شبکه اجتهاد: فکر میکنم برای شناخت دستگاه فاهمه ایرانی برخلاف غرب به دیسیپلین فقه نیاز داریم. اگر ما فقه را درنیابیم، درکی از چند و چون تولید آگاهی میان خود درنخواهیم یافت. چرا باید به فقه بپردازیم؟ مگر فقه چه کاری انجام میدهد؟ شاید کسی به من بگوید مگر چشم خود را بر این بستهای که بخشی از مردم فقهاندیش و فقهباور نیستند و به فقه به مثابه یک منبع برای رفتار خود نگاه نمیکنند. از سر ناآگاهی این سخن را بیان نمیکنم. از آن نظر فقه را به عنوان دستگاه فاهمه ایرانی مطرح میکنم که فقه این کارکرد را دارد، صرف نظر از فقهباور بودن یا نبودن. اگر یک هموطن ارمنی بخواهد در ایران به علوم انسانی بپردازد، باید فقه را مطالعه کند. پس مسئله این نیست که زندگی فقیهانه و مؤمنانه دارد یا ندارد.
فقه معرف دستگاه فاهمه ایرانی نیست، بلکه آن دیسیپلینی است که بیش از دیسیپلینهای دیگر دستگاه فاهمه ایرانی را منشنمایی میکند. دستگاه فاهمه ایرانی یک امر بالذات و قائم به خود است که در هر دیسیپلینی ظهور پیدا میکند، ولی در هیچ جایی بهتر از فقه نمیتوان ردّش را گرفت. هیچ جا همانند فقه ابعاد نهفته این دستگاه را برای ما آشکار نمیکند، زیرا فقه در میانه امور نشسته است و اقتضائات و امکانات مختلف زیست ایرانی در فقه به هم میرسد. فقه در میانه امر قدیم و امر جدید نشسته و هم به گذشته و هم به امروز و آینده مرتبط است.
فقه در میانه امر مینوی و دنیایی است؛ هم به قدسیات مربوط میشود و هم قدسیات را در نسبت با آنچه ظهور میکند در سبکهای زندگی روزمره پیش میبرد. فقه در میانه امر عمومی و خصوصی نشسته و نگاهش هم به سپهر همگانی و هم به ما به التکلیف و انجام امور خصوصی است. فقه در میانه امر سیاسی و امر عرفی نشسته و ناظر به تخصیص منابع کمیاب قدرت و ثروت و نیز زیست خارج از دایره قدرت است. حتی فقه در میانه امر عاطفی و امر کاربردی جای دارد و به لحاظ عاطفی ناظر به تنظیمات نسبت آدمی با دیگران است و وجوه بیرونی و مناسبات حقوقی و عمومی و کارکردی دارد.
فقه در کدام برهه زمانی توانست به عنوان عنصر سازنده دستگاه فاهمه در ایران عمل کند؟
سوال است که فقه در کدام برهه زمانی توانست به عنوان عنصر سازنده دستگاه فاهمه در ایران عمل کند؟ آیا مربوط به عصر صفوی است؟ از زمانی که فقیهان جبل عامل به ایران آمدند؟ آیا مربوط به عصر پساانقلاب اسلامی است و پس از آنکه فقیهان قدرت را به دست گرفتند اینگونه شد؟ یا مربوط به عصر اسلام است؟ پس از آنکه ما مسلمان شدیم. از زمان پیشااسلام به ویژه دوره ساسانی، که تفقه امر جدی و جانمایهداری در ایران است و سوابقش به جا مانده، فقه همیشه در کانون ایران قرار داشته و دستگاه فاهمه ایرانی را آشکار کرده و بسیار با اهمیت بوده است.
اگر شما به حکمت خسروانی و پهلوی و اندیشههای نوشیروانی مراجعه کنید، درمییابید که آنچه آنجا داریم فلسفه نیست، بلکه حکمت است. حکمت یعنی فلسفه معطوف به زیست بیرونی و محیطی و فلسفه مرتبط با عملکرد است. بروز این مسئله با فقه است. اگر به فقه برگردید، پر از قواعد کلامی و مبانی تأملات فلسفی است، منتهی اینها را در زندگی و امور مختلف نشان میدهد. بنابراین اگر بخواهیم دستگاه فاهمه ایرانی را دریابیم، به مطالعه جانمایه دار و جدی فقه نیاز داریم.
بحثی میان سیدجواد طباطبایی و داوود فیرحی درگرفته بود. صحبت بر سر این بود که جناب طباطبایی میگفتند باید در علوم انسانی به ایران برگردیم و جناب دکتر فیرحی میگفتند که آنچه ما نیاز داریم به آن بپردازیم فقه است. اگر میخواهیم به ایران بپردازیم، باید به فقه بپردازیم. راه پرداختن به ایران پرداختن به دستگاه فاهمه ایرانی است که در فقه هست. منظورم این نیست که فلسفه را کنار بگذاریم، بلکه فقه به ما کمک میکند که شناختمان از خودمان فراخ و وسیع شود. این به یک بحث معرفتشناسی مفصلی نیاز دارد.
