یکی از قواعد مهم در علم اصول که مرتبط با حکمت است، تبعیت احکام از مصالح و مفاسد است. دلیل قول به تبعیت احکام از مصالح و مفاسد این است که خداوند حکیم است و کار لغو انجام نمیدهد و تمام افعال او مبتنی بر اهداف و اغراضی است. البته مسائل دیگری نیز مبتنی بر قاعدهی تبعیت میباشد که نشانگر این واقعیت است که احکام نه تنها در اصل وجود ملاک تابع مصالح و مفاسد هستند بلکه حتی تابع کیف و کم این ملاکات نیز میباشند. بهعنوان نمونه اگر فعلی دارای مصلحت لزومی باشد نمیتوان آن فعل را هم واجب و هم مستحب کرد.
به گزارش شبکه اجتهاد، حجتالاسلام والمسلمین حمید درایتی استاد خارج فقه و اصول و تفسیر حوزه علمیه خراسان. در ششمین نشست از سلسله نشستهای کلامی علم اصول در موسسه پژوهشی دانشوران مشهد به تبیین موضوع «تأثیرات و جایگاه صفت حکمت الهی در علم اصول» پرداخت. در ادامه گزارشی از ارائه استاد درایتی فرارویتان قرار میگیرد.
تاثیر مسئله حکمت در علم اصول
در این نشست تاثیر مسئله حکمت در علم اصول بررسی میشود که یکی از موارد ترابط دانش کلام و دانش اصول است؛ لذا در این گفتار صحت و سقم گزارههای کلامی و اصولی مورد نظر نیست و تنها به بیان تاثیر آموزههای کلامی بر گزارههای اصولی پرداخته میشود.
بدیهی است اگر گزارههای کلامی تغییر یابند و یا خوانش خواصی از آنها ارائه شود، به تبع آن نیز در گزارههای اصولی که بر آن مبتنی است تفاوتهایی ایجاد میشود؛ بنابراین ضروری است در ابتداء جایگاه و معنای حکمت در علم کلام بیان شود و سپس بهجایگاه این صفت در علم اصول پرداخته شود.
معنا و جایگاه حکمت در علم کلام
از مجموع کلمات متکلمان اینگونه استفاده میشود که حکمت در دو معنا به کار میرود که گاهی به معنای اعم و گاهی به معنای اخص از آن تعبیر میشود. همانطور که در معنای اعم حکمت، گاهی به حکمت علمی و نظری ناظر هستند و گاهی ناظر به حکمت عملی.
حکمت به معنای اعم
حکمت نظری: مراد از حکمت نظری این است که خداوند متعال علیم است و علم او نسبت به تمام موضوعات و مصالح عالم حتی به جزئیات عالم تمام است. حکمت نظری به این معنا از صفات ذات است.
حکمت عملی: حکمت عملی عبارت است که پروردگار از هر فعل قبیح و ناشایستی منزّه است؛ به این معنای عام، از خداوند متعال هیچ عمل قبیحی از جمله ظلم صادر نمیشود و لذا عدل لازمه و نتیجه حکمت است؛ زیرا اگر حکمت به معنای عدم صدور فعل قبیح از پروردگار باشد، ظلم فعل قبیح است و لذا خداوند متعال عادل است.
در قرآن کریم خداوند خود را مکرر به صفت حکمت ستوده است که این موارد به ۹۱ مورد میرسد که گاهی صفت حکمت در ترکیب با صفاتی همچون عزت «عزیز حکیم»، تواب «تواب حکیم» علیّ «علی حکیم» امثال آن به کار رفته است.
البته در قران خداوند متعال ۵ مورد صفت حکمت را برای قرآن هم بیان نموده است؛ مانند «یس و القرآن الحکیم»
خلاصه اینکه حکمت به معنای عالم یا علمی و یا عملی است.
حکمت به معنای اخص
اما حکمت به معنای اخص یعنی هدفمند بودن افعال خداوند به این معنا که کار لغو و عبث از خداوند متعال صادر نمیشود و بلکه تمام افعال خداوند در عین اینکه هدفمند میباشد این اهداف اهداف معقول و بلندی نیز میباشد.
