اختصاصی شبکه اجتهاد: نویسندگان تاریخ علم اصول اهلسنت، مدعیاند که کتابهای اصولی، به دو روش نگارش یافته و هر یک، سبک خاص خود را دارد که دیگری آن را ندارد. گروهی، به شیوه متکلمان وارد شدهاند و شیوه آنها کلامی است و دستهای، به شیوه فقها وارد شده و نگارش آنها، رنگ و بوی فقهی دارد.[۲]
سبک متکلّمان
گروه اول، سبک شافعی در الرساله را در پیش گرفته و قواعد اصولی را بدون نظر به فقه بحث کردهاند. این روش، صورت کتابهای اصولی علمای شیعه را دارد که در علم اصول به فروع فقهی توجهی نداشته و صرف علم اصول را بهدوراز فقه بحث کردهاند.
ویژگی این شیوه بدان جهت است که اولاً، قواعد اصولی، قوانینی است که باید اول پیریزی شود تا فقه براساس آن، استخراج و فروع براساس آن، استنباط شود.
ویژگی دوم، آن است که صبغه عقلی و استدلالی در آن وجود دارد و هر یک از ادعاها و قوانین، بر پایه دلیل و برهان استوار است. علمای شیعه هم در علم اصول، همین روش را در پیش گرفتهاند و هر یک از قواعد اصولی را با دلیل و برهان ثابت نمودهاند؛ مثلاً در بحث از خبر واحد یا حجیت آن، دلیلهایی از قرآن، سنت، عقل و اجماع اقامه میکنند.
همین روش در شیوه متکلمان اهلسنت نیز وجود دارد. آنان برای اثبات حجیت قیاس، به دلیلهایی از قرآن، سنت، عقل و اجماع تمسک میکنند؛ اما به این جهت که قیاس در کدام فرع فقهی مورداستفاده قرار میگیرد کاری ندارند؛ گویی اصول را در کتاب اصول بحث میکنند و فقه را در کتاب فقه، کتابهای اصول، فقه ندارد و کتابهای فقهی، اصول!
علامه محمدجواد مغنیه، در کتاب اصولالفقه مواردی را یادآور میشود که کاربرد فقهی ندارد.
بههرحال، این سبک و روش اصولی، مزیتی دارد ـ که مستدل و برهانی است ـ و آفتی دارد که همراه آن، تمرین فقه نیست.
مؤلفان علم اصول به شیوه متکلمان[۳]
۱. ابوبکر صیرفی (۳۲۰ ه)، صاحب کتاب «البیانفیدلایلالأحکامعلیاصولالاحکام» و کتاب دیگری با عنوان «الاجماع».[۴]
۲. محمد بن السعید القاضی (۳۴۳ ه) صاحب کتاب الهدایه فی الاصول.
۳. ابوبکر قاضی باقلانی (۴۰۳ ه)؛ کتاب او با عنوان «التقریب و الارشاد فی ترتیب طرق الاجتهاد».
۴. قاضی القضاه عبدالجبار المعتزلی (۳۲۴ ـ ۴۱۵ ه)، شافعیّ الفروع و معتزلیّ المذهب، متکلّم معروف عامه، صاحب کتاب کلامی «المغنی» هست که سید مرتضی علمالهدی (۴۳۶ ه) کتاب الشافی را در جواب و نقد مباحث امامت آن نوشته است.
وی، دو کتاب اصولی معروف دارد: با عنوان النهایه و العمده، که هر دو موردتوجه بوده و شروح و تلخیصاتی دارد. رضی الدین موسوی صاحب نهجالبلاغه در «المجازات النبویه» یاد میکند که در نزد مؤلف این کتاب را میخوانده است.[۵]
۵. ابوالحسین بصری (محمدبنعلی بن الطیب) (۴۳۶ ه)؛ او در اصول، دو کتاب دارد:
شرح العمد و المعتمد فی اصولالفقه که کتاب المعتمد وی، پایه و اساس بسیاری از کتابهای اصولی بوده است.
