استاد احمد مبلغی معتقد است اگر روششناسی در حوزهها شکل بگیرد، یک انقلاب آموزشی و پژوهشی در فقه رخ میدهد و ما تحولات مثبت بر پایه سنت را میتوانیم رقم بزنیم، نه تحولاتی که به خروج از چارچوبهای فقه و مسیر تاریخی فقه بیانجامد. این انقلاب فقهی، سنت را باروَر میکند و توسعه میدهد و بهروز میکند و یکی از فوایدش این است که فقه ما میتواند بهطور کامل پاسخگو بشود، نه اینکه از حجم مسایل عقب بماند و نتواند مسایل را پوشش دهد.
به گزارش خبرنگار اجتهاد، حجتالاسلام والمسلمین احمد مبلغی استاد خارج فقه و اصول حوزه علمیه قم و رئیس مرکز تحقیقات اسلامی مجلس شورای اسلامی در نشستی علمی با محوریت «روش شناسی اجتهاد» در موسسه الهادی(ع)، با حضور حضرات آیات و حججاسلام: مهدی مروارید، محمد مروارید، عبدالحمدی واسطی، سیدمحسن حسینی فقیه، مجتبی الهی خراسانی، سید عبدالهادی مرتضوی، محمد نوروزی و دیگر اساتید و فضلای حوزه علمیه مشهد به ارائه مطلب پرداخت. سخنان استاد احمد مبلغی، عضو مجلس خبرگان رهبری در چند محور پیش روی شما قرار میگیرد.
بسم الله الرحمن الرحیم. باعث خوشبختی و خوشحالی است که در محضر اساتید محترم و فضلای مشهدی حضور دارم و درباره موضوع بسیار حساس و مهم تحت عنوان «روششناسی اجتهاد» سخن میگویم. از کلیات مربوط به روش ـکه روشن استـ، عبور میکنم و همه میدانیم که هر علمی دارای روشی است. اینجا به چندنکته اشاره میکنم.
نکته اول اگر ابتدائاً این روش شناخته بشود و سپس مطالعه و بررسی بشود، اصولاً معرفت بیشتری حاصل خواهد شد و دقایق و عناصر بحث در ارتباط با روش در مسیر تکامل و افزایش قرار میگیرد.
و بعد اینکه روش، خاستگاه شکلگیری مکاتب است. مکاتب عمدتاً براساس روشها شکل میگیرند. این در مورد نود درصد مکاتب صادق است و تفاوتهای مکتبی براساس روش شکل میگیرد.
نکته دوم وضعیتشناسی است. متأسفانه ما بهرغم اینکه دارای روشهای قوی و نیرومندی در فقه هستیم و حتی برخی از آنها در قامت یک مکتب قرار دارند؛ اما بهدلیل فقدان روششناسی و علم متوجه به روش، اینها نه شناختهشدهاند و نه تمایزهایشان بررسی و شناخته شده است و نه قابل متابعت و پیگیری به آن شکل هستند. بنابراین ما از ضعف یا حتی فقدان روششناسی رنج میبریم.
نکته سوم، اینکه اگر روششناسی در حوزهها شکل بگیرد، یک انقلاب آموزشی و پژوهشی در فقه رخ میدهد و ما تحولات مثبت بر پایه سنت را میتوانیم رقم بزنیم، نه تحولاتی که به خروج از چارچوبهای فقه و مسیر تاریخی فقه بیانجامد.
این انقلاب فقهی، سنت را باروَر میکند و توسعه میدهد و بهروز میکند و یکی از فوایدش این است که فقه ما میتواند بهطور کامل پاسخگو بشود، نه اینکه از حجم مسایل عقب بماند و نتواند مسایل را پوشش دهد یا حتی فتاوا از حیث کارکردی هم تقدیری و کلی و انتزاعی باشد و نتواند ناظر به نازله باشد.
باید به سمت تخصصهای فقهی برویم
فایده دیگری هم که میتواند بر روششناسی مترتب بشود این است که ما را در تشکیل فقههای تخصصی و مضاف کمک میکند. ما باید به سمت تخصصهای فقهی برویم و اگر نرویم بهنوعی درجازدگی دچار میشویم و این مسایل و حوادث و زمانه است که در موضع فعال قرار میگیرد و فقه ما در موضع منفعل میافتد.
لذا حتماً باید فقهها را تخصصی کنیم و البته آنچه که میتواند فقههای تخصصی را دارای فلسفه وجودی بکند یا فلسفه وجودی آنها را محقق بکند، روششناسی در هر رشته تخصصی است. اگر اسم رشتههای تخصصی را بیاورید ولی وجود خارجی پیدا نکند چه فایدهای دارد؟ یا اینکه ما فقط دل خوش کنیم رشتههای تخصصی ایجاد کردهایم! اما وقتی رشتههای تخصصی ایجاد میشود باید روش مربوط به آن رشته تخصصی را هم داشته باشیم.
