استاد درس خارج حوزه علمیه قم تاکید کرد: حضرت آقای سیستانی در رساله خبر واحد در تعادل و تراجیح و در جاهای دیگر، تصریح میکنند به اینکه هر روایتی که مخالف روح شریعت باشد، قابل قبول نیست. ایشان در این دو صفحه صریحاً و واضح میفرماید روح شریعت مثل کرامت انسان و عدالت. هر روایتی با کرامت انسان، با عدالت سازگاری نداشت، حجیّت ندارد.
به گزارش شبکه اجتهاد، محمد عندلیب همدانی، استاد درس خارج فقه حوزه علمیه قم، به سؤالات کسانی پاسخ داد که کرامت ذاتی انسان و لزوم برخورد تند با پیروان سایر ادیان ابراهیمی و غیرابراهیمی جز اسلام را مورد تأکید قرار میدهند. متن سخنان این استاد حوزه علمیه به شرح زیر است:
از آنجا که پرسشها و اشکالاتی درباره کرامت ذاتی انسان و نیز طهارت ذاتی انسان مطرح شده است مطالب و نکاتی را درباره برخی از این مناقشات و پاسخ اجمالی به آن، به عنوان خاتمه مباحثِ قاعده الزام و تعایش سلمی اختصاص میدهم و آنچه عرض میکنم دفاع از دروسی است که القا کردهام و طبیعتاً دفاع از آن نیز بر من لازم است؛ اعمّ از اینکه مستشکلین اشکال را به حقیر داشته باشند یا به دیگر کسانی که ممکن است چنین نظری داشته باشند. اشکال به مطلب معیار است.
مناقشاتی نسبت به کرامت ذاتی انسان
مطالبی که گاه و بیگاه به عنوان مناقشه شنیده میشود، از این قرار است:
۱- فقه شیعه قائل است اهل کتاب حتی اگر جزیه داده و حربی هم نباشند، باز نباید محترم و مکرم شناخته شوند، بلکه باید با ذلّت، تحقیر و توهین با آنها برخورد شود. بر این مدعا تمسّک به آیه ۲۹ سوره توبه «حَتَّىٰ یعْطُوا الْجِزْیهَ عَنْ یدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ» و همچنین عبارتی از شرح لمعه به نقل از تذکره شده است: «و زاد فی التذکره آن یخرج الذمی یده من جیبه ویحنی ظهره، ویطأطئ رأسه و یصب ما معه فی کفه المیزان و یأخذ المستوفی بلحیته و یضربه فی لهزمتیه». میگویند این برخورد شیعه با اهل کتاب است. اگرچه مستشکل این مطلب را نگفته، ولی در برخی فتاوا داریم که اگر ذمی در کوچهای عبور میکرد، راه را بر او تنگ کنید. اگر ناسزا داد، او را بزنید و اگر زد او را بکشید. این برخورد ما با اهل کتاب است.
۲- وقتی تکلیف اهل کتاب این باشد؛ کفار، مشرکین و ملحدین جای خود دارد. چه کرامتی برای اینها قائل میشوید؟ شما مقابل قرآن سخن میگویید. قرآن این افراد را کلب، حمار، جاهل و رجس شمرده است. ارزشی برای این افراد قائل نشده است و قابل تکریم نیستند. بله، در شأن ما نیست که به آنها فحش دهیم. یعنی گویا آنها حقشان است؛ ولی شأن ما نیست و باید تحقیر، توهین و تذلیل شوند نه تکریم. صحبت کردن از تکریم انسان حتی غیر مؤمن، یعنی تقویت کفر و شرک و تضعیف حق.
۳- روایاتی داریم که ائمه(ع) پول میدادند تا عدهای بروند و برخی از غالیان را ترور کنند. معلوم میشود که اینها شخصیت ندارند و خونشان محترم نیست. آبروی آنها محترم نیست، حتی به صورت ترور میشود اینها را از سر راه برداشت.
۴- زیارت عاشورا فرهنگ شیعه است. روایاتی که در مورد لعن، نفرین و طرد مخالفان مذهب است، فرهنگ شیعه است. مراجعه کنید به اقبال سید بن الطاووس، نفرینهایی که امام صادق(ع) نسبت به این افراد، نسل، خانواده و خاندان آنها دارد. اینها چه احترامی دارند که شما سخن از کرامت انسان میزنید؟
۵- برخی از فقها طهارت اهل کتاب را مطرح کردهاند؛ اما طهارت انسان ولو کافر، خلاف ضرورت فقه و اجماع قطعی است. این فقه قم و نجف است. این فقه شیعه است. غیر از این مطالبی است که قابل توجه نیست.
