بر اساس نظرات فقهی آیتالله جوادی آملی در جلسه بیست ویکم تا بیست و چهارم خارج فقه نکاح در سال تحصیلی ۹۴ ـ ۹۵، تقیه را به دو دسته فردی و سیاسی تقسیم میشود که با توجه به کثرت تقیه سیاسی توجه به آن برای استنباط از اهمیت بالایی برخوردار است.
به گزارش شبکه اجتهاد، فقهای شیعه برای تقیه بر حسب حکم و یا موضوع به اعتبارات مختلف تاکنون اقسامی را ذکر کرده اند، مانند تقیه واجب، مستحب، مکروه، حرام و مباح که به حسب حکم تقسیم شده است و یا مانند تقیه خوفی و مداراتی.
در این یادداشت برای نخستین بار تقسیم جدیدی از تقیه بیان شده است و آن تقیه فردی و سیاسی است. این تقسیم بندی بدیع میتواند محور پژوهشهای فقهی جدیدی قرار گیرد.
براساس روایاتی که در باره تقیه وارد شده است با استفاده از دقتها و تحلیلهای عقلی تا کنون تقسیماتی برای تقیه واقع شده است، از اولین تقسیمات، تقسیم شیخ مفید است که بر اساس احکام پنجگانه تکلیفی شکل گرفته است. ایشان تقیه را به پنج قسم واجب، مکروه، مستحت، مباح و حرام تقسیم کرده است تقسیم بندی شیخ مفید در آثار بعد از او و از جمله در القواعد و الفوائد شهید اول نیز انجام شده است.
مرحوم کاشف الغطاء در کتاب کشف الغطاء تقسیماتی را به اعتبار موضوع تقیه مطرح نموده است. در بین فقیهان معاصر تقسیماتی گسترده تری نظیر تقسیم تقیه به خوفی، اکراهی، کتمانی و مداراتی بیان شده است. در این میان شاید بتوان گفت یکی از گسترده ترین تقسیم بندیهای تقیه در رساله فی التقیه امام خمینی آورده شده است که در آن در آغاز تقیه از جهت ذات به تقیه خوفی و مداراتی تقسیم شده و سپس تقسیمات تقیه از جهت تقیه کننده (متقی) و تقیه شونده (المتقی منه) و مورد تقیه (المتقی فیه) بیان شده است. یکی از تقسیم بندیهایی که در مورد تقیه میتوان انجام داد، تقسیم تقیه به دو قسم فردی و سیاسی است.
یک نوع تقیه آن است که برای انسان در حالات خاص شرایطی به وجود آید که موجب شود انسان برخلاف معتقد خود عمل کند که به این نوع تقیه تقیه فردی گفته میشود، این نوع از تقیه غیرسیاسی است؛ اما نوع دوم که به آن تقیه سیاسی یا تقیه در امور اجتماعی و سیاسی اطلاق میشود، به اعتقاد من نود درصد روایاتی که در باب تقیه و اهمیت آن وارد شده، مربوط به تقیه سیاسی است گر چه در کتب فقهی ما مورد مداقه و بحث مستوفا واقع نشده است ولی در روایات اخلاقی، از آن بحث شده است. مثل تقوا که به انواع تقوای سیاسی و فردی تقسیم میشود.
پس گاهی تقیه فردی است و گاهی تقیه در مسائل اجتماعی و خصوصا در مسائل سیاسی اجتماعی است که به خود حکومت و حاکمیت بر میگردد.
تقیه فردی
گاهی به تقیه از نظر فردی نگاه میکنیم، چرا که انجام دادن، ترک کردن یا گفتن یا سکوت کردن بر طبق میل طرف مقابل تقیه است که مطابق میل نیست ولی انجام داده میشود.
