شبکه اجتهاد: پیامبر (ص) روزهای پایانی عمر شریفش را میگذرانید و از بیماری شدیدی رنج میبرد، همسران حضرت و دخت گرامی ایشان در کنار بستر حلقه زده بودند. فاطمه(س) به سختی میگریست. او پدر و نیز مهمترین پشتیبان خود و خانواده خود را از دست میداد. صرفنظر از مصیبت فراغ پدر، جنابش احساس میکرد پس از ایشان خود و همسرش، با مشکلات فراوانی مواجه خواهند شد و این بر نگرانی او میافزود.
پیامبر(ص) گریه دختر را شاهد بود، به او اشاره فرمود که نزدیک آید و نجواکنان به او گفت که از این بیماری برنخواهد خاست. این کلام تأثر بیشتر و گریه شدیدتر او را موجب شد. مدتی بعد به اشاره از او خواست که نزدیک آید. این بار به وی گفت که تو اولین کس از خاندان من هستی که به من ملحق خواهد شد که او لبخندی زد.
همسر پیامبر(ص)، عایشه نقل میکند که بعدها از او پرسیدم داستان گریه شدید و سپس لبخند آن روز، چه بود؟ فاطمه(س) برای او ماجرا را بازگفت و چنین است داستان درگذشت و بلکه شهادت دخت گرامی پیامبر(ص) که اجمالاً بدان میپردازیم.
۱– جامعه اسلامی پس از فتح مکه به سرعت گسترش یافت. این مجموعه تا قبل از فتح کموبیش محدود به شهر مدینه بود و پس از آن، به عموم مناطق شبه جزیره العرب گسترش یافت. تمامی حجاز و نجد و تا یمن و حتی بحرین را فراگرفت. اما این مجموعه مشکلات و گسلهای فراوانی داشت که تا زمانی که پیامبر(ص) خود حضور داشت، این همه چندان محسوس نبود. حضرتش با کاردانی و سیاستورزی آن را متحد و منسجم نگاه داشته بود و طبیعتاً در خلأ وجود ایشان این مشکلات ظاهر و گسلها فعال میشد و چنین شد. مضافاً که این سرزمینها هیچگاه به زیر پرچم واحدی درنیامده بودند. این اولین تجربه حکومت واحد و متمرکز بود.
عموم ساکنان مدینه مرکب بودند از انصار و مهاجران. انصار ساکنان بومی بودند و مهاجران عمدتاً از مکه و خصوصا پس از فتح آن، آمده بودند. انصار بیم داشتند که مهاجران قدرت را قبضه کنند و با توجه به اختلافات فیما بین، چه قبل و چه بعد از اسلام، آنان را در حاشیه قرار دهند.
خود انصار هم در درون خود تعارضهایی داشتند. مهمترینش رقابت دائمی بین اوس و خزرج بود. رقابتی که در نهایت به نفع مهاجران تمام شد و قدرت را به دست گرفتند.
مکه گرچه اسلام آورده بود امّا چندان بدان علاقهمند نبود. پس از رحلت پیامبر(ص) مکیان با خود گفتند که بهتر است به آداب و رسوم قبلی بازگردیم و اسلام را ترک گوییم. این سهیل بن عمرو، بزرگ مکیان بود که با تهدیدی جدی آنان را از این کار بازداشت.
یمن به نوبه خود آبستن حوادث فراوانی بود. در اواخر عمر پیامبر(ص)، مسیلمه که یمنی بود ادعای پیامبری کرد. کسانی که گرد او آمدند، کسانی بودند که سلطه مسلمانان را نمیپذیرفتند. پس از رحلت پیامبر(ص) کسان دیگری نیز ادعای نبوت کردند، این تهدیدی مستقیم و خطرناک بود.