حرفهایی که الان با اضافات و توضیحاتی بیان کردم، اخیراً دوباره مطرح شده است.
چند گفتار در دفاع از کرامت ذاتی انسان
[در پاسخ به این اشکالات] سعی میکنم به تعبیر این آقایان با فقه قم و نجف جلو بیایم؛ لذا دو مقدمه را اول بیان میکنم:
۱. مقدمه اول از فقیه برجسته قم و نجف، مرحوم محقق آقاسید احمد خوانساری است. ایشان هم شاگرد آخوند خراسانی است و هم شاگرد شیخ عبدالکریم حائری. ثمره حوزه قم و نجف است. ایشان در جامع المدارک میفرماید مدرک اصلی حجیت خبر واحد ثقه، سیره عقلا است و سیره عقلا در امور بسیار مهم همچون «دماء» این نیست که به خبر واحد ثقه به تنهایی اکتفا کند. هر جا پای دم در کار آمد، مشکل است که با خبر واحد صحیح السند بخواهید مطلب را تمام کنید. بسیار محتاج ضمّ ادله و قرائن هستید تا جواز اراقۀ دم صادر شود.
۲. حضرت آقای سیستانی -که ایشان هم نتیجه حوزه قم و نجف است- در رساله خبر واحد در تعادل و تراجیح و در جاهای دیگر، تصریح میکنند به اینکه هر روایتی که مخالف روح شریعت باشد، قابل قبول نیست. ایشان در این دو صفحه صریحاً و واضح میفرماید روح شریعت مثل کرامت انسان و عدالت. هر روایتی با کرامت انسان، با عدالت سازگاری نداشت، حجیّت ندارد. علمش را با اهلش واگذار میکنیم.
این دو مقدمه از فقیهانی که هم نتیجه حوزه قم هستند و هم نتیجه حوزه نجف. پس هر چه میگویم از دایره فقه قم و نجف خارج نیست.
کرامت انسان و آیات قرآن
حال وارد یک تحلیل از آیات قرآن میشوم. اساس فقه قم و نجف، قرآن است. من به ۵ دسته از آیات اشاره میکنم.
۱. آیاتی که ارزش انسان بما هو انسان از آن استفاده میشود:
در سوره مؤمنین پس از آنکه مراحل خلقت انسان را مطرح میکند، میفرماید: «فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ»؛ عبارتی که خداوند در مورد فرشتگان هم این چنین توصیف نکرده است.
سورۀ تین، آیه ۴: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ». آن قاعدهای که به نام حسن و احسان مطرح کرده و مفصل شرح دادیم، بر پایه همین آیات است.
سورۀ اسراء، آیه ۷۰: «وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلًا».
آیات مؤید لزوم احسان به همه انسانها
۲. آیاتی که از آن لزوم احسان (یعنی آفرینش زیبایی و اکرام نسبت به انسان) نسبت به همه انسانها و بدون هیچ قیدی استفاده میشود:
«وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللّه إِلَیْکَ»
«قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا»
«وَ قُلْ لِعِبادِی یقُولُوا الَّتِی هِی أَحْسَنُ»
«ادْعُ إِلَىٰ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ وَالْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ ۖ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ»؛ یعنی اولاً توهینی نباشد، اگر توهین آمد دیگر جدال بالتی هی احسن نیست. ثانیاً مستدل باشد. ثالثاً منصفانه باشد. این “جدال بالتی هی احسن” است.
۳. آیاتی که میگوید حتی با مشرکان هم از در عدالت و قسط بیرون بیایید: «وَلَا یجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ آن صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ آن تَعْتَدُوا ۘ وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَىٰ ۖ وَلَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۖ آن اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ». اینها چه کسانی بودند؟ کسانی که «صدّ عن المسجد الحرام» میکردند.
«وَلَا یجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَىٰ أَلَّا تَعْدِلُوا ۚ اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَىٰ»
«وَقَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یقَاتِلُونَکُمْ وَلَا تَعْتَدُوا ۚ آن اللَّهَ لَا یحِبُّ الْمُعْتَدِینَ»
۴. آیاتی که دلالت دارد، بین اهل کتاب تفکیک باید قائل شد. بله بعضی از اهل کتاب در قرآن توبیخ شدهاند. صریحا هم توبیخ شدهاند و قبول هم داریم. اما آیا همه آنها را باید به یک چشم دید؟
«قُلْ یا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَىٰ کَلِمَهٍ سَوَاءٍ بَینَنَا وَبَینَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِکَ بِهِ شَیئًا وَلَا یتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ ۚ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ.»
