شبکه اجتهاد: همواره تاریخ فقه شیعه از کلینی تا خمینی (ره)، به مسأله ولایت فقیه توجه داشته است. اما چه شد که تنها امام خمینی توانست این ایده را به یک امر سیاسی واقعی تبدیل کند ولی دیگر فقیهان، از چنین قدرت و توانی برخوردار نبودهاند؟ بخشی از جواب، به شرایط سیاسی، تاریخی و ظرفیتهای اجتماعی ارتباط دارد. در برخی مقاطع تاریخی، شرایط سیاسی و یا رشدیافتگی مردم، برای یک انقلاب سیاسی فراهم نبوده و تبعاً فقیهان ناظر به ظرفیت زمانه خود اقدام میکردهاند.
اما بخش دیگری از جواب، مربوط به منظر سیاسی حضرت امام (ره) در مطالعات اسلامی است. برای درک تفاوت نگاه فقیهانی مثل حضرت امام و سایر فقها، لازم است به تفاوت منظر فرهنگی و منظر سیاسی توجه شود. مناظرهای که میان امام خمینی و سید محسن حکیم، ۲۷ مهرماه ۱۳۴۴ رخ داده و در فضای مجازی قابل جستجو است، حاوی این تفاوت در فهم دین است. مرحوم حکیم نگران تنهاماندن و عدم همراهی مردم و ریختهشدن خون مردم است؛ اما امام ایده سیاسی اتحاد عالمان دینی را دارد. آقای حکیم مردم را شیفته دنیا میپندارد اما مرحوم امام میگویند: مردم در پانزده خرداد جوانمردی و صداقت خود را نشان دادند.
هرچند پدیدههای تمدنی، ریشه در فرهنگ اجتماعی دارند، اما انتقال یک مقوله فرهنگی تا رسیدن به سرمنزل پدیدههای تمدنی، نیازمند فرآوری سیاسی است. کسی که به دین، از باب یک مقوله فرهنگی نگاه میکند، دغدغهای جز فهم و اجرای احکام اسلامی ندارد، اما فقیهی که منظر سیاسی برگزیده، اجرای احکام را در مسیر اداره جامعه میداند. در رویکرد فرهنگی، احکام پراکنده دیده میشود و به قدر متقینها اکتفا میشود، اما در رویکرد سیاسی، به احکام اسلامی به مثابه نرم افزار اداره جامعه دیده میشود. در رویکرد فرهنگی، فقیه برای مردم احکام میگوید، ولی خود را زعیم جامعه نمیداند. اگر هم زعیم مردم بداند، دغدغه اجرای احکام دارد و درکی از موقعیتمندی جامعه و سیاستورزی ندارد. امیرالمؤمنین (ع) میفرمایند: آفَهُ اَلزُّعَمَاءِ ضَعْفُ اَلسِّیَاسَهِ.
رویکرد فرهنگی، بیرون از میدان سیاست و در محیطهای کتابخانه ای و ایزوله، برای مردم و سیاست مداران توصیههایی دارد، غافل از این که سیاست، منتظر چنین توصیههایی نمیماند. سیاست مانند بازی شطرنج است و نیازمند تصمیم گیری در موقعیت است. رویکردهای فرهنگی، نمیتوانند چنین میدانی را اداره کنند مگر آنکه با ایده سیاسی وارد این میدان شوند. اینکه حضرت امام، در شرایطی که اغلب فقیهان، از ترس خون خود و شیعیان، حکم به تقیه داده بودند، به یکباره میفرمایند: «مصلحت اسلام از همه مصالح بالاتر است. تقیه حرام است و لو بلغ ما بلغ». چنین گفتاری از یک درک عمیق سیاسی برخواسته است.
منظر سیاسی به دین، شکل فهم و سطح تحلیل فقیه را ارتقا داده و دین را به مثابه نرم افزار مدیریتی جامعه اسلامی فرآوری میکند. منظر سیاسی به ما میآموزد که احکام اسلامی، برای اداره جامعه اسلامی تشریع شده و اهمیت حکم زکات کمتر از ولایت فقیه نیست؛ چراکه احکامی چون زکات، خمس، اجرای حدود، دیات، و…، بستر جریان ولایت در جامعه است. منظر سیاسی به فقیه میگوید: «اگر بستر اجرای زکات در این زمانه نیست، بستر آن را خودت محقق کن و با جریان برائت، زکات را به تعطیلی نکش».
