غایبانه به نوّاب صفوى عشق میورزیدم و محبّت او دلم را گرفته بود/ اگر عملى خداپسندانه داشته باشم تربیت همان طلّاب میباشد و بس/ سیّدى جلیلالقدر با قامتى بلند و استوار از آن سر بازار به طرف مسجد گوهرشاد میآمد، هر کسى او را میدید، میایستاد و به او نگاه میکرد، نگاهش هر دلى را تسخیر و دل دیوانه را زنجیر میکرد.
شبکه اجتهاد: دوم دیماه ۹۵ اولین سالگرد رحلت آیتالله عبدالجواد غرویان امامجمعه فقید نیشابور است. مؤسس مدرسه علمیه بعثت مشهد که از شاگردان شیخهاشم قزوینی، میرزا جوادآقا تهرانى، آیتالله مروارید و آیتالله میلانی به شمار میرفت، سالیانی به تربیت نو آموزان و طلّاب علوم دینی پرداخت و با روحیه انقلابی خود پس از پیروزی انقلاب اسلامی به مدت ۳۲ سال عهدهدار سمت امامجمعه نیشابور بود و نیز در دوره اول و دوم مجلس خبرگان رهبری عضویت داشت.
عبدالجواد غرویان در سالهای پایانی عمر خود به دلیل کهولت سن درخواستهایی مبنی بر جایگزینی فردی دیگر را به عنوان امام جمعه نیشابور از محضر رهبر انقلاب مطرح نمود که هر بار معظمله بر ادامه فعالیت آیتالله غرویان تأکید کردند؛ و سرانجام با درخواست ایشان در تیرماه سال ۱۳۹۱ موافقت شد. او پس از گذر یک دوره بیماری، در اثر کهولت سن در دوم دیماه ۱۳۹۴ در بیمارستان ۲۲ بهمن نیشابور درگذشت.
«شبکه اجتهاد» به مناسبت اولین سالگرد این عالم فقید شرححالی از حیات علمی، سیاسی و اجتماعی ایشان را که به قلم خود نگاشته شده منتشر میکند. روحش شاد و یادش گرامی
تولد و دوران کودکى
اینجانب به سال ۱۳۰۵ شمسى در شهر نیشابور در خانهای بسیار فقیرانه و عارى از همه تجمّلات و زرق و برق مادّى متولد شدم.
پدرم به نام ملّا محمدرضا غرویان فردى بود که در امور دینى و اعمال عبادى بسیار موفق و اهل مسئله و قارى قرآن و نوافل آخر شب بود. شغل او صبّاغى (رنگ رزى) بود، معمولاً نخ و کرباسهایى که با دستگاه (فَرَت) بافته میشد را رنگ میکرد و با درآمد کمى که داشت با قناعت روزگار را میگذرانیدم. او به باغ دارى علاقه وافرى داشت. باغى را که داراى انگور و سردرختى بود خریده بود و از میوههاى آن باغ، علما و اقوام و دوستان را بهرهمند مینمود. او صداى خوشى داشت و در شبهاى زمستان که از چایى و غذا فارغ میشد کتابهاى فارسى اخلاقى، تاریخى، روایى و احیاناً شعرى که داشت با صداى خوش و آهنگ دلنشینى میخواند و در آخر به ذکر مصیبت حضرت سیّدالشّهدا(ع) میپرداخت خود گریه میکرد و جمع ما را به گریه میآورد. او با علماى شهر محشور بود و گاهى از آنان ضیافت میکرد.