۶. ابوالولید باجی (۴۰۳ ـ ۴۷۴ ه)، مؤلف کتاب احکام الفصول فی احکام الاصول، این کتاب، به چاپ رسیده است.
۷. ابواسحاق شیرازی فیروزآبادی (۳۹۳ ـ ۴۷۶ ه). او از اکابر علمای شافعی است که دو کتاب در علم اصول دارد که موردتوجه اصولیان قرار گرفته است. یکی، «اللُّمع» و دیگری، «التبصره» که هرکدام یک جلد بوده و هر دو به چاپ رسیدهاند. ابواسحاق شیرازی دو کتاب در فقه نیز دارد: المهذّب فی فقه الامام الشافعی و التنبیه.طبقات الفقهاء الشافعیه نیز، اثر تاریخی او در تاریخ فقه و فقها است.
۸. امام الحرمین عبدالملک بن عبدالله الجُوینی (۴۱۹ ـ ۴۷۸ ه) از متکلمان معروف و صاحبنام در اصول است. وی دو کتاب اصولی معروف دارد: ۱) الورقات؛ ۲) البرهان فی اصولالفقه.
الورقات، از کتابهای اصولی معروف است که شروح زیادی بر آن نوشته شده است. ازجمله شروح آن، الشرح الکبیر علی الورقات، تألیف شهابالدین احمد بن قاسم الصباغ (۹۴۹ ه) و شرح دیگر آن، با عنوان التحقیقات فی شرح الورقات، تألیف حسن بن احمد بن گیلانی شافعی معروف به ابن قاوان (۸۸۹ ه) است. این دو کتاب به زیور طبع آراسته شدهاند. کتاب دیگری از او با عنوان التلخیص فی اصولالفقه وجود دارد که دو چاپ دارد: یکی، یکجلدی و دیگری، سهجلدی.
کتاب البرهان، شروح و حواشی دارد که ازجمله شرحهای معروف آن، «ایضاح المحصول من برهان الاصول»، تألیف ابوعبدالله محمد بن عمر بن محمد التمیمی المازری (۴۵۳ ـ ۵۳۶ ه) است که چاپ شده است.
۹. ابوحامد امام محمد غزالی (۵۰۵ ه)؛ وی سه کتاب در علم اصول دارد: ۱) المستصفی من علمالاصول؛ ۲) المنخول من تعلیقات علمالاصول ـ که بهوسیله دکتر محمدحسن هیتو، تصحیح و چاپ شده است ـ در این کتاب، بهشدت از ابوحنیفه انتقاد میکند و او را به کفر نسبت میدهد. فخر رازی شافعی هم در ذیل «اِنّمَا الْمشرکون نَجَسٌ»، بهشدت از ابوحنیفه انتقاد کرده است. ۳) صفوه اللالی من علم اصولالفقه؛ این اثر نیز در یک جلد به چاپ رسیده است.
غزالی، به خاطر تألیفات فارسی و حدیثی، موردتوجه فقهای شیعه هم بوده است. کتاب کیمیای سعادت او، به فارسی و از متون مهم است. کتاب «احیاءعلومالدین» وی در اخلاق است که فیض کاشانی (۱۰۹۱ ه) آن را با عنوان «المحجهالبیضاء» تلخیص و روایات اهلبیت را بر آن افزوده است. غزالی با فلسفه نیز میانه خوبی نداشته؛ لذا کتاب «تهافت الفلاسفه» را بر رد آن تألیف کرده است.
۱۰. فخرالدین رازی (۶۰۶ ه.ق): بعد از قرن چهارم و پنجم، عمده مباحث علم اصول و پایههای آن را در چهارکتاب معروف اصولی (العمده، المعتمد، البرهانو المستصفی) عامّه استوار شد. این چهارکتاب، به شیوه متکلمان تألیف شده بودند. دو اصولی نامور ظهور کردند که از ائمّه متکلّمان و متخصّصان علم کلام بودند و در علم اصول نیز، ید طولایی داشتند. یکی، فخرالدین رازی (۶۰۶ ه) متکلم برجسته ری بود که به فکر تلخیص و تدوین مباحث گذشته اصولیان ـ خصوصاً اصولیان متکلم ـ بود و مطالب چهارکتاب؛ بلکه غیر آن را در کتاب «المحصول» گرد آورد.
