در درس تنها مطلب کتاب را نمیگفت، صفای روح را نیز میگفت. اگر مطلب درس در نظرشان مشکل میآمد، هرگز سعی نمیکردند ژست فهمیده را بگیرند و اینکه در حضور شاگردان، کتابی را که درس میگوید مطالعه کند، برایشان بهتر بود از اینکه مطلبی را که روشن نشده، روشنشده قلمداد کنند و از آن بگذرد.
شبکه اجتهاد: در شهرهای خراسان، نیشابور بعد از مشهد میدرخشد. نیشابور، داستان سلسله الذهب دارد. خاطرهی عبور حضرت رضا علیهالسلام بر این شهر که در آن دوران، مجتمع محدثین بود و در خواست آنان از آن بزرگوار که سخنی گویند و حدیث معروف «کلمه لا اله الا الله».
فاصلهی نسبتاً کم مشهد و نیشابور، و سابقهی آن عبور مبارک و آن حدیث، جلوهی خاصی به این شهر داده. از جمله، اینکه یک منبع نیروی انسانی طلبگی است.
حدود سال ۲۵ از مدرسههای این شهر، طلبهای به نام عبدالجواد غرویان به مدرسههای مشهد آمد. سخن گفتن، راه رفتن و نشست و برخاستنش، از سلامت روحش خبر میداد.
بهتر است آغاز طلبگی ایشان را از نوشته خودشان در کتاب بهنام «جلوههای ربانی» که در شرح حالات آیتالله میرزا جواد آقای تهرانی نگاشتهاند، بیاوریم:
«زمانی بود که بنده در مغازهای نزدیک مدرسهی گلشن نیشابور بهعنوان یک شاگرد کار میکردم و چون همسایهی مدرسه بودم، با طلبهها انسی گرفته بودم. غروب آفتاب که میشد…… با رفقای مدرسه برای ادای فریضهی مغرب و عشا به مسجد جامع میرفتیم و نوعاً پشت سر مرحوم حاج شیخ محمدحسین نجفی که مدرسه را ایشان احیا نمودند نماز میخواندم ………»ص۱۰
سالها گذشت و به انتخاب مرحوم آیتالله طبسی و تصویب مرحوم امام، امامجمعهی نیشابور شدند، بعد از مرحوم امام، از جانب رهبر معظم، سالها و تا زمانی که توان داشتند، به این سمت باقی ماندند، در عنایتی که معظم له به ابقاء آن مرحوم در سنگر نماز جمعه داشتند، صفا و صلاحیت آن مرحوم، تصدیق و تصویب عالی شد.
اصولاً شخصیتی که در شهر اصلی خود، تا پایان کار به انجام وظیفه اجتماعی خود میپردازد، محیط نشو و نمای او، به صلاحیتش گواهی میدهد.
البته باید توجه داشت بسیاری از شخصیتهای بزرگ بهدلائل مهمی، شهر اصلی خود را رها نمودهاند. برای اینکه از ساحت آنان رفع توهم شود، به اشرف عالم امکان بنگریم که از مکه به مدینه هجرت فرمود. سپس اهل بیتش، اگر علتی نبود، ساکن مدینه بودند.
مقصود این است که پذیرا بودن محیط اصلی شخص برای پذیرش دوبارهی او، از نقاط مثبت زندگی اوست.
در سال ۳۶ درس معالمش میرفتیم و بعد، جلد اول لمعه. سالهای بعد که خارج رفتیم، همان شیوهی دوران طلبگی، پیش آمد. درسهای خارج، مجمع طلابی است که سالها با هم اختلاف سن و اختلاف درس دارند.
درس که میگفت، تنها مطلب کتاب را نمیگفت، صفای روح را نیز میگفت
اگر مطلب درس در نظرشان مشکل میآمد، هرگز سعی نمیکردند ژست فهمیده را بگیرند. چگونه یک کتاب درسی یا غیردرسی – معالم و مهمتر از آن- ارزش آن در نظرشان، از صدق و امانت بیشتر باشد؟! و اینکه در حضور شاگردان، کتابی را که درس میگویند مطالعه کنند، برایشان بهتر بود از اینکه مطلبی را که روشن نشده، روشنشده قلمداد کنند و از آن بگذرند. با توجه به اینکه درست بودن مطلب، امری است و اینکه مقصود مؤلف چیست، امر دیگر.
