شبکه اجتهاد: یکی از بحثهایی که در روزهای گذشته حول انتشار ویدئو برخورد مامور گشت ارشاد مطرح میشد، این بود که آن فیلم ساختگی بوده و شیطنت، بازی و نقشهای به همراه داشته است. من اصلا فرض میگیرم که اینطور باشد و ما هم با بقیه رفتارهای غلطی که در جریان گشت ارشاد اتفاق میافتد و مردم شاهد آن هستند، کاری نداشته باشیم. فرض میگیرم خانمهایی که در اجرای این طرح مشغول هستند، مشکلی ندارند، مثل اینکه چه بسا خود شخص اعتقاد نداشته باشد و کارگزینی نیروی انتظامی او را به این بخش فرستاده باشد و او هم روزها چادر بر سر کند و مأموریتش را انجام دهد و شبها بدون حجاب در مهمانی مختلط حضور یابد. فرض میگیرم که این مسئله اساسا قانون است و باید اجرا شود و حجاب اجباری هم درست است. با تمام این فرضیات باز هم اگر بخواهیم مسئله را بررسی کنیم، جواب و نتیجه تلخ و ناخوشایند خواهد بود؛ چراکه اداره حکومت و جامعه جز با عقل و تدبیر و هوشمندی ممکن نیست. اصلا فرض کنید نقشه و توطئه بوده است.
اتفاقا ما باید مراقب باشیم که بازی نخوریم و حواسمان باشد این توطئه ما را مورد هدف قرار ندهد. رفتار نیروهای انتظامی باید با مردم طوری باشد که باعث جلب اعتماد آنها شود. باید از دور که پلیس را میبینند، خوشحال شوند؛ نه اینکه اپلیکیشن «گرشاد» درست کنند یا روی «ویز» به یکدیگر هشدار دهند که مامور نزدیک شماست یا کجا گشت ارشاد است. فضا باید طوری باشد که مردم به مامور پناه ببرند. این همان نقطهای است که ما به هوشمندی و آگاهی و خردورزی نیاز داریم تا بتوانیم جامعه را حول یک محور برای وفاداری به حاکمیت و نظام و انسجام درونی مردم نگه داریم و حفظ کنیم.
اگر فضای جامعه دو قطبی شود، اگر کینهها و بغضها تشدید شود، اگر جامعه به دو بخش تقسیم شود که عدهای از طرف مقابل نفرت داشته باشند و موضع بگیرند، برای آینده جامعه خطرناک است و اصلا ربطی به نظام و حکومت ندارد. اگر مردم در خیابان به جای مهربانی، با خشم به یکدیگر نگاه کنند و از هم نفرت داشته باشند، جامعه دچار فروپاشی میشود. این کاری است که ما الان انجام میدهیم؛ کاری میکنیم آن کسی که چادری نیست، از فردی که چادری است بدش بیاید و برعکس. آن کسی که ریش دارد، نسبت به دیگران بداخلاقی کند و فضای ریا و نفاق ترویج شود. اثر روانی این برخورد بر روح افراد قابل چشمپوشی نیست.
آن کسی که این صحنه را دیده، آن بچهای که با مادرش خرید رفته و مامور گشت ارشاد مادرش را گرفته و در ون انداخته و صدای جیغ و فریاد مادرش را شنیده تا وقتی زنده است نگاهش نسبت به این مسائل چگونه خواهد بود؟ آزردگی و خشمی که پیدا میکند، چگونه خواهد بود؟
در فیلمهایهالیوودی دیدهاید برای تخریب اسلام دقیقا در آن صحنههایی که مربوط به خونریزی و جنایت و آدمکشی است، صدای اللهاکبر به گوش میرسد. دلیلش این است که از جهت روانی روی مخاطب تاثیر بگذارند و او از نوای اللهاکبر تا آخر عمر بدش بیاید و احساس کینه و نفرت پیدا کند. این کاری است که ما خودمان گاهی انجام میدهیم؛ یعنی کاری میکنیم که به اسم دین تمام میشود.
