باید گفت پس از شیخ نوعی امتناع معرفتی و عقیم شدن در بعضی از ابواب اصول، رخ داده است؛ مانند همان اتفاقی که پس از صدرالمتألهین در فلسفه روی داد. اگرچه بزرگانی مانند آخوند خراسانی، محقق اصفهانی و شهید صدر طی عمر پربرکتشان در حوزه علم اصول منشأ آثار بسیار مهمی شدهاند، قله شیخ آنچنان بلند است که هر کوهنوردی نمیتواند به آن دست پیدا یابد.
شبکه اجتهاد: آثار فراوانی در تاریخ علم اصول ما پدید آمدهاند که بعضی از آنها نسبت به آثار دیگر، ساختار متفاوتی داشتهاند. الذریعه الی اصول الشریعه نخستین اثر جامع اصولی ما به شمار میآید (البته بعد از تذکره شیخ، که خلاصهای از آن در اختیار ما قرار دارد)، ساختاری متفاوت با آنچه در اصول عامه رایج بوده طراحی کرده است. پس از او، شیخ طوسی، شاگرد ایشان، العده فی اصول الفقه را نوشت که هرچند شباهت ساختاری بسیاری با الذریعه دارد و از آن تأثیر پذیرفته است ـ بهگونهای که در حد دو سه صفحه از کتاب الذریعه عیناً در العده آمده است ـ نسبت به آن ساختار متفاوتی دارد. با این حال تا زمانی که شهید ثانی تمهیدالقواعد را ننوشته بود تحول چشمگیری در ساختار علم اصول رخ نداد. زبده شیخ بهایی نیز تغییر اساسی در ساختار علم اصول پدید آورد، بهگونهای که ابتکار تفکیک مبادی به نام مسائل از شیخ بهایی ثبت شده است. در زمان اوج اخباریگری، مرحوم فاضل تونی بشروی با نگارش الوافیه در سال ۱۰۷۱ ق ساختار جدیدی را پیشنهاد داد و در آن بخش عقلی اصول را از غیر آن تفکیک کرد. علامه بهبهانی نیز در کتابهای الفوائد الحائریه العتقیه و الفوائد الحائریه الجدیده ساختار متفاوتی ارائه کرد. الاصول الاصلیه علامه شبّر و مفاتیحالاصول سیدمحمد مجاهد، فرزند سیدعلی طباطبائی، نیز ساختارهای کاملاً متفاوتی داشتند.
ساختار اصولی شیخ انصاری
اما شیخ با نگارش کتاب فوائد الاصول طرح نویی در بخش حجج، که بخش معظم و مهم اصول است، درانداخت. البته نباید از کتابهای رسائل و فرائد الاصول او نیز غافل شد که در علم اصول از اهمیت بسزایی برخوردارند. اگرچه گاهی انتقاد میکنیم که کتاب رسائل متن درسی به شمار نمیآید، این دلیلی بر رد اهمیت آن نیست. کتابی متن درسی به شمار میآید که از ویژگیهایی برخوردار باشد از جمله اینکه برای متعلم و معلم سهلالتناول باشد؛ یعنی وقتی معلم آن را تدریس میکند چنان ساختاری داشته باشد که بتواند به راحتی با متعلم ارتباط برقرار کند و مفاهیم کتاب را به راحتی کشف نماید و متعلم هم بتواند راحت فرابگیرد. این ویژگی برای کتابهای درسی نزد همگان پذیرفتهشده است، اما این ویژگی، ویژگی ساختار علم نیست، بلکه ویژگی ساختار اثری علمی به شمار میآید. به سخن دیگر اگر بنا شد اثری علمی متن درسی باشد، باید مثل دروس مرحوم شهید صدر بهگونهای تبویب گردد که طلبه راحتتر بیاموزد و کمتر پیچیدگی، اجمال و تکرار داشته باشد.
باید گفت که پس از شیخ نوعی امتناع معرفتی و عقیم شدن در بعضی از ابواب اصول، رخ داده است؛ مانند همان اتفاقی که پس از صدرالمتألهین در فلسفه روی داد. اگرچه بزرگانی مانند آخوند خراسانی، محقق اصفهانی و شهید صدر طی عمر پربرکتشان در حوزه علم اصول منشأ آثار بسیار مهمی شدهاند، قله شیخ آنچنان بلند است که هر کوهنوردی نمیتواند به آن دست پیدا یابد.