گاهی بحث از حکم تکلیفی تقیه فردی است که آیا تقیه واجب است یا حرام، مستحب است یا مکروه و مباح و یا همه اینها؟ گاهی بحث این است که حکم وضعی تقیه چیست؟ آیا فعل متقی به صحیح است یا باطل و فاسد؟ و اگر صحیح بود آیا تمام آثار صحت بر او بار میشود (یک فعل واقعی است)؟ یا آثاری که به سبب تقیه ترک شده است آنها فقظ بر آن بار میشود و سایر آثار تقیه بر آن بار نمیشود؟ مثلاً اگر کسی ناچار شود وضوی خود را مثل عامه بگیرد آیا این وضو هم جایز است تکلیفا و هم صحیح است، وضعا و اگر شرایط تقیه بر طرف شد و با همان وضو بخواهد نماز بخواند آیا نماز صحیح هست یا نیست؟ یا این که آثاری که در زمان تقیه بر آن مترتب شده است آن آثار صحیح است و این وضو نیازی به اعاده ندارد و یا نماز قضاء ندارد؟ در این صورت تمام آثار صحت بر این عمل بار نمیشود؟
حکم تکلیفی تقیه
از نظر حکم تکلیفی، چون تقیه فعلی است از افعال مکلف، و قهرا هر فعلی از افعال مکلف داخل در احکام تکلیفیه خمسه میشود از این رو، میتوانیم بگوییم تقیه واجب، تقیه حرام، تقیه مستحب، تقیه مکروه و تقیه مباح وجود دارد.
اما تقیه واجب، اگر فعل متقی به از اموری است که شرع مقدس بر آن الزام کرده و فرموده است واجب است آن را رعایت کنید. در این صورت، هر امری که موجب انجام گرفتن یک فعل الزام آور باشد، آن فعل هم بر ما واجب است، مثلاً حفظ جان ما واجب است. حال اگر حفظ جان متوقف است بر این که نماز را متکتفا (دست بسته) بخوانیم یا فلان عمل را بر طبق نظر مخالفان انجام دهیم، قهرا آن فعل هم واجب میشود چون «مالایمکن و مالم یتحصّل الواجب الا به» آن هم واجب است.
اما درباره تقیه مستحب، این مثال را میتوان زد که در مسجد الحرام پشت سر عامی نماز به جماعت خوانده شود. کسی که در این نماز جماعت شرکت کنید مطابق برخی روایات، گویا پشت سر پیامبر صلی الله علیه و آله به نماز ایستاده است. اینجا تقیه مداراتی هست و مُرجح دارد. لذا مستحب است.
اما تقیه مباح، تقیه مباح آنست که هم میتوانید تقیه بکنید و هم تقیه نکیند؛ مثل اقسام روایاتی که در باب احکام تقیه مداراتی وارد شده است. تقیه مداراتی رعایتش واجب نیست، مانند این که میتوانید در نماز جماعت مسجد الحرام پشت سر عامی شرکت کنید و نیز میتوانید در خانه نماز را بخوانید. البته نکته شایان ذکر این که اگر ولیّ امر به حکم ثانوی حکم کرد که در خانه نماز نخوانید باید در جماعت شرکت کرد. اینجا حکم حکومتی است و رعایت او لازم است.
تقیه مکروه: مثلاً امیرالمؤمنین علیه السلام در بالای منبر فرمودند زود باشد شما را مجبور کنند که مرا سبّ بکنید. اگر شما را مجبور کردند مرا سبّ کنید، و زود باشد که به شما امر کنند که از من تبرّی جویید (کانّه بگویید علی با اسلام سروکار ندارد) «و إنّی أشهد أن لا اله إلا الله و أشهد أنّ محمدا رسول الله… در این صورت برخی از فقها فرموده اند نباید برائت بجویید و حتما باید تاپای جان بایستید؛ اما برخی از فقها معتقدند چون امیرالمؤمنین علیه السلام بین سبّ و برائت تفصیل قائل شده اند از این تفصیل معلوم میشود که این تقیه مورد پسند امیرالمؤمنین نیست و این جا نباید از امیرالمؤمنین برائت بجوییم و لو حرمت از آن استفاده نشود.
تقیه حرام: در روایات آمده است که همه جا تقیه هست إلاّ در دم خون اگر پای خون مسلمان به میان آمد تقیه حرام است و نباید مسلمانی دست خود را به خون مسلمان دیگر آلوده کند هر چند به کشتن خودش منجر شود.