منظر سیاسی به تغییر معادلات اجتماعی فکر میکند، نه اینکه فقط حکمی برای رفتارهای روزمره و بناهای عقلائیه دست و پا کند. منظر فرهنگی میگوید، هنوز مردم آمادگی یک انقلاب سیاسی ندارند، اما منظر سیاسی میگوید طرح سیاسی راهبرانه، فرهنگساز است و مردم را با خود همراه میکند.
کسانی که با نگاه به معضلات اجتماعی امروز ایران، با ناامیدی، عبا به سر کشیده و به گوشه عزلت خزیدهاند و به زعم خود، راهی برای نجات انقلاب اسلامی نمییابند، درکی از حقیقت انقلاب اسلامی ندارند. امام خمینی بزرگترین بحرانهای اجتماعی را با فهم سیاسی نظریه ولایت فقیه پشت سر گذاشت و آن چه سالها در کتب فقهی شیعه، با رویکرد فرهنگی تدریس میشد و حسرت تحقق آن خورده میشد را عملی کرد.
هنر امام خمینی این بود که ولایت فقیه را از منظر سیاسی بازخوانی کرد و آن را به یک موج اجتماعی و مطالبه عمومی تبدیل نمود. از دل این رویکرد، ایده مقاومت و مکتب سلیمانی جوشید و حرارت آن، جهان اسلام را فراگرفت، تا جایی که ایرانی، عراقی، افغانی، سوری، لبنانی، یمنی و بحرینی را زیر یک چتر واحد متحد ساخت. این اتفاق، با یک ایده سیاسی (تشکیل هستههای مقاومت) تحقق یافت؛ وگرنه با سالها سخنرانی و توصیه، چنین پدیده عظیمی رخ نمینمود. به تعبیر آیتالله سیستانی، تأثیر کاری که ایران در یمن کرد، از تأثیر هزاران منبر بیشتر بود.
ایده سیاسی با تقلیل امور به مسائل سیاسی روزمره و حزب بازی تفاوت دارد. ایده سیاسی، پروبلماتیک و مسأله محور است و برآمده از نظریه علمی و ناظر به واقعیتهای اجتماعی است. بنابراین میتوان در اقتصاد و فرهنگ هم ایده سیاسی داشت. راهبرد تکامل انقلاب اسلامی، درک سیاسی اسلام و آموزههای دینی، فارغ از نظریههای غربی و کشف ایدههای جدید و فرهنگ ساز برای انتقال فرهنگ دینی به عینیتهای تمدنی است. تا وقتی حوزههای علمیه، بدون هیچ ایده سیاسی، در حسرت اقتصاد اسلامی و جهش تولید و با آرزوی حذف ربا از جامعه، با توصیه و نگارش کتب و مقالات، اقتصاددانان را به رعایت احکام اسلامی دعوت کنند، روز به روز منزوی تر خواهند شد و اقتصاد اسلامی همچون دیگر نظریههای مدفون شده در کتب دینی که هیچ گاه فرصت ظهور پیدا نکردند، زینت بخش کتابخانههای اسلامی میشود.
دولت اسلامی، مقدمه تحقق تمدن اسلامی است؛ اما دوران شخص محوری تمام شده و باید نیروهای انقلابی، به بلوغ ایده محوری رسیده باشند. مهم آن است که دولت بعد، چه ایدههایی برای تکامل انقلاب اسلامی دارد و آبشخور این ایدهها کجاست. به نظر میرسد رسالت نیروهای انقلابی، تولید، فرآوری و تلاش برای عینی کردن ایدههای نوین و کارآمد است؛ اما ایدههایی که خود را همچنان به نظریههای غربی وابسته ندانند و بر بحران تمدنی ایرانیان بیش از پیش نیافزایند.