مادرم به نام خدیجه زن مؤمنه و عارفهای بود که رشحهای از عرفان را دارا بود و به مناسبت هر موضوعى شعرى میخواند. گاهى در شبها در گوشهای خارج از کرسى مینشست و لباسهاى برادران و خواهرانم را -که مجموعاً شش نفر بودیم – وصله میزد و با خود زمزمه میکرد و به اشعار سعدى و حافظ متمثّل میشد. او قصههای قرآن را خوب نقل میکرد و در امور زندگى بسیار ظریف کار، مدیر، مدبّر و قانع بود و زندگى ما را با آن درآمد کم به خوبى اداره مینمود که ما فرزندان حالت قناعت و شوق به قرآن، نماز و مجالس دینى را از این مادر و پدر آموخته بودیم. آنها چون عنایتى به تربیت فرزندانشان داشتند بنده را از حدود شش سالگى به مدرسه فرستادند و در ایّام تعطیلى مدارس در تابستان به مکتبهاى مرسوم آن زمان میبردند که کتابهاى متداول آن مکتبها مانند کتاب صد کلمه، عاق والدین، موش و گربه، استغفرالله و امثال اینها را بخوانم. پدرم که اشعار کتاب نصاب الصبیان را از حفظ داشت برای من میخواند و لغات او را معنا مینمود تا اینکه دوره دبستان بنده به اتمام رسید.
دوران تحصیل
دوره دبستان که به آخر رسید مدّت دو سال در دکان عطّارى و بقّالى شاگردى کردم و در این میان شبها کتابهاى حماسى آن زمان را (مانند رستم نامه، شیرویه(هفت جلد)، حیدربک، فلک ناز، امیرارسلان) میخواندم. در دکان که بودم گاهى میدیدم طلبه کوچکى هم سن خودم عمامه تمیز سفیدى بر سر و عبا و قباى مرتّبى در بر دارد، شوق طلبگى در وجودم قوّت میگرفت تا عاقبت شاگردى را ترک گفتم و در مدرسه گلشن که تحت سرپرستى حجتالاسلام والمسلمین جناب حاج شیخ محمد حسین نجفى اداره میشد وارد شدم. روزها دو سهساعتی به پدرم کمک میکردم و اغلب شبها را در مدرسه میخوابیدم. خداوند متعال شوقى به من عنایت کرده بود که در مدّت کوتاهى جامع المقدّمات را تمام نمودم و کتاب سیوطى و شرح مختصر را شروع کردم و در اواسط کتاب سیوطى بودم که کتاب شرح نظّام را نیز درس گرفتم و در طى همه این درسها آنچه را که درس گرفته بودم تدریس مینمودم.
در آن زمان مرحوم حاج شیخ محمدرضا محقق – که ادیبى کامل و سخنورى توانا بود – براى ما درس سیوطى میگفت: او خود چون داراى مناعت نفس بود و نمیخواست که از سهم امام استفاده کند صفات و ملکات عالى او در شاگردانش اثر میگذاشت که اگر دو سه روزى در ایّام طلبگى گرسنه میماندیم و یا سختىهاى دیگر بر ما فشار میآورد حاضر نبودیم پیش کسى اظهار نماییم. حاج شیخ محمدرضا محقق، مبارزى نستوه بود که با صوفىها و بهائىها و مردم متحجّر همیشه در ستیز بود و ما در حقیقت روحیّه مبارزه با مرامهاى باطل و ناپسند را از او گرفتیم و این روحیّه سرمنشأ مبارزات بعدى من شد.
زمانى که وارد مشهد مقدّس شدم در مدرسه میرزا جعفر حجره گرفتم مدّت کوتاهى به درس مغنى ادیب رفتم، ولى درس او را نسبت به درس حاجى محقق نپسندیدم؛ امّا درس آیتالله خزعلى در مدرسه نوّاب مورد پسندم شد و از آن زمان دوستى بنده با آیتالله خزعلى برقرار شد که تتمّه مغنى و مطوّل را در نزد ایشان خواندم و کتاب کبرى فى المنطق و حاشیه ملّاعبداللّه را پیش آقاى سیّدى که با آقاى خزعلى هم درس و هم مباحثه بودند، خواندم.