یا در بعضی از روایات آمده که «إلاّ المسح علی الخفین»؛ اگر شما ناچار شدید به این که روی کفش مسح کنید نه به بشره پا، در این صورت نباید تقیه بکنید. چون نماز بالاترین سمبل عبودیت خداست. حال اگر بنا باشد از اهمیت بیفتد به حدّی که انسان بخواهد روی کفشی که معلوم نیست از پوست حیوان حلال گوشت است یا حرام گوشت مسح کند، در این صورت تقیه جایز نیست، و یا در برخی روایات دربارهٔ شرب نبیذ آمده که در حال تقیه جایز است ولی کراهت دارد.
حکم وضعی تقیه
از نظر حکم وضعی، میتوانیم بگوییم فعل متقی به صحیح واقعی است. اگر به ادله تقیه مراجعه کنیم استفاده میشودکه فعل متقی به مرضی شارع و مأمور به شارع است و شارع به آن امر کرده است. ظاهرش این است که آنچه انجام گرفته مأمور به است و وقتی امتثال امر شد، میگویند امتثال امر مقتضی اِجزا است. پس عملی را که انجام داده ایم مجزی از واقع است. خصوصا ادّلهای که در باب تقیه وارد شده ناظر به ادّله اولیه است. خداوند یک جا میفرماید نماز بخوانید (نماز واقعی)، جای دیگر میگوید وقتی لازم شد تقیه کنید، بابش واسع است در هر مرحلهای که باشد خداوند ثواب میدهد. لذا این روایات ناظر به آن روایات است که احکام اولیه را بیان میکنند و نتیجه نظارت هم حکومت است.
آنچنان که شیخ انصاری در مکاسب گفته است، در اصول تخصیص و تخصص و حکومت و ورود هست و برخی از روایات بر روایات دیگر حاکمیت اولیه دارند، یعنی این روایات در حالتی است که نه تخصص است و نه تخصیص، بلکه برزخ بین تخصص و تخصیص است. تخصص یعنی این که یک موردی را از تحت حکم مورد دیگری خارج کینم، مثل این که بگوییم «جائنی القوم الا زید». زید را از حکم قوم خارج کرده ایم در حالی که زید جزء قوم است. تخصص یعنی این که از اول از تحت عام خارج بوده است، مثل مستثنای منقطع.
در این جا مرحوم شیخ انصاری میفرماید برخی از روایات ناظر به روایات اولیه هستند، و آن روایات اولیه را تفسیر میکنند، و نتیجه تفسیر روایات، یا توسعه است و یا تضییق؛ مثلاً میگوید: اذا شک الرجل بین الثلاث و الأربع یبنی علی الأربع» ولی در مقابل میگوید: لاشک لکثیر الشک». این «لاشک» به «إذا شک الرجل» نظر دارد و آن را تفسیر میکند؛ یعنی کسی باید بنا را بر چهار رکعت بگذارد که کثیرالشک نباشد. چرا که کثیر الشک حکم دیگری دارد؛ لذا موضوع را تضییق میکند؛ به عبارت دیگر از اول غیر از این بوده که نوعی تخصص است، ولی تخصص حقیقی نیست، بلکه تخصص تعبدی است و شارع گفته است که این کار را بکن؛
گاهی هم نتیجه تفسیر و روایات توسعه است؛ مثلاً میگوید نماز باید با طهارت از حدث و خبث باشد بعد میگوید «الطواف حول الکعبه صلاه» که توسعه میدهد صلات را، یعنی یکی از مصادیق صلات را هم بیان میکند. بنابر این نتیجه حکومت یک تخصیص است اما نه خروج حکمی، بلکه خروج موضوعی یا توسعه موضوعی یک نوع تخصص است؛ یعنی نه خروج حقیقی بلکه خروج تعبدی است.
در این صورت، بر ادله اولیه حکومت دارند و شارع هم به آن امر کرده است و امر شارع هم مقتضی اجزا است که نه قضا میخواهد و نه اعاده، و تمام شرایط و آثار وضعی نیز بر این عمل بار میشود.
علاوه بر این روایات عامه وجود دارد، مثل حدیث رفع «رفع عن امتی تسعه… یکی از مواردی که رفع شده «ما اضطروا الیه» است پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند حکم اضطراری را برداشته است؛ حالا در علم اصول بحث شده است که آیا جمیع آثار آن را برداشته یا عقوبت را برداشته است و یا اثر مناسب هر چیزی را؟ البته آنچه به ذهن میرسد این است که تمام آثار را برداشته است؛ یعنی اگر فعلی در حال اضطرار انجام شد هیچ اثری برای آن باقی نمیماند، یعنی احتیاج به اعاده و تکرار و قضا ندارد. پس عموم ادله رفع چون نفی جنس میکند با برداشتن جمیع آثار مناسب است.
