میبینم و با شما انس میگیرم. کاش این طغیانگر (ظاهراً منصور عباسی) به من اجازه میداد که خانهای بزرگ در طائف فراهم سازم و در آن ساکن شوم و شما را همراه خود سکونت دهم و به او ضمانت میدهم که از سوی ما هیچ گاه کاری ناخوشایند نسبت به او سر نزند: «و اضمن له ان لا یجیء من ناحیتنا مکروه ابداً».[۶۲]
مواظبت بر حفظ جان خود و شیعیان موضوعی است که در روایات متعددی آمده است؛ چنان که وقتی منصور عباسی امام صادق(ع) را به صرف درخواست بازگرداندن چشمه ابیزیاد که ظاهراً بخشی از فدک بود، تهدید به قتل کرد، امام(ع) با اشاره به سن ۶۳سالگی خود، به منصور اطمینان خاطر داد که هیچ گاه از سوی خود به منصور یا جانشین او آزاری نخواهد رساند و با چنین سخنی بود که منصور کوتاه آمد؛[۶۳] اما اینکه امام(ع) حاضر باشد در برابر اجازه کار علمی و آموزشی به حاکمان جائر وقت تعهد دهد که این فرصت را تنها در امور علمی به کار خواهد گرفت و دخالتی در امور سیاسی و حکومتی آنان نخواهد کرد، امری بس قابل توجه و موضوع برای تحلیل و بررسی از چشمانداز کلامی و تاریخی و جایگاه امامت است. یک نکته حیاتی آن نیز این است که همه تاریخ و جامعه و مصالح بندگان در مقطعی چندساله و به دوران امام صادق(ع) یا دوران امامت اهل بیت(ع) محدود نمیشود و آنان باید کاری را بکنند که سرمایه راهگشا و بیبدیل برای تاریخ و زندگی دیندارانه همه نسلهایی است که در پی میآیند.
افزون بر اینکه وقتی آمادگی کافی برای پذیرش حکومت آنان وجود ندارد، تلاش برای دستیابی به آن میتواند همین فرصت محدود هدایت و تبلیغ را نیز از میان ببرد و این واقعیتی بود که برخی یاران حضرت صادق(ع) مانند سدیر صیرفی و معلی بن خنیس، به رغم روحیه جهادی و حماسی ک داشتند، از شناخت درست آن ناتوان بودند. این گونه کسان در اطراف جناب حاجشیخ عبدالکریم و در پیوند با ایشان نیز وجود داشتند؛ اما این جناب حاجشیخ بود که چیزهایی را در خشت خام میدید که برخی چه بسا در آینه صاف نیز نمیدیدند و در آموزهای از امیرالمؤمنین(ع) آمده است کسی که دانش او بر خرد او فزونی یابد، وبال گردن او خواهد بود: «من زاد علمه علی عقله کان وبالا علیه».[۶۴]
—————————————————————–
[۱]. امامخمینی، صحیفه امام، ج۱، ص۲۴۴.
[۲]. کلینی، کافی، ج۱، ص۲۵.
[۳]. طبرسی، مکارم الاخلاق، ص۱۳.
[۴]. نک: دانشنامه امامخمینی، ج۲، ص۷۰۴-۷۱۱.
[۵]. سیدموسی شبیری زنجانی، جرعهای از دریا، ج۳، ص۴۱۷.
[۶]. محمد رازی، آثار الحجه، ج۱، ص۵۵.
[۷]. سیدموسی شبیری زنجانی، جرعهای از دریا، ج۳، ص۴۲۱.
[۸]. نک: محمدصادق مزینانی، سرگذشت، افکار و آثار آیهالله شهید سیدحسن مدرس، ص۴۵۰-۴۵۱.
[۹]. سیدموسی شبیری زنجانی، جرعهای از دریا، ج۴، ص۴۹۷-۴۹۸.
