شبکه اجتهاد: حجتالاسلام مرتضی روحانی مدیر مسئول موسسه ترجمان و عضو گروه غرب شناسی پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، سالهاست که در زمینه علوم انسانی و نسبت آن با دین در حال پژوهش و فعالیت است. او در حساب توئیتر خود به مصاحبه اخیر استاد علوی بروجردی درباره اقتصاد اسلامی و علوم انسانی این گونه پاسخ داد:
آقای بروجردی بهعنوان کسی که فقه خوانده خوب میداند که اضافه شدن قید ”اسلامی” به یک حکم اصلا به این معنا نیست که حکم مذکور از آیات و روایات استخراج شده است؛ مثلا در احکام فقهی ما بسیاری از احکام با توجه به سیره عقلا اثبات میشوند و چون تایید شارع بر سیره عقلا را هم دارند از صفت اسلامی هم بهرهمند میشوند. مثال واضحش اصول عملیه است.
در بسیاری از موارد وقتی ما حکم به جواز و حلیّت امری در دین میدهیم و آن حکم را حکمی دینی و اسلامی میدانیم دلیلش عدم مخالفت با اصول کلی و روایات موجود است. مثلا شما نوع جدیدی از معامله – مثلا بیمه –را اختراع میکنید که پیشتر وجود نداشته و عرف عقلا آن را تایید میکند و دلیلی هم در بیان شارع در مخالفت آن نمییابید مثلا آن را مصداق ربا نمییابید یا ….در نهایت حکم به حلال بودن آن میکنید. حال آیا برای بیمه آیه یا روایتی داشته ایم؟ این از مصادیق ارجاع فروع به اصول است.
مسئله بعدی در این است که فقها میگویند فقه استخراج احکام شرعی از ادله تفصیلی است و موضوع آن ”فعل مکلف” است. حال مسئله این است که مگر اقتصاد و کارهای درون آن از مصادیق فعل مکلف به حساب نمیآیند پس چرا نباید موضوع علم فقه باشد؟
اگر بخواهم مسئله را با همین مثالی که آقای بروجردی زدند پیگیری کنم باید بگویم گمان کنید که ما یک راه حلی برای تورم داریم که به نام راه حل ”حذف کامل یارانههای دولتی” که لازمهاش فشار بسیار زیاد مالی و به تبع آن جانی به طبقات مستضعف است.
در خیلی از جاهای دنیا هم این روش را عمل کردهاند و اتفاقا هم جواب گرفتهاند اما آیا این کار براساس اصول اسلام با آن همه تاکیدی که بر حفظ جان مومنین، ضرورت رسیدگی به مستمندان و … هم دارند جایز است یا خیر؟ مهم نیست جواب ایشان چه باشد. چراکه چه براساس ادله با این عمل موافقت کنند و چه مخالفت وارد عرصه فقه اقتصاد شده اند.
فقه اقتصاد یعنی چه؟ در معنای موسعی یعنی همان اقتصاد اسلامی؛ یعنی حاکم کردن اصول فقهی بر سازوکارها و افعال اقتصادی که جزء مصادیق فعل مکلفاند.
حال برای آنکه یک سیستم اقتصادی طبق روال عقلا شکل دهیم اولین مسئله تعیین حدود و ثغور مالکیت ابزار تولید است. آیا ابزار تولید باید (میتواند) محدود شود یا خیر؟ این مسئله کاملا یک مسئله فقهی است.
یعنی آیا کسی میتواند ابزار تولید و به تبع آن درآمد و میزان دارایی افراد را محدود کند و برای آن سقف بگذارد یا خیر؟ مسئله تورم در آیات و روایات تصریح ندارد اما این مورد که مفصلا دارای احادیث منقول است؛ که اتفاقا نزاع مصداق داری بین فقهای معاصر هم هست.
اگر شما مانند آقای حکیمی قائل به سقف مالکیت و محدودیت آن شدید یک سیستم اقتصادی چپ در پیش روی شماست و اگر قائل به آن نشدید مانند آیتالله صافی گلپایگانی سیستم و الگوی اقتصادی دیگری خواهید داشت.
