شبکه اجتهاد: «ایران رو به تباهی و فساد میرود و باید در ایران برای مبارزه با فساد، حوزهای به وجود آید.»[۱] این جمله شیخ عبدالکریم حائری، موسس حوزه علمیه قم است. او در پاسخ دعوتی که شیخ محمدتقی شیرازی از او برای رفتن به عتبات بهعمل آورد، و در توضیح چرایی ماندنش در ایران، این جمله را نوشته بود. سالها بعد یعنی در ۱۳۰۱ هجری شمسی، آن حوزهای که قرار بود از سر دغدغه سرنوشت «ایران» برای «مبارزه با فساد» تاسیس شود، بهدست خود شیخ تاسیس شد. اگر بخواهیم در فهم ماجرای تاسیس حوزه علمیه قم، اظهارات خود شیخ موسّس را مبنا قرار دهیم، لاجرم باید تاسیس حوزه علمیه قم را به مثابه تاسیس نهادی برای مبارزه با فساد و تباهیِ ایران بشناسیم. این دغدغه به وضوح دغدغهای است سیاسی؛ روی این مبنا سیاسیبودن و حتی ایستادن بر نقطه تاسیس سیاست و دولت، چیزی بیرون از طبیعت نهادی با این دغدغه نیست و نباید باشد. این روند طبیعی در کمتر از یک قرن طی شد؛ با گذشت حدود ۶۰ سال از تاسیس حوزه قم، حوزه علمیه در مقام رهبری بزرگترین انقلاب مردم ایران که «مبارزه با فساد» جزو اصلیترین انگیزههایش بود ایستاد. انقلاب به ثمر رسید و در ایران که روزی «به تباهی و فساد» میل داشت، دولت اسلامی تشکیل شد. این روندی طبیعی بود که حوزه قم در طول حیات تاریخی خود، طی کرد.
حالا صدسال است که از حیات حوزه قم میگذرد و کسانی به تکاپو افتادهاند تا هویت سیاسی حوزه را از آن خلع کنند. برخی عمداً دل به این کار دادهاند و بعضی هم سهواً به گفتارهایی تمسّک کردهاند که خواسته یا ناخواسته، تاب و توان حمل معنای سیاسی حوزه را ندارند. هر دو طایفه این وجه ذاتی و آشکار حوزه را تحریف به حذف کرده و میکنند. نمونه بسیار گویای این تحریف کاری است که اخیراً با محوریت مصاحبههای آقایان سیدمصطفی محقق داماد و رسول جعفریان در سرویس «حوزه» مجله آگاهی نو و به بهانه سالگرد صدسالگی حوزه قم به چاپ رسیده است. از آنجایی که این مصداق از بهترین مصادیق مطلب پیشگفته است، مرور مواضع طرح شده در آن، موضوعیت پیدا میکند.
در این مصاحبات از هر دری سخنی درباره شیخ عبدالکریم و تاسیس حوزه به میان آمده؛ بر هزار نکته فرعی و حکایت فرعیتر تاکید شده، اما هیچ اشارهای به نامه شیخ عبدالکریم – که شاید تنها سند موجود درباره انگیزه شیخ از تاسیس حوزه باشد – در میان نیست! رسول جعفریان رندانه تعبیر «سیاستزدگی» را بهکار میبرد، و در کاربست آن، هرکنش و تنش سیاسی را مراد میکند؛ به این ترتیب بطور طبیعی این رذیله خانمانسوز باید از حاج شیخ عبدالکریم زدوده شود. وقتی ماجرا اینطور روایت میشود، دیگر اصلا مهم هم نیست که شیخ موسّس چه نظری درباره سیاست داشته است؛ «اصلا فارغ از اینکه چه نظری درباره سیاست داشت، از سیاستزدگی پرهیز داشت! در قم هم که مستقر شد، شرایط قم را در همین امر میخواست. حوزهای که درگیر این تحولات نباشد و به درس و بحث برسد. چنانکه دیدیم حاج شیخ درگیر نشد. یک بیانیه سیاسی هم نداد، کارهایی که در دوره مشروطه اغلب مراجع و علما میکردند.»
