شبکه اجتهاد: سالهای ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ را دهه تمدن نگاری اسلامی نامیدهام. در این دوره، چندین کتاب و دهها مقاله در باره تمدن اسلامی نوشته شد. در این باره در کتاب گفتمان تمدن اسلامی شرحی آوردهام. آنچه ذیلا ملاحظه میکنید، گزارشی است از کتاب «دانش مسلمین» از محمدرضا حکیمی که تمدن اسلامی را از دریچه معرفی «دانش مسلمین» تعریف کرده است.
محمدرضا حکیمی (۱۳۱۴ – ۱۴۰۰)، از دیگر کسانی است که در موضوع تمدّن اسلامی کتابی با عنوان «دانش مسلمین» در بیش از چهارصد صفحه در اواخر سال ۱۳۵۶ منتشر کرد. ایشان تحصیل کرده حوزه خراسان – زیر نظر استادانی چون شیخ محمدتقی ادیب نیشابوری (م ۱۳۵۵ش)، میرزا احمد مدرس (م ۱۳۵۰)، شیخ هاشم قزوینی (م ۱۳۳۹ش)، شیخ مجتبی قزوینی (م ۱۳۴۶ش) محمدهادی میلانی (م ۱۳۹۵ق) و شماری دیگر [بنگرید: شرح حال خود نوشت وی، در فیلسوف عدالت «قم، ۱۳۸۱»، ص ۴۴ – ۴۸) – است. توضیحات تفصیلیتر در باره زندگی وی مطالبی است که در «حکیم جاودانه» آمده است (قم، حبیب الله سلمانی آرانی، ۱۴۰۱). مرحوم حکیمی همزمان با تحصیل دروس معمول طلبگی تا سطوح عالیه – ده سال درس خارج آقای آیتالله میلانی – و در کنار علائق ادبی و نگارشی، احساسات انقلابی – اجتماعی عدالت خواهانه را نیز در خود داشت. او در سال ۱۳۴۵ از مشهد به تهران آمد و در آنجا مشغول کارهای علمی و به نوشتن کتابهای چندی مشغول شد. ایشان تجربه انقلابی بودن را از سالهای نهضت میداشت، و در این زمینه متأثر از جنبش نواب صفوی بود. بعد از پانزده سال ملبس بودن به لباس روحانی، آن را درآورد تا آسانتر فعالیت داشته باشد (حکیم جاودانه، ص ۱۹). حکیمی به روش دینی – شیعی مبتنی بر قرآن و حدیث و پرهیز از فلسفه باور داشت، ضمن آن که درسهای فلسفه را خوانده بود و روی تعقل کلی در چارچوب دینی و ظواهر آن، تأکید داشت. ایشان همزمان شیفته راهبران مکتب معارفی مشهد – شیخهاشم قزوینی و شیخ مجتبی قزوین – و در عین حال، سخت پایبند سنت ادبی خراسان در شعر و نثر بود. از کسانی بود که بیش از دیگران، مکتب تفکیک را به صورت گسترده بسط داد و در باره آن به زبان روز نوشت. روی تشیع و موضع انقلابی و عدالت خواهانه آن تأکید داشت، در حوزه معارف عمومی، از نویسندگان پرکاری بود که در بسیاری از گفتمان جاری مشارکت کرد و کتاب و مقاله نوشت. گفتمانهایی که یکی از آنها بحث در باره تمدّن اسلامی بود. وی علاقه ویژه به شیخ آقابزرگ طهرانی و علامه امینی داشت، و در باره فلسفه شورشهای شیعه هم مینوشت.
اینها سری کتابهایی بود که مرحوم حکیمی تا سال ۱۳۵۷ نوشت و عناوین نمایانگر حوزه مطالعاتی و نگارشی او بود. چنان که او علائق انقلابی داشت، اما اهل مبارزه مستقیم نبود، بیشتر به فکر ساختن فرهنگ و به گفته خودش، آشنا کردن مردم با حق و باطل بود (بنگرید: سرود جهشها، ص ۴۲ – ۴۳). او اندیشههای تمدّن سازی – حتی اگر نه تحت این عنوان – داشت و میکوشید بر اساس آنچه خوانده بود، و فکری که داشت، و زمینه تربیتی – فرهنگی که از آثار منتشره در آن روزگار اقتباس کرده بود، جامعه آگاهی بسازد. این تأکید خود او بود و بیش از آن که او را به عنوان دانشمند بشناسیم، باید یک مصلح – کسی که فکر میکند تا اصلاح کند – بدانیم.
