شبکه اجتهاد: برخی معتقدند علم اصول و مباحث مختلف آن در طی دویست سال اخیر تورمی بیش از اندازه و نیاز فقه به آن پیدا کرده است؛ به این معنا که یا بسیاری از بحثهای آن دارای ثمرهای علمی در مباحث اصلی و سنتی اصول فقه نیست و یا اینکه ثمرهای در مباحث اجتهادی فقه و فتوا ندارد. درستی و یا نادرستی این داوری را باید در جای خود بررسی کرد. منتهی یک نکته معمولا در این تحلیل و ارزیابی مورد غفلت قرار میگیرد و آن اینکه علم اصول تنها مجموعهای از مباحثی نیست که در خدمت حجیت در فقه به کار میآید. علم اصول سنت مواجهه فقیهان و عالمان مسلمان است با مقوله فهم کتاب و سنت؛ چه در مقام لفظ و چه در مقام دلالت. به همین دلیل از همان آغاز علم اصول با بسیاری دیگر از علوم دینی و یا زبانی و همچنین علم کلام به عنوان مبانی نظری الهیات دینی اسلام پیوند یافت. بدین ترتیب بسیاری از مباحث مرتبط در علم اصول مورد بحث قرار گرفت. همزمان با تحول در علوم مرتبط، مباحث علم اصول هم گسترش پیدا کرد و طرح مباحث در ارتباط با مباحث حجیت خود زمینه را برای تحول در سایر علوم پیوسته هم در مقابل ایجاد میکرد.
در سدههای پنجم تا هفتم قمری در بغداد طالب علمان در مدارسی مانند نظامیه غیر از علوم ادب عمدتا علم اصول میخواندند و خلاف که با آن مرتبط بود. در واقع به یک معنا علم اصول تبدیل شد به مادر علوم برای دروس مدرسی دینی.
بدین ترتیب بسیاری از کسانی که در علم اصول تخصص مییافتند لزوما فقیه نبودند. علم اصول در کنار علم کلام آموخته میشد و متخصصان در کلام و حتی فلسفه معمولا مهمترین مساهمتها را در تحول علم اصول داشتند. در بسیاری از کتابهایی که با مجلدات/ فصلهایی در طبیعیات و الهیات و منطق نوشته میشد حتی مجلدی به علم اصول اختصاص مییافت. معتزله و زیدیه که معمولا مباحث علم اصول را در بابی مستقل در کتابهای کلامی خود مینوشتند. بدین ترتیب دانش اصول، سنتی از طرح مباحث مختلف ادبی، کلامی و فلسفی را نمایندگی میکرد.
فخر رازی در تحول علم اصول و ارتباط آن با علم کلام تأثیر مهمی داشت. بعدا شارحان “حاجبی” که خود در علم کلام و فلسفه متأثر از فخر رازی و آثار او همچون ملخص و محصل بودند شماری از مباحث مرتبط با مباحث کلامی و فلسفی را به ویژه در بحثهای الفاظ علم اصول وارد کردند. مکتب شیراز از این حیث اهمیت دارد. در میان امامیه در سنت شرح نویسی بر حاجبی و معالم این مباحث وارد علم اصول شیعی شد؛ به ویژه از دوران حاشیههای اولیه بر معالم از دوره صفوی تا دوران وحید و شاگردانش که شرح و حاشیه نویسی بر معالم و وافیه انتشار بیشتری یافت. در دوره شاگردان وحید از همه این سنتها در نوشتن آثاری در علم اصول و به ویژه مباحث الفاظ در کتابهایی مانند هدایه و مفاتیح و قوانین و شروح وافیه و کتب نراقیها بهره گرفته شد. بنابراین علم اصول تبدیل شد به سنتی مدرسی که با آن میشد با همه علوم مرتبط آشنایی حاصل کرد.
ممکن است آشنایی با تمام نظرات در مباحث مختلف علم اصول برای طالب علمی که تنها میخواهد با علم اصول آشنا شود ضروری به نظر نرسد اما بی تردید علم اصول با همه جزئیات مباحث آن سنتی تاریخی را نمایندگی میکند که درکی عمیقتر از فرایند فهم و تفکر دینی در اسلام را برای ما ممکن میکند. از رهگذر آشنایی عمیق با مباحث علم اصول است که میتوان درک درست تری از مبانی فهم و هرمنوتیک دینی داشت و از مواجهه با “نص” و تفسیر متن. به ویژه اگر این آشنایی توأم باشد با درکی تاریخی از تحول علوم و مباحث.
مثلا اگر مباحث “وضع” را در اصول دنبال کنیم میبینیم که با طیفی از مباحث مرتبط زبانی، ادبی، مباحث کلامی، منطقی و فلسفی روبرو هستیم. آشنایی دقیق با مباحث و مطالب این بخش از مباحث الفاظ ما را با سنتهای مختلف علمی در تمدن اسلامی آشنا میکند. طبیعی است که سطوح مختلف و رویکردهای گوناگون مواجهه با مباحث این بخش از علم اصول، به طور نمونه، بستگی تامی دارد با تعلقات و گرایشهای فلسفی و کلامی کسانی که در تحول مباحث “وضع” مساهمتی داشتهاند.
بسیاری از جزئیات مسائلی که در دو قرن اخیر در خصوص مباحث وضع بیان شده معلوم است که از سوی کسانی طرح شده که موضوعات را در چارچوب تحول مباحث فلسفی در خصوص مثلا بحث اصالت وجود و مباحث ماهیت و کلی طبیعی دنبال نکرده اند. آنهایی که آشنایی عمیقتری با مباحث فلسفی داشتهاند در حاشیههای خود مثلا بر کفایه موضوعات را با عنایت بیشتری به مباحث وجود و ماهیت در فلسفه صدرایی پیش برده اند. روشن است که اگر ما به اصالت وجود معتقد باشیم به طور نمونه طرح مطالب در مبحث “وضع” در علم اصول باید شکل و طرح متفاوتی پیدا کند.
با این وصف همانطور که میدانیم حتی در میان فیلسوفان صدرایی هم هنوز بسیاری از مباحث سنتی فلسفه در چارچوب اندیشه اصالت ماهیت طرح و بحث میشود. این خود نماینده سنتی کهن است از عصر فخر رازی به این سو که در شروح اشارات دنبال شده است و حتی در اسفار آخوند هم با وجود باور به اصالت وجود همچنان آن ابواب قدیمی مبتنی بر اندیشه اصالت ماهیت باقی است. بنابراین کسی که مباحث “وضع” در علم اصول را با همه این بحثها و نقضها میخواند در واقع با همه این سنتها آشنا میشود؛ آنچه به مباحث مختلف منطقی و فلسفی و از جمله قضایا و کلی طبیعی و ماهیت و مباحث حمل و مباحث مختلف وجود و وجود رابطی و غیره مرتبط است. حتی اگر با عنایت به مباحث فلسفی مرتبط با این موضوعات بتوان طرح مباحث مرتبط با “وضع” را روشنتر و دقیقتر و با التزام بیشتری نسبت به دقتهای فلسفی مطرح کرد با این وصف خواندن نظرات کسانی که کم و بیش نسبت به این نوع مباحث التزام فلسفی کمتری هم داشتهاند میتواند ما را با همه این سنتهای علمی آشنا کند.