در روایت تاریخ باید امانتدار بود و در این موضوع شرط امانتداری رعایت نشده است. مثلا ما نمیتوانیم به راحتی از سکوت حاج شیخ عبدالکریم در مسائل روزمره سیاسی بگوییم، اما نگوییم که او اصلا از تاسیس حوزه – طبق نصّ نامه خودش – درکی سیاسی داشته است! وقتی حاج شیخ خود چنین چیزی را اعلام کرده، مورخ باید بتواند ردّ پای این جهت کلّی را حتی در سکوت حاج شیخ هم دنبال کند. در روایت جعفریان از مرحوم حاج شیخ، نه تنها چنین تلاشی را نمیبینیم، بلکه بطور کلی حتی کمترین توجه به آن سند هم در کار نیست. جالب اینجا است که قبل از این مصاحبه دوست ایشان سیدمصطفی محقق داماد هم در حضور خود ایشان – در نشست صدسالگی حوزه[۳] – ذکری از این سند به میان آوردهبود[۴] و حتی در مجموعه مقالاتی که زیر نظر خود آقای جعفریان موسوم به «صدسالگی حوزه» به بازار نشر آمده، این سند عینا با منبع نقل شده است[۵]. با این حال هیچ اشارهای به سند در گزارش جعفریان نمیبینیم! در عوض – به راحتی و – بدون آنکه تلاشی برای تفسیر آن «پرهیز» به خرج دهند، چنین اظهار داشتهاند : «حاج شیخ دنبال اصالت درس و بحث بود!»[۶]. بله، در نظر آقای جعفریان، حاج شیخ چون به دنبال درس و بحث بود دعوت به عتبات را ردّ کرد، و صرفا از سر دغدغه درسی بود که حوزهای را در مقام یک «تشکیلات» تاسیس نمود! در دورانی که «ایران رو به تباهی و فساد میرود» باید بنشینیم و در سیاست دخالت نکنیم و درس بخوانیم. در فهم ماجرای حوزه علمیه قم باید کدام را مبنا قرار دهیم؛ بیان شیخ موسس را یا تحلیل آقای جعفریان را؟ جالب اینجا است که این مطلب در روایت آقای جعفریان آنچنان طنینی داشته که تیتر مصاحبه را هم از آن وام گرفتهاند؛ «اصالت درس و بحث و دوری از سیاست زدگی»! البته این تیتر به واقع جان کلام آقای جعفریان است؛ هرچند جان کلامِ حاج شیخ نباشد.
شیخ موسس و تاسیس حوزه جذابِ جدایِ از سیاست
شیخ موسس به روایت روشنفکران: گزارشهایی از مرحوم حاج عبدالکریم حائری در دست است که ممکن است برخی مورخین را به سوءتفاهم انداخته باشد. اگر ظاهر این گزارشها را نگاه کنیم، به راحتی خواهیم گفت که شیخ به «دنبال اصالت درس و بحث بود». خصوصا که میبینیم حاج شیخ در برابر بسیاری از اقدامات مفسده آمیز پهلوی – نظیر قانون کشف حجاب- ساکت است. بطور کلی هم کنش سیاسی خاصی از حاج شیخ در تاریخ ثبت نشده است و هرجا که چشم ظاهر توقع دارد چیزی از ایشان ببیند، ایشان برکنار و فارغ از مسائل است. در ماجرای مهاجرت علمای معترض از عتبات به ایران در سال ۱۳۴۲ قمری شیخ عبدالکریم حائری اگر چه به خوبی و با احترام از حدود ۴۰ عالم تبعیدی پذیرایی کرد، هیچ ورودی به مطالبات سیاسی آنان نکرد. در توضیح این عدم مداخله، منقول است که ایشان فرموده بود:
«من یک مجتهدم و معتقد شدم که باید حوزهای به وجود بیاورم که در آن عدهای تحصیل کنند و مجتهد بشوند و فقیه بشوند و به نظرم رسیده است که وظیفهام این است، و هر چیزی که سر راه این وظیفهام قرار بگیرد، جلویش را میگیرم.»[۸]
هم از اصل این بیان و هم از موقعیتی که این بیان در آن صادر شده، میتوان پرهیز از سیاست را استنباط کرد، نیز میتوان با اتکاء به این قبیل گزارشها به «اصالت درس و بحث» نزد شیخ عبدالکریم رسید. میتوان کار را ساده گرفت و به اولین برداشتی که به ذهن میآید بسنده کرد( نظیر چیزی که در پرونده مطبوعه مذکور میبینیم). اما با این رویه، هیچگاه نخواهیم فهمید که نامه شیخ عبدالکریم به استادش میرزا محمدتقی شیرازی گویای چه مطلبی است؟! حتی ممکن است این سند را به فراموشی بسپاریم و یا دستکمش بگیریم؛ معضلی که آقایان جعفریان و محقق داماد هر دو به آن دچار شدهاند. اولی هیچ اشارهای به سند نمیکند، و دومی – نه در مصاحبه مذکور، بلکه در نشست صدسالگی حوزه – به نحو خام دستانه و سبکسرانهای تفسیرش میکند.