زمانی هم که در تهران بود، با موسسات رسمی آن زمان در کار ویرایش و نگارش همکاری داشت. دوستانش در تهران از نویسندگان و ادیبان برجسته بودند و با همشهریها و همدرسیهای قدیمیش از شاعران و ادیبان، رفاقت مداوم داشت. با این حال به «هویت زنده و پیوسته تشیع» فکر میکرد و آن را همان «اسلام متعهد، اسلام درگیر» یا «اسلام اصیل محمدی» مینامید. وی این نکات را در باره طرح جلد انتخابی او برای آثارش در سال ۵۷ در انتهای دانش مسلمین نوشت.
حکیمی که الحیاه را به عنوان مانیفست تفصیلی اندیشههای دینی – حدیثی خود تدوین کرد، و زمانی هم در حسینیه صفائیه آن را تدریس میکرد و نویسنده این سطور هم چندی در آن شرکت داشت، بتدریج امید و علائق انقلابی خود را نسبت به آنچه در جامعه وقت ایران بعد از انقلاب رخ داد، از دست داد، اما همچنان و در طول این سالها به رغم دل بریدن از مسیر حرکت جاری، همچنان در تکاپوی ساختن ایدئولوژی انقلابی بر اساس درک خود از آموزههای حدیثی شیعی بود.
کتاب دانش مسلمین، تالیف شده در سال ۱۳۵۶ خورشیدی، در ادامه آثاری در حوزه تمدّن اسلامی بود که تا این زمان نوشته شده بود و آقای حکیمی با توجه به آشنایی که با آثار فارسی و عربی در طول سالیان داشت، به سبک و سیاق خود آن را نوشت. چیزی که در نخستین نگاه به فهرست مطالب به ذهن خطور میکند، حوزه بسیار گستردهای از مباحث مربوط به این موضوع است که میتوان فرض کرد، نویسنده زیر هر عنوان، به اجمال کوشیده است تا مهم ترین نکاتی که مد نظرش بوده را بنویسد. او در نخستین سطور می گوید کتاب را در «فرصتی بس آشفته و اندک» فراهم آورده و هدفش گزارش «حماسهای راستین» از تمدّن اسلامی بوده است.
نویسنده غرق در تمدّن اسلامی و شکوه آن است و میگوید: «آنچه ما مسلمانان، در مایه علم و دانش و اندیشه، و آزمون و فرهنگ و اخلاق، به جامعه بشر داده ایم، هسته اصلی همه چیزهایی است که امروز، بشریت واجد آنها گشته است. از علوم تجربی گرفته تا اخلاق، از فقه و حقوق گرفته تا فلسفه، از ادبیات تا مکانیک، از شناخت بیماریها و کشف داروهای تازه تا نظامهای سیاسی، از آداب معاشرت فردی و صنفی تا سنت دانشگاهی، از تربیت و نگاهداری پرندگان و دامداری تا استخراج آبهای زیرزمینی و اصول آبیاری، از آداب کشورداری تا کشاورزی…و» (دانش مسلمین، مقدمه، صفحه یازده). در همین مقدمه، طی چهل نکته، با شماره گذاری، دیدگاهها و نتایج مورد نظرش از این کتاب را هر کدام طی چند سطر آورده است. این نکات مانیفست حوزه تمدّن اسلامی و مسلمانان است.
نکته اول این که یهود و نصارا سبب هر حادثه و بدبختی برای مسلمانان هستند، و با گسترش «تباهی عنصر و فساد اخلاق» همه «کشورهای اسلامی» را «اسپانیا» کردهاند (صفحه دوازده). همان نکته ای که در غالب نگاه های آن دوره و تا به امروز بوده و هست. آنها کوشیدند «فرهنگ اسلامی را تحقیر کنند». و نکته ۷ این که «با «عنوانهای عوام فریب تجدید و تجدد» مسلمانان را از همه سنتهای خود «تا توانستند خلع کردند». اینها سبب شد تا «مواریث اسلام فراموش شود». و نکته ۹ «با جنگهای صلیبی، «علم و ادب و تجربه و کشف و تنور فکری و…» را از «اسلام و مسلمانان گرفت»اند. و نکته ۱۰ این که غرب اسلام را سد راه خود دانستند و کوشیدند «تا اسلام را سرجای خود بنشانند» و این که [نکته ۱۱] اسلام هنوز در جان ما زنده است، هرچند [نکته ۱۳] روشنفکران غیر عمیق «از تزویرها فریب خوردند. در نکته ۱۴ باز از «طرّاری غرب دشمن» میگوید و این که روشنفکران بازگشت به سنت را «رجعت» دانستند، و این که «در این مقوله سخن هرچه بگویم کم است» [نکته ۱۵].