یکی از دلایلی که موجب این ساده انگاری میشود عدم توجه به ماهیت هنجاری و تجویزی بسیاری از علوم انسانی مانند اقتصاد، روان شناسی، علوم سیاسی و …. است؛ مثلا اگر یک شخص افسردهای به روان شناس مراجعه کند و او بر اساس همان دانش روانشناسی که برآمده از عقل و … است
به آن شخص بگوید که فلان کار حرام را انجام بده تا از افسردگی در بیایی آیا ایشان میپذیرد؟ قطعا نه! پس باید چه کرد؟باید سازوکارهای پیشنهادی این دانشها را به دین ارائه داد تا درصورت عدم مخالفت صریح با آن بتوانیم به آنها عمل کنیم. پس این هم در معنای موسع خودش یعنی روان شناسی اسلامی.
یکی دیگر از دلایلی که ایشان و مانندهای ایشان اینقدر ساده در مورد علوم انسانی صحبت میکنند عدم شناخت از ریشههای الهیاتی این علوم است. این روزها که در الهیات سیاسی یا الهیات جامعه شناسی و… ریشههای مسیحی بسیاری از آموزههای علوم انسانی مورد بررسی قرار گرفته است، دیگر به سختی میتوان از آنها تحت عنوان علم به معنای ساینس یاد کرد. آن هم علم در معنایی که گویی حقیقتی لازمانی و لامکانی است و در همه اعصار و امصار یگانه و بدون تغییر است.
در نهایت باید بگویم اگر قرار بود براساس تعداد آیات در مورد داشتن یا نداشتن چیزی حرف بزنیم چگونه ممکن است از بیش از ۶۰۰۰ آیه قران که تنها پانصد تای آن به آیات الاحکام مشهوراند، اینچنین فقه فربهی استخراج کنند فقها؟ خاصتا فقهایی که ایشان به آنها نزدیک و متمایل است!
در نهایت عرض کنم که من با توجه به دانش فقه که مورد قبول ایشان است و قطعاً یک دانش اسلامی است این مطالب را نوشتم و یک منظر حداقلی از مسأله ارائه کردم. با نگاه فلسفی مسأله عمیقتر میشود.
چند نکته درباره علم دینی
۱- اول اینکه اولین بحران برای این بحث سیاستزده شدن آن است. یک دعوایی شده است بین موافقان و مخالفان ج.ا که گویی شما اگر طرفدار ج.ا هستی حتما باید قائل به علم دینی و اگر مخالف ج.ا هستید حتما باید مخالف آن باشید. خب حقیقتا مسئله برای من سیاسی نیست.
۲- دوم اینکه این مسئله برای من اولا و بالذات از منظر علمشناسانه مهم است و ثانیا و بالعرض از منظر دین شناسانه؛ بر همین اساس هم خیلی با نظریههای متعارف علم دینی همدل نیستم و روش تولید علم را از طریق ”مشارکت فعال در حوزه عمومی دانش” مقدور میدانم. به همین دلیل که به نزدیک شدن به لبههای دانش تاکید دارم و نشانه حصول این علم را ”حل مسئله”میدانم. اینکه ما کتب و مقالات متعدد درباب امکان علم بنویسیم به نظر من خوب است اما مفید نیست. علم زمانی علم است که بتواند بحران را حل کند، بتواند افسردگی را مداوا کند، تورم را مهار کند … و اگر طرح مسئله قبلی را براساس نگاه فقهی انجام دادم به این دلیل بود که میدانستم فقه تنها دانشی است که طرف بحث همدلی کامل با آن دارد.
۳- من به تفاوت فقه اقتصاد با علم اقتصاد و اقتصاد اسلامی واقف هستم. بر همین اساس گفتم که اگر شما ”فعل مکلّف” را که محور حرف فقها و موضوع علم فقه است در نظر بگیرید و این افعال را به صورت تک تک لحاظ نکنید یک نظام افعالی در حوزه اقتصاد و… برای شما به وجود میآید؛ که به راحتی با علم اقتصاد متعارف و تجویزها و دستورهای آن قابل جمع نیست.