آیا قرآنی که اینگونه اهل کتاب را خطاب قرار میدهد، به من اجازه تحقیر، توهین و اذلال همه این افراد را میدهد؟ ولو کسانی که جزیه بدهند؟
«لَیسُوا سَوَاءً ۗ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ أُمَّهٌ قَائِمَهٌ یتْلُونَ آیاتِ اللَّهِ آنَاءَ اللَّیلِ وَهُمْ یسْجُدُونَ * یؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الْآخِرِ وَیأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَینْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَیسَارِعُونَ فِی الْخَیرَاتِ وَأُولَٰئِکَ مِنَ الصَّالِحِینَ * وَمَا یفْعَلُوا مِنْ خَیرٍ فَلَنْ یکْفَرُوهُ ۗ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالْمُتَّقِینَ»؛ این آیات نشان از آن دارد که یک گروه از اهل کتاب، مؤمن به دین خود هستند.
«وَمِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مَنْ آن تَأْمَنْهُ بِقِنْطَارٍ یؤَدِّهِ إِلَیکَ وَمِنْهُمْ مَنْ آن تَأْمَنْهُ بِدِینَارٍ لَا یؤَدِّهِ إِلَیکَ إِلَّا مَا دُمْتَ عَلَیهِ قَائِمًا.» بعضی امانت دار هستند و برخی نه. باید بینشان تفکیک کرد. همچنین مراجعه کنید به سوره مبارکه ممتحنه که بسیار راهگشا است: «لَا ینْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ آن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَیهِمْ ۚ آن اللَّهَ یحِبُّ الْمُقْسِطِینَ»
۵. قرآن صریحاً ۵ مرتبه میفرماید: «وَ لا تَزِرُ وازِرَهٌ وِزْرَ أُخْرى».
کرامت انسان در روایات
اما روایات؛ شما آن همه روایاتی که در مورد تقیه، مدارات و تعایش با مردم بود را دارید. نباید این روایات فوق حد تواتر را نادیده بگیرید. روایاتی که اشاره داشت ما در زمان هدنه چه تکالیفی داریم. من به دو سه روایت اشاره میکنم که بالخصوص قبلاً مطرح نشده بود:
۱. روایت اول روایتی در خصال مرحوم صدوق است: «حَدَّثَنَا أَبِی رَضِی اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ أَبِی الْأَحْوَصِ»
روات حدیث یکی از یکی موثقتر هستند تا میرسد به عمار. عمار توثیق خاص ندارد، تضعیفی هم از او نشده است؛ ولی در این روایت و روایات دیگر، حسن بن محبوب از او نقل بلاواسطه دارد. این قرینهای بر وثاقت و عظمت این شخص است. علاوه بر آنکه خود این روایت هم میتواند مؤید آن باشد. روایتی که بخشی از آن در کافی نیز آمده است. مرحوم صاحب جواهر کامل آن را در جواهر آورده است. مرحوم سبزواری در مهذب میفرماید: این روایت «یشهد متنه لصدقه».
«قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) آن عِنْدَنَا أَقْوَاماً یقُولُونَ بِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) وَ یفَضِّلُونَهُ عَلَى النَّاسِ کُلِّهِمْ وَ لَیسَ یصِفُونَ مَا نَصِفُ مِنْ فَضْلِکُمْ أَ نَتَوَلَّاهُم»
عمار در این روایت از امام صادق(ع) در مورد گروهی سؤال میکند که اگر چه امیرالمؤمنین(ع) را قبول دارند و ایشان را بر سایرین ترجیح میدهند؛ اما آن فضائلی که ما نسبت به شما قائل هستیم را نسبت به شما قائل نیستند. «فَقَالَ لِی نَعَمْ فِی الْجُمْلَهِ» این «فی الجمله» را امام در ادامه شرح میدهد. بدین معنا نیست که دوستی با آنها باید مثل دوستی با یک مؤمن باشد.
«أَ لَیسَ عِنْدَ اللَّهِ مَا لَمْ یکُنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ وَ لِرَسُولِ اللَّهُ عِنْدَ اللَّهِ مَا لَیسَ لَنَا وَ عِنْدَنَا مَا لَیسَ عِنْدَکُمْ وَ عِنْدَکُمْ مَا لَیسَ عِنْدَ غَیرِکُمْ» مگر نه این است که خداوند صفاتی دارد که رسول خدا ندارد و رسول خدا صفاتی دارد که ما نداریم و ما صفاتی داریم که شما ندارید و شما شیعه صفاتی دارید که دیگران ندارند. یعنی درجات دارد.