در نتیجه: خداوند حکیم است یعنی افعال او دارای اهدافی است و این اهداف اهداف معقول و بلندی است؛ و لذا هم هدف دارد و هم این هدف نیکو است و این فعل با آن هدف نیز تناسب دارد. این معنا متناسب با معنای لغوی حکمت که به معنای اتقان است نیز میباشد.
و لذا تمام افعال خداوند متعال متصف به اتقان است (هل تری فیه من فتور؟).
صفت حکمت به این معنا برگرفته از صفت علم و قدرت خداوند است؛ زیرا ضعف و سستی و نادرستی در رفتار از کسی سر میزند که در علم یا قدرت او نقصی وجود داشته باشد.
حکمت به معنای اخص در کلام متکلمین
در خصوص حکمت به این معنا بین متکلمین از اشاعره و عدلیه اختلاف است.
اشاعره بر این باور هستند که خداوند ضرورتا افعال خود را برای غرض انجام نمیدهد (ضرورت ندارد افعال خداوند هدفمند باشد)
البته نسبت به اعتقاد اشاعره در مورد حسن و قبح اشیاء دو خوانش وجود دارد، برخی گفتهاند که اشاعره منکر وجود حسن و قبح ذاتی در اشیاء هستند اما برخی دیگر معتقدند که اشاعره منکر حسن و قبح ذاتی در اشیاء نیستند بلکه منکر حسن و قبح عقلی هستند به این معنا که اشیاء دارای حسن و قبح ذاتی هستند اما عقل ما قادر به درک حسن و قبح ذاتی افعال نیست بلکه از امر و نهی خداوند به شیئی، حسن یا قبح در افعال را درک میکنیم. اگر فعل خداوند را ملاک برای حسن و قبح بدانیم نمیتوان گفت فعل خداوند باید هدفمند باشد، زیرا هدفمند بودن فعل خداوند وقتی معنا دارد که فارق از فعل خداوند ما حسن یا قبح آن را درک میکنیم، سپس فعل خداوند را بر اساس آن میسنجیم که آیا دارای هدف بوده است یا نه! بلکه هر کاری که او انجام دهد حسن خواهند بود.
استدلال دیگر اشاعره این است که اگر قرار باشد حتما فعل خداوند هدفمند باشد خداوند نیازمند به هدف خواهد بود و این به معنای نیازمندی خداوند است.
در مورد این کلام اشاعره دو تقریر بیان شده است:
تقریر اول: هدف آن چیزی است که انسان میخواهد به آن برسد و در واقع حاجتی است که برای رسیدن به آن تلاشی میکند.
در مورد ذاتی که چیزی کم ندارد و غنی بالذات است معنا ندارد غرض برای او تصور کنیم زیرا او نیاز به هیچ چیز ندارد که قرار باشد با فعل خود به آن برسد.
پاسخ: هدف خداوند متعال اغراضی برای بندگانش است یعنی فعلی را انجام میدهد که عباد بهجایی برسند؛ و لذا هدف خداوند متعال از افعالش آن نتیجهای است که برای بندگان حاصل میشود؛ و لذا لازم نیست خداوند متعال با افعالش خود به حاجتی برسد بلکه عباد را به کمال میرساند.
تقریر دوم کلام اشاعره: خوانش دومی که از کلام اشاعره بر میآید این است که، اینکه فعل خداوند باید هدفمند باشد با این کار خداوند را نیازمند به یک غرض کردید و او در افعال خود محتاج به در نظر گرفتن یک غرض است هر چند این هدف به ذات او بر نگردد بلکه به عباد برگردد؛ اما به هر حال او محتاج به یک غرض است و این اثبات احتیاج برای خداوند است.
آنچه بیان شد صفت حکمت در علم کلام است.
استلزامات صفت حکمت
در علم کلام اثبات صفت حکمت خداوند مستلزم اثبات صفاتی همچون عدل و لطف است. لطفی که در مورد خداوند متعال مطرح است به این معنا است که خداوند متعال زمینههایی را برای اطاعت و ترک معصیت فراهم میکند. «ان علینا للهدی». ارتباط حکمت با لطف این است که اگر به غایت عبادت و بندگی ما را آفریده است باید زمینهی این عبادت را نیز فراهم کند و الا نقض غرض خواهد بود.
این لطف ناشی از حکمت خداوند است.
