اختصاصی شبکه اجتهاد: شما را نمیدانم ولی من از گذشتههای دور، یعنی از همان زمان که با فقه و اصول آشنا شدم، هیچگاه نتوانستم با سازوکار موجود ارتباط صمیمانهای برقرار سازم. اصول فقه با همه مسائل لازم و جذابیتهایی که داشت، مشحون از مسائلی بود که ضرورت آنها در جریان استنباط روشن نبود. بدتر اینکه هر چه بیشتر تلاش میکردم تا سر از سرّ این ضرورت درآورم، بیشتر ناامید میشدم؛ مانند کسی بودم که هوس غذای لذیذ و خوش عطر هوش از سرش ربوده ولی وقتی در یخچال را باز میکند، چیزی دردناکتر از نگاه به غذای سرد و مانده نیست. یادم نمیرود همان سالی که تدریس اصول فقه مظفر را شروع کردم، به یکی از اساتید باسابقه میگفتم: «ایکاش اصولی داشتیم که از دل فقه بیرون آمده باشد».
ما باید هم قدردان تراث و عقبه علمی خود باشیم و هم در آنها توقف نکنیم. بزرگان ما با پایداری غرورآفرین خود در بحرانیترین شرایط، شمع تشیع را در طوفان فتنهها روشن نگه داشتند و به دست ما سپردند. ما نیز باید متناسب با شرایط خود، یعنی در مواجهه با تمدنهای بیگانه، از حقیقت اسلام شیعی حراست کنیم. ازاینرو لازم است تا داشتههای خود را تقویت کنیم و ضعفهای آن را برطرف نماییم؛ یعنی زوائد را حذف کرده و نواقص را تکمیل کنیم. در روشهای پیشین درجا نزنیم و به بهبود آنها بپردازیم. همچنان که بزرگان ما در روش قدمای خود متوقف نشدند و در دورههای مختلف بر غنای آن افزودند.
فقاهت مطلوب کدام است؟
اجازه دهید تا بسیار ساده و دور از تکلف، با یک سؤال بحث را آغاز کنیم.
دینی ۱۴۰۰ سال پیش در جزیرهالعرب بر آخرین رسول (ص) نازلشده است. ما پس از ۱۴۰۰ سال میخواهیم آن را همانطور که نازلشده، بفهمیم. چگونه و با تجهیز به چه علوم و مهارتهایی میتوانیم به این فهم برسیم؟
خوب به خودتان توجه کنید. ما در منطقهای که غیر از عربستان است، با زبانی که غیر از عربی است، در میان آدابورسومی که غیر از آدابورسوم منطقه و عصر نزول قرآن است به دنیا آمدهایم. نه با رسول خدا (ص) زندگی کرده و همنفس شدهایم و نه با اهلبیت ایشان هم مجلس بودهایم و نه پای صحبتهایشان نشستهایم. ما تصور روشنی از رسول و امام نداریم. تصور ما محدود به چیزهایی است که جستهوگریخته شنیدهایم. فهم ما از آنها بسیار ناچیز است. گاه آنقدر از رأفت پیامبر اسلام (ص) شنیدهایم که تمام ابعاد دیگرشان از ما مخفی مانده است. باور اینکه این پیامبر، جنگهای خونینی نیز داشته برایمان دشوار است. آنقدر از عدل علی (ع) شنیدهایم که گویا جایی برای نرمش در مرام ایشان وجود ندارد و ازجمله اینکه رسول خدا (ص) و حضرات ائمه (ع) اغلب ازنظر ما قانونگذارند تا مجریان قانون. درحالیکه ایشان شئون مختلفی غیر از ابلاغ ما انزل الله نیز داشتند. گاه در مسند قضاوت بودند، گاه نیز بهعنوان مشاور خانواده نظر میداند. گاه در بازار کسبوکار مشارکت مینمودند.