بیان جناب محقق داماد در توضیح ماجرای آن نامه به این شرح است؛
«بعد از حضور ایشان(شیخ عبدالکریم حائری) در قم نامهای از میرزای شیرازی کوچک در بیت ما وجود دارد که به ایشان نوشته من پیر شدهام و حوزه رئیس ندارد. به نجف بیایید. شما اینجا مقلد دارید. طلاب هم به شما علاقمند هستند. آشیخ نامه را نشان خانواده داده است. به ایشان نوشته بودند من اوضاع ایران را در تباهی میبینم و راه حلی برای آن نمیبینم مگر اینکه حوزهای در اینجا تاسیس شود و این حوزه موفق باشد که جلوی این تباهی را بگیرد. من لازم میبینم که شما به ایران بیایید. ایشان جواب می دهند که شما به تکلیف شرعی خود عمل کنید.»[۹]
اما این تباهی که ایران گرفتارش شده بود چه بود؟ در تفسیر معنای تباهی، توضیحات آقای داماد بیشتر جالب توجّه است: «این استنباط خودم است. به نظر من ظاهرا ۱۳ سال از اعدام شیخ فضل الله گذشته و تمام اوضاع علیه روحانیت بوده است. هم طرفداران مشروطه و هم مخالفان مشروطه علیه روحانیون بودند. شیخ فضل الله یکی از شاگردان ممتاز شیخ انصاری بوده است. کار به جایی می رسد که یک فقیه اعدام می شود. در اینجا در هر صورت آخوند بدنام شد.» شیخ عبدالکریم از «تباهی ایران» سخن میگوید، و دغدغه آقای محقق داماد بدنامی «آخوند» است. با این تفسیر از معنای تباهی، تاسیس حوزه علمیه هم برای محقق داماد معنای خاصی پیدا میکند: «حاج شیخ به این نتیجه می رسد که اگر حوزه ای تاسیس شود که سواد و عقل و اخلاق در آن باشد و کاملا از سیاست جدا باشد، روحانیت دوباره در قلب مردم وارد میشود. ایشان معتقد بود که اگر طلاب وارد سیاست شوند دوباره همان بدنامی ایجاد میشود. ایشان زمانی حوزه را تاسیس می کند که به گفته امام اگر ماشین خراب میشد به طلبه میگفتند پایین بیا که به خاطر تو است. مرحوم آل طاهای واعظ مطلبی را نقل کردند که شیخ عبدالکریم به دیدن آشیخ محمد ارباب یکی از علماء میرود. آقای ارباب می گوید ریش ما در جنگ مشروطه و استبداد آلوده شده و ما در بین مردم آبرویی نداریم که حوزه داشته باشیم. گاهی چند طلبه میآیند و درس می خوانند و می روند. اما شما در سیاست دخالت نکردی و شما فقط می توانی اینجا تشکیل حوزه بدهی.» این هنر است که حتی از انگیزهای به وضوح سیاسی هم، بتوانیم تفسیری عقیم و غیرسیاسی ارائه کنیم. با این تفسیر، این سند هم می رود در کنار دیگر اسنادی که شیخ موسس را فردی متخلق و مومن و عالم و صدالبته غیرسیاسی معرفی میکند. پیدا است که با این تفسیر دیگر این سند ارزش نقل نخواهد داشت و باید هم در فهم ماهیت حوزه قم به کلی نادیده گرفتهشوند.