برخی میخواستند لطف را مستقلا برای خداوند اثبات کنند اما آنچه از کلام عمدهی متکلمین فهمیده میشود این است که لطف ناشی از حکمت است.
رابطه حکمت با دانش اصول
استاد درایتی در ادامه به بیان رابطهی صفت حکمت با دانش اصول فقه پرداخت. به عقیدهی این استاد درس خارج فقه و اصول، حکمت در سه حوزهی جعل، بیان و امتثال حکم شرعی تاثیرگذار است که در ادامه به تفصیل کلام ایشان میپردازیم:
دانش اصول مبتنی بر همین اندیشه کلامی – حکمت بالمعنی الاخص – است.
بنابراین اگر کسی مانند اشاعره لزوم حکمت در افعال خداوند و لزوم هدفمندی افعال خداوند را منکر شود، در بسیاری از مسائل اصولی او نیز تغییر ایجاد میشود؛ لذا علم اصول مبتنی بر اندیشه کلامی در باب حسن و قبح و حکمت به همین معنای اخص خود میباشد.
برخی از مسائل دانش اصولِ مبتنی بر صفت حکمت
برخی از مسائلی که در دانش اصول بر این صفت مبتنی شدهاند بر اساس بعضی از مبانی و انظار قابل بررسی میباشند مانند این بحث که واضع لغات کیست؟
محقق نائینی معتقد است که واضع خداوند است، اگر واضع لغات را خداوند بدانیم، با توجه به حکیم بودن خداوند متعال نگاه به برخی مطالب در این باب متفاوت میشود؛ مثلا آیا وضع مهملات داریم؟ حکیم که وضع مهمل انجام نمیدهد زیرا این کار عبث است و او کار عبث انجام نمیدهد
و یا در اشتراک لفظی نیز این بحث مطرح است که آیا اشتراک لفظی مغایر با حکمت وضع هست یا نه؟ و اگر مغایر با حکمت وضع باشد نمیتوان قائل به اشتراک لفظی شد زیرا لازمهی آن صدور فعل قبیح از خداوند است.
اما برخی دیگر از مسائل اصولی که بر مسئله حکمت مبتنی هستند بر اساس تمامی انظار قابل طرح و بررسی هستند که در سه مقام تأثیر مسئله حکمت قابل بحث میباشد.
مسئله حکمت در مقام جعل احکام
یکی از قواعد مهم در علم اصول که مرتبط با حکمت است، تبعیت احکام از مصالح و مفاسد است. دلیل قول به تبعیت احکام از مصالح و مفاسد این است که خداوند حکیم است و کار لغو انجام نمیدهد و تمام افعال او مبتنی بر اهداف و اغراضی است.
البته مسائل دیگری نیز مبتنی بر قاعدهی تبعیت میباشد که نشانگر این واقعیت است که احکام نه تنها در اصل وجود ملاک تابع مصالح و مفاسد هستند بلکه حتی تابع کیف و کم این ملاکات نیز میباشند.
بهعنوان نمونه اگر فعلی دارای مصلحت لزومی باشد نمیتوان آن فعل را هم واجب و هم مستحب کرد.
و یا اینکه آیا خداوند متعال میتواند حکمی اوسع از غرض جعل کند؟
آیا تکلیف به غیر مقدور و یا تکلیف به عاجز ممکن است؟ در این خصوص گفتهاند اینچنین تکلیفی قبیح است که این مساله مبتنی بر صفت حکمت است.
ارتباط این مساله اصولی با حکمت به یکی از دو وجه زیر میباشد:
وجه اول: تکلیف به هدف بعث و انبعاث مکلف است و عاجزی که انبعاث در مورد او امکان ندارد این فعل خداوند (امر کردن به او) عبث است و صدور فعل عبث از خداوند متعال منافات با حکمت او دارد.
وجه دوم: تکلیف به عاجز مستلزم ترک فعل از اوست و ترک فعل به معنای معصیت بوده و فرد مستحق عقوبت خواهد شد و عقوبت او ظلم است. (خود تکلیف ظلم نیست اما این تکلیف مستلزم ظلم است).
