شبکه اجتهاد: پرسش این است آیا باید فقاهت ما با تراث اهل سنت مقارنه بشود یا نه؟ عدهای به شدت منکر این مقارنه هستند. در حوزه قم، برخی میگویند اصولاً پرداختن به اینها پرداختن به باطل و ضایع کردن وقت طلاب است. البته میگویند چون ما در تراث دینیمان روایت داریم که روایات مخالف عامه را بر روایت موافق عامه ترجیح بدهید، مجتهدان ما باید به این قضیه بپردازند، اما اینکه بخواهد جزء مواد درسی شود یا پای طلاب به این بحث کشیده شوند، درست نیست.
در مقابل، کسانی داریم که معتقدند ما بدون فهم و درک درست از مبانی و از اندیشههای اهل سنت نمیتوانیم فقه موفق داشته باشیم. البته برخی خواستند بین این دو نظر نوعی آشتی برقرار کنند؛ به این معنا که بگویند ما نیاز به اطلاع از نظرات اهل سنت داریم، اما تعبیر حاشیهای دانستن فقه شیعه در مقابل فقه اهل سنت، تعبیر درستی نیست. مثلاً از آیتالله سیستانی نقل میکنند که ایشان تعبیر «مهیمن» را برای فقه اهل سنت به کار میبرند.
میدانید که بحث فقه مقارن یا فقاهت مقارن حداقل به نیمه اول قرن اول برمیگردد و اصل فقاهت مقارن از نظر تاریخی پدیده جدیدی نیست، با این وجود آیا نزاع بر سر ضرورت فقه مقارن نزاع واقعی است یا خیر. آیا این نگاهی که در حوزه قم هست، نزاع واقعی است یا بیشتر در حواشی مطلب نزاع است. ما از کسانی که ضرورت فقه مقارن را انکار میکنند، سوال میکنیم آیا میشود فقیهی از مبانی آنها مطلع نباشد و از فقاهت صحبت کند؟
بخش اصلی اصول فقه ما بحث تعادل و تراجیح است. اگر ما اصول فقه را دو بخش کنیم، به بخش منابع و بخش تعامل با منابع تقسیم میشود. در تعادل و تراجیح یکی از سنجههای ما همین بحث مخالفت با عامه است که باید درست معنا شود، یکی دیگر تقیه است، یکی دیگر شبه تقیه است. بسیاری از روایات امامان معصوم که موافق اهل سنت است تقیه نیست، شبه تقیه است؛ یعنی جواب امام بر اساس مذهب اهل سنت بوده است. اتفاقا چند نص معتبر در این زمینه داریم که امام به اصحاب میفرمایند بر اساس مذهب خودشان جواب دهید. بنابراین مخالفت عامه به این معنا نیست که هرچه آنها بگویند خلاف میگویند، خیر، قطعاً مشترکات ما بیشتر از منفردات است.
بنابراین میرزای نایینی میگوید مخالفت با عامه، علت نیست. پس امام میخواهند بگویند اگر در دو نص معتبر یک جواب، موافق مذهب آنها بود و یک جواب، مخالف مذهب آنها بود در جوابی که موافق مذهب اهل سنت است، این احتمال وجود دارد که بخواهیم رعایت حال آنها را کرده باشیم، اما در جوابی که مخالف مذهب عامه است، قطعاً رعایت حال آنها نشده است. اصلاً چه کسی گفته استحسانی که آنها میگویند، همین استحسانی باشد که ما میدانیم. معنای استحسان این نیست که هرچه به ذهن فقیه خوب بیاید، حکم شرعی باشد. با این توضیحات روشن میشود اگر ما بخواهیم منابع آنها را درست بفهمیم، باید به فقه مقارن بپردازیم. پس نتیجه اینکه آنچه فقه مقارن دنبال میکند یک ضرورت است. اگر آسیبشناسی شود، یک ضرورت است.
البته در این حوزه باید به چند نکته توجه داشت. اول اینکه در مسئله فقه مقارن باید وضعیت طرف مقابل هم بررسی شود؛ یعنی طوری باشد که آنها هم اظهار نیاز کنند. هنگامی که به مکه مشرف شدم و با برخی از بزرگان اهل سنت صحبت کردم، اولین جملهای که آنها میگویند این است که ما به نظرات شیعه نیاز نداریم و شما هستید که نیازمند نظرات ما هستید. این خیلی بد است. اگر پرداختن به فقه مقارن یکطرفه باشد، به جایی نمیرسد.
نکته دوم ضرورت کار توجیهی درست است. اگر ما از طرف اهل سنت مقاومتی نداشته باشیم که داریم، قطعاً این طرف مقاومت شدید است و کافی است یک فضایی درست شود، عدهای هم کفن بپوشند و برخی مسائل را به هم بزنند.
نکته سوم افراط در قضیه است. یک موقع هفته وحدت بود و من تلویزیون گوش میکردم. یکی از بزرگان نظام صحبت میکرد. میگفت ما در اصول با اهل سنت مشترک هستیم، ولی در برخی فروع اختلاف داریم. مگر خود ما در فروعات فقهی مثل مسح پا اختلاف نداریم. آیا واقعا بحث امامت و مسح پا مثل هم است؟ خب این نگاه، کار را خراب میکند. اگر این افراطها صورت بگیرد، کار را خراب میکند.
یادآوری میشود، گفتار فوق توسط استاد ابوالقاسم علیدوست در نشستی علمی با عنوان «فقاهت مقارن در کشاکش ضرورت و انکار» ایراد شده است که پس از انتشار فایل صوتی آن، ایکنا متن آن را منعکس نموده است.