شبکه اجتهاد: شاید در میان کتابهای علامه طباطبایی کتاب «سنن النبی» متفاوت از همه آثار ایشان باشد، چه اینکه وی بهعنوان فیلسوف، فقیه، مفسر، عارف در همه آثارشان بهوضوح دغدغه نوآوری و ابداع را میبینیم حتی در آثاری که برای مبتدیان فلسفه نوشتهاند چون بدایهالحکمه و یا برای عموم چون شیعه در اسلام و یا قرآن در اسلام مطالب تازه و فرم جدید کاملاً دیده میشود.
کتاب «سنن النبی» گونه دیگری است. آنگونه که علامه طباطبایی در تقریظ بر چاپ اول کتاب نوشتهاند این کتاب در حوالی ۱۳۵۰ هجری قمری تدوین شده است، آن زمان در نجف بودهاند و در سنین حدود ۴۳ سالگی (ایشان متولد ۱۳۲۱ ه.ق هستند) و چهار سال قبل از بازگشت به ایران و تبریز.
این کتاب از همان تاریخ در نوشتههای خطی ایشان بود و در جلد ششم المیزان در بحث: ادب انبیا ۱۸۳ روایت نقل میکنند و به این رساله خطی ارجاع میدهند.
اما بالاخره ایشان در سال ۱۳۹۱ ه.ق. اجازه نشر آن را به جناب آقای شیخ محمدهادی فقیهی میدهند و در سال ۱۳۵۴ ه.ش با تقریظ علامه طباطبایی در دارالکتب اسلامیه به چاپ میرسد.
کار ایشان علاوه بر ترجمه اثر، افزودن روایاتی بود که ایشان در تحقیق و تتبع گردآوردند و پس از رؤیت علامه و نظر ایشان بهعنوان ملحقات بر اصل اثر افزودند. اصل کتاب ۲۱ باب و ۴۱۱ حدیث و ملحقات ۲۳ باب و ۵۰۷ حدیث است که کلاً ۹۱۸ حدیث در این کتاب آمده است.
به سخن نخست برگردیم که خواننده این اثر علامه طباطبایی را در مقام یک محقق نمیبیند بلکه ایشان در چهره یک محدث که به گردآوری و طبقهبندی روایات همت گمارده، مشاهده میکند، کاری که علامه دیگر تکرار نکرده است حتی اگر او به پاورقی مجلدات نخستین بحارالانوار میپردازد، باز در مقام تحقیق و درایهالحدیث است اما کتاب سنن النبی صرفاً گردآوری محدثانه است.
در پاسخ این سؤال مقدمه کتاب اشارهای گویا دارد. ایشان روایتی از امام صادق(ع) نقل میکنند:
إنی لاکره للرجل آن یموت و قد بقی خله من خلال الرسول لم یٱت بها: ناگوار میدارم که کسی جان دهد و سنتی از سنتهای پیامبر(ص) را بجا نیاورده باشد.
این تکلیف و روایاتی مشابه، ایشان را برآن داشت که شأن یک محدث را برگزیند و با تتبع از ۶۰ منبع روایی و طبقهبندی روایات در ابواب و موضوعات زیست پیامبرگونه را بیاموزد و بیاموزاند.
به مناسبت ایام میلاد نبوی به چند موضوع به استناد روایات منقول در این اثر میپردازم؛ و همانطور که گفته شد کتاب سنن النبی صرفاً نقل و طبقهبندی روایات است و توضیحات از نویسنده این متن است.
زیست با مردم: پیامبر(ص) چه در مکه و چه در مدینه یک شخصیت ممتاز و متمایز بود. در مکه از قریش و نوه عبدالمطلب و در مدینه شخص اول و این همه جدای از شأن رسالت او بود؛ اما روایات متعدد در این اثر تصویری از پیامبر(ص) ارایه میکنند که هیچگونه تمایز خواهی در او دیده نمیشد.
پیامبر(ص) فرمود: خمس لاادعهن حتی الممات الاکل علیالارض معالعبید و رکوبی مؤکفا و حلبی العنز بیدی و لبس الصوف و التسلیم علی الصبیان (سنن النبی، ح ۵۴)
پنج خصلت را تا زمان وفات رها نمیکنم: در کنار بردگان روی زمین بنشینم و با آنان غذا بخورم، بر الاغ بیپالان سوار شوم (که اشراف ننگ میدانستند) به دست خودم شیر بز بدوشم و پشمینه بپوشم و به کودکان سلام کنم.