اگر حجاب یک مفهوم دینی نبود، اگر اسم دین روی جامعه ما نبود، اگر جمهوری اسلامی نظام دینی نبود، قضیه فرق داشت. ما با این کارها دین را منفور میکنیم. دقیقا مثل اتفاقی که در مورد درس عربی افتاد. طبق آمار درس عربی در حال حاضر منفورترین درس است. به ناشیگریمان در ارائه این درس و کیفیت آموزش کاری ندارم. این مسئله مربوط به دین و اعتقاد مردم است. نمیشود اسمش را قانون بگذاریم. این مسائل درباره چراغ قرمز و بستن کمربند ایمنی نیست که بگوییم قانون است و رعایت نشده است.
اینها به اسم دین اتفاق میافتند و قطعا اثر روانی سوء خود را روی افرادی که با این صحنهها مواجه میشوند، خواهند گذاشت؛ اما اولین اصل در تبلیغ دین این است: کاری کنید تصویری که از دین و دعوتکنندگان به آن و مدعیان دینداری در ذهن مخاطب نقش میبندد، مثبت، جذاب و دلنشین باشد و هر وقت به آن فکر میکند، آرامش پیدا کند. قرنها دینداری ما با تصویر آرامشبخشی از نماز، مناجات، مسجد و محرابش، کاشیفیروزهای، درخت سبز آمیخته بوده و این زیباییها و تصاویر دلنشین دین را برایمان حفظ و نگهداری کرده است. مسئلهای که من با نحوه برخورد گشت ارشاد دارم، کاملا از موضع دینی است. اتفاقا به عنوان یک روحانی و دیندار و کسی که دغدغه جذب مردم به سمت دین را دارد، از این نحوه برخورد آزرده هستم چون همه اینها به اسم دین تمام میشود، در حالی که این اصلا دین نیست. با صدای بلند باید فریاد بزنیم که این دین نیست!
شاید کسی فکر کند که خانوادههای مذهبی از این وضع راضی هستند و خانمهای چادری با این برخوردها موافقند، در حالی که بر عکس من بارها دیدهام که از قضا بیشترین اعتراض به این رفتارها را خانمهای محجبهای دارند که با آزادی و اختیار و از روی اعتقاد، چادر یا حجاب اسلامی غیرچادر مانند مانتو و روسری را انتخاب کردهاند. الان آنها در موضع ضعف قرار گرفتهاند و مردم به آنها چپچپ نگاه میکنند. این رفتارها باعث میشود دیگران تصور کنند آنها مجبور به رعایت حجاب هستند یا ریاکارانه رفتار میکنند یا دستشان با آنها در یک کاسه است و مثل همند. با این شرایط من دیگر نمیتوانم از دین حرف بزنم و مردم را به حجاب دعوت کنم. اتفاقا دغدغه و نگرانی من این است که کاش این رفتارها نبود، آنوقت میتوانستم به زنان و دختران بگویم بیایید حجاب داشته باشید ولی وقتی این رفتارها انجام میشود، اول از همه زبان من کوتاه و دست من بسته میشود و شرایط قبل از همه برای من سخت میشود.
اما نکته اصلی این است که رویکرد ما در نظام اسلامی اساسا تربیت انسان است؛ چیزهایی که علمای ما در حوزههای علمیه روحانیت سالهای سال در موردش حرف زده بودند، مردم را به هدایت و سعادت دعوت و پیام دین را مطرح میکرد. قرار بر این بود حاکمیت در اداره جامعه با رویکرد تربیتی وارد شود اما اتفاق تلخی که افتاد این بود که وقتی حاکمیت به دست روحانیت افتاد، به جای آن رویکرد تربیتی، رویکرد پلیسی در پیش گرفته شد؛ یعنی انگار تا دیروز قصد ما این نبود، حرفهای دیگری میزدیم، فکرهای دیگری داشتیم اما وقتی مشغول به کار شدیم دیدیم قصه فرق میکند؛ گویی اقتضائات و شرایط متفاوتی دارد. تفاوت دقیقا اینجاست؛ وقتی مادر یا پدری پول ندارد و از جلوی مغازهای رد میشود و بچهاش حسرت یک پیتزا، تکهای لباس یا اسباببازی را دارد و دست و پا میزند و گریه میکند و چیزی میخواهد، باعث میشود پدر و مادر اصلا شب خوابشان نبرد، در حالی که برای مغازهدار اصلا اهمیتی ندارد. او هر روز با کسانی مواجه است که پول ندارند و اگر قرار باشد هر شب برای آنها غصه بخورد و گریه کند، کاسبیاش نمیچرخد. پس مغازهدار یا صاحب مغازه یک موضع دارد و پدر و مادر موضع دیگر.