پس از اتمام ادبیّات وارد کتابهاى فقهى و اصولى شدم. کتاب معالم، شرح لمعه و مقدارى از قوانین را در درس حاج میرزا احمد مدرّس که مایه افتخار حوزه علمیّه مشهد بودند، تمام نمودم.
مکاسب، رسائل و کفایه را نزد اساتید فرا گرفتم؛ مانند حاج شیخ على اکبر صدرزاده و آیتالله حاج شیخهاشم قزوینى و در مدّت کوتاهى حاج شیخ کاظم دامغانى و نیز مقدارى از مکاسب را از آیتالله آقا میرزا جواد آقا تهرانى – اعلى اللّه مقامهم – که این بزرگان در تقوا و گریز از علقههاى مادّى معروف بودند.
پس از طى مراحل سطوح فقه و اصول در درس خارج آیتالله آقامیرزا جوادآقا تهرانى شرکت کردم. معظّم له به عنوان درس خارج ابتداء یک دوره اصول منقّح را به طور مختصر بیان نمودند و تشریح فروعات آن را موکول نمودند به بعد و فرمودند: «در خلال بحثهاى فقه، وارد بحثهاى اصولى خواهیم شد». از این رو، درس ایشان مختص در فقه نبود، گاهى چند روز فقه بود گاهى به مناسبت یک موضوع اصولى چند روز اصول را مطرح مینمودند. بنده سالیانى که در مشهد مقدّس بودم درس ایشان را ترک نکردم و تقریباً همزمان با درس ایشان از فقه حضرت مستطاب فقیه کامل آیتالله حاج شیخ حسنعلى مروارید – حفظهاللّه – استفاده مینمودم که مبانى فقه و اصول بنده در خدمت این دو بزرگوار پایه گرفت تا زمانى که حضرت آیتالله میلانى – قدساللّه سرّه الزکى – وارد مشهد مقدّس شدند.
بنده مدّتها در درس فقه ایشان که شبها در مسجد جامع گوهرشاد افاده مینمودند، شرکت میکردم و تا زمان رحلت آن مرد بزرگ درس ایشان را مغتنم میشمردم.
عوامل مؤثر در شکلگیرى اخلاقى
همانا تربیتهاى صحیح پدر مادرى و روح قناعت و مناعت آنان و روش زندگى اساتیدم بود که قبل از آنکه در شکل گیرى علمى بنده مؤثر باشند، در شکل گیرى اخلاقى بنده مؤثر بودند. بنده کمتر کسى را دیدهام که حالت تقوا و زهد و تواضع و فروتنى و دنیاگریزى او مانند آیتالله تهرانى و حاج شیخهاشم قزوینى و حاج شیخ مجتبى قزوینى و یا آیتالله میلانى باشد. آنان علاوه بر جهات علمى و فقاهتى داراى کرامتهاى نفسانى و عرفان الهى و اهل دعا و استغفار و کثرت تضرّع و زارى و اهل تهجّد بودند و با همه این احوال از ریا به دور بودند حالات خوش آن بزرگان که از نظر زندگى با فرشهاى کم قیمت و منزلهاى محقّر و خوراکهاى ساده به سر میبردند سبب شده بود که همه بزرگان و فضلا و طلّاب به آنان عشق میورزیدند و آنان را براى خود الگو میگرفتند.
آثار و تألیفات
درباره تألیفات و تحقیقات علمى باید بگویم که بنده با وجود بزرگانى که اهل تألیف و تحقیق بوده و میباشند، خود را لایق نمیدیدم چیزى تألیف کنم، ولى بعد از رحلت آیتالله میرزا جواد آقا تهرانى مکرّر دوستان از بنده سؤال میکردند که تو سالهاى متمادى با ایشان مأنوس بودى، خاطرات خودت را هر چه از استاد دارى نقل کن تا در مجلّهای و نوشتهای بیاوریم، بنده استنکاف میکردم، چون اصرار بعضى را دیدم بر این شدم که خودم در باره معظّم له چیزى بنویسم و از خداوند بزرگ و روح بلند خود استاد مدد جستم و نوشته کوچکى به نام جلوههاى ربّانى در حالات آیتالله تهرانى را تألیف نمودم که به چاپ رسید و مورد استقبال فراوان علاقهمندان و مشتاقان قرار گرفت و اینک سفارش میکنم که هر کس آن کتاب را ندیده از قم انتشارات شفق تهیّه کند و بخواند که لذت بخش خواهد بود.