این سخن در مورد منطقه وسیع نجد هم صحیح است. اصولاً نجدیان با حجازیان از گذشته ایام مشکل داشتند و طبیعتاً رهبری و سروری آنان را نمیپذیرفتند. اینان نیز در اطراف کسانی که مدعی پیامبری بودند، گرد آمده و علیه مدینه بعد از پیامبر، برخاسته بودند. در آن دوران ادعای نبوت بهترین وسیله بود جهت گرد آوردن مخالفان.
به جز این همه، تهدیدهای برون مرزی دیگری از جانب شمال و شرق، وجود داشت. مضافاً که مناطق شرقی، یعنی سرزمین لخمیان و مناطق شمالی، سرزمین غسانیان، اسلام را نپذیرفته بودند؛ علیرغم آنکه هر دو عرب بودند. آنان به دلیل همسایگی با دو امپراطوری ایران و روم و بلکه دستنشانده آنان بودن، میتوانستند به نیرویی عمیقاً تهدیدکننده تبدیل شوند.
۲– مشکل پیچیدهتر به خود مدینه، قبیله قریش و رقابت و بلکه خصومت شاخههای آن بازمیگشت. قریش معتبرترین قبیله منطقه حجاز و بلکه تمامی جزیره العرب بود. چه قبل و چه بعد از اسلام. این قبیله شاخههای مختلفی داشت و تعداد معدودی از آنان از موقعیت برتری برخوردار بودند. بنیهاشم، بنیامیه، بنیمخزوم و بنیزهره. البته شاخههای دیگری چون بنیتمیم و بنیعدی هم بودند که از جایگاه نامبردهشدگان برخوردار نبودند.
رقابت بین این شاخهها شرایط انتخاب جانشین را دشوارتر کرده بود. پیامبر(ص) گرچه از قریش بود، اما از شاخه بنیهاشم بود. موقعیت بنیهاشم پس از درگذشت جناب عبدالمطلب دچار دگرگونی شد. عبدالمطلب در زمان خودش بزرگ مکه بود و همگان ریاست وی را پذیرفته بودند. او با درایت و اعتماد به نفس خطر ابرهه را دفع کرده بود و این به تقویت جایگاه ایشان و بنیهاشم کمک فراوانی کرد.
بههرحال بنیهاشم بعضاً به دلیل ضعف مالی، موقعیت ممتاز قبلی را از دست داد. پس از ظهور اسلام و اینکه آنان در کنار پیامبر(ص) قرار گرفتند، این موقعیت ضعیفتر شد. پس از هجرت پیامبر(ص) به مدینه و مخالفت تقریباً جمعیِ قریشیان با پیامبر که اوج آن در سه جنگ بدر و احد و خندق است، نوعی دشمنی با بنیهاشم شکل گرفت. پس از فتح مکه و پذیرش اسلام توسط قریشیان این دشمنی صریح به نوعی رقابت و بلکه حسادت تبدیل شد. با پذیرش اسلام و شهادت به رسالت پیامبر، دیگر نمیتوانست خصومت و دشمنی گذشته ادامه یابد. آن خصومت تغییر چهره داد، اگرچه بعدها به همان مشکل قبلی بازگشت.
این تحولِ دیدگاه نسبت به بنیهاشم عملاً خود را پس از رحلت پیامبر(ص) نشان داد. به گونهای که صریحاً گفته شد «عرب نمیپذیرد که نبوت و خلافت در خاندان بنیهاشم باشد». این سخنِ بخش مهمی از قریشیان، به جز ابوسفیان و مجموع بنیامیه، بود. موضع ابوسفیان بدین دلیل بود که او و همراهانش نمیخواستند رهبری کسانی را که از شاخههای کم اهمیت قریش هستند، بپذیرند.
۳- در آنجا که به وضعیت دخت گرامی پیامبر(ص) و همسرشان پس از رحلت پیامبر اسلام بازمیگشت، مسائل دیگری هم وجود داشت که مهمترینش به همسران پیامبر و وابستگان و نزدیکان آنها، مربوط میشود.