بنابراین به کمک ادله میتوانیم استفاده کنیم که فعلی که در حال تقیه انجام گرفته است وظیفه واقعی و تکلیف واقعی است و قهرا امتثال امر هم موجب و مقتضی اجزاست.
تقیه سیاسی در روایات
عمده ادلهای که در باب تقیه وارد شده مربوط به قسم دوم از تقیه است. این که در برخی از روایات آمده که «التقیه ترس المؤمن؛ تقیه سپر مؤمن است»، سپر چیزی است که در میدان جنگ به کار میرود، نه این که به عنوان زینت به دیوار نصب کنند. پس معلوم میشود جنگ و نبردی هست و انسان برای این که از گزند دشمن مصون و محفوظ بماند احتیاج به سپر دارد.
مقام معظم رهبری در بحثهایی در قبل از انقلاب تقیه را به صورت جالبی معنا میکردند و میفرمودند: «تقیه یک نوع نعل وارونه زدن است»، چرا که سابقا وقتی که میخواستند به میدان جنگ بروند هلالی نعل اسبها را وارونه میزدند تا دشمن فکر کند سپاه از طرف دیگر رفته است.
روایاتی در باب تقیه هست که میگویند: «لادین لمن لاتقیه له»، راجع به این نوع از تقیه است و إلاّ نگفته اند کسی که «لایعلمون» یا «مااکرهوا علیه» را رعایت نکرد دین ندارد، بلکه مربوط به تقیه سیاسی است.
یا در روایت دیگر که از جابر نقل شده است که میگوید: «امام باقر علیه السلام ۲۱۰ هزار روایت به من آموختند و فرمودند: لعنت خدا بر تو باد اگر هفتاد هزار روایت را تا بنی مروان قدرت را در دست دارند. برای کسی نقل کنی، و هفتاد هزار روایت را اگر تا آخر عمر نقل کنی ملعون هستی و هفتاد هزار هم اختیار دارید». این ۲۱۰ هزار روایت قطعا یک سلسله مسائلی است که با تار و پود شیعه سروکار دارد و نه روایات اخلاقی و شکیات و سهویات.
یا روایت دیگری هست که «کسی که سرّ ما را فاش کرد و اضاعه کرد از ما نیست و ما از او بی زاریم شما او را شیعه ندانید.
تمام این روایات مربوط به مسائل حکومتی است که ائمه علیهم السلام به آن اهمیت بسیاری میدادند، چرا که اگر اسلام بخواهد پر و بال پیدا کند و نقش ایفا کند زیر سایه حکومت حق میتواند به این اهداف برسد؛ لذا ائمه برای رسیدن به این هدف دقتها و ریزه کاریهای عجیبی را انجام داده اند. از طرفی قرآن میگوید شما باید دستگاه ظالم را بیگانه به حساب بیاورید: «الم تر الی الذین یزعمون أنهم آمنوا بما أنزل الیک و ما أنزل من قبلک یریدون ان یتحاکموا الی الطاغوت و قد أمروا أن یکفرو به»؛ یعنی به من خبر بده از آن جماعتی که حکمیت، قضاوت، دادرسی، فریادرسی را به طاغوت داده اند، در حالی که اینها امر شده اند که به طاغوت کفر بورزند یعنی آن را بیگانه به حساب بیاورند و آن را دور ازاین مسائل بدانند.
