شبکه اجتهاد: این که ما تمدن اسلامی داشته باشیم، از کجا درآمد؟ گاهی مفروضاتی هست که چون فراوان تکرار شده و میشود، ما در باره اصل و نسبش صحبت نمیکنیم و آن را مسلم میگیریم. چیزی به نام تمدن اسلامی داشته باشیم، فکر تازهای است که خودش برخاسته از نگاههای تازه فرنگیها به تمدن است. به متون خودمان برگردیم، عنوان «التمدن الاسلامی» از کی میان ما آمده است؟ ممکن است گفته شود، عنوانهای مشابه هست. به نظرم ایرادی ندارد که سلسله نسب این ترکیب را با هر لفظ و کلامی درآوریم. فقط بدانیم که گاهی یک ترکیب میتواند تمام فکر و ذهن ما را خود مشغول کند، و دهها و صدها سال ما را در مسیر غلطی پیش ببرد.
اصلا نمیگویم این تعابیر از آن دست است، یا ما حق نداریم به شکل ساده یک عنوانی را درست کنیم، میخواهم تأکید کنم که برای این ترکیب و موارد مشابه، باید به این نکته توجه داشته باشیم که فکر ما را دستکاری نکند و جهت دهی بیهوده به آن ندهد. لابد گفتیم، چون غربیها تمدن دارند، ما هم باید تمدن داشته باشیم. از آنها تمدن بی دینی است، ما میخواهیم تمدن دینی داشته باشیم. بعدا عدهای تأکید میکنند که از آنها هم تمدن مسیحی است و ما میخواهیم تمدن اسلامی درست کنیم. غالبا بدون باز کردن کلمه و ترکیبهای مشابه، و بی آن که تفکیک جدی در شقوق مختلف و اطلاقات و مصادیق آن داشته باشیم، در این باره به بحث ادامه میدهیم. علم را در همه مراتب آن با هم در میآمیزیم، صنعت و فن و تکنیک را با آن مخلوط میکنیم، ارزشها و فضائلی که سوار بر اینهاست، عین آن علم میانگاریم و در مجموع، یک شترگاو پلنگی میسازیم که خودمان هم از آن سر در نمیآوریم. تازه بر سر آن به جنگ و جدال مینشینیم. کاری که قرنهاست انجام میدهیم، و تمام نیرو و انرژی و خلاقیت را صرف مباحثی میکنیم که بسیاری از آنها، از اساس بیراهه رفتن است.
بیاییم پرسشهای اصلی را بدست آوریم و در باره راه حل آنها بحث کنیم و مسیری را برویم که بتوانیم نوعی اتفاق نظر داشته باشیم. تا این اتفاق نظر یا دست کم نزدیک شدن نظرها به هم در حد قابل توجهی نباشد، و تمام انرژی ما صرف جنگ و جدال شود، راه به جایی نخواهیم برد.
یک قرن قبل که فکر سلفی آمد، و سید جمال و دیگران صورتهای مختلفی از آن را ارائه کردند، همهاش به این فکر میکردیم که اگر صدر اسلام را بنگریم، و آن را احیاء کنیم، دوباره به عظمت میرسیم. این چه راهی بود؟
سلفیها همین راه را رفتند و از داعش سر درآوردند. آنها سنتی تر از همه عمل کردند. به همان سلف، و میراث حدیثی آنها. ما گفتیم اشتباه کردید، باید یک سلف دیگر را میگرفتید؛ اما نتیجه کار ما چه شد؟ نمیگویم، باید از روی نتیجه ناقص، فکر را ارزیابی کرد، بلکه تأکید میکنم که هر باراندیشهای و راه حلی به ذهنمان آمد، شایعش کردیم و گسترشش دادیم و بر اساسش عمل کردیم و راه رفتیم، اما چون در اساسش فکر نکرده بودیم، سر از بیراهه در آوردیم.
داشتم کارنامه کانون نشر حقایق مشهد را که سال ۱۳۲۶ منتشر شده، میخواندم. از بدبختی مسلمانان مینالد و میگوید «نظری به صدر اسلام» نشان میدهد که «در مدتیاندک چنان پیشرفتی حاصل کردند که افکار مورخین جهان در کشف علل آن سرگردان مانده است». دهها گزاره از دل این یک جمله در میآید که راجع به آنها، ذرهای درست فکر نکرده ایم.
در رساله آفتاب و زمین که تازه منتشر کردم، عظمت اسلام سلف را در رفتار مغیره بن شعبه در دربار ساسانی میداند که چطور با عظمت ظاهر شد و حاضر به کرنش نشد. آن هم غیره با آن سوابقش…
در رساله کارنامه کانون، تمام مسأله را در اصلاح دینی ما جستجو میکند، و راه را برگشت به عصر نخست میداند. آخر کدام عصر نخست؟ چه عظمتی و پیشرفتی؟ اگر چیزی بود، عاملش چه بود؟ یک ذرّه در این رساله، به پیشرفت علم و فن و صنعت توصیه نمیکنیم، و همه چیز را ناشی از این میدانیم که اگر دینداری درستی داشته باشیم همه مشکل حل میشود.
خوب، اگر دینداری درستی داشته باشید، و در علم و دانش و تجربه، تلاش نکنید، مدارس و دانشگاههای شما جدیت نداشته باشند… چه خواهد شد؟ باز خواهند گفت، خوب، دینداری درست یعنی همین… و دور زدنهای بی حاصل.
اساسا ما در طول این صد سال، مرتب و مرتب، با گزارههای غلط، بررسی نشده، اظهارات احساسی، ساختن ترکیبهای دهن پرکن اما بی محتوا… فقط سعی در ایجاد امید کاذب داشتهایم. همه جا اعتماد به نفس و امید دادن بیهوده، فایده ندارد، مهم فکر کردن، درست سنجیدن، شفاف بودن، همه چیز را با یکدیگر خلط نکردن و مطالبی از این دست است که میتواند ما را پیش ببرد؛ و این سخن، سر دراز دارد…