دیگری، سیفالدین آمدی (۶۳۱ ه) است که او نیز، از متکلمان برجستهاهلسنت بوده و خلاصه همان کتابهای چهارگانه اصلی علم اصول را در «الاحکام فی اصول الاحکام» پدید آورد.[۶] کتاب مفصلی در علم کلام با عنوان إبکار الافکار فی اصولالدین دارد همانطور که فخر رازی کتابی مفصل با عنوان المطالب العالیه دارد؛ آراء اصولی آنها در قرن هفتم و هشتم بهتصریح ابنمفلح موردتوجه بوده است.
بههرحال، فخر رازی، از بزرگان علمای اهلسنت است. تفسیر مفاتیح الغیب او، از تفسیرهای معروف و مشهور است. برخی علمای شیعه و اهلسنت، او را شیعی دانستهاند. قاضی نورالله شوشتری (۱۰۱۹ ه) در کتاب مجالس المؤمنین و آیتالله معرفت، او را شیعه میدانند؛ او در اعتقادات، اشعری مسلک و در احکام فقهی، شافعی مذهب است. کتاب اصولی او، با عنوان المحصول فی اصولالفقه، دو چاپ دارد: ۱) در دو مجلد؛ ۲) در ۶ مجلد. این چاپ ـ که با تحقیقات جدید انجام شده ـ بحثهای مفصل ادبی نیز دارد؛ مثل بحث «ترادف» و غیر آن.
این روش کتابهای اصولی متقدمان اهلسنت؛ بلکه برخی از علمای شیعه تا عصر شیخ اعظم انصاری (۱۲۸۲ ه) بوده که در کتابهای اصولی، بسیاری از مباحث علم کلام، علم حدیث، لغت و ادبیات، مباحث علوم قرآنی و رجالی را مطرح کردهاند. غزالی چندین صفحه در «المستصفی» بحث میکند که آیا بسماللهالرحمنالرحیم، جزء قرآن است یا خیر.
الحاصل، تألیف تاجالدین محمد بن الحسن ارموی (۶۵۶ ه) و التحصیل من المحصول، اثر محمود بن ابیبکر ارموی (۶۸۲ ه)، دو تلخیص معروف کتاب «المحصول» فخر رازی است.
شرح دیگر المحصول فخر رازی، الکاشف عن المحصول فی علمالاصول، تألیف ابوعبدالله محمد بن محمود بن عباد العجلی الاصفهانی (۶۵۳ ه)[۷] است که مقدمهای، در جایگاه علم اصول، زندگینامه فخر رازی و شارح دارد.
۱۱. سیفالدین آمدی: سیف، ابتدا مذهب حنبلی داشته، بعد شافعی شده است. در کتاب اصولی او (الاحکام فی اصول الاحکام)که کتاب مشهوری است ـ مباحث لغوی و کلامی نیز وجود دارد. او خود از متکلمان برجسته اهلسنت است و کتابی مفصل، در علم کلام دارد که در پنج جلد حجری چاپ شده است.
لازم به ذکر است که ابن حزم اندلسی (۴۵۶ ه) صاحب کتاب المحلّی نیز، کتابی در علم اصول باهمین نام دارد.
۱۲. «شرح مختصر المنتهی الاصول» عنوان کتابی است که بر روی جلد آن نوشته شده: شرح، بهوسیله قاضی عضد الدین عبدالرحمن الایجی (۷۵۶ ه) صاحب المواقف ـ در علم کلام ـ صورت گرفته است. بههرحال، همراه این کتاب، چهار حاشیه چاپ شده است: ۱) حاشیه سعد الدین تفتازانی (۷۹۱ ه)؛ ۲) حاشیه سید شریف الدین جرجانی (۸۱۶ ه)؛ ۳) حاشیه شیخ حسن هروی فناری (۸۸۶ ه) بر حاشیه جرجانی؛ ۴) حاشیه بر چهار متن، شرح و دو حاشیه اول، تألیف محمد ابوالفضل الوراقی الجزایری (۱۳۴۶ ه).