همچنین تکلیف به چیزی که از محل ابتلاء مکلف خارج و انجام آن عادتا ممتنع است قبیح میباشد. علت قبح چنین تکلیفی این است که این تکلیف غرض مولا از تکلیف، انبعاث عبد است در حالی که اینچنین تکلیفی انبعاث ندارد و غرض مولا را حاصل نمیکند و لذا خلاف حکمت است.
از این قبیل است نهی از افعالی که مکلفین باطبع داعی بر ترک آنها دارند و آن راترک میکنند (مانند نهی از زباله خوردن) و یا تکلیف به عملی که بالطبع داعی بر فعلش وجود دارد مانند واجبات طبیعیه که انسان بالطبع آنها را انجام میدهد، خلاف حکمت است. اینگونه افعال نه ممتنع عقلی است و نه ممتتع عادی، بلکه داعی بر فعل آن وجود ندارد. پس همچنان که صفت حکمت تکلیف به ممتنع عقلی و عادی را لغو و غیر ممکن میداند، تکلیف به فعلی که داعی بر آن طبعا وجود دارد و یا نهی از فعلی که طبعا مکلف منزجر از آن است را لغو و قبیح میداند.
به طور کلی تحصیل حاصل قبیح است و در مواردی که انبعاث در مکلف وجود دارد تکلیف قبیح است.
در این خصوص عدهای از اصولیون گفتهاند در مواردی که عقل حکم مستقل دارد، تکلیف مولوی قبیح است، این مطلب مرتبهای پایینتر از کلام سابق است، زیرا در این موارد حتی بالطبع انبعاثی وجود ندارد بلکه این انبعاث به حکم عقل است و در مواردی که عقل مستقلا حکم میکند تکلیف مولوی اثر ندارد؛ زیرا حکم عقل برای مکلف ایجاد انبعاث کند که حکم مولوی لغو است زیرا تحصیل حاصل لغو [و بلکه محال] است و اگر حکم عقل انبعاث ایجاد نکند، حکم شارع نیز نمیتواند برای او منبعِث باشد.
البته عدهای مانند شهید صدر (ره) به کلام فوق اشکال کرده و فرمودهاند حتی در مواردی که عقل حکم استقلالی به وجوب یا حرمت شیئی دارد، تکلیف مولوی قبیح نیست و برای تصحیح چنین حکمی از ناحیهی مولا آثاری ذکر کردهاند که به ذیل این بحث در بحوث مراجعه فرمایید.
مطلب دیگری که دراین مقام مطرح است، حکم ظاهری است و اینکه آیا حکم ظاهری موجب تفویت مصلحت و القاء در مفسده نیست؟
همچنان که سابق بر این بیان شد متکلمین یکی از صفات مترتب بر حکمت را وجوب لطف از ناحیهی خداوند متعال دانستند، با توجه به این مطلب سوالی مطرح است که آیا صدور تکلیف از ناحیهی خداوند متعال واجب است یا حق است؟ یعنی واجب است خداوند این لطف را اعمال کند یا تکلیف حق اوست؟
اگر تکلیف را بر خداوند واجب بدانیم در موارد رفع تکلیف نمیتوان گفت امتنانی صورت گرفته است، زیرا با این پیش فرض، تکلیف کردن امتنان است نه رفع تکلیف، بلکه رفع تکلیف القاء در مفسده است.
اما اگر تکلیف را حق خداوند بدانیم رفع تکلیف امتنان است زیرا از این حق خود استفاده نکرد.
مطلب دیگر امر آمر با علم به انتفاء شرط فعلیت نیز قبیح است، زیرا در این صورت آمر میداند که این تکلیف به فعلیت نمیرسد و صدور چنین تکلیفی لغو و خلاف حکمت است.
تمام این موارد در مقام جعل و برگرفته از صفت حکمت است.
مسئله حکمت در مقام بیان احکام
تأخیر بیان از وقت حاجت: همچنان که اصل صدور تکلیف باید بر اساس حکمت باشد، بیان تکلیف نیز باید به صورت حکیمانه باشد، لذا از جمله مواردی که در اصول مطرح است این است که تاخیر بیان از وقت حاجت قبیح است، زیرا حکمت اقتضاء دارد که تکلیف باید به صورتی بیان شود که قبیح نباشد.