حالا چه باید کرد؟ نکته ۱۶ این است که «اسلام در همه ابعادش و با همه سرمایهاش به صورت راستین» باید معرفی شود. در نکته ۱۷ میگوید که باید «جوان سرزمینهای اسلام بویژه ایران، در دوره های تحصیلی» شرکت کنند تا دوباره برای «حماسهای بزرگ» آماده شودند. در نکته ۱۸ گوید سرزمینهای اسلام را «لقمه لقمه» کردند و قدرت امپراطوری اسلام را شکستند. آنها دنبال تجزیه فرهنگی بودند. در نکته ۱۹ گوید تجزیه فرهنگی یعنی امتی که یک خدا دارد را پاره پاره کنند. بعد از آن راههای تحقق این تجزیه را گوید «چهرههای خائن کاذب» را آوردند و با ایجاد موسسات «مردم گول زن» کارشان را دنبال کردند [نکته ۲۰]. قطع رابطه فرهنگی امتهای مسلمان با اسلام، که این هم حیله دشمنان بود. دیگر تحقیر سنتهای فردی و اجتماعی اسلام (نکته ۲۲)،
تضعیف زبانهای اسلامی، بویژه عربی [نکته ۲۳] از دیگر حیلهها بوده است. یک «مشت روشنفکر شهر نشین» باید بدانند توده ملت بر آنان حق دارند. نباید «با مقدسات و معتقدات» تودهها بازی کنند. این معتقدات «مرزهای مقاومت ملت» است [نکته ۲۴]. روشنفکران مرکز باید پاسدار عقاید مردم ملت باشند [نکته ۲۵] و این که ما ایرانی هستیم، به فارسی میبالیم، مسلمانیم و «افتخار میکنیم که مسلمانیم و اهل قبله». و این که «ما شیعه محمد و آل محمدیم». [نکته ۲۶]. «ملیت ما آمیخته با فرهنگ اسلامی است» و آن روشنفکران ضد عقاید ملی را «محکوم میکنم» [نکته ۲۷]، «روشنفکر بیدار» هم هست که «این حقایق را درک میکند» [نکته ۲۸].
روشنفکر واقعی کسی است که «همواره چشم نگران ملت باشد و دل بیدار مصالح ملت» [نکته ۲۹]. از خیانتهای «بیگانگان» «ترغیب بیش از حد جامعههای مسلمان است به توجه کردن و روی آوردن به رسوم دیرین» و اینجا یعنی به پیش از اسلام، آن طور که «هر کدام» از ملتها «به سابقه پیش از اسلام خود بیندیشند» [نکته ۳۰]. تازه آن مقدار را تقویت کردند که «با مصالح امت پیوستگی مستقیم نداشت بلکه پشتوانهای بود برای ایادی خود آنان» [نکته ۳۱]. هدف «کم کردن نفوذ تعالیم اسلامی» و دیگر «خرد شدن بنیه جامعه بود». [نکته ۳۲]. «بیگانگان، استعمار گران، دشمن انسانیت» و حقیقت هستند و کارشان «یکی سست کردن پیوندهای اسلامی و دیگر سرگرم کردن استعدادهای جوامع شرقی و اسلامی به این چیزها» بود [نکته ۳۳].
دنیا دنبال نوآوری و تجدد و اختراع است، اینان «ملتهای اسلامی» را سرگرم «گذشتههای دور» میکنند تا «به جای آفریدن آثار نو و درک مسائل نو به یاد کرد کهنه های دور سرگرم» نمایند [نکته ۳۴]. سست کردن پیوندهای اسلامی اقوام مسلمان که دنبال شد، شامل ایجاد گسل درونی و بیرونی بود. در مورد دوم تلاش کردند به ملتها بگویند «شما خود به اسلام خدمات مهمی کرده اید، مواریث علمی و فرهنگی اسلام همه از آن شماست، شما به دیگران کاری ندارید و امثال این تلقینهای مسموم و اوهام فاسد». و این چنین آنها را از دیگران جدا کنند [نکته ۳۵]، اندیشه نژاد گرایی برای همین کار است و نویسنده میگوید از سهم همه، از جمله عرب هم صحبت کردهام. بیگانگان خواستند «دعوت جهانی اسلام» را از بین ببرند و بین اقوام اختلاف اندازند. این «جهانخواران … جهانی میخواهند آکنده از گناه و سستی، غفلت و وادادگی، و انحطاط و زبونی پذیری تا بتوانند بر آن و بر مردم آن سیادت کنند.» [نکته ۳۶]، در نکات پایانی چند تذکر نگارشی میدهد.
سعی کردم خلاصه این ده صفحه را بیاورم تا خطوط فکری نویسنده در تالیف این کتاب روشن باشد. چنان که آشکار است، نگرش فلسفی خاصی – چنان که در مورد دکتر نصر بود – در اینجا وجود ندارد. نوعی نگاه عمومی در ستایش تمدّن اسلامی در همه ابعاد آن است. مواردی هم که گذشت، تلاش مولف برای آن است تا نشان دهد، عمدتا بیگانگان در مقابل این تمدّن موضع داشته و دارند و در تحقیر و نابودی آن تلاش کردهاند.