متن مختصر، از ابن حاجب مالکی است و شارحان و محشی، همه حنفی میباشند.
۱۳. عثمان بن عمر بن حاجب المالکی (۶۴۶ ه). او همان عالم معروف کُردی است که کتاب او در علم صرف و نحو شهرت دارد. دو کتاب شافیه و کافیه ابن حاجب معروف است که یکی از برجستهترین عالمان شیعه، نجم الائمّه استرآبادی (۶۰۶ ه) آن دو را شرح کرده (شرح الشافیه و شرح الکافیه) و هر دو در کشور مصر به چاپ رسیده است.
ابن حاجب در اصول دو کتاب دارد: منتهی السئول و الأمل فی علمی الاصول و الجدل که خودش آنها را بهعنوان مختصر الاصول، (معروف به مختصر حاجبی) مختصر کرده است.
او در فقه مالکی، هم کتابی با عنوان «المختصر» دارد که مختصر کتاب القراض و از متون معروف فقه مالکی است.
کتب المختصر او در اصول، شروح و حواشی فراوانی دارد که از آن جمله، میتوان بهعنوان ذیل اشاره کرد: بیان المختصر شرح مختصر ابن حاجب، تألیف شمسالدین ابوالثناء محمود بن عبدالرحمن بن احمد الاصفهانی (۷۴۹ ه)که در دو جلد به چاپ رسیده است.
۱۴. ناصرالدین عبدالله عمر البیضاوی (۶۸۵ ه)؛ او اهل بیضا از توابع شیراز بوده و در تبریز فوت کرده است. وی معاصر علامه حلی (۷۲۶ ه) است که نامهای درباره مسئله فقهی اصولی به علامه حلی نوشت و علامه حلی آن را پاسخ داد.
بیضاوی، صاحب کتاب انوار التنزیل است که خلاصه کتاب تفسیر الکشاف زمخشری (۵۴۸ ه) است. متن انوار التنزیل، کتاب درسی بود؛ به همین جهت، حواشی فراوان دارد. متن تفاسیر صافی، ارشاد العقل السلیم و تفسیر کنز الفوائد، همان متن بیضاوی است.
بیضاوی در اصول، کتابی با عنوان «منهاج الاصول الی علمالاصول» دارد که ازنظر عبارات، شباهت بسیار با المختصر حاجبی دارد.
کتاب منهاج الاصول بیضاوی دو شرح معروف دارد. «نهایه السئول شرح منهاج الوصول»، تألیف جمالالدین اسنوی (۷۰۴ ـ ۷۲۲ ه)، یکی از آن دو شرح است. اسنوی از علمای برجستهاهلسنت و جماعت از اهالی مصر است. «اسنا» ـ به فتح و کسر همزه و قصر آخ ـ از توابع مصر است.
اثر دیگر او، «التمهید فی تفریع الفروع علی الاصول» است که آن را به سبک اصول فقها نوشته و قواعد اصولی را بر فقه تطبیق کرده است.
شرح معروف دیگر منهاج الوصول، «الابهاج» تألیف علی بن عبدالکافی السبکی (۷۵۶ ه.ق) و فرزندش عبدالوهاب بن علی السبکی (۷۷۱ ه.ق) است. کتاب معروف دیگر او، طبقات الشافعیه است که چندین جلد میباشد.
سبک فقها
شیوه دوم، سبک فقهای حنفی در فقه است؛ یعنی ابتدا، فتاوا و قواعدی را که فقهای برجسته گفتهاند، مطرح و قواعد اصول را براساس آن بحث میکنند. اگر ابوحنیفه خبر واحد را حجت نمیداند، استدلالها و براهین آنها در همین ادعا است. کسی درصدد نقض آن برنمیآید که ممکن است این ادعا اشتباه باشد. این شیوه، پیشفرض دارد و براساس آن پیش میرود؛ اینگونه بحث از علم اصول به شیوه فقها معروف و مشهور است.
