شبکه اجتهاد: کتاب قدرت، دانش و مشروعیت در اسلام نوشته داود فیرحی یکی از برجستهترین پژوهشهای حوزه اندیشه سیاسی اسلام در دوره معاصر است. فیرحی در کل کتاب به دنبال پاسخ به این پرسش بنادین است که: «ماهیت دانش سیاسی مسلمین که در دوره میانه تأسیس شده است، چیست؟». وی برای پاسخ به این پرسش، روش خاصی اتخاذ کرده است که تلفیقی از سه جریان نظری در: تفکرات اسلامی، هرمنوتیک و برخی مفاهیم میشل فوکو است(ص۱۷). الگویی از تحلیل گفتمانی که در این کتاب بهکار رفته است، نصّ دینی را همواره در مرکز دایرهی فرهنگ سیاسی مسلمانان قرار میدهد و آنگاه با توجه به ساخت و روابط قدرت در جهان اسلام به تحلیل دانش سیاسی و سازوکارهای اقتداری آن در تمدن اسلامی اقدام میکند.
گرچه نصوص دینی در جوامع اسلامی متن پایه و مولدی است که تمام یا بیشتر گونههای متون و اندیشهی سیاسی را، که فرهنگ ما انباشته از آنها است، زاده و پرداخته است. اما، چرا از بین امکانهای مختلف تنها وجه اقتداری این نصوص به عقلانیت پایهی تاریخ ما بدل شده است؟ چرا چنین است؟ این نظریههای اقتدارگرا از کجا آمدهاند؟ چگونه تدوین شدهاند؟ چگونه عمل کرده و میکنند؟ و چه نقش و سلطهای در زندگی و اکنون ما دارند؟ پرسشهایی هستند که این کتاب در پی انداختن پرتوی بر برخی زوایای ناروشن است تا دایرهای از دوایر ممتد و پیچیدهی اقتدار در دانش سیاسی سنتی ما را بازنمایانند.
فیرحی در این کتاب ادعا میکند که تمدن اسلامی و دانش دوره میانه عمدتا با دو رویکرد شرقشناسی و سنتی بررسی شده است در حالی که او تلاش میکند از موضعی فرادست و از بیرون با استفاده از گفتمان فوکویی آن را بررسی کند. او میگوید: «به نظر میرسد هر دو روش یادشده صبغه ایدئولوژیک دارند و برای ما که اکنون در موقعیت فرامعرفتی نسبت به دو دیدگاه سنتی و شرقشناسانه قرار داریم، این امکان فراهم شده است که از چشماندازی بیرونِ آن دو، به ارزیابی نظام معرفتی آنها از دیدگاه تحلیل گفتار یا تحلیل گفتمانی بپردازیم»(ص۳۸-۴۹).
حتی اگر بتوان با شماری از دیدگاهها و خروجیهای کار فیرحی همدلی کرد، با این حال به نظر میرسد، چالش اصلی در پژوهش وی و کارهایی از این دست دلدادگی افراطی به روششناسیهای غیربومی و این تصور نادرست است که آنچه وی در پژوهشش به دست میدهد، بدون آن روششناسی غیربومی و پیچیده دستنایافتنی است. آنچه را که در خصوص چالش وامگیری متکلفانه از روششناسیهای غربی بیان شد، در کار فیرحی میتوان نشان داد. مشکل اصلی در کار فیرحی ـ حتی اگر خروجیهای آن را درخشان بدانیم ـ تکلف روششناختی است که در نهایت به انقطاع متن کتاب از مباحث روششناختی آغازین آن منجر شده است.
هسته اصلی کار فیرحی براساس وامگیری از گفتمان فوکویی و خوانشهایی که از آن صورت گرفته است میباشد؛ وی در مبادی کتابش به تفصیل درباره مفاهیم اساسی گفتمان فوکویی براساس صورتبندی که لاکلا و موفه از آن ارائه دادهاند، پرداخته است(ص۵۵-۵۶). با این حال، به نظر میرسد این بسط روششناختی ـ بر فرض اینکه فیرحی قرائنی مقبول از آن ارائه کرده باشد ـ آنگونه که باید و شاید در متن پژوهش نمود ندارد؛ علاوه بر این در مواردی که این پیوند حداکثری است، به دلیل ابهامات پیشگفته، همچنان تردیدهایی در خصوص کاربست موفق روششناسی وجود دارد. در مجموع به نظر میرسد هیچ سنجهای ـ حتی تا حدی عینیتیافته ـ برای بررسی توفیق فیرحی در کاربست مقوله روش وجود ندارد. چرا که همیشه مناقشههای جدی درباره قرائتی که فیرحی یا امثال وی از روششناسیهای غیر بومی ارائه میکنند به قوت خود باقی خواهد ماند و نمیتوان هیچگاه به یک خوانش معیار از گفتمانهای روششناختی بسیار کیفی همچون فوکو ارائه داد. فارغ از این نکته بنیادین، در فرایند و متن پژوهش نیز عملا، یا در موارد زیادی پیوند وجود ندارد و در صورت وجود پیوند نیز چالش تطبیق درست روششناسی و یا صرفا ایجاد ارتباط تصنعی به قوت خود باقی است.
نمونه بارز این وضعیت در کتاب آقای فیرحی فصل چهارم کتاب وی با موضوع «خلافت قریش: خلافت مدینه و بحران جانشینی» است(ص۱۴۵). در عین اینکه این فصل بسیار جذاب و دربرگیرنده تحلیلهای بسیار نو سیاسی و فرهنگی در بستر تاریخی و اجتماعی صدر اسلام است، اما دارای انقطاع کامل روششناختی با مباحث مطرح شده در ابتدای کتاب است. طُرفه اینکه به تجربه ثابت شده پژوهشگران زبردستی که در دام تکلف روششناختی گرفتار آمدهاند همواره در بخشهایی از متن خود که مجبور بودهاند یا خواستهاند از این تکلف روششناختی بِرَهند درخشانترین بخشهای کار علمی خود در آن کتاب یا بخشهایی از آن کتاب را خلق کردهاند. از این جهت کار آقای فیرحی در این فصل مستثنا از این قاعده نیست، کما اینکه در کارهای برخی پژوهشگران دیگر همچون عبدالمجید مبلغی ـ همانطور که خواهد آمد ـ نیز همینگونه است. انقطاع مباحث روششناختی مقدماتی از متن و یا اساسا سوءتفاهم در درک آنها، مسألهای نیست که صرفا توسط نگارنده طرح شده باشد، بلکه حتی پژوهشگرانی که بر این کتاب مرور یا نقدی نوشتهاند، به جد درباره آن هشدار و تذکر دادهاند(نک: سیدصادق حقیقت و احمد بستانی، «نقد قدرت، دانش و مشروعیت در اسلام»)
(متن فوق برش کوتاهی از پیشگفتار طولانی کتاب «قرآن، هرمنوتیک و باطن در تشیع نخستین» است که هنوز چاپ نشده است و به مناسبت سالگرد وفات دکتر داود فیرحی منتشر میشود.)