«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى وَضَعَ الْإِسْلَامَ عَلَى سَبْعَهِ أَسْهُمٍ عَلَى الصَّبْرِ وَ الصِّدْقِ وَ الْیقِینِ وَ الرِّضَا وَ الْوَفَاءِ وَ الْعِلْمِ وَ الْحِلْمِ ثُمَّ قَسَمَ ذَلِکَ بَینَ النَّاسِ فَمَنْ جَعَلَ فِیهِ هَذِهِ السَّبْعَهَ الْأَسْهُمِ فَهُوَ کَامِلُ الْإِیمَانِ مُحْتَمِلٌ ثُمَّ قَسَمَ لِبَعْضِ النَّاسِ السَّهْمَ وَ لِبَعْضٍ السَّهْمَینِ وَ لِبَعْضٍ الثَّلَاثَهَ الْأَسْهُمِ وَ لِبَعْضٍ الْأَرْبَعَهَ الْأَسْهُمِ وَ لِبَعْضٍ الْخَمْسَهَ الْأَسْهُمِ وَ لِبَعْضٍ السِّتَّهَ الْأَسْهُمِ وَ لِبَعْضٍ السَّبْعَهَ الْأَسْهُمِ.»
همه فرازهای این روایت جای توضیح دارد. فعلا به مجمل بحث اکتفا میکنیم. میفرماید این ۷ مورد بین مردم تقسیم شد. بعضی یک سهم بردند، بعضی دو سهم تا هفت سهم. «فَلَا تَحْمِلُوا عَلَى صَاحِبِ السَّهْمِ سَهْمَین وَ لَا عَلَى صَاحِبِ السَّهْمَینِ ثَلَاثَهَ أَسْهُمٍ وَ لَا عَلَى صَاحِبِ الثَّلَاثَهِ أَرْبَعَهَ أَسْهُمٍ وَ لَا عَلَى صَاحِبِ الْأَرْبَعَهِ خَمْسَهَ أَسْهُمٍ وَ لَا عَلَى صَاحِبِ الْخَمْسَهِ سِتَّهَ أَسْهُمٍ وَ لَا عَلَى صَاحِبِ السِّتَّهِ سَبْعَهَ أَسْهُمٍ» شخصی که یک بخش از ایمان را دارد، به او زور و تحمیل نکنید تا بخش دیگری را هم به زور بگیرد. «فَتُثَقِّلُوهُمْ وَ تُنَفِّرُوهُم» کاری نکنید از دین رمیده شوند. وظیفه ما آن است که به گونهای با آنان رفتار کنیم که جذب دین شوند. «وَ لَکِنْ تَرَفَّقُوا بِهِمْ وَ سَهِّلُوا لَهُمُ الْمَدْخَلَ»
در ادامه امام مثالی میزند که آن را شنیدهاید: «وَ سَأَضْرِبُ لَکَ مَثَلًا تَعْتَبِرُ بِهِ إِنَّهُ کَانَ رَجُلٌ مُسْلِمٌ وَ کَانَ لَهُ جَارٌ کَافِرٌ وَ کَانَ الْکَافِرُ یرَافِقُ الْمُؤْمِنَ…؛ أَما عَلِمْتَ آن إِمَارَهَ بَنِی أُمَیهَ کَانَت بِالسَّیفِ وَ الْعَسْفِ وَ الْجَوْرِ»؛ نمیدانید امارت بنیامیه است که با شمشیر و ستم و ظلم پابرجاست؟ «وَ آن إِمَارَتَنَا بِالرِّفْقِ وَ التَّأَلُّفِ وَ الْوَقَارِ وَ التَّقِیهِ وَ حُسْنِ الْخُلْطَهِ وَ الْوَرَعِ وَ الِاجْتِهَادِ»؛ حکومت ائمه(ع) بر قلوب است. امام صادق که حکومت ظاهری نداشت. میخواهد بگوید اگر هم ما به حکومت برسیم، حکومت ما حکومت بر قلوب است. کمااینکه الان حکومت بر قلوب داریم و حکومت بر قلوب با این امور (رفق، تألّف، وقار، تقیه، زیبا برخورد کردن و…) است.
«فَرَغِّبُوا النَّاسَ فِی دِینِکُمْ وَ فِیمَا أَنْتُمْ فِیهِ.»؛ این روایت را در نظر بگیرید من به این عبارات بازمیگردم.
۲. روایت دیگر در کافی است: «عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْهارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَهَ بْنِ صَدَقَه»؛ مفصل در مورد «مسعده بن صدقه» بحث کردیم و ثابت کردیم ایشان ثقه است. روایات از نظر ما معتبره است.
«عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیهم السلام) عَنْ آبَائِهِ (علیهم السلام) آن أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) صَاحَبَ رَجُلًا ذِمِّیاً فَقَالَ لَهُ الذِّمِّی: أَینَ تُرِیدُ یا عَبْدَ اللَّهِ؟ فَقَالَ (علیه السلام): أُرِیدُ الْکُوفَهَ فَلَمَّا عَدَلَ الطَّرِیقُ بِالذِّمِّی عَدَلَ مَعَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام). فَقَالَ لَهُ الذِّمِّی: أَ لَسْتَ زَعَمْتَ أَنَّکَ تُرِیدُ الْکُوفَهَ؟ فَقَالَ (علیه السلام) لَهُ: بَلَى. فَقَالَ لَهُ الذِّمِّی: فَقَدْ تَرَکْتَ الطَّرِیقَ. فَقَالَ (علیه السلام) لَهُ: قَدْ عَلِمْتُ. قَالَ: فَلِمَ عَدَلْتَ مَعِی وَ قَدْ عَلِمْتَ ذَلِکَ؟ فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام): هَذَا مِنْ تَمَامِ حُسْنِ الصُّحْبَهِ آن یشَیعَ الرَّجُلُ صَاحِبَهُ هُنَیئَهً إِذَا فَارَقَهُ وَ کَذَلِکَ أَمَرَنَا نَبِینَا (صلی الله علیه و آله و سلم). فَقَالَ لَهُ الذِّمِّی: هَکَذَا قَالَ؟ قَالَ (علیه السلام): نَعَمْ. قَالَ الذِّمِّی: لَا جَرَمَ أَنَّمَا تَبِعَهُ مَنْ تَبِعَهُ لِأَفْعَالِهِ الْکَرِیمَهِ فَأَنَا أُشْهِدُکَ أَنِّی عَلَى دِینِکَ. وَ رَجَعَ الذِّمِّی مَعَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) فَلَمَّا عَرَفَهُ أَسْلَمَ.» بزرگوارانی که آن روایات را مطرح میکنید، ما این روایات را هم داریم.
۳. روایت سوم، باز در کافی است: «عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی الصَّبَّاحِ الْکِنَانِی»؛ ابی صباح کسی است که امام صادق به او به خاطر استقامت و صحت عقیدهای که داشت، لقب میزان را داد. «قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام): آن لَنَا جَاراً مِنْ هَمْدَانَ یقَالُ لَهُ الْجَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ هُوَ یجْلِسُ إِلَینَا فَنَذْکُرُ عَلِیاً أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) وَ فَضْلَهُ فَیقَعُ فِیهِ.» ما از فضائل مولا سخن میگوییم، او به مولا جسارت میکند. «أَ فَتَأْذَنُ لِی فِیهِ؟» اجازه میدهی بکشمش؟ «فَقَالَ لِی یا أَبَا الصَّبَّاحِ أَ فَکُنْتَ فَاعِلًا؟» اگر اجازه بدهم، انجام میدهی؟ «فَقُلْتُ:ای وَ اللَّهِ لَئِنْ أَذِنْتَ لِی فِیهِ لَأَرْصُدَنَّهُ فَإِذَا صَارَ فِیهَا اقْتَحَمْتُ عَلَیهِ بِسَیفِی فَخَبَطْتُهُ حَتَّى أَقْتُلَهُ. قَالَ فَقَالَ (علیه السلام): یا أَبَا الصَّبَّاحِ هَذَا الْفَتْکُ وَ قَدْ نَهَى رَسُولُ اللَّهِ (ص) عَنِ الْفَتْکِ یا أَبَا الصَّبَّاحِ آن الْإِسْلَامَ قَیدَ الْفَتْکَ…»
قصاص به اندازه جرم؛ منطق امیرالمؤمنین(ع)
شما چرا به سیره سفیر الحسین(ع) تمسک نمیکنید؟ فرصت آن را داشت که ابن زیاد را بکشد، ولی نهی النبی عن الفتک. این روایات را هم مطرح کنید. یا این سفارش امیر المؤمنین(ع) نسبت به ابن مجلم: «أطیبوا طعامه وألینوا فراشه…» ابن ملجم اشقیالاشقیاست، ولی مولا اینگونه از حقوق او میگوید. این یعنی همان حقوق انسانیش را به او بدهید. این معنایش است. مجرم است. اگر خودم زنده بودم یا قصاص میکنم و یا عفو میکنم. شما هم بعد از من خواستی قصاص کنید، قصاص کنید اما همین مجرم حقوقی دارد که نباید از آن تعدی کرد یا به نامه ۴۷ نهجالبلاغه مراجعه کنید، وصیتی که مولا درباره ابن ملجم دارد که مبادا بعد از من گفته شود امیر المؤمنین کشته شد و بخواهید خون مسلمین را بریزید به این سبب که من کشته شدم. فقط او را قصاص کنید.