ویژگیهای این روش را میتوان بدینگونه اشاره کرد. اصولفقه، ابزار و آلت است و ملاک در صحت علم اصول و اساسی بودن آن، مطابقت آن با فروعی است که فقیه بدان فتوا داده است. اهلسنت، قواعد علم اصول را، طبق نظریات فقهی ائمه خود تدوین میکنند و ازاینرو، اصولفقه از حالت مطلق خارج و بهصورت مضاف استعمال میگردد؛مثلاً پس از «عنوان» مینویسد: «فی اصولالفقه الشافعی»، یا «فی اصولالفقه الحنفی»؛ یعنی قواعد اصولی را بر طبق نظریات فقهی شافعی و ابوحنیفه، پیریزی کردهاند.
در این روش، قاعده مخالف فروع ارزش ندارد و جایگاهی برای آن نمیتوان پیدا کرد.
ویژگی دیگر اینکه: این طریقه خود را از مباحث عقلی کلامی دور نگه داشته و فاقدِ مباحث عقلی و کلامی است.[۸]
شاید بتوان شیوه آنها در علم اصول را به شیوه اصولی اخباریان بازگرداند؛ زیرا این ادعا غلط است که بگوییم: اخباریان، علم اصول ندارند. دلیل آن، هم این است که هیچ فقیهی، بهاندازهمحدث برجسته، شیخ یوسف بحرانی (۱۱۸۶ ه) در الحدائق الناضره به مباحث علم اصول تمسک نکرده است. همین فقیه اخباری، وقتی مسئله ظهور امر در وجوب مطرح میشود، مدعی است که از دید محقق سبزواری (۱۰۹۱ ه) ـ صاحب ذخیره المعاد ـ (محقق سبزواری در کفایه الاحکام، ظهور امر در وجوب را انکار میکند. بحرانی بهشدت با او برخورد میکند و او را تا سرحد کفر میکشاند. صاحب حدائق، اصول دیگر مثل مفاهیم، دلالت جمله خبری بر وجوب و جمله نافیه را دال بر حرمت میشمارد و نیز دلالت نهی بر فساد و نظیر اینگونه مباحث؛ مثل حل تعارض بین روایات و اخذ به مرجحات، مباحث اصولی است که هیچ اخباری، نمیتواند آن را انکار کند.) سبک کار این روش، الف) ارتباط بین فقه و اصول است. ب) اصول و فقه را باهم مخلوط و ممزوج کرده است. ج) فقه، در تألیف در باب، تخریج فروع بر اصول و نوشتن قواعد کلی اصول را یاری داده است.
دکتر کمالالدین همام میگوید: «طریقه احناف در دو نکته خلاصه میشود: ۱) اعتماد بر فقه عملی در ساخت قواعد اصول، با استناد به فروع مذهب؛ ۲) آنکه اصحاب احناف، تعصب مذهبی به خرج داده و علم اصول را از آفاق برونمذهبی (لامذهبیه) خارج کرده که در روش متکلمان موجود است. در حقیقت یک فرق اساسی بین طریقه متکلمان و طریقه احناف وجود دارد و آنکه متکلمان، سخن از فروع میگویند به اعتبار آنکه آن را بر قواعد اصولی، تطبیق میدهند؛ اما احناف، فروع را برای اثبات قاعده اصولی و استدلال بر صحت آن، ذکر میکنند.»[۹]
همچنین، ملاحظه کردهاند که فقها فتوا دادهاند: اگر کسی نماز ظهر را نخواند تا وقت نماز عصر فرا رسد و نماز عصر را بخواند، نماز عصر او، صحیح و نماز ظهر، قضا است. از این مطلب کشف کردهاند که زمان وجوب و سبب وجوب نماز، همان آخر وقت بوده و صحت نماز در وقت ناقص، دلیل نقصانِ سبب وجوب است؛ بنابراین، روش حنفیه در استخراج قواعد اصولی اینگونه است:
الف) سبب در وجوب نماز، همان جزء اول وقت است ـ اگر نماز را ادا کند ـ.