خاطرهایکه از استادشان مرحوم محقق نیشابوری نقل میکردند، فراموشم نمیشود که ایشان را تشویق نمود، به خاطر اینکه مرحوم محقق سؤالی مطرح نموده بود و مرحوم غرویان جوابش را تهیه نموده بودند. البته این را مرحوم غرویان، برای تنوع و رفع خستگی ما میگفتند و الا کسی که با ایشان سروکار داشته، میداند که شأنشان بالاتر بود از اینکه این جریان را از روی فخرفروشی نقل کنند.
سؤال این بود که نام یکی از تألیفات مشهور ابنبابویه(یکی از کتب اربعه احادیث شیعه) «من لایحضره الفقیه» است. این کلمه یعنی چه؟ با توجه به اینکه در آغاز طلبگی، دانستن معنای آن کلمه، ذهن آماده میخواهد.
این کلمه که نام کتاب شده، تقریباً مفهومِ کلمهی «خودآموز» در اصطلاح امروز را دارد و خودشان فرمودند: معنی «من لایحضره الفقیه» را از مقدمهی معالم فهمیده بودم.
البته مرحوم صدوق(مؤلف آن کتاب) ابتکار این نام را متعلق به طبیب معروف زکریای رازی مؤلف کتاب «من لا یحضره الطبیب» میداند، چنانچه در مقدمهی کتاب به آن اشاره فرموده. نامگذاری کتاب، در برابر تألیف کتاب، ارزش اندکی دارد.
نشاطشان مثالزدنی بود. یادم نیست در طول سالها (بعد از دورانی که درسشان رفتم، و باهم در جلسات درس دیگران حاضر میشدیم) ایشان را پای درس با چشمان بسته و پلکهای روی هم دیده باشم. هرچه خسته بودند، پای درس خواب بهچشمانشان نمیآمد.
در مدرسهی بعثت مقاومت نمود و۱۳۵۰ تا ۵۶ مدیریت را بر عهده داشت و نقش خود را در مدرسهداری ایفا نمود. وقتی که در سال۵۰ درسی سالگی بهعنوان معلم وارد این مدرسه شدم، او یک ماه قبل بهاتفاق یکی از دوستان (مرحوم عطایی) آن مدرسه را به آن نام، از جانب مرحوم پدرم افتتاح نموده بود.
روزی، در حدود سال پنجاه در خدمت مرحوم والد به اتفاق مرحوم غرویان، از مدرسه بعثت بیرون آمده بودیم. در مسیر برخورد کردیم به رهبر معظم. ایشان جملهای از آقای غرویان که شنیده بودند نقل کردند و آن اینکه اگر بشود میخواهیم مدرسهای تأسیس کنیم تا کاری کرده باشیم. سپس رهبر معظم فرمودند: ای کاش همه این طور باشند که خواسته باشند در هدایت جامعه، کاری کرده باشند.
بارها به بنده فرمود: تو که تدریس ادبیات بالاترها را بر عهده گرفتی، خاطرم از بابت آنها آسوده شد و با فکر راحت بهمدیریت مدرسه پرداختم.
یکروز روی تخته سیاه، کلماتی در صرف افعال نوشته بودم. حاج اقای غرویان، به خاطر کاری که داشتند، سری به کلاس ما زدند. وقتی که بعد، وارد دفتر شدم، تحسینِ روشنبودنِ نوشتهام را فرمود، تحسینی که مدلول لفظی آن، روشن بودن نوشتار بنده بود و مقصودشان همین بود، اما مدلول طبیعی آن، روشنایی باطن ایشان بود.
اگر میخواستند، امکان آن را داشتند که مال و منالی فراهم کنند مخصوصاً افراد زیادی به بیت ایشان گرایش داشتند؛ اما خدمت به دین و یاری امام زمان (ع) را بر مقاصد دنیوی و مادی ترجیح دادند.
برادرانم با بنده موافقند که مرحوم غرویان، برخوردهایشان، الهامبخش صدق و هماهنگی گفتار و رفتار بود. معلمی اخلاق، جامهای بود که بر اندامشان راست میآمد. در حضورشان احساس آرامش میکردیم، شبیه روحیهای که فرزند با پدر دارد.
میتوانم احساس خود را در حضور ایشان به احساسی که نزد مرحوم عمو، حاج آقا جلال مروارید داشتم تشبیه کنم. همان نورانیتی که در پدر و عموها میدیدم، در ایشان نیز میدیدم.
گرچه اینجانب، به جهت دور بودن منزل از محیط زندگی ایشان، نمیتوانم مثالهای فراوان از علو مقامشان بیاورم. با ایشان هم سن و سال نبودم و مسافرتی نداشتم، غیر از سالی که در خدمتشان قم مشرف شدیم و خدمت مرحوم امام رسیدیم که هنوز قم بودند. در آن سفر از قدرت روحی جناب غرویان صحنهای مشاهده نمودیم.