حضرتش همسران متعددی داشت. اینان جملگی بدون فرزند بودند. استثناء ماریه قبطیه است که ابراهیم را به دنیا آورد که در کودکی درگذشت. دیگری ام سلمه است که از همسر قبلی خود فرزاندانی داشت و هیچیک از پیامبر(ص) نبودند.
این موضوع میباید با توجه به عرف و فرهنگ آن دوران اعراب فهمیده شود. در آن ایام اهمیت زن به فرزندآوری و به ویژه به پسرآوری او بود. در غیر این صورت برای او ارزشی قائل نبودند و اصولاً چنین زنانی از مشکلات روحی و روانی فراوانی رنج میبردند.
در محیط محدود و بسته مدینه دخت پیامبر(ص) در مدت کوتاهی پس از ازدواج، دو پسر آورد و سپس دو دختر و به پنجمین پسر حامله بود که به دلیل فشارهای مختلف، سقط شد. صرف نظر از تمامی نکات، همین فرزندآوری مداوم، برای برانگیخته شدن حساسیت نسبت به ایشان، کافی بود. به ویژه که دو پسر حضرتش تا بدان حد مورد علاقه پیامبر(ص) و اصولاً دوست داشتنی بودند که نظر همگان را جلب میکردند.
نکته دیگر احترام و تکریمی است که پیامبر اسلام نسبت به دخت و نوادگان خویش روا میداشت. این احترام و تکریم عملاً در تعارض با فرهنگ مسلط آن زمان بود. آن را دوست نداشتند، تحمل نمیکردند و بلکه اعتراض میکردند. چه از جانب همسران پیامبر(ص) و چه از جانب مردان دیگر.
بعضاً هنگامی که پیامبر نوادگان را میبوسید، اطرافیان اعتراض میکردند و اینکه ما چنین نمیکنیم و یا هنگامی که پیامبر(ص) پس از درگذشت ابراهیم گریه میکرد، به گریستن ایشان اعتراض میکردند. آنها نمیخواستند در برابر پیامبر اسلام بایستند، اما ایستادن و انتقام گرفتن از دختر و داماد و نوادگانشان ممکن بود. این اعتراضها جمع شده و گویی پس از رحلت پیامبر به سوی فاطمه(ع) و همسر و فرزندانشان، سرازیر شد. آن اعتراضها عملاً به نوعی انتقامستانی عملی تبدیل شد.
به هر حال حوادث فراوان و سریعی که پس از رحلت پیامبر اسلام اتفاق افتاد و بخش مهمی از آن به دخت گرامی پیامبر راجع میشد، میباید در پرتو وضعیتی که در اواخر زندگانی پیامبر(ص) وجود داشت و با رحلت ایشان به اوج خود رسید، فهمیده شود. این وضعیت به گونهای بود که امام علی(ع) پس از خاکسپاری همسر ارجمندش خطاب به پیامبر چنین گفت: «سلام و درود من و دخت گرامیات، بر تو ای پیامبر خدا. دختری که هماکنون در کنارت آرمیده و زودتر از سایر اعضای خاندان به تو رسیده است. درگذشت او شکیبایی و خویشتنداری من را فروکاسته است … امانتی که به من سپرده بودی بازگردانده شد… او به تو خواهد گفت که امتات چگونه بر او ستم کردند. از او با اصرار سؤال کن که چگونه این همه اتفاق افتاد».
و بدین ترتیب دختر گرامی رسول خدا در کوران حوادث سخت و دشواری که مدینه آن ایام از سر میگذرانید، به علت فشارهای مختلف روحی و جسمی، رخ در نقاب خاک کشید و به شهادت رسید. بانویی جوان و سالم و شاداب، بهتررین دلیل بر سلامت و قدرت ایشان خطبه مفصل و بسیار بلند و بیش از حد بلیغانه او است در مسجد نبوی. سلام خداوند بر او، پدر، شوهر و فرزندان ارجمندش.
شبکه اجتهاد اجتهاد و اصول فقه, حکومت و قانون, اقتصاد و بازار, عبادات و مناسک, فرهنگ و ارتباطات, خانواده و سلامت