ب) اگر در اول وقت، نماز را ادا نکرد سببیت به جزء بعدی منتقل میشود.
ج) اگر از وقت نماز، وقت باقی نماند که وسعت برای نماز واجب داشته باشد، همان جزء، سببیت برای وجوب دارد.
د) اگر وقت نماز تمام شود و مکلف نماز را ادا نکند، تمام وقت، سببیت دارد.[۱۰]
شیوه دوم اصول اهلسنت، نظیر همین شیوه اخباریان است. چه خوب بود درباره اصول شیعه هم این روش و تقسیم را داشته باشیم و به اخباریان نسبت ندهیم که اصول را منکر شدهاند.
کتابهای اصولی به سبک نگارش فقها
اولین کسی که به این شیوه در علم اصول کتاب نوشت، عیسی بن ابان بن صدقه الحنفی (۲۲۰ ه) بوده است. میتوان از عالمان و محققانی که به این روش کتاب تألیف کردهاند، شخصیتهای ذیل و کتابهای ذیل را نام برد.
۱. ابوالحسن الکرخی (۲۶۰ ـ ۳۴۰ ه)؛ وی رسالهای در علم اصول براساس فقه حنفی نوشت.
۲. ابومنصور ماتریدی (۳۳۳ ه) کتاب اصولی «مآخذ الشرایع فی الاصول» را نگاشت.
۳. ابوزید عبید الدین بن عمر القاضی (۳۴۰ ه) یا همان ابوزید دبوسی، فقیه معروف حنفی است که در فقه حنفی هم کتاب دارد. دبوس، از توابع سمرقند است. وی، دو کتاب اصولی «تقویم الادله» و «تأسیس النظر» دارد.
۴. ابوبکر الجصاص؛ وی همان فقیه معروف حنفی است که کتاب «آیات احکام القرآن» او شهرت دارد. کتاب اصول او نیز با عنوان «اصول الجصاص» است که در دو جلد به چاپ رسیده است.
۵. ابوبکر بن احمد سمرقندی (۵۳۹ ه)؛ کتاب اصولی او، «میزان الاصول فی نتایج العقول» است که در مصر به چاپ رسیده است و مقدمهای از دکتر محمد زکی عبدالبر، بر آن نوشته شده است. مؤلف، از فقهای برجسته حنفی است.
۶. الحافظ عبدالرحمن احمد النسفی (۷۱۰ ه)؛ او همان فقیه معروف حنفی است. در فقه حنفی نیز، «کنز الدقائق» را نوشته که موردتوجه فقها قرار گرفت. «تبیین الحقائق»، تألیف زیلعلی مصری و دو شرح از ابن نجیم و پسرش است که هر دو به چاپ رسیده است.
کتاب اصول نسفی، با نام «منار الانوار فی اصولالفقه» است که خود، آن را با عنوان «کشفالاسرار» شرح کرده و به «اصول النسفی» نیز شهرت دارد. مرسوم است که کتاب اصولی را به مؤلف آن نسبت داده است؛ مثل اصول النسفی، اول الجصاص، اصول السرخسی و مانند اینها. نسف از توابع سمرقند است.
منار الاصول، متن موجزی در علم اصول است که شروح دیگری نیز دارد؛ ازجمله: شرح منارالانوار فی اصولالفقه، تألیف عبداللطیف ـ مشهور به ابن الملک ـ و شرح دیگری از زینالدین عبدالرحمن بن ابیبکر ـ معروف به ابن العینی ـ که هر سه شرح فوق، شرح مزجی است. دو شرح اخیر و همچنین، کشفالاسرار جداگانه چاپ شده است.
۷. فخرالدین (علی بن محمد) بزدوی (۴۰۰ ـ ۴۸۲ ه)[۱۱]: بزده، از توابع نسف، شهری در اطراف سمرقند است. فخرالدین، در فقه حنفی هم شهرت دارد.