[۱۰]. منظور الاجداد، مرجعیت در عرصه اجتماع و سیاست، ص۳۳۵. نیز نک: سیدموسی شبیری زنجانی، جرعهای از دریا، ج۳، ص۴۱۴-۴۱۶، متن و حاشیه. برای آگاهی تفصیلی از اصل موضوع و شرح قضیه یادشده نک: اکبر ثبوت، دیدگاههای آخوند خراسانی و شاگردانش، ص۸۸۷-۸۹۰.
[۱۱]. اکبر ثبوت، دیدگاههای آخوند خراسانی و شاگردانش، ص۸۸۵-۸۸۶.
[۱۲]. در این باره از جمله نک: محمد رازی، آثار الحجه، ج۱، ص۱۵-۱۷؛ سیدموسی شبیری زنجانی، جرعهای از دریا، ج۳، ص۴۰۹-۴۱۲، متن و حاشیه.
[۱۳]. نک: محمد رازی، آثار الحجه، ج۱، ص۱۴-۱۵. درباره پیشنهادکنندگان، مشوّقان و همراهان حاجشیخ عبدالکریم حائری در احیاء و برپایی دوباره حوزه قم در منابع مختلف از افراد زیادی نام برده شده است؛ از جمله نک: محمدتقی فاضل میبدی، یادنامه خاتمی، مقاله ابوالفضل شکوری، ص۴۴۰-۴۵۴؛ محمدتقی انصاریان، فقیه مؤسس، ص۳۵-۳۹.
[۱۴]. نک: منظور الاجداد، مرجعیت در عرصه اجتماع و سیاست، ص۳۱۹.
[۱۵]. محمد رازی، آثار الحجه، ج۱، ص۱۷.
[۱۶]. منظور الاجداد، مرجعیت در عرصه اجتماع و سیاست، ص۳۱۹.
[۱۷]. دانشنامه امامخمینی، ج۶، ص۵۷۰-۵۷۱.
[۱۸]. نک: سیدموسی شبیری زنجانی، جرعهای از دریا، ج۲، ص۳۶۰ و ۳۶۲-۳۶۳؛ همان، ج۴، ص۴۳۹؛ دانشنامه امامخمینی، ج۶، ص۵۷۲.
[۱۹]. امامخمینی، صحیفه امام، ج۱، ص۱۱۴.
[۲۰]. سیدموسی شبیری زنجانی، جرعهای از دریا، ج۲، ص۵۰۱.
[۲۱]. همان ج۳، ص۴۱۸-۴۱۹.
[۲۲]. همان، ج۴، ص۵۰۲.
[۲۳]. نک: محمد رازی، آثار الحجه، ج۱، ص۳۰؛ عباس فیض، گنجینه آثار قم، ج۱، ص۳۱۹.
[۲۴]. نک: عباس فیض، گنجینه آثار قم، ج۱، ص۳۲۰.
[۲۵]. منظور الاجداد، مرجعیت در عرصه اجتماع و سیاست، ص۳۲۰.
[۲۶]. ظاهرا اشاره نویسنده به ظاهر روایاتی است که قیام و جهاد با حاکمان جائر را بیسرانجام شمرده است. نک: حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۵، ص۵۰، ابواب جهاد العدو، باب ۱۳.
[۲۷]. محمد رازی، آثار الحجه، ج۱، ص۲۹-۳۰.
[۲۸]. عباس فیض، گنجینه آثار قم، ج۱، ص۳۲۰-۳۲۱.
[۲۹]. نک: منظور الاجداد، مرجعیت در عرصه اجتماع و سیاست، ص۳۲۰.
[۳۰]. همان، ص۳۲۴.
[۳۱]. یک شاهد بر این ظاهرسازی پاسخ شاه به تلگراف علماء است که در آن تاکید میکند که هیچ مقامی در ایران نمیتواند مصوبات مجلس را نادیده بگیرد و پذیرش خواست آنان برای او مقدور نیست! همان، ص۳۲۲.