یا روایاتی که در همین باب هست، مانند رجوع به حکام جور. ائمه علیهم السلام از طرفی نهی کرده اند که در مسائل خود به حکام جور مراجعه کنیم تا خودمان مزه حکومت را بچشیم و تمرین کنیم و برای آینده نزدیک خودمان را آماده کنیم. در هر شهری یک نفر را معین کرده بودند که مردم در مرافعات و منازعات و خصومات به آنها مراجعه کنند. حتی پول نزد آنها گذاشته بودند برای آن که آن جا که لازم است مصالحه کنند و نگذارند پای شیعیان به دادگاههای ظالمانه باز شود، چون میخواستند که شیعه بداند که اینها برای رفع مخاصمات و منازعات آنها اهلیت و شایستگی ندارند؛ از طرف دیگر، در روایات دیگری امامان شیعه هر کدام برای خود بابی انتخاب کرده بودند که مردم در این گونه مسائل به آنها مراجعه کنند؛ مثلاً معلی ابن خنیس، یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام است که تمام دخل و خرجها و حساب و کتابها و تمام ارتباطات امام پیش معلی بود که وقتی معلی را دستگیر کردند و هر چه فشار وارد کردند که اسرار را فاش کند و بگوید که با چه کسی در حکومت یا خارج حکومت سروکار دارند گفت تازنده باشم و این قرار داد زیر پای من باشد تا پای مرا قطع نکنید پا از روی آن بر نمیدارم.
یا گاهی امامان ما برای این که اصحاب آنها از شر دشمن مصون بمانند آنها را قدح و ذمّ میکردند. در مجالس عمومی مثلاً محمد بن زراره میگوید خدمت امام صادق بودم، به مناسبتی کسی از پدرم صحبت کرد، امام صادق علیه السلام شروع کردند از زراره انتقاد کردن و مذمت کردن که ما را با زراره چه کار، من با او کاری ندارم، من از کارهای او راضی نیستم؛ که محمد بن زراره میگوید من خیلی ناراحت شدم، وقتی مجلس خلوت شد. از امام صادق علیه السلام سؤال کردم مگر از پدر من گناهی سر زده است؟ حضرت فرمود نه بلکه سلام خدا بر زراره باد و سلام پیامبر خدا بر زراره باد سلام ما اهل بیت بر زراره باد، مثل زراره در بین شیعیان ما مثل کشتی است که حضرت موسی و خضر بر آن سوار شدند او کشتی این امت و جمعیت است و حضرت خضر برای این که اصل کشتی از سرقت مصون بماند چند قطعه تخته از آن کشتی را سوراخ کرد. من الآن اگر از پدرت در این مجلس مذمت کردم، دشمن خیال میکند زراره با من ارتباط ندارد و زراره مصون میماند. تمام این روایات در باب تقیه سیاسی است.
تقیه سیاسی در آیات قرآن
تقیه در قرآن
در قرآن هم در باب تقیه سیاسی دهها آیه وجود دارد. از جمله داستان اصحاب کهف: «ام حسبت أن اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من آیاتنا عجبا… نحن نقص علیک نبأهم بالحق إنهم فتیه آمنو بربهم وزدناهم هدی و ربطنا علی قلوبهم اذ قاموا فقالوا ربنا رب السموات و الارض لن ندعوا من دونه الها لقد قلنا اذا شططا در روایات داریم که اصحاب کهف زنار میبستند و در مجلس آنها شرکت میکردند؛ اما یک روز که همه جمع بودند و باید اظهار وجود میکردند ایستادند و این جاست که خداوند میفرماید: «و ربطنا علی قلوبهم»؛ یعنی ما دلهای آنها را به ریسمان محبت خود گره زدیم و به خود متصل کردیم تا در مقابل آنها بایستند و بگویند: «ربنا ربّ السموات و الأرض»، این تقیه سیاسی است، یعنی این که انسان ده سال یا بیشتر با یک قومی معاشرت کند تا روزی که حساس ترین روزهاست بیاید موضع خود را بیان کند.