شیخ انصاری، به مثابه یک معرفت شناس
در حوزه اصول، شیخ نخستین کسی بود که در بخش حجج مانند یک معرفتشناس با نگاهی معرفتشناختی مسائل را بررسی کرد. معرفتشناسی دانشی مدرن است و در واقع فلسفه پس از کانت به معرفتشناسی تبدیل شد. کانت فلسفه را، که وجودشناسی بود، به معرفتشناسی تبدیل کرد و بعد از او در دنیای غرب، فلسفه معرفتشناختی شد. امروز هم دانشگاههای ما در حوزه فلسفه کمابیش همین گرایش را دارند. شیخ در دورهای میزیست که نزدیک به دوره کانت بود، اما به طور قطع از کانت و اندیشهاش اطلاعی نداشت؛ چون نه زبان میدانست و نه کانت در آن روزگار مطرح بود.
کانت در شهر کوچکی در آلمان زندگی میکرد و هیچوقت هم سفر نکرد و دانشگاه هم نرفت، ولی فیلسوف مدرنیته شد و اساس فلسفه را دیگرگون کرد؛ زیرا پس از دو هزار و اندی، به جای وجودشناسی، فلسفه را به معرفتشناسی تبدیل نمود. اینگونه بود که فلسفههای مضاف پدید آمد و نگاه معرفتشناختی به مسائل علوم مطرح گردید. در همین دوره شیخ ما در کنج نجف، ناظر به حالات نفسانی و معرفتی مکلَفِ ملتفط به حکم شرعی، سازمان اصول را در بخش حجج پیشنهاد کرد که ابتکار بسیار عظیمی بود. هر چند این ساختار طی ۱۵۰ سال گذشته نقد شده، همچنان استوار و پابرجا مانده، بهگونهای که همه اصول ما در بخش حجج متأثر از همین ساختار است و همچنان تحت تسلط آن قرار دارد.
شیخ مبحث ردع و ظن و شک را تنظیم کرد و سرانجام تعادل و تراجیح را توسعه داد. شیخ خیلی خلاصه این مباحث را مطرح کرده است و زمانی که به شیوه مرحوم سید مجاهد به مبحث تعادل و تراجیح بازگردیم متوجه میشویم که این مبحث عالمی گسترده با مسائل بسیار است. مسئله ما فقط بین دو خبر نیست، همه ادله و طرق میتوانند با هم تعارض داشته باشند و اینجا باید مباحث تعادل و تراجیح را مطرح کنیم.
شیخ سامانه بیپیشنهای را در بخش حجج ارائه نمود و مبحث قطع و فروع آن، امارات ظنیه و شک و اصول عملیه را صورتبندی کرد، ولی شایان ذکر است که رد پا و رگههای این تقسیمبندی در تقریرات دروس استاد وی، مرحوم شریفالعلما، و به ویژه در کتاب ضوابطالاصول ایشان دیده میشود و نشان میدهد که شیخ از استاد خویش الهام گرفته است.
این صورتبندی پیشنهادی، نظم و نسق و منطق خاصی را پدید آورد؛ به ویژه در حوزه مباحث حجج، که نخست بحث قطع در آن مطرح میشود، که کاشف بالذات است، سپس امارات، که ناقصالکشفاند، و ظنون مجهول شرعی، که یا کشف ذاتی ندارند یا کشف آنها ناقص است. آنگاه اصول عملیه، که غیرکاشفاند و اصلاً کشف از آنها انتظار نمیرود، مد نظر قرار میگیرد. این یک سازمان منطقی و بسیار دقیقِ معرفتشناختی و نگاه اپیستمولوژیک به یکی از معرفتهای دینی است. علم اصول، معرفتی دینی است که با فلسفه تفاوت دارد. فلسفه از خارج از دایره علوم اسلامی وارد شد، اما مسلمانان آن را اسلامی کردند؛ بدینترتیب ما امروز از عنوان فلسفه اسلامی برای این دانش استفاده میکنیم. علامه طباطبایی(ره) فرمود: «آنگاه که فلسفه از یونان ترجمه شد دویست مسئله بود و اکنون ۷۵۰ مسئله است و این دیگر آن فلسفه نیست». ولی به هر حال هرچه هست یونانیتبار است. این در حالی است که اصول، معرفتی کاملاً اسلامی است و ما در این زمینه اصلاً بدهکار دیگر ملل نیستیم؛ درنتیجه این علم حکم معرفت دینی را دارد و شیخ در این کارِ خود نگاه معرفتشناختی به معرفت دینی را بنا گذاشت.