لغویت وصف در صورت نداشتن مفهوم: در مورد مفهوم وصف این نکته مطرح است که اگر وصف مفهوم نداشته باشد بیان وصف در مورد حکم لغو است؛ زیرا اگر وصف ذکر شود اما حکم دائر مدار آن نباشد و حتی در فرض انتفاء وصف تکلیف وجود داشته باشد، ذکر وصف لغو است.
البته به این کلام پاسخهایی داده شده که در کتب اصولی مفصل بدان پرداخته شده است.
مقدمات حکمت در بحث اطلاق: مورد دیگری که مربوط به مقام بیان است در بحث اطلاق است. در تمسک به اطلاق این نکته بیان میشود که اطلاق را از عدم ذکر قید برداشت میکنیم زیرا اگر قیدی دخالت در حکم شارع داشته باشد و آن را نکند نقض غرض و مخالف حکمت خداوند است.
و لذا کل بحث اطلاق و تقیید در اصول مبتنی بر صفت حکمت خداوند است، زیرا با استناد به حکمت شارع، نه تنها از ذکر قید بلکه حتی از عدم ذکر قید کشف مراد میکنیم مانند موارد اطلاق مقامی.
مسئله حکمت در مقام امتثال و عصیان احکام
از جمله مسائلی که در حوزهی امتثال تکلیف با حکمت مرتبط است، قبح ترخیص در معصیت است.
بحث قبح ترخیص در معصیت در دو موضع از مسائل علم اصول مطرح شده است؛
الف: در بحث برائت، در این موارد برائت این اشکال مطرح است که «رفع ما لا یعلمون» ترخیص در معصیت است یعنی مولا گفته است در عین اینکه تکلیف هست اما تو میتوانی آن را ترک کنی و من عقوبتی بر ترک تکلیف ندارم. (البته در موارد برائت اگر شارع عقوبت را نفی کند به معنای ترخیص در معصیت نیست بلکه اگر مرفوع در حدیث رفع استحقاق عقوبت باشد، به معنای ترخیص در معصیت خواهد بود).
البته عدهای در مورد قبح ترخیص درمعصیت به حکمت استناد نکردهاند بلکه دلیل آنها برای عدم امکان ترخیص در معصیت این است که حاکم در امتثال و عصیان عقل است و وقتی عقل بالتنجیز و استقلالا تمام موارد معصیت را قبیح میداند شارع نمیتواند در برخی موارد ترخیص دهد زیرا این ترخیص در حکم عقل است؛ و ترخیص در حکم عقلی ممکن نیست.
ب: در اجزائ حکم ظاهری از واقعی و حکم ثانوی از اولی نیز این اشکال مطرح است که شبههی ترخیص در معصیت است؛ زیرا در این موارد شارع علی رغم اینکه مثلا به نماز با وضو امر فرموده است، اما نماز با تیمم را نیز مجزی میداند.
در پاسخ این اشکال گفته شده است اجزاء تخصیص در حکم واقعی است یعنی از اول حکم خداوند منوط به عدم اضطرار است؛ و این در واقع راه برون رفت از اشکال ترخیص در معصیت است.
به پاسخ فوق اشکال شده است به اینکه حکم ظاهری تخصیص در حکم واقعی نیست! مثلا اگر کسی نماز با وضوی استصحابی خوانده است بدین معناست که خداوند متعال گفته است من نماز با وضو را بر مکلفین واجب کرده ام اما اگر مکلفی شک در وضو داشت من نماز با وضو را از او نمیخواهم.
البته برخی در این موارد گفتهاند حکم ظاهری بدین معناست که مولا نماز با طهارت از مکلفین خواسته است اما طهارت اعم از ظاهری و واقعی است. (که البته هر چند لسان این بیان توسع در موضوع است اما به نوعی همان تخصیص در حکم واقعی است).
مطالبی که بیان شد از باب نمونه و بخشی از مباحث علم اصول بود که صفت حکمت الهی با آن در ارتباط است و برشمردن تمام موارد نیازمند فرصت بیشتری میباشد.
لازم به ذکر است، این نشست با همکاری مؤسسه پژوهشی دانشوران، مرکزتخصصی آخوندخراسانی (ره)، گروه فقه کاربردی پژوهشکده اسلام تمدنی و مدرسه عالی سطح چهار حوزه علمیه خراسان، در محل مؤسسه پژوهشی دانشوران در روز پنجشنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۰ برگزار گردید.