ما هم از دو منظر میتوانیم با مخاطب خود برخورد کنیم: یکی اینکه بگوییم قانون است، برخورد ناشایست داشته باشیم و افراد را از اعتقاد و دین و مذهب و نظام و روحانیت و انقلاب و رهبری و همه بیزار کنیم و فکر کنیم وظیفهمان را انجام دادهایم و باقی به ما ربطی ندارد. موضع دیگر مربوط به پدر و مادر این فرزندان است که به بچهها، جوانان و نسل آینده این جامعه تعهد دارند. در آن صورت شب نمیتوان خوابید. امیرالمومنین(ع) برای دختر یهودی که خلخال از پایش کندند، مینالد و میگرید و فریاد میزند. تازه این کار را سربازان حضرت نکردند، کار سربازان دشمن بود. نیروهای معاویه در شهر مرزی انبار، جایی بسیار دور، این کار را انجام دادند. تازه آن دختر را هم نکشتند، به او سیلی هم نزدند، کاری هم نکردند اما امیرالمومنین(ع) تا این اندازه ناراحت بود، چه برسد که این رفتار را ماموران خود حاکمیت در پایتخت انجام دهند. از قضا موضوع دردناک همین است که ما مدعی پیروی از مکتب اهل بیت(ع) هستیم. مدعی این هستیم که شیعهایم. اتفاقا در مکتب امیرالمومنین(ع)، امام حسین(ع) و اهل بیت(ع) چیزی که نمیبینیم این رفتارهاست. ببینید امیرالمومنین(ع) با دشمنان خود چطور برخورد کرده، امام صادق(ع) با کسی که کافر بوده و اصلا به وجود خدا اعتقادی نداشته و در مسجد پیغمبر با امام صادق(ع) بحث میکرده، چه برخوردی داشته است. سیره اهل بیت(ع) را نگاه کنید. با دشمنان خودشان، با کسانی که به آنها ناسزا گفته بودند، چطور برخورد میکردند؟ حالا ما با شهروندان خودمان چطور برخورد میکنیم؟ توجیه هم میکنیم و اسم قانون روی آن میگذاریم. اتفاقا تفاوتهای اصلی مکتب اهل بیت(ع) با دیگران همین است.
مرحوم علامه عسکری کتابی به نام «معالم المدرستین» داشتند؛ یعنی ویژگیهای دو مدرسه، دو مکتب و دو دیدگاه متفاوت. جریان مقابل امیرالمومنین(ع) اهل بزن و بکوب و کشتن و بستن و درگیری و خشونت بود. اتفاقا اختلافشان با امیرالمومنین(ع) این بود که موضع او بسیار ملایم، بامحبت، نصیحتگر و خیرخواهانه بود و موضع خودشان برخورد تند و قانونی بود. با همین توجیه برخورد قانونی خانه امیرالمومنین(ع) را آتش زدند و حضرت زهرا(س) را آنطور مورد آزار قرار دادند و در همین درد و فقدان و غم، دختر پیامبر از دنیا رفت. آنها هم میگفتند رفتارشان قانونی است و امیرالمومنین(ع) و حضرت زهرا(س) مقابل قانون ایستادهاند و با همین توجیه دست روی دختر پیغمبر بلند کردند. ما دقیقا به اسم قانون و با همین موضع با شهروند مسلمان خود رفتار ناشایست میکنیم. البته من طبیعتا به این اعتقاد ندارم که هیچ ضابطه قانونی نباید وجود داشته باشد، هیچکسی هم این را نمیگوید و هرکسی میپذیرد که در هر جامعهای یک نظام قانونی باید وجود داشته باشد اما اگر ما نتوانسته باشیم برای انسجام نظام قانونی یک اغنا و باورپذیری عمومی ایجاد کنیم، اگر نتوانسته باشیم این باور را در سطح جامعه ایجاد کنیم که مردم قانون را بپذیرند و به طور فراگیر نسبت به موضوعی قانع نباشند، آن قانون نمیتواند اجرا شود.