آیا ما نباید بدانیم که آنها تا چه اندازه مسئول حفاظت از دین بودند و مثلاً اگر قیاس یا جعل حدیث فضای علمی شیعی را تهدید میکرد، آنها تا چه اندازه باید دخالت میکردند؟ اگر شما به رسالت ایشان نظر کنید، در تحلیل فضای روایی شیعه به آراء متعادلتری دست مییابید.
برای همین نیز حتی اگر به فرمانده بگویند: «لشکرت را به سه بخش تقسیم کن» از این جمله وجوب یا استحباب تقسیم لشکر به سه بخش را استفاده میکنیم! زیرا امام در نظر ما همیشه و همهجا شارع است نه فرمانده لشکری که در میدان جنگ متناسب با آرایش دشمن و تعداد نیروهای آنها و تواناییهای نیروهای خودی حکم صادر میکند!
گرفتاری ما به اینجا ختم نمیشود. ما در مجلس مخاطبه بهراحتی سخنان همدیگر را میفهمیم و ابهامی برایمان پدید نمیآید؛ اما اگر غبار ۱۴۰۰ ساله بر آن بنشیند، بیشک به این راحتی نمیتوان بر اساس قواعد ارتکازی آنها را فهمید. در اینجاست که ما نیازمند منطق تفسیر هستیم تا تمام ارتکازاتی را که فقهای ما در لابهلای بحثهای خود گفتهاند، جمع کرده، تفصیلی کنیم.
آیا تاکنون دقت کردهاید که هیچ کارمند و کارگر یا فرزند و شاگردی در تشخیص اوامر و نواهی مدیر و کارفرما و پدر و استاد دچار تردید نمیشود؟! آنها میفهمند که آمر و ناهی اراده الزام کرده یا نه. برای همین نیز گوینده نیازی به تصریح نمیبیند؛ اما برای ما که در هنگام مخاطبه نبودهایم، چقدر دشوار است که الزام را از غیر آن تشخیص دهیم. ما در مجلس مخاطبه، مقام بیان گفتوگو را بهخوبی میفهمیم ولی اگر سوم شخص باشیم.
غیر از ادبیات، شش علم برای پر کردن فاصله ۱۴۰۰ ساله لازم است. البته این علوم برای اصحاب ائمه (ع) نیز لازم بودند. ولی ازآنجاکه آنها اغلب این مطالب را بهطور ارتکازی میدانستند، نیازی به نگارش کتاب و تولید علم تفصیلی نبود؛ اما گذر زمان ما را وادار میسازد تا ارتکازات آنها را تفصیلی کنیم. علوم موردنیاز ازاینقرارند:
- کلام فقاهی
- نظام معرفتی فقاهت
- منطق تفسیر متن
- ادبیات دین
اما توضیح اجمالی اضطرار به این علوم:
۱- کلام فقاهی، نقش مهندسی روابط مبانی کلامی و فقهی را بر عهده دارد؛ یعنی به دنبال پاسخ از این سؤال است که باورها و عقاید اسلامی درباره خدا، انسان، آخرت، دنیا، رسول و امام چه تأثیری بر نوع استنباط ما از دین دارد؟ کلام فقاهی نگاه جامع به دین را سخاوتمندانه میبخشد و این اجازه را میدهد تا کل دین را بر اساس «اصل حکمت» تحلیل کنیم. اگر ما با رسول خدا (ص) و ائمه (ع) نبودیم و با آنها زندگی نکردیم تا با ابعاد مختلف شخصیت آنها مأنوس شویم و بهصورت ارتکازی تأثیر آن را در استنباط ملاحظه کنیم، در این علم بهطور تفصیلی از ابعاد مختلف شخصیت ایشان و نحوه تأثیرگذاری آن در استنباط و تفسیر متون دینی سخن میگوییم. در این علم از ابعاد وجودی انسان مانند مصلحتگرایی، خردمندی، اختیار و پیچیدگی یا بساطت و نحوه تأثیرگذاری آنها در نوع تبلیغ و تشریع شارع بحث میکنیم. کلام فقاهی به ما میآموزد که نباید در دنیای مادی که جهان کسر و انکسارهاست به دنبال ایده آلها باشیم. بلکه باید غلبه حداکثری را معیار حرکت خود قرار دهیم. این علم جای خالی بسیاری ازآنچه را که اصحاب اهلبیت (ع) ارتکازا میفهمیدند، پر میکند.