کتاب دانش مسلمین دوازده فصل دارد و نویسنده سعی کرده همه موضوعاتی که در آثار پیشین در باره تمدّن اسلامی بوده، در اینجا پوشش دهد.
فصل اول با عنوان تفکر نو بر آن است بگوید «که ظهور اسلام، ظهور یک جهان بینی ویژه و نوین و یک تفکر نو و تازه بود». و این شامل یک هستی شناختی مبتنی بر توحید و شناخت عالم بود، چیزی که زمینه تفکر علمی را در میان مسلمانان فراهم کرد. در این شرایط، قرآن «سرچشمه علم» شد و مسلمانان را به سمت توسعه علم، حتی با ترجمه کتابهای یونانی تشویق کرد (ص ۵). اینجا عبارتی از احمد آرام و جملهای از زرین کوب میآورد تا نشان دهد روحیه تساهل به مسلمانان فرصت توسعه دانش را داد. سخن منتسب به گلادستون را هم بدون ارجاع میآورد که قرآن را در دست گرفت و گفت تا وقتی این دست مسلمانان است، کاری از پیش نخواهیم برد. کاری که «اذناب» آنان در کشورهای اسلامی دنبال کردند (ص ۸– ۹). نویسنده حدیث طلب العلم را عامل فراگیر شدن دانش در جهان اسلام میداند و چندین روایت در فضیلت علم در اسلام نقل میکند. اینجا، روی یادگیری زبان عربی، به عنوان زبان دین هم تأکید میکند و توصیه اش به جوانان فراگیری آن است (ص ۱۳). متاسفانه مطالب بدون ارجاع هم دارد، نقلی بلند از «یکی از متفکران بزرگ مذهبی» در باره ویژگیهای تمدّن اسلامی و این که ویژگیاش «عدم تمرکز» بود نقل کرده اما منبعی نداده است (ص ۱۷ – ۱۹ «از شریعتی در بازاندیشی هویت ایرانی ـ اسلامی»). از دانش و تعهد یاد کرده و عموما برای مطالب، جز نثر ادبی شناخته شده از مولف، و کلمات و ترکیبات حماسی، روایاتی هم نقل میشود. در اسلام، جدای از اعتبار علم، روی کتاب و کتابت هم تأکید شده و از همین دریچه گزارشی از جایگاه کتاب و کتابخانه در دنیای اسلام بدست میدهد (ص ۲۵). از منبع کتابت حدیث و این که در فرهنگ شیعه مورد حمایت بوده هم یاد شده و اشارتی هم به کتابخانهها دارد (ص ۲۸).
فصل دوم از ترکستان تا اسپانیا، (ص ۳۳) با عناوینی چون فرهنگ اسلام در ایران، فرهنگ در میان تودهها، واقع گویی نه مبالغه، دانشمندان جهان عرب و این یاد. اشارهای است عمومی به گسترده تمدّن اسلامی، با نقلهایی از زرین کوب و گوستاولوبون، و ایران در زمان ساسانیان آرتورکریستن سن (ص ۳۷ – ۳۸) و چندین صفحه داستان کفشگر و نوشیروان به روایت فردوسی که اجازه درس خواندن نمییابد (۳۹ – ۴۳).انتقادهای وی از نظام سیاسی ساسانی و ارائه تصویری از «جامعه اسلامی» که چگونه همه با یکدیگر مساوی بودند، و استناد به عهد نامه مالک اشتر، همه اینها سبب شد تا زمینه مساعدی برای رشد فرهنگ اسلامی فراهم گردد. تعبیر «اسلام راستین» از کلیدهای اصلی نویسنده است (ص ۴۵). اسلام مشوق علم بود و نویسنده برای اثبات آن باز هم به روایات استناد میکند. «اسلام آزادی آورد و آگاهی و سرافرازی، همه زبونیها برداشت. روی از هرچه ناستودنی است برگاشت» (ص ۴۸). آشکار است که ادبیات به کمک محتوای کتاب آمده است. فهرست بلندی از عالمان ایرانی مسلمان را میدهد که از دل خانوادههای روستایی برآمدهاند. ضمنا اگر از آمدن اسلام ستایش میشود به معنای دفاع از رفتارهای نژادپرستانه خلفای اموی و عباسی نیست (ص ۵۰). او از مبالغه گویی مثلا در باره سهم ایرانیان در توسعه علوم و فرهنگ اسلامی هم انتقاد میکند. سعی کنیم واقع گو باشم. باز تأکید دارد که اسلام ما را از دست «عقاید درهم و برهم» نجات داد، و البته «این خلفای اموی و عباسی» بودند که «همه قلمرو اسلام را سیاه کردند» (ص ۵۳).اینها را نباید پای اسلام نوشت. اینجا یک معادله چند جانبه مورد توجه است. اسلام همه چیز خوب را به ما داده است، نباید زیاد در آن چه داریم مبالغه کنیم، اگر هم بد شده گردن خلفای اموی و عباسی است. پس همه چیزهای خوب را مورد گفتگو قرار دهیم، آنها را از اسلام گرفتهایم. او از «مبالغههای بیجا کردن» انتقاد میکند. «آنچه داریم بگوییم بس است» (ص ۵۴). از طعنه به عرب هم نگران است و میکوشد نشان دهد که شهدای کربلا هم «جز اندکی، همه عرب بودند». «بدین گونه نقش خود عرب را در قبول و حفظ و حراست و پیشبرد اسلام مهم مییابیم» (ص ۵۶). اینجا هم تحت تأثیر گفتههای زرین کوب در کارنامه اسلام است. در ادامه فهرست بلندی از دانشمندان عرب بدست میدهد (ص ۵۹ – ۷۰). اشارتی هم به رشد فرهنگ عربها در دوره جدید دارد و این بحث را با آن پایان میدهد (۷۰ – ۷۱).