یا در سوره یس خداوند متعال میفرماید: «و اضرب لهم مثلاً اصحاب القریه اذ جاءَها المرسلون اذ أرسلنا الیهم اثنین فکذبوهما فعززنا بثالث». دو نفر پیامبر آمدند و یک پیغمبر هم از شهر بود و به آنها اضافه شد و گفتند: «إنا الیکم مرسلون». در این جا خداوند میگوید ما به آن یک نفر قناعت نکردیم بلکه «و جاء من اقصی المدینه رجل»؛ مرد دیگری آمد و گفت چرا پیامبرانی که شما را به خدا دعوت میکنند میخواهید آزار بدهید. اگر اینها کاذب اند فعلیه کذبه، اگر اینها صادق هستند «یحبکم بنصر الذی یعدکم. یا درباره مؤمن آل فرعون خداوند میفرماید: «و قال رجل مؤمن من آل فرعون یکتم ایمانه»؛ او ایمان خود را کتمان کرده و افشا نکرده بود؛ ولی بعدا که مصلحت دید اظهار حق کرد. یا درباره حضرت ابراهیم وقتی از او دعوت کردند در روز عید که از شهر خارج شود، «فنظر نظره فی النجوم فقال إنّی سقیم این جا حضرت تقیه کرد. تقیه اش برای این نبود که در مراسم شرکت نکند، بلکه ابراهیم پی یک روزی میگشت که این بتکده را خالی از بت بان ببیند و با تبر به جان خدایان بیفتد و این کار را کرد و گفت بت بزرگ آنها را کشته است، هر چند ابراهیم را به آتش افکندند؛ اما قرآن میگوید: «ثم مکثوا علی رؤوسهم و قالوا لقد علمتم ما هؤلاء ینطقون»، یعنی باطن و وجدان آنها را بیدار میکند و به آنها رشد میدهد.
نتیجه گیری
یکی از اقسام تقیه که مورد اهتمام ائمه علیهم السلام بوده است و در طول ۲۵۰ سال همه امامان روی آن بیش از همه مسائل سرمایه گذاری کرده اند تقیه سیاسی است؛ یعنی دنبال کردن مسائل اساسی و اصلی، منتهی با طی کردن راهی که آن راه از دشمن مخفی باشد و چه اصحابی بوده اند که در طول ۲۵۰ سال یک جا نشد کسی که امام علیه السلام او را باب و واسطه معرفی کرده است افشاگری کند و راز شیعه را بر ملا کند.
خوب اگر بخواهند حکومت بکنند باید جنگ هم داشته باشند و امامان شیعه جنگ هم داشته اند و اصحاب و بنی الزهراء(س) که در طول دوران امامت هر کدام بعد از دیگری با دشمن میجنگیدند و لو به حسب ظاهر این جنگها موفق نبوده است، اما همین قدر برای آنها بس بود که یک دلهره و یک اضطراب و وحشت در جان دشمنان بیفتد و نخواهند آنچه در باطل دارند بیرون بریزند. از این رو میبینیم هر چه به زمان غیبت امام زمان (عج) نزدیک میشویم بر عِده و عُده و جمعیت شیعه افزوده میشود تا کار به جایی میرسد که امام یازدهم علیه السلام در آن روایت معروف میفرماید: علایم مؤمن پنج چیز است: «التقیه بالیمین الجهر ببسم الله الرحمن الرحیم و زیاره الاربعین، و الصلاه احدی و خمسین و تعفیر الجبین»؛ یعنی اگر شیعه بخواهد خودش را به دیگران نشان بدهد. دیگر جای ترس نیست، دیگر گذشت زمانی که در شهر سامره یک نفر شیعه که جرأت نمیکرد بگوید من شیعه ام، اما حالا یک مرتبه ۶۰٪ مردم انگشتر در دست راست دارند و این از علامات مختص شیعه است که اینان یک اطمینان ظاهری پیدا میکنند و دشمن نیز حساب دیگری باز میکند و نمیتواند عکس العمل شدید نشان بدهد. یا در خصوص بسم الله الرحمن الرحیم که امام علیه السلام میفرماید: قاتلهم الله لقد اعدوا علی اعظم الآیه من کتاب الله فتر کوها أو فسرقوها»؛ خدا اینها را بکشد که اعظم آیات قرآن را یا در نماز ترک کردند و جزء قرآن نمیدانستند یا گفتند این آیات جزء قرآن نیست و این یک تیمن و تبرک حال بنده است، چه در نماز اخفاتیه و چه در نماز جهریه. لذا اگر واقعا در نماز جهریه بسم الله گفته معلوم میشود که شیعه یک موقعیت و مکانت خاصی پیدا کرده است، یا تعفیر الجبین، یعنی روی خاک سجده بکند و اثرش در جبین آشکار باشد که بدین معناست که من شیعه هستم، و یا زیاره الاربعین در شرایطی که متوکل عباسی در زمان امامهادی علیه السلام به درک واصل شده و شرایط زمان متوکل حاکم نیست. لذا شیعهها احتیاج دارند به این که در محلی بروند تبادل نظر کنند و نیرو بگیرند و الهام بگیرند و از طرف دیگر، نماز احدی و خمسین، که شیعه از هر کسی برای این که سنّت پیغمبر را احیا کند برتر و بالاتر است.