و در اصول، کتاب او به نام «اصول البزدوی» معروف و شرح فراوانی دارد که دو شرح آن از همه، معروفتر است: شرح حسامالدین صفناتی حنفی (۷۱۰ ه) مشهور به «الکلامی» است که به «شرح الحسامی»، معروف و از کتابهای درسی طلاب حنفیه میباشد. این کتاب، در پاکستان بارها چاپ شده است؛ و نیز شرح دیگری با عنوان کشفالاسرار تألیف عبدالعزیز بن احمد البخاری (۷۳۰ ه.ق) در سه جلد به چاپ رسیده است.
۸. ابوبکر شمس الائمّه السرخسی، صاحب کتاب المبسوط در فقه حنفی؛ کتاب اصول او (تمهید الفصول فی الاصول)، با عنوان «اصول السرخسی» شهرت یافته است.
سبک تلفیقی
از قرن هفتم به بعد، روش دیگری در علم اصولفقه پدید آمد. در این روش، مؤلفان میان دو شیوه پیشین جمع و تلفیق کردند و در تألیفات اصولی خود، محاسن و نقطههای قوت هر دو روش را موردتوجه قرار داده و از نقاط ضعف آنها، کاستند، به بررسی قواعد اصولی و قواعد استدلالی، باهم، پرداخته و آن قواعد را بر فروع و مسائل تطبیق دادهاند.
نگاشتههای سبک تلفیقی
اینک، بهصورت گذرا، کتابهای تألیفی این روش بررسی میشود.
۱. احمد بن علی بن ثعلب بن الساعاتی (۶۹۴ ه) (معروف به ابن الساعاتی)؛ او کتابی در علم اصول با نام «البدیع» پدید آورد که جمع بین طریقه متکلمان و فقها بود؛ او در تألیف خود، از دو کتاب الاحکام آمدیو اصول فخر الاسلام بزدوی بهره برده است.
۲. صدر الشریعه عبدالله بن مسعود البخاری (۷۴۷ ه)؛ وی کتابی با عنوان «تنقیح الاصول» (التوضیح) تألیف و بین سبک نگارش متکلمان و روش فقها، درآمیخت. هم از کتابهای متکلمان و هم از کتابهای اصولی فقها بهره برد؛ به تعبیری، میان سه کتاب اصول البزدوی، المحصول فخر رازی، منتهی السئول ابن حاجب، جمع کرد.
سعدالدین تفتازانی، تألیفی بر این کتاب التوضیح دارد که با عنوان «التلویح» معروف است و چاپ شده است.
۳. تاجالدین عبدالوهاب سبکی (۷۲۷ ـ ۷۷۱ ه)؛ او همان صاحب طبقات الشافعیه است.
کتابهای اصولی او، با عنوان «رفع الحاجب عن شرح مختصر الحاجب» و «جمع الجوامع» است که دو شرح معروف دارد. یکی، تشنیف المسامح بجمع الجوامع، تألیف بدرالدین محمد بن عبدالله زرکشی (۷۴۹ ه) است که در دو جلد به چاپ رسیده و عبدالرحمن جلالالدین سیوطی (۹۱۱ ه) آن را به شعر درآورده و شرح کرده که «الکواکب الساطع نظم جمع الجوامع» نام دارد.
۴. کمالالدین بن الهمام (۷۹۰ ـ ۸۶۱ ه)؛ وی از فقهای برجسته حنفی است. کتاب اصولی او، «التحریر فی اصولالفقه» است.
۵. محب الدین عبدالشکور الهندی حنفی (۱۱۱۹ ه)؛ کتاب اصولی او به نام «مسلّم الثبوت فی اصولالفقه» است که شرح معروف آن، «فواتح الرحموت بشرح مسلّم الثبوت»، تألیف عبدالعلی محمد بن نظامالدین الانصاری (۱۱۱۹ ه) است. این کتاب، در حاشیه المستصفی غزالی در مصر چاپ شده است.
۶. بدرالدین محمد بن بهار عبدالله الشافعی (۷۴۵ ـ ۷۹۴ ه). ایشان از علمای برجسته مصری است که با تألیف کتاب «البرهان فی علوم القرآن» شهرت یافت. او در علم اصول، کتاب «البحر المحیط فی اصولالفقه» را نوشته که دو چاپ دارد و چاپ کویت آن، در هفت جلد است.