استقبال گرم به آن کتاب سبب شد که تصمیم بگیرم چیزهایى را که در باره قرآن کریم متفرّقاً یادداشت کرده بودم همه را بازنویسى کنم و به صورت کتابى درآورم، از این رو، این اثر ناچیز هم به نام جلوههاى قرآنى یا نردبانى به سوى عالم انوار به اتمام رسید که آن هم در قم انتشارات نبوغ به طبع رسیده است.
و کتاب سومى که مجموعه درسهایى است که براى بعضى از دوستان اهل علم و جمعى دیگر از علاقهمندان گفتهام به نام ذرّه خاکى یا انسان متعالى که از خودِ نام پیدا است که مسیر انسان را از زمان تولد تا زمان مرگ و عالم بعد از مرگ تا دروازه عالم آخرت ترسیم نموده است.
تدریس
بنده از همان زمانى که مشغول تحصیل علم عربى شدم از ادبیّات گرفته تا فقه و اصول، معمولاً هر کتابى را که درس گرفتم تدریس نمودهام و این مرام بنده بوده از اوّل صرف میر تا مکاسب و رسائل و تا زمانى که در مشهد مقدّس بودم، معمولاً روزى سه درس میگفتم؛ ولى از آن روز که امامت جمعه نیشابور را پذیرفتم کارها یکى پس از دیگرى رو به رویم قرار گرفت و مخصوصاً که حضور در جبههها و کمکرسانی به رزمندگان را وظیفه مقدّم خود دانستم که بر تدریس ترجیح میدادم.
پس از پایان جنگ تحمیلى، بار دیگر در حوزه نیشابور مشغول تدریس کتاب شرح لمعه و مکاسب شدم.
دورانى که در مشهد مقدّس به درس و بحث اشتغال داشتم با پشتیبانى و مساعدت آیتالله مروارید مدرسه علمیّهای به نام مدرسه بعثت تأسیس کردم که از صرف میر شروع شد و بحمدالله طلّاب خوبى در آن تربیت شدند که وارد درس خارج گشتند، بنده خیال میکنم که اگر عملى خداپسندانه داشته باشم تربیت همان طلّاب میباشد و بس.
فعّالیّتهاى مبارزاتى و سیاسى
ایّامى که پنجم ابتدایى را تمام کرده بودم و به عنوان شاگردى در نزدیکى مدرسه گلشن در مغازهای کار میکردم و ضمناً در بین الطلوعین از اوّل صرف میر درس میگرفتم، با طلبهها آشنا شده بودم. روزى وارد مدرسه شدم دیدم طلبهها اطلاعیهای را که بر تنه درخت توتى زده شده بود قرائت میکردند و به هم نگاه مینمودند، بنده جلو رفتم دیدم اطلاعیه به نام (صداى نجف) از مرحوم شهید نوّاب صفوى بود. جملهای که به یاد نگه داشتم و در دل انسان اثر میگذارد این است:
«اى مردم شریف ایران! ما در نجف حاضر نشدیم که جسد خبیث رضاشاه از آسمان نجف بگذرد، شما چه طور حاضر شدید که در خاک ایران دفن گردد».
بنده غایبانه به نوّاب صفوى عشق میورزیدم و محبّت او دلم را گرفته بود تا اینکه صداى منحوس احمد کسروى بلند شد و نوّاب صفوى وارد ایران شد که شرّ و فساد آن ملعون را از سر مردم کم کند.