[۳۲]. سیدموسی شبیری زنجانی، جرعهای از دریا، ج۳، ص۴۲۱.
[۳۳]. نک: محمد رازی، مجاهد شهید حاجشیخ محمدتقی بافقی، ص۶۸-۷۰؛ همو، آثار الحجه، ج۱، ص۳۲ و ۳۵.
[۳۴]. برخی به اشتباه تاریخ واقعه را عید ۱۳۰۶ نوشتهاند و گویا منشأ آن این بوده است که اجتماع مردم در حرم در روز پایانی این سال و در انتظار تحویل سال نو بوده است، گمان کردهاند، موضوع مربوط به عید ۱۳۰۶ است؛ در حالی که تاریخ درست عید سال ۱۳۰۷ است. نک: منظور الاجداد، مرجعیت در عرصه اجتماع و سیاست، ص۳۲۶.
[۳۵]. زندگی فردی ناشناخته (محمد بروجردی، از شاگردان حاجشیخ عبدالکریم حائری)، ص۳۷.
[۳۶]. محمد رازی، مجاهد شهید حاجشیخ محمدتقی بافقی، ص۶۸-۷۰؛ همو، آثار الحجه، ج۱، ص۳۵-۳۶؛ زندگی فردی ناشناخته (محمد بروجردی)، ص۳۵-۳۹.
[۳۷]. زندگی فردی ناشناخته (محمد بروجردی)، ص۳۸.
[۳۸]. همان، ص۴۰.
[۳۹]. منظور الاجداد، مرجعیت در عرصه اجتماع و سیاست، ص۳۲۶.
[۴۰]. مجله حوزه، ش۱۲۵، آذر و دی ۱۳۸۳ش، مصاحبه با عبدالحسین حائری، ص۱۴۹-۱۹۴.
[۴۱]. محمد رازی، آثار الحجه، ج۱، ص۴۶.
[۴۲]. سیدمحسن صدر، خاطرات صدرالاشراف، ص۲۹۳.
[۴۳]. مجتبی احمدی و همکاران، چشم و چراغ مرجعیت، ص۹۵.
[۴۴]. دانشنامه جهان اسلام، ج۱۲، مدخل «حائری یزدی، عبدالکریم».
[۴۵]. درباره عدم واکنش به تبعید آیتالله مدرس نک: محمدصادق مزینانی، سرگذشت، افکار و آثار آیه الله شهید سیدحسن مدرس، ص۸۱۹-۸۲۳.
[۴۶]. محمدتقی انصاریان، فقیه مؤسس، ص۳۶۳-۳۶۴.
[۴۷]. منظورالاجداد، مرجعیت در عرصه اجتماع و سیاست، ص۳۲۰. نیز نک: مجله حوزه، ش۱۲۵، آذر و دی ۱۳۸۳ش، مصاحبه با عبدالحسین حائری، ص۱۴۹-۱۹۴.
[۴۸]. محمدتقی فاضل میبدی، یادنامه خاتمی، ص۴۶۷.
[۴۹]. مسعود رفیع، زندگانی سیاسی و اجتماعی حاجآقا رضا رفیع، ص
[۵۰]. در این باره از جمله ن.ک: منظور الاجداد، مرجعیت در عرصه اجتماع و سیاست، ص۳۲۸-۳۳۲.
[۵۱]. محمدتقی فلسفی، خاطرات و مبارزات حجتالاسلام فلسفی، ص۸۱-۸۳.
[۵۲]. برای آگاهی از متن تلگرام و پاسخ آن ن.ک: سیدحسن بدلا، هفتاد سال خاطره از سیدحسن بدلا، ص
[۵۳]. مرتضی حائری، سرّ دلبران، ص۲۰۵.
[۵۴]. علی کریمی جهرمی، آیتالله موسس عبدالکریم حائری، ص۸۶.