لبّ کلام محقق داماد این است که مرحوم شیخ به دنبال خوشنامی روحانیت بوده است! به طور کلی خوشنامی و بدنامی برای محقق داماد خیلی مهم است و گویی حوزه رسالتی جز این موارد ندارد و نباید هم داشته باشد؛ در نظر ایشان وجه مهم کار شیخ موسس برپایی بزرگترین نهاد مولّد در عرصه سیاسی و فرهنگی ایران نبود، بلکه برپایی جایی بود که «جذّاب» بود: «حوزهای که سرشار از جدیت در بحث و درس بود و جذابیت بی نظیری برای طلبههایی داشت که در پی علم بودند و نه چیز دیگر!»[۱۰] منظور از «چیز دیگر» هم در بیان ایشان مشخصاً سیاست و مبارزه با ظلم و فساد است. بله؛ عالمان باید به دنبال سواد و عقل و اخلاق و مهمتر از همه خوشنامی باشند، نه مبارزه با فساد. اگر کسی از ما بپرسد که خصیصه حوزه علمیه قم چیست و چه بود، خوب است بگوییم «جذابیت» و نه سیاست و مبارزه با فساد برای آینده ایران. تیتر این مصاحبه هم به خوبی در تناسب با دغدغه ذهنی محقق داماد تدارک شدهاست؛ «شیخ جذبه داشت و حوزه جذابیت»[۱۱]. اما به راستی توضیح نهادی همچون حوزه علمیه قم و موسس آن تحت مقوله «جذابیت» تا چه میزان توصیفی جامع و مسئولانه است؟
تاسیس حوزه، امتداد طرح سیاسی حاج شیخ
“شنیدم از آقای خمینی پرسیده بودند: شما جمهوری اسلامی تشکیل دادید. چرا استاد شما آقای حاج شیخ در این فکرها نبود؟ آقای خمینی فرموده بود: «در دوره رضاخان در قم حوزه علمیه تشکیل دادن کمتر از تشکیل جمهوری اسلامی در این دوره نبود. در دورهای که رضاخان همه مظاهر دین را نابود میکرد، حاج شیخ در کنار مرکز دولت، متصل به تهران، حوزه علمیه تشکیل داد.»[۱۲]
برای امام کار شیخ عبدالکریم حائری، چیزی در حد و اندازه «تشکیل جمهوری اسلامی»است. پیدا است که این توصیف فاصله زیادی با «درس و بحث» صرف و آرمانهای سانیتمانتالی نظیر «جذابیت» دارد. اما سوال اصلی اینجا است که چطور عملکرد کسی که بروز و ظهور سیاسی بسیار کم و ناچیزی از او در تاریخ گزارش شدهاست، و مشهور به «احتیاط» و «پرهیز از سیاست» است، میتواند در حدّ و اندازه بزرگترین واقعه سیاسی تاریخ معاصر ایران دیدهشود؟ برای پاسخ به این پرسش میباید دوباره آن سند تاریخی را از نظر بگذرانیم.
میرزا محمدتقی شیرازی مشهور به میرزای دوم در ۱۹۲۰ .م فتوای جهاد با کفار انگلیسی – که به خاک مسلمین تجاوز کرده بودند – را صادر کرد(حرکتی که در تاریخ به ثوره العشرین شهرت یافت.). بسیاری از عشایر عراق و بسیاری از علمای بلاد به این جهاد پیوستند. پسر مرحوم صاحب عروه در همین نبردها بود که به شهادت رسید. برخی از علما در این نبردها به اسارت رفتند و تبعید شدند. حوزه نجف تمام قد درگیر این نبردها بود. این حرکت تا زمان تشکیل دولت در عراق ادامه داشت ، هر چند در اواخر نهضت ضربات سختی از سوی دولت عراق و نیروهای انگلیسی به آنها وارد شد. در همان سال میرزای دوم وفات یافت؛ یعنی به سال ۱۳۳۸ هـ .ق . شیخ موسس(شیخ عبدالکریم حائری) از سال ۱۳۳۳ به ایران آمده بود و در اراک مقیم بود. بنابراین متن سند مذکور باید متعلق به سالهای میانه ۱۳۳۳-۱۳۳۸ هـ . ق باشد؛ یعنی دورانی که میرزای دوم در آن صرفا یک مرجع تقلید نبود، بلکه در کسوت یک رهبری سیاسی قرار داشت. او در اواخر عمر خود – یعنی در همان موقعیتِ رهبریِ سیاسی – از شیخ عبدالکریم برای نشستن بر جایگاه اداره حوزه عتبات و قبول کسوتِ مرجعیت دعوت به عمل میآورد. عبدالحسین حائری یزدی از نوادگان جناب شیخ اینطور روایت میکند:
” پدرم گفت: نزد حاج شیخ رفتم و از ایشان پرسیدم که آقای میرزا به شما چه نوشتهاند؟ آقای حاج شیخ گفتند که میرزا نوشته است که من دیگر نزدیک به فوت هستم و بر شما واجب است که به عراق بیایید. … مدتی گذشت و دیدم که خبری نیست. از آقای حاج شیخ پرسیدم که شما قصد ندارید که جواب میرزا را بدهید؟ گفتند: چرا. جواب میرزا را دادهام. گفتم: چه جواب دادید؟
حاج شیخ گفتند که: من نوشتم برای ایشان که ایران رو به تباهی و فساد می رود و باید در ایران برای مبارزه با فساد حوزهای به وجود بیاید. برای ایشان نوشتم که شما تشریف بیاورید به ایران! چون ایران نیاز دارد به یک مرکزیت بزرگ تا بلکه بتواند در آن سرعتِ سیری که به سوی فساد دارد، کندی ایجاد کند و جلوی این سرعت فساد و سیر آن را بگیرد.[۱۳]”
دوران، دوران سلطنت احمدشاه – آخرین شاه قاجار – بر ایران است؛ دورهای که در تاریخ ایران مشهور به نابسامانی است؛ نابسامانی که رفته رفته به قدرت گرفتن بیشتر عناصر انگلیسی انجامید و پهلوی را بر سر کار آورد. مناقشات میان مجلس و دولت در آن دوران نمونه گویایی از اوضاع ایران تحت نفوذ انگلیسها است. البته بنابر تفسیری که از آقای محقق داماد دیدیم، این فساد و تباهی راجع به «بدنامی روحانیت» است؛ بنابر همین تفسیر غرض اصلی کار شیخ عبدالکریم برای تاسیس حوزه عبارت بودهاست از وارد کردن روحانیت به دلها و قلبهای مردم و به همین منظور است که جناب شیخ تشکیلات حوزه را به راه انداخته است. برای آنکه به دام این تفاسیر نیفتیم، لازم است دو چیز را مدنظر قرار دهیم؛ یکی اوضاع نابسامان سیاسی و اجتماعی آن دوره – که این مقال چندان مجال طرح آن نیست – و دیگری، مجموعه اسناد و نقل و قولهای دیگری که از جناب حاج شیخ بهدست ما رسیدهاست. به عنوان نمونه در خاطرات صدرالاشراف از دیداری که با حاج شیخ داشته است چنین میخوانیم:
“در مراجعت از محلات در قم بدیدن حاج شیخ عبدالکریم یزدی موسس هیئت علمیه قم که مرد بزرگواری بود رفتم. مرا در اطاق اندورنی خود پذیرفت و به خاطر دارم از اوضاع وقت به طوری که گریه کرد که مثل باران اشک میبارید و گفت: «انگلیسیها حلقوم اسلام و مسلمین را گرفتهاند و تا آن را خفه نکنند دست بردار نیستند.»[۱۴]”
این نقل تاریخی موید چیزی که است نواده شیخ موسس، مرحوم عبدالحسین حائری بیان میکند. ایشان در تفسیر معنای آن «تباهی و فساد» چنین میگوید:
” فسادی که ایشان فکر میکرده است، یقینا این بودهاست که در ایران مرکزیت حوزه و مرکزیت علمی روحانی وجود ندارد. ایشان به شدت معقتد بودهاند که خارجیها نفوذ شدیدی در دستگاه حاکمه ایران دارند و این نفوذ آنان ایران را سوق به فساد میدهد و این، عین تعبیر ایشان است که میگفتهاند به خاطر نفوذ انگلیسیها در دربار ایران، ایران سوق به فساد دارد.”[۱۵]
این مطلب با آنچه در همان ایام در حوزه عراق علیه انگلیسیها جاری بود هم سازگار است. بنابراین شیخ موسس از همان دورانی که در اراک ساکن بودهاست، با توجه به یک درک مبارزاتی از کار خود، اقامت در ایران را برگزیده بودهاست. بطور طبیعی، مهاجرت شیخ از اراک به قم را هم ذیل همین درک باید تفسیر و تبیین نمود؛ نقلی که ماجرای اقناع شیخ برای ماندن در قم را روایت میکند، به خوبی این مطلب را گزارش کردهاست. در خاطرات شیخ حسین بدلا از معاصرین شیخ موسس چنین میخوانیم؛