نوّاب پس از کشتن احمد کسروى مدتى در نیشابور به سر میبرد با اینکه در صدد گرفتن او بودند، ولى او به مسجد میرفت به مدرسه میآمد و براى اساتید مدرسه و طلبههاى بزرگ سخنان داغى در ستیزه با شاه و دار و دستهاش بر زبان جارى میکرد. او هنگام سخنرانى، فانى در محبّت اهلبیت عصمت و طهارت(ع) بود. شال سبزى در کمر و عصاى ظریفى در دست داشت که عصا هم آهنگ سخنانش بالا و پایین میرفت و چنان شیرین سخن میگفت که دل همه را صید مینمود.
دیدن نوّاب و حالات خوش او در شکل بخشیدن روحیّه مبارزاتى در بنده اثر گذاشت که همیشه مایل بودم با نوّاب و امثال او باشم و با دشمنان اسلام و قرآن بجنگم.
آشنایى با رهبر کبیر انقلاب حضرت امام خمینى(ره)
آشنایى با آن حضرت از آن زمان پیدا شد که شنیدم فقیهى پارسا و زاهد داراى شجاعتى بى نظیر به نام حاجآقا روح اللّه خمینى در قم در جریان انجمنهاى ایالتى و ولایتى علیه رژیم کثیف پهلوى به پاخاسته و شاه را که بعد از رحلت آیتالله العظمى بروجردى میخواست نفس راحتى بکشد به ترس و اضطراب انداخته است، دلم براى دیدنش پر میزد.
تا روزى با یکى از دوستان در بازار سرشور مشهد ناگهان دیدیم که سیّدى جلیلالقدر با قامتى بلند و استوار از آن سر بازار به طرف مسجد گوهرشاد میآید، هر کسى او را میدید، میایستاد و به او نگاه میکرد، کسبه بازار در جلو دکانهاى خود میایستادند و به او احترام مینمودند، دوستم به من گفت: «فلانى، حاج آقا روح اللّه خمینى است». ما دو نفر جلو رفتیم سلام کردیم، آقا جواب دادند و به ما محبّت نمودند، فرداى آن روز در منزل آیتالله حاج شیخ على اکبر نوقانى که جلسه هفتگى بود و نوعاً بزرگان و علماى عظام میآمدند، رفته بودم آقایان علما در موضوعى با هم بحث میکردند و اظهار نظر مینمودند که ناگاه دیدم امام وارد شد، تمام بزرگان و علما حرکت کردند. امام که نشست سکوت محضى همه را فرا گرفت. همه مبهوت جمال او بودند، امام نگاهى به یکایک جمع حاضر در جلسه نمود و دل همه را میربود و آرامش میبخشید.
نگاهش هر دلى تسخیر میکرد دل دیوانه را زنجیر میکرد، این بود تا زمانى که مبارزات امام علنى شد و همه جا را گرفت و رژیم سفّاک پهلوى امام را ربود و به تهران برد، پس از آزادىِ امام و بازگشت به قم، ما جمعى از طلّاب در حدود ۴۵ نفر با صلاحدید و رهبرى آیتالله مروارید و آیتالله حاج شیخ مجتبى قزوینى با معیّت خودشان به دیدن امام آمدیم و به طور نوبتى وارد اتاق امام شدیم که در آن ملاقات حضرت آیتالله خزعلى جمعیّت را معرّفى کرد. سپس امام سخنان گرمى در باره طلّاب مشهد مقدّس ایراد نمودند.