این بخشی از خصائل نبوی بود که به ایشان زیست عادی میداد. او هیچگاه نخواست در چهره یک شریف دنیوی و یا معنوی از مردم خویش دامن بگیرد، همان میکرد که عامه مردم چونان میکردند. هیچ امتیازی عرفی و دینی برای متفاوت زیستن برای خویش قائل نبود.
در روایت دیگر در همین اثر میخوانیم: و لا یمنعه الحیاء آن یحمل حاجته من السوق الی اهله (سنن النبی، ح ۵۲)
پیامبر(ص) نیازهای خویش را از بازار میخرید و خودش آن را به خانه میآورد و به هیچ وجه از آن احساس خجالت و شرمندگی نداشت.
اینکه بزرگ قریش و فرمانروای مدینه و رسول خاتم چونان مردم کوچه و بازار زیست کند و تسلیم توقعات تمایز طلبانه نشود و از مردم بودن و با مردم زیستن شرمندگی احساس نکند.
همه این رفتارها بود که ایشان را چنین ساخته بود: خفیف المؤونه کریم الطبیعه جمیل المعاشره (همان)
گرهگشای مردم: برخی با نه گفتن و حتی گره زدن زندگی میکنند و پیامبر(ص) نه گفتن را در برابر درخواستها نمیشناخت. و ماسئل شیئا قط فقال لا (همان، ح ۵۹)
از او هیچگاه درخواستی نشد که پاسخ منفی دهد. در ادامه آمده است: اگر از او درخواستی میشد جواب رد نمیداد یا به آنچه میسور بود راضیاش میکرد.
رفیق مردم: او چه در دورانی که در مکه بود و یاران اندک داشت و چه آن گاه که هزاران صحابی در مدینه داشت، چنین بود: اگر سه روز یکی از یاران را نمیدید از او میپرسید، اگر میگفتند که به سفر رفته برای او دعا میکرد و اگر میگفتند که در شهر است به دیدار او میرفت و اگر میگفتند مریض است از او عیادت میکرد.
کرامت مردم: پیامبر(ص) دغدغهمند کرامت انسان بود، او جاهلیت روزگار خویش را تنها در بتهای آویخته بر کعبه نمیدید بلکه کار اصلی خویش را در مبارزه با بتهای ذهنی میدید که جسم و جان انسان را تحت فشار خویش داشتند: بتهای اشرافیت، قدرت، منصب، جنسیت، سن و… او این بتها را مانع درک و وصول به مقام خلافت و کرامت انسان میدانست و با تعالیم خویش و بیش از آن با رفتار سنتشکنانه خویش کوشید تا این بتهای ذهنی را فروریزد. از این رو آداب و رفتار او بر طبق عرف زمانه نبود، با آن که بزرگزاده، نجیب مکه، رسول خدا و حاکم بود، در سلام پیشگام میشد، برای او مهم نبود که فرد مقابل ثروتمند است یا تهیدست، پیرمرد و میانسال است یا جوان و خردسال، مرد است یا زن و… ویسلم علی من استقبله من غنی و فقیر و کبیر و صغیر و.(سنن النبی، ح ۵۲)
پیامبر(ص) چنان دامنهای را در این مواجهه داشت که نهتنها در سلام که در دست دادن نیز چنین بود، مقید بود که در دست دادن نیز چنین کند و بین دست کارکرده و زجردیده فقیر و کارگر و دست ناز پرورده فرق نگذارد: و یصافح الغنی و الفقیر (همان)
او تنها به این بسنده نداشت با هرکه مصافحه میکرد و دست میداد، دستش را رها نمیکرد تا طرف مقابل دست بر آرد. این رفتارهای بهظاهر ساده ولی مخالف پروتکلهای زمانه برای آن بود که بتهای ذهنی را بشکند و کرامت انسان را به یاد بیاورد.
او در زمانهای که فرمانروای مدینه و سپس بخشهایی مهم از حجاز بود، به شیوههای گوناگون این مسیر را تداوم و تحکیم کرد. نوشتهاند که مجلس او بالا و پایین نداشت و یاران گرداگرد مینشستند و اگر نا آشنایی میآمد و وارد مسجد نبوی میشد، در غیر حال خطابه و نماز نمیتوانست حدس بزند که کدامین شخص پیامبر(ص) خداست. او در رعایت عدالت و کرامت انسانی به اینگونه مراعات اکتفا نداشت:
کان رسولالله یقسم لحظاته بین اصحابه. فینظر الی ذا و ینظر الی ذا بالسویه (همان، ح ۶۰)
پیامبر(ص) مواظب بود که نگاههایش را بین یاران خود پخش کند، گاه به این و گاه به آن بنگرد و با مساوات کامل نگاه خود را توزیع کند.