اینها جز فقه قم و نجف و فقه اسلام نیست؟ نامۀ مولی سلام الله علیه خطاب به مالک اشتر، این بیان مولا یک برهان دارد. تعبدی قبول نمیکنیم. امام برهان بیان میکند: «وَ أَشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحْمَهَ لِلرَّعِیهِ وَ الْمَحَبَّهَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ وَ لَا تَکُونَنَّ عَلَیهِمْ سَبُعاً ضَارِیاً تَغْتَنِمُ أَکْلَهُمْ فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ وَ إِمَّا نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْقِ» یعنی انسان است. وقتی میگویم حق انسان، مراد همین است. این روح قرآن و این روح روایات. گفته شد باید با این روح سنجیده شود.
پاسخ به مناقشات مطرحشده درباره کرامت ذاتی انسان
حال به این بزرگوار و دیگرانی که این حرفها را بیان میکنند میگویم:
برداشت شما از اسلام و شیعه نسبت به تحقیر و تذلیل اهل کتاب، خلاف صد در صد صریح قرآن و روایات اهل بیت عصمت و طهارت است. آنچه از علامۀ حلی در کتاب تذکره به نقل لمعه در توضیح «حَتَّىٰ یعْطُوا الْجِزْیهَ عَنْ یدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ» نقل کردید. مراجعه میکنیم به تذکره تا ببینیم ایشان چه میگوید. علامه این عبارت را دو قسمت از کتاب تذکره آورده است. در مورد اول میگوید: «وقال الشافعی هو آن یطأطأ رأسه عند التسلیم فیأخذ المستوفى بلحیته ویضربه فی لهازمه» بله بعدا که دوباره این عبارت را میآورد، کأنّ این گفته را قبول کرده و دیگر از نقل شافعی بیان نمیکند. آنچه مهم است این است که ریشه حرف از شافعی است نه از امام صادق(ع). یک روایت برای من بیاورید که «صاغرون» را اینگونه معنا کرده باشد. بنا است فقه قم و نجف از شافعی گرفته شود؟ این حرف شافعی است.
علاوه بر این، شما میفرمایید یک مراجعه به کتابهای جلو دست مثل لمعه بیاندازید تا ببینید «صاغرون» را چگونه معنا کردهاند. من هم میگویم که به یک کتاب جلو دست به نام المیزان مراجعه کنید. فیلسوف، فقیه، اصولی و مفسر است. میفرماید: «أن یکون المراد بصغارهم خضوعهم للسنه الإسلامیه و الحکومه الدینیه» یعنی قانونشکنی نکنند و تسلیم قانون باشند. «…لاإهانتهم و السخریه بهم من جانب المسلمین أو أولیاء الحکومه الدینیه» نه اینکه به آنها از جانب مسلمانان یا حکومتداران اسلامی توهین بشود. حق توهین ندارند. «فإن هذا مما لا یحتمله السکینه و الوقار الإسلامی و آن ذکر بعض المفسرین»؛ عرض من این است که این حرف شافعی و امثال شافعی است؛ حال در فقه ما متأسفانه آمده است.
حکم توهین به ادیان غیرابراهیمی سیره بنیامیه است
آنچه در مورد توهین به صاحبان ادیان غیر ابراهیمی مثل بودایی و… فرمودهاید، مخالف آیات و روایاتی است که بیان شد. با عرض معذرت میگویم این طور نظر دادن، تقویت سیره بنیامیه است آن طور که امام صادق فرمود: «أَنَّ إِمَارَهَ بَنِی أُمَیهَ کَانَت بِالسَّیفِ وَ الْعَسْفِ وَ الْجَوْرِ وَ آن إِمَارَتَنَا بِالرِّفْقِ وَ التَّأَلُّفِ وَ الْوَقَارِ وَ التَّقِیهِ وَ حُسْنِ الْخُلْطَهِ وَ الْوَرَعِ وَ الِاجْتِهَادِ فَرَغِّبُوا النَّاسَ فِی دِینِکُمْ وَ فِیمَا أَنْتُمْ فِیهِ». حال چطور من ترغیب میکنم؟ میگویم بین میلیاردها انسان روی زمین همه توهین شوند، غیر شیعه؟! این «فَرَغِّبُوا النَّاسَ فِی دِینِکُمْ وَ فِیمَا أَنْتُمْ فِیهِ» است؟ این فقه قم و نجف است؟ این فقه امام صادق است؟ با فقه شافعی و اموی کاری ندارم.