[۵۵]. مجله حوزه، ش۳۱، فروردین و اردیبهشت ۱۳۶۸، ص۴۴-۴۵، به نقل از آیتالله شیخ علی مشکوه سدهی.
[۵۶]. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۴۷، ص۱۲۳.
[۵۷]. نک: همان، ج۴۷، ص۱۳۲. نیز: همان، ج۴۷، ص۲۹۷.
[۵۸]. نک: کلینی، کافی، ج۸، ص۳۳۱.
[۵۹]. نک: محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۴۷، ص۱۶۳.
[۶۰]. نک: کلینی، کافی، ج۲، ص۲۴۲-۲۴۳. نیز نگاه کن این روایت را: … اما انّا لا نخرج فی زمان لا نجد فیه خمسه معاضدین لنا؛ نحن اعلم بالوقت؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۴۷، ص۱۲۳.
[۶۱]. کشی، رجال الکشی، ص۳۶۱-۳۶۲: عیص بن القاسم، قال: دخلت علی ابیعبدالله(ع) مع خالی سلیمان بن خالد، فقال لخالی: من هذا الفتی؟ قال: هذا ابن اختی. قال: یعرف امرکم؟ فقال له: نعم. فقال: الحمد لله الذی لم یجعله شیطاناً. ثم قال: یا لیتنی و ایاکم بالطائف احدّثکم و تُؤنسونی و تضمن لهم (صحیح «اضمن لهم» است، چنان که در بحار الانوار، ج۴۷، ص۱۸۵ نیز آمده است) ان لا نخرج علیهم ابداً.
[۶۲]. کلینی، کافی، ج۸، ص۲۱۵؛ کشی، رجال الکشی، ص۳۶۵: سمعت اباعبدالله(ع) یقول: اشکو الی الله وحدتی و تقلقلی بین اهل المدینه حتی تقدموا و اراکم و آنس بکم؛ فلیت هذه الطاغیه اذن لی فاتخذ قصراً فی الطائف فسکتنه و اسکنتکم معی و اضمن له ان لا یجیء من ناحیتنا مکروه ابداً.
[۶۳]. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۴۷، ص۲۱۰: لقی جعفر(ع) اباجعفر المنصور فقال: اردد علیّ عین ابیزیاد آکل من سعفها، قال: إیّای تکلّم بهذا الکلام؟ و الله لازهقنّ نفسک. قال: لا تعجل، قد بلغتُ ثلاثا و ستین و فیها مات ابی و جدی علی بن ابیطالب، فعلیّ کذا و کذا إن آذیتک بنفسی ابداً و إن بقیت بعدک إن آذیت الذی یقوم مقامک، فرقّ له و أعفاه.
[۶۴]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص۴۷.
(منتشر شده در کتاب صدسالگی حوزه علمیه قم)
کتابشناسی
- آمدی، عبدالواحد بن محمد تمیمی، غرر الحکم و درر الکلم، قم: انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، ۱۳۶۶ش.
- احمدی، مجتبی و همکاران، چشم و چراغ مرجعیت (مصاحبههای ویژه مجله حوزه با شاگردان ایتالله بروجردی)، قم: انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۹ش.
- امامخمینی، موسوی، سیدروحالله، صحیفه امام، ۲۲ج، تهران: موسسه تنظیم و نشر آثار امامخمینی، ۱۳۷۸ش.
- انصاریان خوانساری، محمدتقی، فقیه موسس، قم: انصاریان، ۱۳۹۸ش.
- بدلا سیدحسن، هفتاد سال خاطره از سیدحسن بدلا، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۷۹ش.
- ثبوت، اکبر، دیدگاههای آخوند خراسانی و شاگردان (نسخه کپی)، تهران: طرح نو، ۱۳۸۹ش.
- حائری، مرتضی، سرّ دلبران (عرفان و توحید ناب در ضمن داستانها)، به کوشش رضا استادی، قم: انصاری، ۱۳۷۰ش.