البته این به آن معنا نیست که ما مشترکات نداریم. طبعاً فقه عام یک مشترکاتی دارد که بسیار زیاد هستند ولی وقتی وارد یک رشته تخصصی میشویم، اختصاصات روشی آن رشته هم مهم است و آن است که میتواند یک رشته را رشته علمی بکند. آنی که میتواند فلسفه وجودی یک رشته را محقق بکند و آن را در مسیر کارآمدی و پاسخگویی قرار بدهد وگرنه اگر رشتههای زیادی هم تأسیس کنیم، چهبسا اینها از فقه عام هم عقب میافتد. یعنی همان فقه عام بهتر است. چون فقه عام یک اجتهاد مجرَّب(تجربهشده) خوبی دارد و رشتههای تخصصی وقتی فاقد اجتهاد باشد، تنزل و عقبگرد است و این تجربه چندساله ما هم این را میرساند.
روششناسی یک بدعت نیست
باید بدانیم که روششناسی یک بدعت نیست؛ بلکه شناخت آنچه که موجود است بهصورت تفصیلی و علمی است. ببینید! روششناسی نمیخواهد پشت پا به هرچه دادهها و داشتههای علما است بزند! اینکه دیگر خروج از فقه است! حال آنکه روششناسی اتفاقاً یک هدف و رسالتی معکوس نسبت به این نگاه و ذهنیت دارد که ما تصور کنیم در روششناسی میخواهیم یک بدعتی یا فقه جدیدی یا یک تأسیسی داشته باشیم. نه، این حرفها نیست.
میدانیم که هر فقیهی بهویژه فقیهان زبردست زمان ما، فقه ایشان از یک روشی تبعیت میکند و به همین خاطر برخی از اینها مکاتب فقهی هستند و زمانی که اسم مکتب یا مدرسه فقهی برای اینها گذاشته میشود لزوماً یعنی اینکه اینها دارای یک روشی هستند وگرنه اگر همه مثل هم باشند و روش آنها یکی باشد معنا ندارد که بگوییم این مکتب خاصی است.
عمده تمایزهای مکتبی در روشها
لذا عمده تمایزهای مکتبی در روشها است. خوب پس هر فقیهی یک روشی دارد و این روشها هم در طول تاریخ که به جلوآمدهاند تکامل پیداکردهاند. قطعاً روش آیتالله خویی دقیقتر است از روش یک فقیه قرن دهم و روشن است که زمانه هرچه به جلو میرود، روشها عناصری بر آنها افزوده میشود یا عناصری از آنها کم میشود.
خوب، وقتی که چنین است ما دو موضع میتوانیم نسبت به این روشها داشته باشیم. یک موضع این است که اترکوها علی حالها؛ یعنی بگذاریم این راه خودش را ادامه بدهد. یعنی این مسیری که ما در قبال روش داریم که روش را نمیشناسیم و فقط روشها را فقیهان میآیند و اعمال میکنند.
مسیر یا موضع دوم این است که ما این روشها و تمایزات را بشناسیم و عناصر هر روش را شناسایی بکنیم. بیاییم ورود و خروج هر فقیه را شناسایی کنیم و مقدار استفاده از قوانین اصولی در استنباط هر فقیه را بررسی کنیم. اقوال و معلومات و اطلاعات تاریخی مربوط به مسئله را در استنباط دخالت بدهیم و ظروف مکتنفه به نص را که برخی بهعنوان یک عنصر روشی در استنباطاتشان به آن توجه کردهاند تا نص را بهتر بفهمند، آنها را بشناسیم و دخالت بدهیم.
برکات مترتب بر روششناسی بسیار زیاد است
همچنین به طبقهبندی عناصر روشی توجه کنیم که اینها چه سنخهایی هستند، کدام محوریتر است و کدام در یک مرحله بعدیتر قرار دارد. بههرحال یک معرفتی را بهصورت عالمانه و مجالی را برای ایجاد این معرفت نسبت به روش فراهمآوردن و آن را تبدیل به یک علمکردن، اینها مسیر دوم است.
خوب، این باعث میشود که ما شخصیتها و روشهای آنان و مکتبهای آنان را شناسایی بکنیم و این قواعد روشی و این عناصر روشی را شناسایی بکنیم و در استنباطمان عن شعورٍ به کار بگیریم و نه اینکه عن لاشعورٍ. چون چیزی که عن لاشعورٍ است گاهی استعمال میشود و گاهی نه. گاهی استعمال میشود و مبهم استعمال میشود و این یک امر خیلی لازمی است.