فصل سوم با عنوان اصالت فرهنگ، به بحث انشعاب علوم، رده بندی علوم، اصطلاح نامههای علوم، دایره المعارف نویسی و فهرست نویسی پرداخته است (ص ۷۴ – ۸۸). گذری بر نهضت ترجمه با این تأکید که مسلمانان «با نظری مشرفانه به ترجمه علوم دست زدند»، با نقل قولی بدون ذکر منبع، در تأکید بر آن در آغاز آمده است. فهرستی از برخی از کتابهای معروف در حوزههای مختلف به عنوان شاهد بر عمق علمی آوردهاند. عناوین دیگر هم خیلی خلاصه و با چند جمله یا نام کتاب دنبال شده است.
فصل چهارم با عنوان اخذ دانش مسلمین (ص۹۰ – ۱۰۱) به اشاره به اخذ دانش مسلمین توسط مسیحیان است، آن هم به این صورت که «رنگ مسیحی» به آن بزنند. مسیحیان در دستگاه خلافت نفوذ میکردند و زیر عنوان طبیب و منجم، تأثیر میگذاشتند. در کل نیز «دانش طلبان اروپا ممالک اسلامی را منبع علم و حکمت شناختند، به آنجا مسافرت کردند» و از آن بهره بردند. فهرستی از موضوعات علوم مختلف را آورده که آنها در این حوزهها از مسلمانان بهره بردند. نقل قولهایی هم از کتاب علم در اسلام دارد، چنان که از این کتاب پیش از این هم مطالبی آورده است. از قرون وسطی یا عصر ظلمت یاد کرده (ص ۹۷) و باز از همان کتاب علم در تاریخ، گزارشهایی در باره بهره گیری از علوم مسلمین آورده است (۹۸ – ۹۹). ارجاعاتی هم به کتاب علم و تمدّن در اسلام حسین نصر دارد. این فصل از بخشهای بسیار سست کتاب است.
فصل پنجم با عنوان «اعترافات» به نقل قولهای بلند و کوتاه در عظمت تمدّن اسلامی اختصاص یافته است. بخش اول نویسندگان فرنگی و بخش دوم گفتههایی از شماری از نویسندگان ایرانی است. در بخش اول اسامی ولتر، راسل، جورج سارتون، ویل دورانت، حنا الفاخوری، آن فرمانتل، فرانسوا ژوزف پیکاوه، هرمان راندال، و جان برنال آمده است. در بخش دوم گفتارهایی از فروغی، احمد آرام، عباس محمود العقاد، عبدالحسین زرین کوب، شفیعی کدکنی، و سامی النشار مصری آمده است (ص ۱۰۵ – ۱۴۵). «در دوران توحّش و نادانی، پس از سقوط امپراطوری روم، مسیحیان همه چیز را مانند هیئت، شیمی، طب، ریاضیات و غیره، از مسلمانان آموختند». این نخستین جملاتی است که نویسنده از ولتر [از کتاب اسلام از نظر ولتر «جواد حدیدی، تهران، کانون انتشارات جوان، ۱۳۵۱ش، ۱۶۱ ص] نقل میکند. ولتر یکی از معروفترین نویسندگان غربی از این زاویه است که سعی کرده با بدبینیهای موجود در میان غربیان نسبت به حضرت محمد(ص) مقابله کند و توجیهات درخوری ارائه دهد.
