اختصاصی شبکه اجتهاد: گاهی عشق یک فتوا دارد و فقه حکمی دگر اما حکم فقه و فتوای عشق در بزرگترین روز تاریخ که رسمالخط همه روزها هم باید باشد یکی شد و یکی ماند تا انسان را به توحید برساند.
حکم و فتوا این بود؛ در کربلا، هر که با حسین(ع) بود رستگار شد و همه آن خیلی که با حسین(ع) نبودند، مردود شدند. حتی همانها که تا شب عاشورا با امام(ع) بودند اما آن شب، راه خود را از حجت خدا جدا کردند درست مثل کسانی که خود را از پرتو نور کنار کشیدند و به ظلمت افتادند.
کربلا، تفسیر آیات قرآن بود و به روشنی میشود «آیت الکرسی» را در این عرصه بازخوانی کرد، آن جا که زهیر و حر و … گروهی به شمار اندک اما به معنا بسیار، به طاغوت، کفر ورزیدند و خداوند را ولی خویش دانستند و در رکاب حجت بالغه الهی قد کشیدند، از ظلمت ابدی رهایی یافتند و به نور رسیدند و بسیاری به شمار اما به معنا حقیر هم به حق کفر ورزیدند ولایت طاغوت را پذیرفتند و از نور و رحمت خداوند بیرون شدند و به دامن ظلمت افتادند و به سوی جایگاه ابدی خویش که آتش است، پرشتاب رفتند. این تقسیم بندی را نیز هم فقه میپذیرد که ولایت را واجب و امامت را در شمار اصول دین میداند و هم عشق که جان بازی برای حضرت یار را اوجب واجبات میشمارد.
سخن کلام و فلسفه نیز جز این نیست که باید با حسین(ع) همراه شد که گروهی چنین کردند و لشکر کوفه و شام اما راهی چنان رفتند که جز به تاریکی نمیانجامید حال آن که آنان هم میتوانستند به سوی نور بروند. چنان که زهیر رفت، حر رفت و کسانی دیگر اما آنها بر باطل ماندند، در سپاه باطل بودند حتی اگر سنگی هم نزده باشند و هلهلهای هم نکشیده باشند چون بر هیمنه پوشالی سپاه یزید افزودند، در شمار قتله حجت خدا قرار گرفتند و به لعن ابدی گرفتار شدند.
آنان برخلاف فتوای عشق که ماندن و ذوب شدن در حسین بود رفتار کردند و بر حکم فقه که جهاد در رکاب امام معصوم است شوریدند و از ولایت او خارج شدند و “خوارجی” عنوانی است تام که تمام آنان را در بر میگیرد نه برای قیام کننده علیه باطل یزید که رجعت به اصل ایمان است.
این را هم بدانیم که البته این فقط قصه کربلا نیست بلکه در همیشه زمان و زمین هم قصه همین است به خصوص برای کسانی که به «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» مومناند. از این منظر، کسانی میتوانند «یخرجهم من الظلمات الی النور» را تجربه کنند که زندگی خود را براساس اسوه حسین علیهالسلام تعریف کنند. حق را به جان بپذیرند و برای احقاق آن حتی به قیمت جان بکوشند.
کربلا و عاشورا یک صحنه تماشا نیست که تراژیک ببینیم و بگرییم و همه چیز تمام شود. بلکه عرصه زندگی است و انسان در همه حیات خویش، مدام در مرحله آزمون حق و باطل است. تضاد و تزاحم و برخورد حق و باطل همیشگی است. حتی اگر ماجرا در قله نباشد و در قالب تقابل حسین(ع) با یزید، شکل نگیرد، در قاعده زندگی همیشه این تقابل هست پس مراقب باشیم هر جا باطلی، ناحقی، ظلمی وجود دارد، حسین ایمانمان، ما را به مقابله با آن میخواند و تکلیف نیز همین است. پس اگر واقعاً به دنبال «یالیتنا کنا معکم» هستیم باید مثل امام(ع) و یارانش رفتار کنیم که فوز عظیم در همراهی با اباعبدالله… در همیشه تاریخ است.
اگر امام(ع) در آخرین لحظههای حیات نورانی خود «هل من ناصر ینصرنی» را در گوش زمان و زمین اذان کردند برای آن بود که انسانهای پس از این، در لبیک بر ندای حق خواهی مولا، خود را برای نماز اقامه حق در همه شعوب و شئون آماده کنند، پس ما هم خود را برای نماز آماده کنیم که یاری حسین امروز یعنی احیای سنت و تحقق اهداف حضرت اوست…