۲- در نظام معرفتی فقاهت از این بحث میکنیم که چه ترازی از معرفت، ملاک حجیت است؟ در این علم با توجه به اینکه دنیای مادی، دنیای تزاحم و کسر و انکسار است و در اغلب موارد علم صددرصدی در دسترس نیست، ناگزیر باید به قویترین معرفت ممکن نوعی بسنده کرد. ازاینرو قویترین معرفت ممکن نوعی حجت خواهد بود. پس این سطح از معرفت از هر راهی اعم از خبر موثق یا قول خبره یا ظواهر کلام یا سیره متشرعه یا شهرت قدما به دست آید، حجت خواهد بود. موضوع نظام معرفتی، مباحث قطع و ظن و شک اصول فقه است. با این تفاوت که روش ورود و خروج در مسائل بر اساس مبانی کلامی صورت گرفته است. درنتیجه گذشته از استحکام و اتقان مباحث بر سرعت حل آنها نیز افزوده است.
۳- منابع دین یا عقل یا نقل است. نقل نیز یا کتاب است یا سنت. کتاب و سنت نیز متن هستند و راهی برای فهم آنها جز تفسیر متن وجود ندارد. متأسفانه تنها بخش بسیار اندکی از قواعد تفسیر در مباحث الفاظ اصول واردشده و از این رهگذر ضربات جبرانناپذیری در فهم کتاب و سنت وارد میسازد. منطق تفسیر متن همچنان که از نامش پیداست، علمی منطقواره است که تمام عناصر تأثیرگذار در فهم متن را بهطور منظم و منطقی ازنظر میگذراند و قواعد حاکم بر هرکدام را توضیح میدهد. در این علم از پنج عامل گوینده، شنونده، معنا، لفظ و قرینه سخن به میان میآید و سهم هرکدام از آنها در انتقال معنا بررسی میشود. درنهایت دانشپژوه به ذهن منسجم و منظمی در تفسیر دست مییابد.
۴- خدای متعال نه مانند یک حقوقدان که بسان یک مربی دلسوز سراغ بندگانش را میگیرد. ازاینرو به ادبیات تعلیمی مانند واجب، مستحب، مباح، مکروه و حرام بسنده نمیکند. بلکه آنان را با انواع انذارها و تبشیرها به بندگی خود وادار میسازد. این رویّه که غالب بر کل دین است، ادبیات انگیزشی است. گاه او را تهدید به ورود در آتش، روسیاهی در قیامت، حشر در قیافه حیوانات، لباسهای آتشین و غیره میکند. گاه نیز با دخول در بهشت، حورالعین، آسایش در قبر و قیامت و… بندگانش را تشویق میکند. بهجای استفاده از تعبیر کراهت از خطرات کارهای مکروه مانند بیماری و نداری میترساند. گاه نیز از واژگانی مانند «کتب علیکم»، «فرض الله»، «واجب»، «لازم»، «علیکم»، «ینبغی و لاینبغی»، «لیس من شعیتنا»، «لیس بمسلم»، «ملعون» و… استفاده میکند. ناآشنایی با ادبیات خاص دین، ما را از بخش اعظم معارف قرآن و سنت محروم میسازد. در علم شریف ادبیات دین به این مسائل پرداختهشده است.
البته برخی علوم جانبی نیز برای فهم بهتر لازماند. ازجمله آشنایی با تاریخ تحول مکاتب فقهی اصولی که اشراف ما را نسبت به تاریخ مکاتب افزایش داده و نقاط قوت و ضعف هرکدام از آنها را بهطور مستند نشان میدهد. این علم تأثیر زیادی در بلوغ فکری طلاب و آشنایی آنها با فضای علمی موجود دارد.