در ادامه گفتارهایی از دیگران که نامشان رفت، آمده و در بین آنها، گاه توضیحاتی از نویسنده درج شده است. برخی از این گفتارها، در ستایش اسلام و جنبه توحیدی آن است. وقتی راسل میگوید مسلمانان «در مسائل نظری و تجریدی ابتکاری نداشتند» نویسنده آن را نقد میکند (ص ۱۰۸). حکیمی تأسف میخورد که این افراد با «نهج البلاغه» و «صحیفه سجادیه، و «تعالیم عمیق و انسانی امام محمد باقر و امام جعفر صادق و امام علی بن موسی الرضا و دیگر امامان» آشنا نیستند. نقلهای بلندی از جورج سارتون و ویل دورانت آورده، و از این که او مجلدی از تاریخش را به شرح عظمت اسلام و دوران اسلامی اختصاص داده است یاد میکند (ص ۱۱۵). بخشی طولانی هم از کتاب تاریخ فلسفه در جهان اسلامی که همان وقت و به تازگی به فارسی ترجمه [و با تعلیقات خود آقای حکیمی چاپ] شده بود (۱۳۵۵) آورده است (ص ۱۲۰). در پایان بخشی که به نقل گفتارهای فرنگیها اختصاص داده چند یادآوری هم دارد. از غربیهایی گلایه میکند که در این زمینه، آنچه را باید بگویند، نمیگویند. برخی نیز یاد کرده اما با تحقیر از دوران اسلامی یاد میکنند (ص ۱۲۵). و اما از نویسندگان ایرانی، در نخستین گام، گفتاری از سیر حکمت در اروپا از فروغی دارد. سپس گفتاری از مقدمه احمد آرام بر کارنامه اسلام، آنگاه از عقاد و از کتاب اثر العرب فی الحضاره الاروبیه، مطلبی از مقدمه زرین کوب بر کتاب کارنامه اسلام، گفتاری از شفیعی از مقالهای با عنوان نهضت علمی اسلامی، و مطلبی هم از سامی النشار.
فصل ششم «ابتکارها» فصلی نسبتا با عناوین طولانی است (۱۴۴ – ۱۷۵)، اما وقتی همین عناوین را مینگریم، شاهد نوعی اختصار هستیم. مولف در پنجاه رشته دانش، بر آن است تا ابتکارات مسلمین را بیان کند. از رده بندی علوم، تا مساحی، هندسه فضایی و تحلیلی، مثلثات و جبر و ریاضیات، نورشناسی و تکنولوژی اسلامی، جغرافیا، هیئت، فلسفه تاریخ، اقتصاد سیاسی، نظام فلسفی وجودی، روانشناسی، تاریخ طبیعی و بسیاری دیگر تا نقاشی و علوم غریبه و اخلاق علمی و پزشکی. این که چطور طی ۳۰ صفحه بناست ابتکارات مسلمانان در این علوم روشن شود، میتوان حدس زد که چه اندازه مختصر، با استفاده از منابع در دسترس، و انتخابات عباراتی، این فصل به انجام رسیده است. اغلب گزینش خوبی از منابع دیگر برای تأیید آنچه نویسنده در ذهن داشته صورت گرفته است. این در حالی است که برخی از عناوین تنها در چند سطر بیان شده است. در واقع، سنت «تأییدیه» گرفتن از منابع فرنگی – و جز آن – از سنتهای نگارشی شناخته شده در طول چندین دهه توسط مسلمانان است. این که اگر یک فرنگی سخنی را که ما میخواهیم گفته باشد، میشود از آن به عنوان دلیلی بر درستی تحلیلها و گفتارهای ما در میان مخاطبان ما از مسلمانان باشد که چشم به همین نقل قولها دارند. منابع عمدتا فارسی و احیانا عربی است. این بخش، بیشتر فیشهایی است که ضمن آن نقل قولی در باره به گفته ایشان ابتکار مسلمانان در یک دانش فراهم شده و اینجا کنار هم آورده شده است.
فصل هفتم با عنوان «ادبیات در اسلام» (۱۷۸ – ۲۳۶) از بخشهایی است که با تخصص نویسنده نزدیک است. به همین دلیل، جزئیتر به آن پرداخته شده است. عناوینی چون ادبیات اسلام، رشتههای ادبی شامل ادبیات قرآنی، حدیثی، نهج البلاغه، علوم، منظومههای علمی و ادبیات تألیف و نیز قرآن و ادبیات ایران، اخلاق در شاهنامه، ترجمه آثار ادبی اسلامی، کمدی الهی و منشأ اسلامی آن، قصه نویسی اسلامی در این قسمت آمده است. ذیل قصه نویسی اسلامی، بخش مفصلی به داستان حی بن یقظان اختصاص داده شده است (ص ۲۱۹ – ۲۳۶). روی شاهنامه و اهمیت اخلاقی آن تأکید دارد و مطلبی از دوستش نعمت آزرم که از تخصص او در شاهنامه ستایش کرده آورده است (ص ۱۹۶). تفسیر وی از داستان حی بن یقظان با ارائه ترجمه آن از فروزانفر (۲۲۹ – ۲۳۴)، بخش قابل توجهی از این بخش را به خود اختصاص داده است. این که تئوریسین مکتب تفکیک و یکی از شاخصهای مکتب معارفی، بخواهد نظام فکری و فلسفی را از این حکایت درآورد، کمی شگفت است، اما حکیمی بیش از همه چیز به جنبه ادبی آن توجه دارد. منبع مطالب هم مشخص و یکی دو نوشته عربی در تفسیر داستان حی بن یقظان است. این تفسیر، در ایجاد یک فکر فلسفی جامع برای وی در باره تمدّن – آن طور که مثلا در نگاه سید حسین نصر هست – نقشی ندارد. اصولا حکیمی موجودی چند گانه با خاستگاهی دینی – حدیثی است.