روایاتی که به آن استشهاد کردید که ائمه(ع) برای ترور برخی غالیان پول میداند. با غمض عین از بحثهای سندی که دارد. مخالفت با کرامت انسانی و عدالت دارد. مجرم است و مجرم باید محاکمه بشود. ولی محاکمهای قانونی و در محکمه عدل. مجازات توهین نیست. در همه اقوام مجازات وجود دارد و آنچه بیشتر از مجازات باشد، توهین است.
گفته شد مرحوم خوانساری میفرماید که فتوا دادن در دماء با خبر واحد – حتی صحیح السند – محل اشکال است و نباید به راحتی با یک خبر واحد در این محدوده فتوا داد. آن وقت شما در این باب به یک خبر واحد تمسک و آن را به عنوان فقه شیعی معرفی کرده و به آن افتخار هم میکنید؟
در مورد همین روایات و روایاتی از این قبیل که معصوم کاری انجام داده یا دستور به انجام کاری داده است، زمانی میتوان به آن روایت استشهاد کرد که ثابت شود شرایط زمان کنونی دقیقا همان شرایط است. اگر قصد تمسک به فعل معصوم دارید، باید ابتدا ثابت کنید که شرایط امروز همان شرایط زمان امام(ع) است.
اینها همه بر فرض تنزل است؛ اولاً امام معصوم است. ثانیاً شرایط آن زمان مشخص نیست، چطور میخواهید شرایط کنونی را به آن شرایط تطبیق کرده و تعمیم کنید؟ این جواب اصلی من نیست اینها همه بر فرض تنزل است.
بنده نقدهایی به صاحب جواهر دارم؛ اما قبلاً از ایشان این نکته را نقل کرده بودم که ایشان که فرمود پناه میبرم به خدا از خرافات در فقه و به عبارت بنده فرمود فقیه وقتی یک فتوا میدهد نباید نتیجه و حصیله فتوای او چیزی باشد که عقلای عالم نپذیرند و رد و طرد کنند.
دستور اهل بیت(ع) به رفق و مدارا و جذب
مکتب عقلانی و حکیمانه اهل بیت(ع) کجا، حرفی که بنده و امثال بنده بزنیم و موجب طرد مردم از مکتب غنی و حکیمانه شیعه بشود، کجا؟ توجه کنیم این حرفی که میزنیم جایگاهش با کلام امام صادق(ع) چیست که فرمود شما نفرت برای آنها ایجاد نکنید. رفق داشته باشید. آسان بگیرید. تألّف داشته باشید. دورشان نکنید، جذبشان کنید.
در همه حرفهای این آقایان خلطی صورت گرفته است:
۱. بین ظالم و غیر ظالم؛ ما نگفتیم کسی که ظلم میکند در برابر ظلم، سکوت کنید. صحبتی نکنید، نایستید. تا حدی که قدرت اجازه میدهد، باید در برابر ظالم ایستاد. این امری عقلایی است و دین هم به آن قائل است؛ اما میگوییم بین کسانی که دین من را قبول ندارند، بین ظالم و غیر ظالمش باید فرق بگذارید. این را قرآن میگفت.
۲. بین جاهل و غیر جاهل؛ برخی عامدانه و با قصد دین دزدی میکنند. باید مقابل این گروه ایستاد. البته در این تقابل هم نباید از مسیر عدل و حق خارج شد. حقوق انسانیشان باید به آنها داده شود.
۳. بین جاهل مقصر و قاصر؛ بین مستضعف و غیر مستضعف فرق نگذاشتید اینها متفاوت است.
۴. بین مجازات و توهین؛ بین این دو فرق نگذاشتید. یک قصه، قصه مجازات قانونی شرعی عادلانه است و یک قصه، قصه توهین است.
آیا همه اینها کالکلب و کالحمار هستند؟ همه یکسان هستند که آیاتشان را بیان میکنید؟ آیا آن تشبیهات قرآنی، حیثی است یا از همه جهت است؟ قطعا از یک جهت است آیا آن تشبیهات قرآنی جزئی است یا فراگیر است؟ آیا آن تشبیهات قرآنی تلنگری برای بیداری نیست که مبادا به طرف حیوانی برویم؟
حفظ کرامت افراد در تضاد با زیارت عاشورا نیست
آنچه در زیارت شریفه و صحیحه عاشورا مطرح است، میگویید اگر این حرفها باشد، باید زیارت عاشورا را کنار بگذاریم. نخیر ما در زیارت عاشورا را کنار نمیگذاریم. در این زیارت چه کسانی لعن میشوند؟ ظالم و غاصب.