اتفاقاً صحت اجتهاد و ایجاد ابتکار و نقد دقیقتر عالم و فقیهی توسط فقیهی دیگر، اگر بیاید در این فضای روشی شکل بگیرد نتایج خیلی زیادی بار میآید و حتی آموزش هم سریعتر انجام میگیرد. یعنی الوصول الی ملکه الإجتهاد، راه منسجمتر و کارآمدتری پیدا میکند.
بنابراین برکات مترتب بر روششناسی بسیار زیاد است. الآن خیلی از فقهای ما در حوزههای علمیه (فقها بهمعنای عام)، اینها یک اجتهاد عن تبعیه دارند نه اجتهاد ابتکاری. اجتهاد ابتکاری ندارند. مبتکران چندنفر هستند؟ چندتا فقیه زبردست مهم مثل امام و آیتالله خویی و شهید صدر داریم؟ الآن عمدتاً در درسهای خارج، نقدهایی که استاد مثلاً به رأی اصفهانی یا به رأی نائینی میکند، نقد مبنایی یا مدرسهای نیست. مثلاً یک قولی است که میگوید شما اینجا اشتباه کردهاید و ممکن است نقدش از یک مبنایی برخیزد. یعنی همانکه مرحوم شهید صدر میگفت مدرسه نائینی نسبت به این پرسش این جواب را دارد، حالا آن جواب، جواب خود نائینی نیست بلکه جواب مدرسهاش است.
یکی از فواید روششناسی در «نقد» است
بنابراین یکی دیگر از فواید روششناسی در «نقد» است. اینکه ما مدرسهشناسی کنیم و مجموعههای روشی را شناسایی بکنیم، اینجا هم نقدمان وزن بالاتری پیدا میکند و هم ملکه اجتهاد بیشتر در دسترس قرارمیگیرد. فضای ابتکار هم بیشتر میشود. لذا در این رشتههای تخصصی میتوانیم روششناسی بکنیم و روشهای هرکدام را بازشناسی و تعریف بکنیم و هم ربط دانشهای امروزی به رشتههای تخصصی فقه را براساس روش مجالشناسی و زمینهشناسی و رابطهشناسی دانش فقهی با دانش معادل را به انجام میرسانیم و برکات زیادی در اینجا نهفته است.
روششناسی در کلام هم تأثیر دارد. کلام بر فقه تأثیر میگذارد و این کسی که فقه را مطالعه میکند یا فتاوا را در طول تاریخ مطالعه میکند، متوجه میشود که گاهی فقیهان یا عن صراحه یا عن قول صریح این استفاده از کلام را کردهاند و گاهی ناخودآگاه میبینید که تحتتأثیر مبنای کلامی است و گاهی مبنای کلامی ذکر میشود و گاهی نه. البته نمیخواهم بگویم هر کلامی و هر اعتقاد کلامی تأثیر دارد یا هر استفادهای از قاعده کلامی درست است، نه اینطور نیست ولی قطعاً میدانیم که برخی از مبانی کلامی، له التأثیر علی الفقه والأصول. همه اینها جایگاهش روش است.
ما یک مشکلی در بعضی از استنباطها داریم که این را باید یک جایی حل کرد. پیشتر عرض بکنم که میدانیم کُلُّ شَی له دخل فی الإستنباط او فی تصحیح عملیه الإستنباط، آن را ما باید جزء مقدمات اجتهاد بهحساب بیاوریم. اصلاً مقدمات اجتهاد یک فلسفه وجودیاش این است که عملیه الإجتهاد را محقق میکند یعنی اگر نباشد اصلاً نمیتوانی اجتهاد بکنی و برخی از آنها نقش تعدیلی تصحیحی دارند، یعنی اگر نباشد شما منحرف میشوید و به جاده خاکی میزنید!
پس چون استنباط حکم خداوند خیلی مهم است، برای اینکه به خطا نیفتیم و یا خطایمان کمتر بشود، و برای اینکه بهتر از روش استفاده بکنیم، از یک علوم و معرفتهایی باید استفاده بکنیم که سُمیت بمقدمات الإجتهاد حتی قال الأمر الی که منطق را برخی جزء مقدمات اجتهاد بهحساب آوردهاند. هرچند آیتالله خویی این را قبول ندارند چونکه میفرمایند انسان بهطور طبیعی این صغری و کبریها را فکر میکند. حالا حتی منطق را هم به دلیل اینکه یحتمل ان یکون له دخل در یک جایی جزء مقدمات اجتهاد بهحساب آوردهاند.