علاوه بر اینکه باید فعل جمعی را هم موضوع حکم بدانید نه فقط فعل تک تک افراد را. آن وقت یک فقه اجتماعی هم به دست خواهد آمد که چه بسا با همین فقه فردنگر تفاوت بنیادین داشته باشد.
۴- حال مسئله بر این است که چرا این نظام افعالی با علم متعارف اقتصاد قابل جمع نیست؟ به نظر من دلیل اصلی در پیش فرضهای آن است. شما وقتی به یک دانش در حوزه علوم انسانی ورود میکنید چند پیش فرض اساسی در جهان شناسی، انسان شناسی و غایت شناسی دارید.
مسئله اول جهان شناسی شماست که گستره جهان را تا کجا میبینید و نظام علی و معلولی آن یا سبب و مسبب آن را چگونه تفسیر میکنید و از آن مهمتر شما گستره حیات بشر را تا کجا میبینید. اگر ناظر به این دنیا گرفتید طبعاً راهکارها را ناظر به آن و براساس بهرهمندی حداکثری دنیوی طراحی میکنید و این با اینکه قائل به آخرت باشید و باور داشته باشید که همه امور دنیوی باید در راستای امر اخروی باشد در ماهیت گزارهها و دستورالعملهای شما تغییر بنیادین ایجاد میکند. به عبارت دیگر، اگر شما قائل به یک نظام مادی شدید منطقا این در مسائل علم، موضوع علم و راهکارهای آن اثر گذار است.
دوم مسئله سرشت انسان است. اینکه شما انسان را چه بدانید در همه دانش علوم انسانی شما اثر گذار است. اینکه او را دارای فطرت الهی بدانید که دیگریخواه و دیگریدوست است یا اینکه انسان را گرگ انسان بدانید در ماهیت تعلیم و تربیت، حقوق، سیاست، اقتصاد و… شما اثر گذار است.
و آخرین مسئلهای که به نظرم به صورت بنیادین در ماهیت این علوم و نسخههای تجویزی و هنجاری آن اثر دارد مسئله ”غایت” است. اینکه جهان را غایتمند بدانیم یا نه و اینکه غایت آن را چه بدانیم بسیار در ماهیت علوم اثر گذار است. واضح است که اگر غایت را امر الوهی بگیریم چه تفاوتی خواهد کرد.
در نهایت هم از منظر دین شناسانه برای من پذیرفتنی نیست که بگوییم دین آمده است تا انسان را متخلق و به خدا نزدیک کند و امورات جاری زندگی را به عقل انسانی واگذار کرده است. حداقل این حرف برای من از جانب یک فقیه پذیرفتنی نیست. چراکه فقه طبق تبویب متعارف که از محقق حلی باقی مانده است ۵۲ باب است که به دو دسته عبادات و غیر عبادات تقسیم میشوند؛ که طبق تعریف شهید اول در القواعد و الفواعد عبادات ابوابی هست که هدفشان از حکم شرعی آخرت است و غیرعبادات هدفشان امر دنیوی است.
آنگاه این نکته مهم میشود که تنها ۱۰ باب از ۵۲ باب را فقها ذیل عبادت تعریف کردهاند؛ یعنی عباداتی که نیاز به قصد قربت داردند. حال در میان اینها امر به معروف و نهی از منکر، جهاد، خمس، زکات و حج هم هست؛ یعنی عبادی ترین امور هم وجه اجتماعی و سیاسی دارند.
فلذاست که میگویم ممکن است برای من اسلام بدون وجه اجتماعیاش در برخی الگوهای صوفیانه عارفانه وجهی داشته باشد اما از منظر فقهی قطعا اسلام به همه شئون حیات دنیوی فرد مسلمان کار داشته؛ و این مربوط به ج.ا هم نیست که بخواهیم با آن سیاسی برخورد کنیم.