اینگونه تقیدات سختگیرانه تنها در محیط بیرونی نبود در روابط فردی و محیط درونی همچنین بود. رابطه ایشان با انسبنمالک که خدمت ایشان را داشت، شنیدنی است. او میگوید که ۹ سال در خدمت ایشان بودم و هرگز در این ایام به من نگفت که چرا فلان کار را نکردی و هرگز به کارهای من ایراد نگرفت (همان، ح ۷۳)
شاید در نظاره اول، این گزارش اغراقآمیز به نظر آید اما سلوک پیامبر(ص) آن بود تا قوارهها و کلیشههای بتهای ذهنی را بشکند و هرگونه رابطهای که مقام انسانیت را خدشهدار سازد، درهم بریزد. بر این اساس مواظبتهای ریز و درشتی داشت. از جمله اینکه سلوک نجیبزادگان آن بود که تنها در مسیر نباشند و خدم و حشم همراهیشان کند. این مرام نشان شکوه و شوکت ایشان بود و مایه خفت و تحقیر همراهان. پیامبر(ص) آن را برنتافت و مقید بود که اجازه ندهد که کسی در مسیر با ایشان و در کنار ایشان باشد. و کان لایدع احدا یمشی معه (سنن النبی، ح ۶۸)
همچنین رسم جاهلیت عربی آن بود که تنها بزرگان کنیه داشتند و دیگران یا فقط اسم و لقب داشتند و یا حداقل به کنیه خوانده نمیشدند، اما پیامبر(ص) اصرار داشت که همگان کنیه داشته باشند و در سیره ایشان میگویند: وکان یدعو اصحابه بکناهم اکراما لهم (همان، ح ۷۵)
شیوه پیامبر(ص) آن بود که برای رعایت کرامت انسانی اصحاب خویش، آنان را به کنیه بخواند.
اینگونه ملاحظات بهظاهر کوچک اما بزرگ شاکله بتهای مرتفع و عمیق ذهنی را درهم میشکست. ایشان پیشدرآمد و پیشانی عدالت را مسأله کرامت انسانی را میشناخت و به آن اهتمام میداشت. این نکات ظریف اما مهم تمام شدنی نیستند تنها بهبه یک نکته دیگر اشاره میکنم.
در کتاب سنن النبی میخوانیم که مکرراً نوزادان یا کودکان خردسال را پیش ایشان میآوردند تا آنان را به دعا و…متبرک کنند، پیامبر(ص) آنان را دربر میگرفت و در دامن خویش مینشاند: تکرمه لاهله تا خانوادهاش را مورد تکریم خویش قرار دهد؛ اما گاه در این احوال کودکان نمیتوانستند خود را نگاهدارند و ادرار میکردند، ناظران برمیآشفتند و بانگ برمیآوردند، اما پیامبر(ص) آنان را ساکت میکرد و میفرمود بگذارید کودک کار خود را به پایان ببرد. پس از آن با آرامش کامل دعا و یا نامگذاری خویش را انجام میداد. در ادامه روایت میخوانیم: و یبلغ سرور اهله فیه … و شادمانی خانواده کودک به نهایت میرسید، چه اینکه احساس نمیکردند اندک کدورتی از این اتفاق در او پدید آمده باشد.
این رفتارها و صدها رفتار مشابه سیره مداوم و مستمر او بود که مباد فاصلههای ذهنی به بتهای ذهنی بینجامد و اگر تبر ابراهیم بردوش اوست، او چونان جد خویش بایست بت اکبر را واژگون کند. بتهایی که انسانها را خوار و خفیف و بیهویت میخواستند و میساختند.
در پایان آنچه در این مکتوب گزارش شد تنها اشاراتی به خوی و خصایل مردمی بود که او در سیره عملی ملتزم به آن بود. واگویه این تعالیم ممکن است که فاصلههای موجود با این تعالیم را به یاد آورد و آزردگی و اعتراض و خشم را به همراه داشته باشد، اما چه باک که بخشی مهم از ماندگاری دینداری به آن بود و هست که همین فاصلهها به یادمان بیاید تا شرمگین مسلمانی خویش باشیم.