برای همین است که فرض بفرمایید اگر در یک خیابان چند فرعی پشت سر هم ورود ممنوع شده باشد، دیگر آن قانون حرمتی نخواهد شد. برای اینکه مردم مضطر میشوند و ناچارند از این خیابانها عبور کنند. اینجاست که نقش عقل معلوم میشود؛ اینکه شرایط عمومی جامعه سنجیده شود. برای مثال الان در جامعه ما داشتن دیش ماهواره از نظر قانونی جرم به حساب میآید اما بالای پشتبام بسیاری از خانهها هست. نیروهای انتظامی هم دیگر نتوانستند با آن برخورد کند. تناقض همینجا به وجود میآید که ما روز اول هوشمندانه و عاقلانه در قانونگذاری عمل نکردیم و شرایط واقعی جامعه را نسنجیدیم و نتوانستیم این اقناع را برای مردم ایجاد کنیم. حرمت قانون وقتی است که اگر تصویب، تعیین و اعلام شد، مردم نسبت به آن خاضع باشند، همه مردم آن را بپذیرند و قانع شوند که این قانون درست است. مردم نسبت به دستگیری دزد قانع هستند اما اگر ما قانونی گذاشتیم که حرمت خودش را از دست داد، اشتباه از ماست. همه مردم میپذیرند که اگر کسی فساد در جامعه منتشر کرد، یک خانمی با یک وضع بسیار افتضاح آمد و جامعه را بهم ریخت، با او برخورد شود؛ اما اگر با هر خانمی در خیابان برخورد زشت کردم، به بهانههای کوچک مزاحم زنان و دختران شدم، طبیعتا دیگر آن برخورد وجاهتش را از دست خواهد داد. اتفاقی که متاسفانه در جامعه ما افتاده این است که قانونگذاران، مسئولان اجرایی، قضایی و قانونی در نیروی انتظامی، قوه قضاییه و مراکز دیگر نتوانستند این اعتماد و همراهی و همدلی عمومی را در مردم نسبت به موضوع ایجاد کنند و به همین جهت متاسفانه میبینید که اجرای قانون دچار مشکل است.
در نهایت چارهای نیست جز اینکه ما بپذیریم اصل قانون درست است و در برابر اصل قانون همه خاضع باشند اما در مورد شکل اجرای قانون هوشمندانه و عاقلانه عمل بشود و فراموش نکنیم که رفتار دینی، رفتار محبتآمیز، آرام و با خیرخواهی است. بزرگان دین، علما، دانشمندان، روحانیون و چهرههای وارسته ما همیشه دین را با یک رویکرد پدرانه، محبتآمیز و خیرخواهانه تبلیغ میکردند. چهرههای درخشان ما در تبلیغ دین طوری رفتار کردند که مردم فداکاری و ایثار آنها را دیدند و باور کردند که آنها برای کمک به مردم از خودگذشتگی دارند. طبیعتا وقتی محبت، آغوش گشاده و پرمهر آنها را دیدند، بهشان روی آوردند، با آنها همدل و همراه شدند و به دین دلبستگی پیدا کردند؛ اما اگر رفتار ما به جای رفتار پدرانه روحانیت و مهرآمیز مبلغین دین، به رفتار پلیسی، خشمآلود و خشن تبدیل شد، طبیعی است که دیگر نمیتوانیم انتظار پذیرش، همدلی و همراهی را از سوی مردم داشته باشیم.