زمانی که مرحوم میرزا، در تشریف آوردن برای درس تأخیر داشتند و منتظرشان بودیم، در جوار آقای غرویان، از انبساط روح ایشان و آرامشی که از ایمان داشتند، بهره میبردم. این انبساط، در اشعاری که سرودهاند جلوهگر است.
از آنجا که دین، در افکار مردم، جایگاه خود را دارد، در تشکیلات دینی افراد سودجو که دین را برای پیشرفت مقاصد دنیوی خود میخواهند، فراوانند؛ اما آن جناب را دوستانش میشناختند که شأنشان بالاتر بود.
سالها در مسجد فقیه سبزواری واقع در کوی طلاب مشهد، اقامهی جماعت داشتند و چراغ روشن دین در منطقه زندگی خود بودند. کسی که با ایشان رفت و آمد داشت، ایشان را مصداق عالی این شعر میدید: ما را به بارگاه سلیمان نیاز نیست ما دیو نفسر کشته و راحت نسشتهایم.
یکی از ویژگیهای آن مرحوم این بود که دستیار مرحوم پدرم و مرحوم میرزا جواد آقای تهرانی و کمک احوالشان بودند، کمکهایی که در امکان جناب غرویان بود و از ما ساخته نبود. – بنده که پانزده سال با مرحوم غرویان اختلاف سن داشتم. در سن فعلی، اختلاف پانزده سال، چندان زیاد نیست، در آن سن، زیاد بود.
البته این دستیاری، ادای حق استادی هم بود. تا روزی که حاج آقای غرویان مشهد بودند، درس آن بزرگواران رفتند. آن حضور، تا موقعی که امامجمعه نیشابور شدند، ادامه یافت.
آن جناب، سادگی را با شجاعت آمیخته بودند. ورای آن چهرهی آرام، دل نیرومندی بود.
ساواک، مرحوم میرزا جواد آقا را خواسته بود. آقای غرویان که از این امر اطلاع یافتند، پیشقدم شدند که از طرف ایشان به ساواک بروند. مرحوم میرزا سفارش کردند که در ورود به ساواک و خروج، ضعف و تواضعی از خود نشان ندهند و ایشان بهخوبی از عهدهی اجرای این دستور، برآمدند.
تفصیل این جریان را در کتاب جلوههای ربانی نقل نمودهاند. در بخشی از این گزارش چنین است:
روزی در مدرسهی میرزا جعفر مأموری آمد و به من گفت: خودت را به اطلاعات شهربانی معرفی کن و به جواد تهرانی اطلاع بده خودش را معرفی کند. بنده گفتم اطلاع ایشان به بنده مربوط نیست و من فقط اختیار خودم را دارم………
رفتارشان، مبنای ایمان داشت. ایمانشان از علم سرچشمه گرفته بود
وَ الْعِلْمُ یَهْتِفُ بِالْعَمَلِ فَإِنْ أَجَابَهُ وَ إِلَّا ارْتَحَلَ عَنْه کافی۱/۴۴ علم، عمل را صدا میزند، اگر عمل، او را پاسخ گفت، میماند و الا میرود.
از انفاسش، علم دین میآموختیم. اصول و فروع. علم توحید، برایم خواستنی بود- اکنون نیز بیشترین وقت خود را در مطالعات آن میگذرانم تا در این مقطع عمر، بهترین خدمت برای خود و دیگران نموده باشم.
دوران میانسالی بود که به ایشان عرض کردم در حدوث جهان و اینکه بتوانم آن را مختصر و مفید و علمی بیان کنم، میاندیشم. فرمودند: در تغییر و تبدل جهان، زیاد مطالعه کنید.
در درسهای سابق – سالها قبل از انقلاب- ازایشان سؤال شد: برای تکمیل تحصیلات به حوزهی بزرگتری نمیروید؟ فرمودند: همینجا هستم و همینجا دفن میشوم و چشم شفاعت به حضرت رضا علیهالسلام دوختهام.
یادم هست، روزی که بنا شد به نیشابور برای امامت جمعه بروند، گفتم: خوب است، الا اینکه دست ما از دامان شما کوتاه میشود. حرفم، برای ایشان خندهآور بود. اگر مطلب رضای اوست، خواه اینجا و خواه آنجا. نیشابور! مشهد ! نیشابور.
قرب نیشابور به مشهد هم نعمتی بود. با امامت جمعهی نیشابور هم به حرم مطهر حضرت رضا علیهالسلام تا توانستند مشرف شدند. انشاءالله همان لطفی که شامل فضل بن شاذان شده، شامل ایشان شده.