- حوزه، شماره ۱۲۵، آذر و دی ۱۳۸۳ش؛ گفتگو با عبدالحسین حائری، ص۱۴۹-۱۹۴.
- حوزه، شماره ۳۱، فروردین و اردیبهشت ۱۳۶۸ش، گفتگو با استاى آیتالله علی مشکوه، ص۴۱-۵۸.
- دانشنامه امامخمینی، ۱۰ج، به کوشش سیدضیاء مرتضوی، تهران: موسسه تنظیم و نشر آثار امامخمینی، ۱۴۰۰ش.
- دانشنامه جهان اسلام، به کوشش غلامعلی حداد عادل، ج۱۲، تهران: بنیاد دائره المعارف اسلامی، ۱۳۹۹ش.
- رازی محمد، آثار الحجه (یا تاریخ و دائره المعارف حوزه علمیه قم)، ج۱، قم: کتابفروشی برقعی، ۱۳۷۳ق.
- رازی محمد، مجاهد شهید آیتالله حاج شیخ محمدتقی بافقی، قم: پیام اسلام، دوم، ۱۳۵۸ش.
- رفیع، رضا، زندگی سیاسی و اجتماعی حاجآقارضا رفیع، مسعود رفیع، تهران: نشر آبی، ۱۳۸۸ش.
- زندگی فردی ناشناخته (محمد بن عبدالله بروجردی)، بیجا، بینا، ۱۴۰۱ق (آماده برای چاپ).
- شبیری زنجانی، سیدموسی، جرعهای از دریا، ج۲، قم: موسسه کتابشناسی شیعه، ۱۳۹۰ش.
- شبیری زنجانی، سیدموسی، جرعهای از دریا، ج۳، قم: موسسه کتابشناسی شیعه، سوم، ۱۳۹۷ش.
- شبیری زنجانی، سیدموسی، جرعهای از دریا، ج۴، قم: موسسه کتابشناسی شیعه، دوم، ۱۳۹۹ش.
- صدر محلاتی، سیدمحسن، خاطرات صدرالاشراف، تهران: وحید، ۱۳۶۴ش.
- طبرسی، فضل بن حسن، مکارم الاخلاق، قم: شریف رضی، ۱۴۱۸ق.
- عاملى، حرّ، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ۳۰ج، قم: مؤسسه آل البیت(ع)، ۱۴۰۹ق.
- فاضل میبدی، محمدتقی، یادنامه خاتمی، قم: موسسه معارف اسلامی امامرضا(ع)، ۱۳۷۶ش.
- فلسفی محمدتقی، خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فلسفی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۷۶ش.
- فیض عباس، گنجینه آثار قم، قم: مهر استوار، ۱۳۴۹ش.
- کریمی جهرمی، علی، آیتالله موسس، حاجشیخ عبدالکریم حائری، قم: دار الحکمه، ۱۳۷۲ش.
- کشی، محمد بن عمر، رجال الکشی، مشهد: دانشگاه مشهد، ۱۳۴۸ش.
- کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ۸ج، تحقیق علیاکبر غفاری، تهران: دار الکتب الاسلامیه، چهارم، ۱۴۰۷ق.
- مجلسى، محمدباقر بن محمدتقی، بحارالانوار؛۱۱۰ج، بیروت: دار احیاء التراث العربى، سوم، ۱۴۰۳ق.
- مزینانی محمدصادق، سرگذشت، افکار و آثار آیه الله شهید سیدحسن مدرس، قم: موسسه کتابشناسی شیعه، ۱۳۹۳ش.
- منظور الاجداد، سیدمحمدحسین، مرجعیت در عرصه اجتماع و سیاست (اسناد و گزارشهایی از آیات عظام نائینی، اصفهانی، قمی، حائری و بروجردی، ۱۳۳۹-۱۲۹۲شمسی)، تهران: شیرازه، ۱۳۷۹ش.