موارد دیگری هم هست از جمله این که وقتی علی بن یقطین به ملاقات امام هفتم آمده و ابراهیم جمّال حضور داشت، امام هفتم او را راه نداد. یا این که خدمت امام صادق علیه السلام میآید آن حضرت پرخاش میکند، زیرا میگویند وی وقتی وارد مسجد میشود اگر یکی از شیعیان به او سلام میکند جواب سلام او را نمیدهد و به حال خودش مشغول است و سرش را بر نمیگرداند. آنگاه حضرت میفرماید: اگر ما گفتیم تقیه را رعایت کنید نه این که به طور کلی رابطه محبت آمیز برادری و رفاقتی بین شما ترک شود.
لذا ائمه علیهم السلام توانسته اند با استفاده از تقیه به این معنایی که بیان شد، خدمات شایانی به اسلام و شیعه کنند؛ لذا بعد از امام یازدهم پنجاه سال بیشتر طول نکشید که اولین حکومت و دولت شیعه در تاریخ اسلام به نام آل بویه شکل گرفت. آل بویه اولین جمعیتی بودند که در زمان غیبت صغرا به حکومت رسیدند و قصه عاشورا و علم و عزاداری راه انداختند. در این مقطع شیعه توانست در عالم اسلام جای پای خودش را باز کند و این وضعیت ادامه پیدا کرد تا این که خداوند این توفیق و سیادت و نعمت خود را بر عبد صالح و شایسته خود حضرت امام قدس سره ارزانی داشت که توانست برای اولین بار حکومت را از هر جهت حکومت شیعی و حکومت فقیه بر امور را تأسیس کند و بحمد الله هر روز هم شاهد ثمرات و باروریهای آن هستیم. چند مطلب دیگر باقی مانده است که در اینجا به اختصار مورد اشاره قرا میگیرند:
اول، کتمان سرّ: عناوین دیگری مثل کتمان السرّ و یا آیه شریفه «یا ایها الذین آمنوا لاتتخدوا بطانه من دونکم. را هم از جهاتی میتوانیم به تقیه ربط بدهیم. اگر این اسرار مربوط به مسائل حکومتی باشد، قطعا داخل در عنوان تقیه میشود؛ البته مسائل امنیتی غیر از تقیه است چرا که عنوان دیگری است. اگر کسی بخواهد آستر بیگانه بخود بگیرد مقدمهای میشود برای این که اسرار فاش شود، لذا وارد در عنوان تقیه میشود.
دوم، شبهه توجیه گری: کسانی که تقیه را توجیه گری میدانند اینها تقیه را نفهمیده اند، چرا که وقتی به مکتب انبیا هم مراجعه میکنیم، تقیه یکی از مسائلی بوده که «قیاساتها معها» است. الآن در هر دولتی هم اینجوری است؛ مثلاً دولتی مثل آمریکا هم گاهی تقیه میکند و میگوید وارد نجف و کربلا نمیشویم. لذا گاهی لازم است انسان به سبب ملاحظاتی کوتاه بیاید. این کوتاه آمدن برای این که فایده بیشتری دارد انجام میشود و توجیه گری نیست؛ لذا در باب تقیه، ائمه علیهم السلام با وجود تأکیدی که روی تقیه دارند، اما وقتی خون مسلمانی در بین باشند تقیه را حرام میدانند. حضرت امام قدس سره هم در شرایطی تقیه را حرام دانست؛ علی رغم مخالفتهایی که وجود داشت و کسانی بودند که میگفتند اگر خون مسلمانی بخواهد بریزد باید تقیه شود.
سوم، تزاحم اهم و مهم: یکی از مسائلی که در اسلام باید مورد توجه باشد تزاحم اهم و مهم است که براساس آن، مهم باید فدای اهم شود. اگر اساس اسلام در خطر بود و برای حفظ اسلام به کشته شدن چندین هزار نفر نیاز بود، چون چند سال بعد جای کشته شدهها پرخواهد شد و بدل دارد، لذا لازم است اسلام حفظ بشود؛ ولی اگر اسلام از بین برود بدل ندارد؛ اما اگر فرعی از اسلام برای مدتها بخواهد تعطیل شود این ضرری به اصل اسلام نمیزند لذا گاهی مسائلی به عنوان اولی حرام است، ولی به عنوان ثانوی جایز میشود و وقتی قانون شود واجب میشود. البته در مسائل فردی هم تزاحم پیش میآید؛ مثلاً اگر بنا باشد یک پیامبر اولوالعزم کشته شود یا فرد دیگری، نباید پیامبر اولوالعزم کشته شود.