” مطابق با عید نوروز ۱۳۰۱ هـ .ش (۲۲ رجب ۱۳۴۰ هـ .ق) آقای حاج شیخ عبدالکریم به عنوان زیارت حضرت معصومه(س) به قم میآید و به[منزل] همدرس و هم دوره سابق خودشان آقا شیخ مهدی وارد میشوند که متولی مدرسه رضویه قم بود. البته در منزل خود آقا شیخ مهدی جای اینکه پذیرایی از غیر بشود نداشتند… لذا در خانه ایشان … از حاج شیخ عبدالکریم پذیرایی میکند. علمای قم هم که به منزلت و مقام آقا شیخ عبدالکریم عارف بودند و برخی از آنان مانند خود آقا شیخ مهدی [پایین شهری] اهمیت بسیار داشتند که از جمله آنها مرحوم آقا شیخ ابوالقاسم کبیر بود که شخصیت برجستهای داشتند و نیز علمایی مانند مرحوم حاج میرزا محمد ارباب… و نیز آقا میرزا سیدمحمد که از علمای آن زمان بودند. همچنین آقای آقا میرزا فخرالدین از علمای آن زمان، اینها میآیند در منزل آقا شیخ مهدی برای دیدن آقا شیخ عبدالکریم و صحبتشان منتهی میشود به اینکه رضاخان بر خلاف آن زمانهای اول که خودش را در مقامات دینی جای کرد، حالا که برکار مسلط شده، شروعکرده به این خرابکاریها و باید با او مقابله بشود. مقابله هم به این صورت که اینها چند نفر از علمای در قم باشند و چند در اراک باشند… نمیشود، مگر اینکه حوزهای باشد، عظمتی داشته باشد. یعنی از قم، تهران و اراک اینها جمع بشوند و در اینجا حوزه با اهمیتی تاسیس شود و عظمت بیشتری پیدا کند. لذا ما از شما [شیخ عبدالکریم] میخواهیم که حوزه خودتان و شاگردانتان را از سلطان آباد(اراک) بردارید و بیاورید اینجا. از تهران و قم و جاهای دیگر هم جمع میشوند و اینجا حوزه با اهمیتی میشود و علمای قم هم تسلیم شما هستند.”[۱۶]
مطالبه علما برای متمرکز شدن در قم و تشکیل حوزه، آشکارا واجد وجهی سیاسی است. باید حوزهای عظیم تشکیل بشود و تا با عظمتش بتواند جلوی خرابکاریهای کسی همچون رضاشاه را بگیرد. چنانکه واضح است، شیخ عبدالکریم و سایر علما نه به دنبال تشکیل یک نهاد «جذاب» بودند و نه به دنبال جایی که درس و بحث داشته باشد؛ چه برای چنین مقاصدی شاید حوزههای واقع در عتبات راه حل سادهتری میبود. آنها به دنبال راهی برای جلوگیری از فساد و افساد و تباهی ایران بودند. اما چرا چنین مقصودی از مسیر تشکیل یک حوزه علمیه میگذرد؟ چه درکی از حوزه علمیه، آن را بدل به راه جلوگیری از فساد و تباهی یک مملکت میکند؟ اگر روشنفکران در روایت تاریخ حوزه علمیه دچار اعوجاج و خامیاند، این بهخاطر کمبود دسترسی آنان به اسناد و مدارک نیست. بلکه آن اعوجاج محصول نپرسیدن پرسشهایی است که راهی به معنای اسناد تاریخی باز کند. با چنین فقدانی است که ناقل اسناد تاریخی، در همان حین نقل اسناد، ناخواسته به ورطه تحریف معنای اسناد میافتد. ما که میخواهیم از درافتادن در آن ورطه در امان باشیم، می باید دست کم – و بنابر اقتضا موضوع نوشته – این پرسشها را طرح نماییم.
چرا مبارزه با فساد از مسیر تشکیل حوزه علمیه میگذرد؟ چه درکی از حوزه علمیه، آن را بدل به راه جلوگیری از فساد و تباهی یک مملکت میکند؟ پیجویی این مسائل ما را به طرح پرسشهایی اساسیتر درباب مناسبات علم و سیاست خواهد کشاند، که موضوع اصلی این نوشته نیست. اما اجمالا بهنظر روشن است که اول قدم برای جلوگیری از فساد، نگهداشت نقطهای است که شناسنده معنای صلاح و فساد باشد. فساد تنها در جایی میتواند شاکله کلی را تحتالشعاع قراردهد و کل را فراگیرد، که در آنجا مرز صلاح و فساد از دست رفته باشد. آن نقطه که معنای صلاح و فساد خلع و قلب میشود، همان نقطه پیشروی و توسعه فساد است. بنابراین نخستین گام در مبارزه با تباهی و فساد، نگهداشت و مراقبت از همان نقطهای است که متعهد به شناخت و پیجویی معانی و مصادیق صلاح و فساد است. مادامی که این نقطه در کار است، میتوان به مبارزه امید داشت و اصلا مبارزهای داشت، و لحظهای که این نقطه از دست برود، مبارزه به کلی بیمعنا و پوچ میشود. چهره شیخ عبدالکریم حائری، چهره کسی است که عهدهدار