چهبسا گفته شود ما به فقه پرداختیم و پذیرفتیم که فقه بسامد معرفتشناختی دارد، ولی میدانیم که علوم انسانی اکنون با اثرگذاری پیرامونی آغشته و آمیخته است. در واقع وقتی از علوم انسانی سخن میگوییم، آنچه بیش از هر چیزی به ذهن میآید این است که باید اثرگذار و دارای بسامد باشد. آیا فقه چنین تاب و توانی دارد؟ آیا چنین بنیهای دارد؟ فقه میتواند در عرصه بیرونی و جهان خارج از محتوای دانشی اثرگذار باشد؟ آیا فقه تأثیر جامعهشناختی جدی و قابل توجهی دارد؟ این پرسش مبتنی بر این مفروض است که وقتی به محیط مینگریم و پیرامون را رصد میکنیم، میبینیم که ضرباهنگ اثرگذاری فقه روی نمودار کاهشی و تنازلی است؛ یعنی سی سال پیش مردم به آنچه از درون فقه برمیآمد بیشتر متعهد بودند تا امروز که برونداد فقه کمتر مورد توجه است.
بسامد جامعه شناختی فقه
حرف دیگرم درباره بسامد جامعهشناختی فقه است. فقه بسیار پراهمیت است و صرفنظر از تأملات معرفتشناختی برآمده از کشف و فهم و اصطیاد و توضیح وجوه مختلف دستگاه فاهمه در بازگشت به فقه، به لحاظ جامعهشناختی هم فقه میتواند اثرگذار باشد و تأثیر بیرونی داشته باشد. چرا؟ فقه معرف دستگاه فاهمهای است که نظام آگاهی ما را در جهان بیرون تحت تأثیر قرار میدهد. چهبسا بخشی از جامعه زندگی مؤمنانه نداشته باشند، ولی نکته آنجاست که وقتی فقه در یک مطالعه فقیهانه به سطحی از تولید محتوا میرسد که بسامد جدی بیرونی دارد، بازگویه آنچه پیش از این بوده نیست، بلکه بازگویه یک تحول است که مردم به دو گونه با آن مواجه میشوند؛ زیست مومنانه دارند یا اگر زیست مؤمنانه ندارند، گشودگی ناشی از تحول برآمده از فقه در حاق مناسبات فرهنگ عمومی جای میگیرد.
پیش از انقلاب اگر کسی در خیابانی یا بازارچهای راه میرفت و صدای موسیقی به گوشش میرسید خیلی معمولی بود. اگر زیست فقهباورانهای داشت و زندگی اجتماعیاش تابعی از تکالیف فقیهانه بود، دست بر گوش میگذاست تا چیزی نشنود و این رفتاری طبیعی بود، ولی امروز برایتان عجیب نیست قبل از اینکه مراسم احیا را اجرا کنند از رادیو موسیقی پخش شود و مؤمنانی که آن را میشوند از نظرشان مشکلی نداشته باشد یا قبل از اخبار موسیقی بشنوند و مشکلی نداشته باشند و به فکرشان هم نرسد که این موسیقی است و چهبسا موسیقی اشکال داشته باشد. فرهنگی که هزار سال گفته بود از موسیقی دوری بگزینید و تاب و توان جامعهشناختیاش به گونهای بود که هزار سال متشرعه را تا جای ممکن از موسیقی دور کرده بود، امروز به جایی رسیده است که سنتیترین و ارتدوکسترین پیروان این فرهنگ حتی به مخیلهشان نمیرسد که گوش دادن به موسیقی میتواند اشکال داشته باشد، در حالی که قبلا همین موسیقی مشکل داشت. این مثال سطح اثرگذاری جامعهشناسانه فقه را نشان میدهد؛ یعنی جامعهپذیری در فقه آنچنان قوی است که شما در خارج از فضای فقه این امکان را برای اثرگذاری اجتماعی ندارید.
اگر بخواهید در جامعهای تحول اجتماعی شکل دهید که پشت آن هزار سال پویش و پیمایشی باشد که خلاف آن تحول است، نمیتوانید به راحتی مردم را قانع کنید و آن تغییر و تحول را بپذیرید، اما فقه به دلیل فرمالیسم و عطف توجهی که به امر ماورایی به جای مناسبات بیرونی دارد، خیلی راحت میتواند در جامعه پربسامد ظاهر شود و تأثیر شگرفی را از خود به جا بگذارد. (برشی از گفتگو با ایکنا)