بنده و امثال بنده قدرتى در نفس خود پیدا کردیم که مبارزات علنى را شروع نماییم. مسجد فقیه سبزوارى که بنده در آن اقامه نماز میکردم مرکز مبارزه شده بود، نوعاً ساواکىها شبها با لباسهاى مبدّل میآمدند که در آنجا حرکتى انجام نگیرد، در مدرسه میرزا جعفر که بنده درس میگفتم و معروف شده بودم که از نزدیکان آیتالله تهرانى هستم، ساواکىها همیشه در رفت و آمد بودند و مترصّد بنده بودند. روزى دیدم یکى از آنها خود را به من رساند و پرسید: «غرویان تو هستى؟» گفتم: آرى. گفت: «تو و جواد تهرانى (مقصودش آیتالله تهرانى بود) فردا خود را به اطلاعات شهربانى معرّفى کنید». این را گفت و رفت. بنده جریان را با بعضى از دوستان در میان گذاشتم، ابتدا، مایل نبودم خودم را معرّفى کنم، امّا به توصیه دوستان براى دفاع از موقعیّت و شخصیّت آیتالله تهرانى به اطلاعات شهربانى رفتم، پس از توهین و تهدید برگهاى مقابلم گذاردند تا تکمیل کنم، سپس سراغ میرزا جواد آقا را از من گرفتند، به آنها اینگونه تفهیم کردم که ایشان از اساتید و مدرّسین بزرگ حوزه هستند و شأن ایشان اجلّ از این است که به شهربانى جلب شوند، به این ترتیب اطلاعات شهربانى از جلب آیتالله میرزا جواد آقاى تهرانى منصرف شد.
تأسیس مدرسه بعثت و تربیت طلّاب مستعد
نکتهای که براى طلّاب امروزى میتواند سرمشق خوبى باشد، این است که تحصیل با مبارزات دینى و فرهنگى منافاتى ندارد؛ چه اینکه در مدرسه بعثت – که خودم تأسیس کرده بودم – طلبههاى مبارز و سیاست شناس با این که در همه تظاهرات و سخنرانىهاى حضرت آیتالله طبسى، رهبر معظّم انقلاب و شهیدهاشمى نژاد شرکت میکردند، ولى در عین حال از همه بهتر درس میخواندند و نوعاً افرادى باسواد و مبارز بودند. علاوه بر این، مسجد فقیه سبزوارى واقع در کوى طلّاب که بنده اقامه نماز میکردم، به مرکز مبارزه تبدیل شده بود و اعلامیههاى امام به طور مرموزى در میان نمازگزاران پخش میشد و مأموران نمیفهمیدند که چگونه پخش شده است و همه را از من میدانستند. یادم نمیرود که شبى بعد از سلام نماز یکى از همین مأموران اعلامیهای در دست داشت و آمد کنار من نشست و گفت: «در این اعلامیه که به شخص اوّل مملکت توهین شده، در مسجد شما پخش شده و تو که امام جماعت هستى مسئولى». بنده بلافاصله با صداى بلند گفتم: آى مردم! به این مرد نگاه کنید اعلامیهای که به شخص اوّل مملکت توهین شده است در دست او است و به من میگوید: تو مسئولی؟ آیا من مسئولم یا این مرد که چنین اعلامیهای در دست دارد؟ او فوراً از مسجد فرار کرد. خلاصه با همه مبارزات به لطف الهى نه تبعید شدم و نه به زندان افتادم و نه کتکى خوردم و خودم را در حرز و حفظ حضرت رضا(ع) میدیدم. این به سبب حرزى است که از آن حضرت نقل شده و بنده آن را همیشه، با خود داشته و دارم.
فعّالیّتهاى بعد از پیروزى انقلاب اسلامى
در اواخر سال ۱۳۶۰شمسى بود که آیتالله طبسى که بنده را خوب میشناخت مرا به حضور طلبید وقتى که به خدمتشان رسیدم فرمود: «ما یک لباس پرافتخارى براى شما بریدهایم و آن امامت جمعه نیشابور است». بنده عذر آوردم که من در اینجا مشغول مبارزه هستم، دو سه تا درس میگویم، مسجد را اداره میکنم، مدرسه بعثت را دارم، فرمودند: «از نیشابور جمعى زیاد از روحانى و غیر روحانى آمده اند و متقاضى امامجمعه هستند و اکثراً شما را اسم میبرند و من هم که شما را خوب میشناسم وظیفه میدانم که قبول کنید». خلاصه کار را بر من حتم کردند و بالاخره به نیشابور منتقل شدم.