کتاب دیگر او، تشنیف المسامع بجمع الجوامع است که در دو جلد مستقلاً چاپ شده است. وی کتاب ارزشمند دیگری درباره قواعد فقه ـ با عنوان المنثور فی ترتیب القواعد الفقهیه ـ دارد که در سه مجلد، به چاپ رسیده است. چنانکه شرحی بر المختصر خرقی در فقه حنابله دارد و در سه جلد چاپ شده است.
لازم به ذکر است که ابوحیان اندلسی، هم کتابی با عنوان البحر المحیط دارد؛ ولی او، «فی تفسیر القرآن» و این، «فی اصولالفقه» است.
۷. از عبدالوهاب بن علی بن تقی الدین السبکی فقیه شافعی اصولی (۷۲۷ ـ ۷۷۱ ه)، سه کتاب اصولی معروف و مشهور است: یکی، جمع الجوامع؛ که در آن، به شیوه فقها بحث کرده و بین طریقه شافعی و طریقه حنفی در اصول، درآمیخته است؛ بهعبارتدیگر، جمع بین طریقه متکلمان و طریقه فقها نموده است.
جمع الجوامع سبکی، کتاب بسیار موردتوجه فقها و اصولیان اهلسنت بوده و شرحهای متفاوتی بر آن نگارش یافته که مجموعهای از آنها، با عنوان «شروح جمع الجوامع» ـ همانند شروح تلخیص خطیب قزوینی ـ در مصر چاپ شده است.
ازجمله شرحهایی که نگارنده این سطور آن را مشاهده کرده، یکی «تشنیف المسامع بجمع الجوامع»، تألیف بدر الدین زرکشی (صاحب البحر المحیط) است و دیگری، شرح عبدالرحمن جلالالدین سیوطی (۹۱۱ ه) به نام «الکواکب الساطع نظرم جمع الجوامع»که شرح منظوم و مشروح است. این شرح، دو جلد است.
شرح دیگری که خیلی مهم و از شروح قبلی هم بهتر است، تألیف علامه جلالالدین محلی صاحب تفسیر معروف است. شروح علامه جلالالدینشمسالدین محمد بن احمد المحلی با حاشیه علامه بنانی از مقدمه واجب، شروع و توسط پسرش به سرانجام رسیده است.
(این نوشته، گزیدهای از مقالهای است که نویسنده در مجله پژوهشنامه فقه اسلامی و مبانی حقوق، شماره اوّل، زمستان ۱۳۹۲، تحت عنوان «اصول اهلسنت» منتشر کرده است).
———————————————————————–
[۲]الخضری بک؛ مقدمه اصول الفقه؛ تاریخ الفقه الاسلامی و ادواره، ج ۱، ص ۴۷۵؛ مقدمه نفائس الاصول، ج ۱، ص ۵۲.
[۳]زکیالدین شعبان، اصول الفقه الاسلامی، ص ۲۳.
[۴]الفتح المبین، ج ۱، ص ۱۸۰.
[۵]المجازات النبویه، ص ۱۷۹؛ روضات الجنان، ج ۵، ص ۱۸.
[۶]طه علوان؛ اصول الفقه الاسلامی، ص۶۷؛ محمد خضری بک؛ اصول الفقه، ص۱۱؛ احمد فراج حسین؛ اصول الفقه الاسلامی، ص۲۳.
[۷]شذرات الذهب، ص ۴۰۶؛ مرآه الجنان، ج ۴، ص ۲۰۸.
[۸]علی حبّ الله؛ اصول التشریع الاسلامی، ص ۱۵.
[۹]محمد کمال الدین همام؛ اصول الفقه الاسلامی، ص ۵۰.
[۱۰]کشف الاسرار، ج ۱۷ ص ۲۱۹؛ سلیمان الجروشی، اصول الفقه، ص ۱۹.
[۱۱]الفتح المبین، ج ۲، ص ۱۸؛ مقدمه مفتاح الوصول، ص ۵۱؛ الاعلام، ج ۵، ص ۳۲۷.