آن سخنی را که امام صادق(ع) دارد و از اقبال سید طاووس نقل میکند که حضرت نفرین میکند. مراجعه کنید، اعمال روز عاشوراست و نفرین اعداء و قاتلین سید الشهدا(ع) و ظالمین به اهل بیت(ع) است. آن وقت ما این نفرین را به همه انسانهای غیر شیعی تعمیم دهیم؟ آیا این قابل تعمیم است؟
شما سخن از فقه قم و نجف به میان آوردید. فقیه برجسته نجف حضرت آقای سیستانی است. کسی است که قاعدهای به نام قاعده تعایش سلمی تأسیس کرده است. عباراتی را که میخوانم از خود ایشان است. شما این عبارات را بارها دیدید: «أن التعایش السلمی، لا یمکن الا مع احترام کل قوم الروابط المالیه المحترمه عند قوم آخرین»؛ «التعایّش السلمی [المشترک] الذی هو أساس الذمّه و الهُدنه و التعاون.»؛ «هو قانون الاحترام المتبادل فیما إذا کان بناء المجتمع المتشکّل من الأدیان و المذاهب المختلفه علی التعایّش السلمی. فإنّ ذلک یستدعی احترام کل من الأطراف قانون الآخر»
نجاست کفار امر مسلم نیست
در مورد طهارت انسان که عرض شده بود. بله فتوایی است که غیر از این اواخر، قاطبه فقها به چنین فتوایی[طهارت انسان ولو کافر] ملتزم نشدند. ولی نحن ابناء الدلیل. مراجعه کنید به مدارک ایشان که جز بزرگان فقه امامی است و کسی در عظمت ایشان حرفی ندارد. صاحب مدارک در تمام ادله نجاست کفار اعم از آیات و روایات، اشکال کرده است. آخر هم فتوا نداده و رد شده است. پس امر مسلمی نیست.
مرحوم محقق سبزواری، فقیه بسیار زبردست شیعه، یک به یک ادله مناقشه میکند. مرحوم حاج آقا رضا همدانی در مصباح الفقیه، هم همین طور است. تنها مطلبی که جلوی دست این فقیهان در فتوا به طهارت را گرفته، وجود اجماع است. در همه ادله مناقشه دارند. این اواخر هم مرحوم آقای صدر (رضوان الله تعالی علیه) در همه ادله مناقشه میکند.
حال مسئلهای که تمام ادلهاش حداقل در نزد این اعاظم قابل مناقشه است، آیا میتوان آن را جز ضروریات حساب آورد؟ اگر کسی گفت اجماعی که در اینجا هست، یا قطعا مدرکی است یا محتمل المدرک است، خلاف فن سخن گفته است؟ نخیر. اینها را دیده، ادله نجاست را کافی ندانسته، از آن طرف اصالت کرامت انسان را دیده، گفته باید قائل به طهارت شد. طهارت هم معنایش این نیست که ما بگوییم از تمام جهات مثل مومن است. یعنی اگر دست مرطوب به آن خورد، نجس نمیشود.
حرف بنده این است که نیاییم در رسالههای عملیه بنویسم بول، غائط و کافر. کافر هم یعنی کسی که عقیده من را ندارد. این سخن قابل قبول نیست. حداقل قابل شک است. این خروج از نظام فقهی نمیشود. بارها گفتهام اینکه میگویند یلزم منه فقه جدید، به چه معناست؟ یعنی بیچارچوب حرف زدن؟ یعنی بدون مدرک عقلانی، عقلائی، قرآنی و روایی سخن گفتن؟ یعنی تفسیر به رأی کردن؟ اگر این فقه جدید است، ما این فقه جدید را طرد میکنیم، اما اگر مراد از «یلزم منه فقه جدید» این است که ما دیگر حرف جدیدی ولو در ضوابط و با چارچوب نداشته باشیم، این قابل قبول نیست.
گرفتار فقه آلزایمری نشویم
اگر ما گذشته خود را فراموش کنیم، مثل طفلی خواهیم بود که هیچ گذشتهای ندارد. حق نداریم اینگونه وارد فقه شویم. این فقه اطفال است. ۱۴۰۰ سال فقه داریم که باید مد نظر قرار گیرد. اگر بخواهیم فقط در آنجا بایستیم و این زمان را ببینیم و حرف جدیدی را منطقی مطرح کنیم و فقط همانجا باشیم، حداقل در مورد خودم میگویم که دچار آلزایمر فقهی خواهیم شد که فقط با گذشتهها زندگی میکنیم و حرفی برای زمان، نسل و معضلات جدید نداریم. هر دو باطل است.