نگهداشتن چنین نقطهای در تاریخ است. از همین رو است که شیخ وظیفه اصلی خود را حفظ و مراقبت از همین نهاد درس و بحث میداند؛ «من یک مجتهدم و معتقد شدم که باید حوزهای به وجود بیاورم که در آن عدهای تحصیل کنند و مجتهد بشوند و فقیه بشوند و به نظرم رسیده است که وظیفهام این است و هر چیزی که که سر راه این وظیفهام قرار بگیرد، جلویش را میگیرم.» این نقل منافی آن طرح سیاسی نیست، بلکه امتداد آن است. شیخ در این نقل میگوید که من «معتقد شدهام که باید حوزهای بوجود بیاورم»؛ اما این گزارش درباره اینکه چرا شیخ چنین عقیده پیدا کرده است، سکوت میکند. جواب این سوال، در همان طرح سیاسی، موجّه و معلوم شدهاست. تمام نقلهایی که روشنفکران و برخی مورخین از آن «اصالت درس و بحث» را استنباط کردهاند، در واقع نه پرهیز از سیاست، که “سیاستِ پرهیز” است؛ سیاستی که از سوی عالمی سیّاس از موضعی سیاسی و در راه مبارزهای سیاسی اتخاذ شده است؛ نه برای آنکه درس و بحث فی نفسه خوب است و باید طلاب باسواد باشند و درگیر چیزهای دیگر نباشند، نه! پرهیز از سیاستِ رسمی برای نگهداشت و مراقبت از آن طرح اصلی مبارزه سیاسی. مراقبت از آن طرح اصلی در عمل همان مراقبت از حوزه علمیه بوده است. از این رو است که همّ اصلی شیخ را حفظ همین حوزه میبینیم. شیخ در خصوص بسیاری از مسائل سیاسی و فسادهای پهلوی اول سکوت کرد و موضع نگرفت. مثلا در خصوص مرحوم بافقی که مورد ضرب و شتم قرار گرفت و تبعید شد، سکوت کرد، و حتی معروف است که حرف زدن درباره او را در قم حرام اعلام کرد. اما همان شیخی که اینگونه سکوت کرد و دیگران را به سکوت امر کرد، درباره مداخله حکومت پهلوی در نظام آموزشی حوزه کاملا ایستادگی میکند؛ نامه شیخ در این باره جزو محکمترین مواضع او در برابر حکومت است. قرار بود وزارت معارف عهدهدار برگزاری امتحانات طلاب هم بشود و در فرایند طرح سوال و امتحان نظارت و دخالت مستقیم پیدا کند. شیخ با این مطلب با صراحت مخالفت میکند؛
“تشکیل چنین مدرسه و تهیه یک چنین طلاب علوم دینیه، البته باید تحت نظر من و پروگرامی که من میدهم اداره شود، وزارت معارف نباید مداخله در این قسمت داشته باشد. خودم پروگرام آنها را تهیه و ممتحنین لازم را انتخاب خواهمکرد.”[۱۷]
دست آخر هم امتحانات تحت نظر شیخ و در خود شهر قم برگزار شد در حالی که وزارت معارف به برگزاری امتحانات در تهران پافشاری میکرد.).
چنانکه میبینیم شیخ در مسئله مرحوم بافقی، ماجرای علمای تبعیدی عراق و مسئله حجاب سکوت میکند. اما بر سر مسئله حوزه، مقاومتی جدی به خرج میدهد. اگر ماجرای تاسیس حوزه، و درک شیخ موسس از نسبت وثیق حوزه علمیه و مبارزه با فساد را ندانیم، بی مهابا و به راحتی، تحلیلی ساده ارائه خواهیم کرد؛ شیخ سکوت کرد، چون سیاسی نبود! شیخ بر سر حوزه ایستادگی کرد، چون دغدغهاش حوزه و درس و بحث بود! حال آنکه روایتی منصفانه از ماجرای تاسیس حوزه، حوزه علمیه قم را به مثابه مهمترین دست آورد “سیاسی” شیخ عبدالکریم حائری، پیش خواهد کشید. معروف است که در هر مسئله سیاسی، وقتی از شیخ تقاضا میشد که واکنشی نشان دهند، ایشان با جملهای تکلیف را معلوم میکرد؛ “من حفظ حوزه را مهمتر میدانم”[۱۸] این حفظ حوزه نه حفظ حوزه برای درس و بحث، که حفظ درس و بحث به عنوان مهمترین نقطه جوشش سیاست و اصلیترین سنگر مبارزه با فساد و تباهی ایران بوده است. این است روایت منصفانه و معنیدار از کار شیخ موسس! ممکن است روشنفکران چیز دیگری از حوزه بخواهند و در این راه هم خود را زیر پوسته روایتی ناقص و تحریف شده از حوزه مخفی کنند.