فصل هشتم با عنوان «شعر و هنر اسلامی» (۲۴۰ – ۲۵۳) گذری بسیار کوتاه بر شعر و هنر اسلامی، شعر در اسلام، غنای شعر اسلامی، ترجمه شعر اسلامی به زبانهای غربی، نفوذ شعر اسلامی، هنر اسلامی، نقاشی و موسیقی علمی است. روشن است که در این صفحات کم، پرداختن به این موضوعات تنها میتواند شامل نکاتی باشد که برای نویسنده مهم بوده و مطلبی در این باره در منابع معمول فارسی و عربی در باره تمدّن اسلامی دیده است. در ذیل برخی عناوین مثل هنر اسلامی، تنها نام چند کتاب برای معرفی به خواننده آمده است (ص ۲۴۹). این بخش نیز الهام گرفته از کارنامه اسلام زرین کوب بوده و مرتب به آن ارجاع داده است.
فصل نهم با عنوان «معارف عقلی» (۲۵۶ – ۲۸۳) مروری بر میراث عقلی اسلام در حوزههای فلسفه و عرفان و سیاست است. شرحی است از تاریخ فلسفه در جهان اسلام، و شعب آن، مانند کلام و عرفان و فلسفه سیاسی. در قسمت اخیر از فلسفه سیاسی تشیع و مسأله عصمت هم سخن به میان آمده است. کتاب چالش فلسفه و دین دارد، همان طور که گرفتار چالش تشیع و تسنن است، و همزمان چالش بین خلافت و آنچه باید باشد. به هر روی، آخرین عناوین سخن از تأثیر معارف عقلی اسلام در دیگر ادیان و نحلهها و نیز بحثی در باره ترجمه متون فقهی به زبانهای غربی و تأثیر فقه اسلامی است. آقای حکیمی که اصولا معارفی تلقی میشود، نخستین بحثش، «الهیات قرآنی» است که مطالب آن را بر اساس «بیان الفرقان» مرحوم شیخ مجتبی قزوینی از بانیان مکتب معارفی مشهد بیان میکند (ص ۲۵۸) (او تقریرات درس وی را هم در سری نوشتههای خود میداند که تا زمانی که شرح حال خودنوشت را نوشته، هنوز منتشر نشده بوده است). بعد از این متن یک صفحهای، سراغ فلسفه اسلامی میرود، و همانجا از دیدگاه «مکتب تفکیک» یاد میکند که این جماعت، «منکر فلسفه و عرفان اسلامی نیستند، بلکه منکر انطباق کامل این جریانهای فکری هستند با معارف صرف قرآنی» (ص ۲۵۹). سپس از نظامهای فلسفی، مانند مشائی و اشراقی و حکمت متعالیه یاد میکند. آنگاه از کلام و عرفان اسلامی سخن میگوید و ذیل هر کدام به رؤوس عناوین آنها اشاره دارد. اغلب مطالب، عمومی و گذار و در حد معرفی است. نامی هم از شماری از فلاسفه مانند کندی و فارابی و ابن رشد و ابن سینا و دیگران دارد و شرح حال مختصری از آنان بدست میدهد (ص ۲۷۶). در اینجا حتی سال تولد اینها را نیاورده و شگفت که ابن رشد (م ۵۹۵) را مقدم بر ابن سینا (م ۴۲۸) میآورد. در این بخش از تاریخ فلسفه درجهان اسلامی فاخوری و برخی آثار دیگر استفاده شده است.