از دیدگاه حضرت امام(ره) در مسائل حکومت اسلامی اصل حکومت از اهم مسائل است که اهمیت آن مبتنی بر روایات است. وقتی اصل ولایت و حکومت در خطر باشد اگر با هر کدام از فروع دین بخواهد تزاحم پیدا کند قهرا مسأله حکومت اهم است، لذا فروع از باب تقیه فدای اصل حکومت میشود.
چهارم، تقیه مداراتی اعم است: به حسب ظاهر روایات تقیه مداراتی از مصادیق تقیه سیاسی است ولی میتواند از مصادیق تقیه فردی هم باشد و لذا میگویند اگر کسی یک بار در نماز جماعت مسجد الحرام شرکت نکرد نمیگویند او شیعه است، ولی وقتی مقید به عدم شرکت در مجامع عامه بود، احتمال شیعه بودن او پیش میآید و لذا لازم است تقیه کند. از این جهت از مصادیق تقیه فردی میشود، ولی با توجه به روایات باب تقیه که اهمیت تقیه را بیان کرده اند، اگر تأکید برای تقیه فردی باشد علی القاعده باید جزء تقیه سیاسی باشد.
پنجم، مبنای تقیه هم عقل است هم شرع: مبنای مسأله تقیه در اسلام هم عقل است و هم شرع. اگر روایات و آیات قرآن در باب تقیه نبود، باز هم بر اساس حکم عقل باید تقیه را رعایت کنیم. تقیه مسألهای است که عقل هر کس آن را میپذیرد، در مقابل جمود را نمیپذیرد. علاوه بر عقل، مبنای عقلا هم بر این مسأله دلالت دارد.
بنابراین هم دلیل عرفی، هم دلیل عقلی و هم دلیل نقلی بر رعایت تقیه در شرایط خاص وجود دارد. به لحاظ دلایل نقلی علاوه بر مواردی که ذکر شد، مصادیق فراوانی در تاریخ اسلام وجود دارد. در موضوعاتی مثل دریافت خمس و زکات توسط ائمه علیهم السلام و یا در مسائل قضاوت و حتی در موارد تقیه غیرمجزی امامان معصوم علیهم السلام به آن تن داده اند. در برخی روایات آمده است که فرموده اند: اگر روزه ماه رمضان را افطار کنم و بعد از ماه رمضان قضا را به جا بیاورم برایم بهتر است از این که از روزه امساک کنم و گردنم زده شود.
در سیره حضرت امام(ره) هم حتی بعد از انقلاب مواردی از تقیه هست، از جمله این که حضرت امام فرمودند: «با ریاست جمهوری بنی صدر مخالف بودم و سکوت کردم» و یا با دولت موقت مخالف بودند و یا این که با قائم مقامی آقای منتظری مخالف بودند ولی وقتی مجلس خبرگان او را انتخاب کردند ایشان سکوت کردند و یا دربارهٔ ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر حضرت امام(ره) به نظر کارشناسان عمل کردند.
نکته مهمی که در این مسأله وجود دارد این است که برخی از علماء که روحیه انقلابی و ظرفیت ندارند در مورد شرایط تقیه اختلاف نظر دارند، چه در انقلاب اسلامی ایران و چه در صدر اسلام هم این گونه بوده است. در روایاتی حضرت میفرماید: «لو علم ابوذر ما فی قلب سلمان لکفره؛ اگر ابوذر میدانست در قلب سلمان چیست او را تکفیر میکرد». در حالی که سلمان و ابوذر هر دو شاگرد پیامبر گرامی اسلام بوده اند؛ و لکن سلمان ظرفیت بالایی داشته است و ابوذر ظرفیت سلمان را نداشت و نمیتوانست اسراری که سلمان میدانست و تحمل میکرد را تحمل کند./ وسائل