خاطرات دوران جنگ
از همان دوران اوّل جنگ، از مشهد مقدّس به جبهه اعزام شدم در نیشابور تمام همّت بنده در کمک رسانى مالى و انسانى به جبهه بود و خودم مرتّب در جبههها حاضر میشدم. پشتیبانى مردم نیشابور از رزمندگان، در دوران دفاع مقدّس بعد از مشهد مقدّس بالاترین رتبه را به خود اختصاص داده بود. از این رو، پس از مشهد بیشترین شهید را نیشابور دارد. گرچه مردم شریف نیشابور، مردمى خوب و فداکار بودند، ولى تبلیغات یک امامجمعه و حضور مستمر او نیز بیاثر نبود.
نمایندگى مجلس خبرگان رهبری
پیش از دوره اوّل مجلس خبرگان رهبرى زمزمهها بلند شد که باید کسانى عضویّت در مجلس خبرگان بشوند که حقیقت ولایت را به طور کلّى و ولایت فقیه را در زمان غیبت کبرى به طور جزئى درک کرده باشند تا بتوانند مسائلى را که در ارتباط رهبرى محور بحثهاى مجلس خبرگان است بفهمند و نظر بدهند. براى این موضوع، حضرت مستطاب جناب آیتالله طبسى و جمع دیگرى از علما و انقلابیون به بنده اصرار کردند که از استان خراسان کاندیدا بشوم و چون یکى از شرایط کاندیدا شدن در آن مجلس، اجتهاد بود، آقایان حضرت آیتالله شیرازى، آیتالله مروارید و آیتالله فلسفى کتباً صلاحیّت بنده را تأیید کردند و بنده با اینکه خود را لایق این کار نمیدیدم احساس وظیفه نمودم و قبول کردم. پس از رأى گیرى وارد مجلس شدم و در دوره دوم نیز به دلایلى احساس وظیفهام شدّت پیدا کرد بار دیگر، کاندیدا شدم و در مجلس حضور یافتم.
در طول این دوران آنچه از همه دردناکتر بود ارتحال حضرت امام(ره) بود که غم او از دلها بیرون نخواهد شد و مردم مثل او را نخواهند دید، چه اینکه ابعاد وجودى او را زبانى و قلمى نتواند گفت.
بیبیان است زبان از گفتن ناتوان است قلم از رفتن
و شرح خدماتش را تاریخ نتواند نوشت. رفعه اللّه إلى محلّ قدسه وجعله فى کنوز رحمته فى حضره أکرم خلقه محمد و أهل بیته صلوات اللّه علیهم أجمعین.
مرحوم آیتالله عبدالجواد غرویان، در سن ۸۹ سالگی، در دوم دی ماه ۱۳۹۴ بر اثر کهولت سن و بیماری، به دیار حق شتافت.
در پیام تسلیت رهبر معظم انقلاب آمده است: بسماللهالرحمنالرحیم؛ درگذشت عالم پرهیزگار جناب حجت الاسلام آقای حاج شیخ عبدالجواد غرویان رحمهاللهعلیه را که سالیان متمادی در جایگاه امامت جمعهی نیشابور خدمات با ارزشی نمودند به مردم انقلابی و مؤمن آن شهرستان و بهطور ویژه به خاندان گرامی و بازماندگان و نیز دوستان و ارادتمندان ایشان تسلیت عرض میکنم و رحمت و مغفرت الهی را برای ایشان مسألت مینمایم. سیّدعلی خامنهای