خوب، هرچیز صاحبدخلی یا محتمل المدخلیهای را در مقدمات اجتهاد مدنظر قرار میدهیم. چرا اینطور است؟ چون حکمُ الله و استنباط مهم است. چرا اینطور است؟ چون استنباط، حساس و دقیق است و ممکن است در این کار استنباط شما آدرس را اشتباهی بروید و برای اینکه آدرسها مشخص باشد، این معارف چندگانه را تحت عنوان مقدمات اجتهاد ذکر کردهاند.
عرض من این است که در اجتهاد لوکان شخص منکراً لهذا میتوانیم بحث کنیم که در بحث اجتهاد، ذهنیت انسان در یک مواردی در فقه نص من دون أن یشعر هو دخالت میکند. این یک واقعیت است که ذهنیت انسان گاهی در مواردی دخالت میکند. شما دارای یک ذهنیتها و افکاری هستید که این در فهم نص دخالت میکند. یعنی گویی نص بهگونهای معنا میشود که آن ذهنیت شما حالا به شکل موجبه کلیه هم که نگوییم، بهطور موجبه جزئیه دخالت میکند.
حال آیا میتوان این ذهنیتها را مورد مطالعه و تنقیح قرار داد؟ در یک جایی و فضایی اینها را شناخت؟ بله طبیعتاً. خب اگر بازشناختیم چهکار میکنیم؟ شما مستقلاً آن ذهنیت را مثلاً به سمت دین و کلام و تاریخ و تاریخ امامان میبرید؟ مثلاً ذهنیت اخباریان این بود که اصول را اهل سنت ایجاد کردند و با این ذهنیت آمدند و کل اصول را نفی کردند و گفتند ما نمیخواهیم.
ذهنیت آنان این بود که دایماً گویی امامان(علیهمالسلام) در یک فضای تقیهای ترسناک زندگی میکردهاند. اخباریان با این ذهنیت آمدند و بسیاری از احکام را براساس یک قاعدههایی که داشتند حمل بر تقیه کردند. البته اینها مثال است و در مثال هم ممکن است مناقشه باشد.
من از باب مثال عرض کردم. یعنی ذهنیتهای تاریخی، کلامی، فلسفی، اجتماعیِ مأخوذ از روابط اجتماعی و ذهنیتهای خانوادگی که اینها همه ذهنیتهایی است که چه بخواهیم چه نخواهیم در آن لحظه حساس میآید و چه بدانیم و چه ندانیم ما را به سمت یکجور فهمکردن و یکجور اولویتدادن به نصوص و یکجور گرفتن برخی مطالب از نصوص میاندازد.
حالا وقتی که اینطور است و ما که موظف هستیم همه معارف پیشینی را بهمثابه مقدمات اجتهاد ترتیب و تنظیم بکنیم تا مصون از خطا باشیم، چرا برای این ذهنیتها فکری نمیکنیم؟ جای این کجاست؟ روش است. روششناسی است.
البته این مباحث در فلسفه فقه، ممکن است بهطور کامل بحث شود ولی روش باید آن جایگاه تأثیرگذار ذهنیتها را داشته باشد. شما گمان میکنید روش این است که فقط یک قاعده اصولی تکرار و اعمال بشود؟ خیر، اینطور نیست؛ بلکه قاعده اصولی و فقهی امّهات و اوّلیات روش است. یک جاهایی است چالهچولههایی است که اصلاً ممکن است ندانیم اینها گودال است و اصلاً گودالهای ذهنیت خود ما است، وقتی ذهیتها دخالت میکند، یکمرتبه میبینیم یکطور معنا میکند.
خوب، بیاییم اینها را تنقیح کنیم، چه ترسی از تنقیحشدن داریم؟ تنقیح را که نمیخواهیم براساس کارهای مَندرآوردی انجام دهیم! بلکه میخواهیم براساس دین تنقیح کنیم. بعد اینها را بهجای آن ذهنیتها مینشانیم. نفرمایید ذهنیتها دخالت ندارد خیر، ذهنیتها خیلی دخالت دارند و این یک واقعیت است که ما در حصار ذهنیتها هستیم. ما در روششناسی باید جایگاه این ذهنیتها را پیدا بکنیم و تعریف که میکنیم بگوییم جایگاه ذهنیتها این است و این باید تبدیل به نظریه بشود. یعنی آنجا نظریه باید ساخت و با نظریه جلو برویم که ما خطا نکنیم و ما دینیتر فکر کنیم.