فصل دهم با عنوان «فقه، حقوق، قانون» (۲۸۶ – ۳۱۵) گزارشی از علم فقه، اصول فقه، مذاهب فقهی و ابواب فقه بدست داده و شرحی از کتاب خلاف طوسی و آرای علامه حلی در فقه تطبیقی دارد. در واقع، ایشان این بحث را در کتابی که برای دانش مسلمین نوشته، به مثابه یک علم مطرح کرده و یک گزارش مختصری داده است. اغلب بین آنچه باید باشد با آنچه بوده نیز خلط میشود. این نیز یکی از چالشهای رایج در بحثهای تمدّن نگاری اسلامی است. جنبه شیعی هم در آن آشکار و ذیل عنوان نفی قیاس در فقه شیعه، توضیحاتی در باره تدوین فقه و نظرات شیعه آورده است (ص ۲۹۸ – ۳۰۱). با این حال، در مقدمه به جامعیت اسلام اشاره کرده و بر این باور است که آیینهای دیگر، مانند اسلام، دارای چنین دستگاه منظم، شامل عقاید و احکام کامل نیستند (ص ۲۸۶). علم اصول فقه تعریف مختصری شده، و موضوعات آن و نیز کتابهایی در آن حوزه معرفی شده است(ص ۳۰۶). منبع این بخش ادوار فقه مرحوم شهابی و برخی آثار دیگر است. وی اشکالات عمده مستشرقین و شیفتگان آنها را این میداند که «میپندارند فقه اسلامی در طول سدههایی چند تکمیل شده است». به گفته وی، این فقط تفاوت دور تشریع و تفریع است (ص ۲۸۹). اشاره وی به پطروشفسکی است، که آقای حکیمی، نقدی بر وی در پایان اسلام در ایران دارد و در پایان همان کتاب منتشر شده است. اشارهای هم در باره اعتراف یک فرنگی به بیتوجهی غربیان به فقه اسلامی دارد و در نهایت از ترجمه چند متن فقهی به زبانهای فرنگی یاد شده است.(ص ۳۱۳ – ۳۱۴)
فصل یازدهم با عنوان «حکمت عملی، اخلاق» (۳۱۸ – ۳۳۲) به حوزه عقل عملی و اندیشههای مطرح در آن حوزه پرداخته است. عمده آن تحت عنوان «اخلاق» بحث شده از اخلاق در اسلام، در حکمت دینی، در حکمت فلسفی، همین طور اخلاق عرفانی و اخلاق علمی و نیز اخلاق و آداب صنفی و جسمی و در نهایت از نفوذ اخلاق اسلامی سخن گفته شده است.
فصل دوازدهم با عنوان «نظام علمی» آخرین فصل کتاب است (۳۳۶ – ۳۶۵) که طی آن در باره سیستم آموزشی در جهان اسلام بحث کرده است. اسلام در علم خواهی هم روی خلوص نیت تأکید کرد هم روی احترام به عالمان. تعلیم و تربیت از قرآن آغاز شد، و پس از آن ادامه یافت. نویسنده از آداب دانشجویی و استادی آنچنان که در منیه المرید و دیگر آثار آمده یاد کرده، و بخشهایی از این کتاب را آورده است.توضیحی نسبتا مفصل از جورج سارتون در این باره آورده (ص ۳۴۲ – ۳۴۴) و توضیحی در باره آن داده است. سپس روی زبان عربی تأکید کرده و از وضعیت آن در قرن بیستم سخن گفته است. آنگاه به مبارزه مسیحیت با علم و آثار سوء آن سخن گفته و مطلبی از دکتر مصطفی السباعی در باره تأثیر علوم اسلامی در غرب آورده است (ص ۳۴۸ – ۳۴۹). بازهم اشارهای به تقسیمات علوم در دنیای اسلام دارد و در ادامه از عصر تاریکی در غرب و این که چطور دنیای اسلام، نور علم را بر آن تاباند، سخن گفته است (ص ۳۵۲). از نظام دانشگاهی سخن گفته و به شرحی در باره نظامیهها پرداخته است.(ص ۳۵۵). مستند مطالبی از زرین کوب و کتاب کارنامه اسلام اوست. از نکات آخر توضیحی در باره کتابهای درسی و در نهایت این عنوان است: «و این گونه مسلمین اروپائیان را تربیت کردند» (ص ۳۶۰). این قسمت، برای چندین بار، بحث تأثیر مسلمانان در اروپا را محل بحث قرار داده و گواهانی در این باره میآورد. منبع آن کتاب عظمت مسلمین اسپانیا (چاپ اصفهان ۱۳۲۶).
در پایان این بخش، از ستمی که در حق اسلام توسط مسلمانان رفته سخن گفته و کلامی از محمد تقی شریعتی (مقدمه تفسیر نوین) آورده است که «از روزی که اندیشههای اسلامی و حقایق تابناک قرآن با فلسفههای بیگانه و افکار دیگران در آمیخت، دوران بدبختی مسلمانان آغاز گردید، و هر اندازه از قرآن فاصله گرفتند، به همان اندازه از عزت و سعادت دور شدند. طنطاوی در تفسیر کبیرش مکرر این حقیقت را روشن ساخته است که انحطاط مسلمین و ترقی اروپا از یک نقطه شروع شده و آن اعراض از دین است. ما از دینی که سعادتبخش بود روگردانیدیم، زبون و خوار شدیم، و آنها از اوهام و خرافاتی که به نام دین پذیرفته بودند دست بازداشتند و جلو رفتند» (۳۶۵). نویسنده، در پایان، اسامی ۱۵۰ عنوان کتاب و مقاله که از مآخذ کتابش بوده و در شناخت دانش مسلمین کمک میکند، کتاب آورده است.