از برای خاتمه
بحث ما اولا تاریخی نیست. سخن در این است که حوزه علمیه قم، سیاسی الحدوث است و سیاسی البقا. ایستادن حوزه علمیه قم در نقطه (یا نقاط سیاسی) و نقشی که میباید این حوزه در سپهر سیاسی ایران ایفا کند، نه امری عارضی و یا کاری از سر لطف، که وظیفهای ذاتی است در ربط و نسبتی وثیق با ماهیت تاریخی این حوزه. این مسئولیت البته سنگین است؛ ممکن است کسانی برای شانه خالی کردن از زیر این بار و برای توجیه فرار خود از این موقعیت، بخواهند به کلی منکر این ماهیت بشوند. اینان برای آنکه این تنندادن و این شانهخالیکردن مشروع باشد، لاجرم مجبور خواهند بود عملکرد زعمای سلف حوزه را به نفع رویکرد خود روایت کنند؛ تا جایی که کار عظیم شیخ عبدالکریم به برپایی مَدرسی برای درس و بحث و یا در نهایت کاری «جذاب» تقلیل پیدا کند. این روایتها صرفا روایت غلطِ تاریخ نیست، بلکه جنگ با موجودیت حوزه است. کسانی که از روایت اخته وغیرسیاسی از تاریخ حوزه هواداری میکنند، به خیال خود راهی مییابند که حوزه را از مناقشات سیاسی بیرون بکشند؛ تصور میکنند با این کار علما همچون موجوداتی «همواره محترم» جایگاهی عالی پیدا خواهند کرد. حال آنکه خلع نقش سیاسی حوزه، در اصل خلع نیروی تاریخی حوزه است. حوزه علمیه قم با آن طرح مبارزاتی بوده است که امکان مشارکت در تاریخ ایران را یافته و با خلع این نیرو، حوزه دیگر حضوری در تاریخ نخواهد داشت و به اصطلاح به «زباله دان تاریخ» خواهد پیوست. از این رو است که همین روایت اخته و غیرسیاسی، اینقدر مورد پسند روشنفکران است؛ کسانی که نوعا با مشارکت دین در تاریخ دچار معضل و مسئلهاند.
حوزه به میزانی که بر ماهیت سیاسی خود پافشاری کند، آیندهای خواهد داشت و به میزانی که ماهیت خود را از روایات تاریخی اخته بازیابی کند، از نیروی خود برای ادامه راه خواهد کاست. درگیری ما بر سر روایت تاسیس حوزه، در اصل مناقشهای است بر سر آینده آن. طرفین مناقشه آشکارند؛ کسانی که میخواهند دیانت و حوزه علمیه آیندهای داشته باشد، و کسانی که یا ناامید از آیندهاند و یا به دنبال آیندهای هستند که حوزه و دیانت در آن حضور و ظهوری قرار نیست داشته باشد.
———————————————————————
[۱] . بازخوانی تاسیس حوزه قم … : ج۱ :۲۳۶
[۲] . آگاهی نو : ۲۷۵
[۳] . در ۲۷ آذرماه ۱۴۰۰ در خانه اندیشه مندان علوم انسانی برگزار شد.
[۴] . ن.ک: به گزارش سایت شفقنا از نشست مورخ ۲۸ آذرماه ۱۴۰۰ :
[۵] . صدسالگی حوزه . ج۱ : ۲۳۶
[۶] . آگاهی نو : ۲۷۶
[۷] .
[۸] . عقلانیت آیت الله حائری در شکل گیری … : ۵۹ . صدسالگی ج۲
[۹] . آدرس پیش گفته از گزارش شفقنا
[۱۰] . آگاهی نو : ۲۷۲
[۱۱] . همان : ۲۶۸
[۱۲] . این خاطره را حضرت آیت الله العظمی شبیری زنجانی روایت کردهاند: جرعه ای از دریا . ج۲ : ۵۰۱
[۱۳] .
[۱۴] .
[۱۵] .
[۱۶] .
[۱۷] . بازخوانی تاسیس حوزه قم … : ۲۴۵
[۱۸] . در اسناد زیادی به این مطلب اشاره شده است، به عنوان مثال: ن.ک: