در کتابهای اخلاقی، ساختارهایی پیشنهادشده است. بعضیها به نحو الفبایی فضائل و رذایل را مطرح کردند؛ البته بعضی از کتابها هستند که مباحث اخلاقی را به نحو کاملاً درهم و آشفته و بدون انسجام مطرح کردهاند که با آنها اصلاً کاری نداریم؛ مثل موسوعه اخلاق القرآن احمد شرباسی، کتاب خیلی خوبی است ولی هیچ نظم و ترتیبی ندارد. بعضیها به نحو الفبایی مطرح کردند. ساختار الفبایی نظم دارد ولی نظام ندارد. یک نظم قراردادی است که البته برای دستیابی به محتوا خوب است ولی نظام به معنای روابط منطقی و تکوینی بین موضوعات در ساختار الفبایی مشهود نیست. بعضیها به شیوهی تاریخی مطرح کردند، آیتالله مکارم در کتاب اخلاق در قران گفتند که ما مباحث اخلاقی را به شیوهی تاریخی میگوییم.
به گزارش خبرنگار اجتهاد، سی و هفتمین کرسی ترویجی پژوهشگاه فقه نظام با موضوع «ساختار درونی فقه اخلاق»، روز پنجشنبه نهم اسفند ۱۳۹۷ در شهر مقدس قم برگزار شد. در این نشست، حجتالاسلام محمد عالم زاده نوری، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، بهعنوان ارائهدهنده و حجتالاسلام مهدی گودرزی، پژوهشگر حوزه علمیه قم، بهعنوان ناقد حضور داشتند.
رابطه بین دانش اخلاق و فقه اخلاق
در ابتدا حجتالاسلام عالم زاده نوری گفت: موضوع سخن «ساختار درونی دانش اخلاق» یا دانش فقه اخلاق و نظام گزارههای آن است. اینکه اینجا تعبیر به «یا» کردیم، دانش اخلاق یا دانش فقه اخلاق به این دلیل است که فقه اخلاق موضوعش همان اخلاق است؛ منتهی روشش متفاوت است.
ما وقتیکه در کشف گزارههای اخلاقی، روش فقاهت و اجتهاد از منابع دین را به کار ببریم، فقه اخلاق پدید میآید؛ بنابراین ساختار درونی دانش اخلاق یا نظام گزارهها و سرفصلهای علم اخلاق هرچه که باشد، در فقه اخلاق هم منعکس میشود؛ منتهی با روش دیگری.
ممکن است روش اخلاق موجود، روش عقلی باشد، ولی ما میخواهیم بیشتر به روش اجتهادی فقاهتی بپردازیم و از طریق همین روش اصولی متعارف معهود در حوزههای علمیه، بهصورت کاملاً علمی و روشمند نه بهصورت استحسانی و ارتجالی و ذوقی، احکام اخلاقی را از منابع دین استنباط کنیم. پس بحثی که ما داریم درواقع بهنوعی ساختاربندی علم اخلاق و فقه اخلاق است.
ویژگیهای کتب کهن اخلاقی
کتب اخلاقی که در تراث کهن اسلامی وجود دارد، معمولاً اینطور شروع میشود: یکبخش، مباحث نفس است، یکبخش، فضائل و رذایل و یکبخش هم بخش اکتساب و اجتناب است. این سه بحث در کتابهای کهن اخلاقی ما خیلی سابقه دارد.
این سه بحث مربوط به سه بُعد انسان میشود: یکی انسان، آنگونه که هست و آنگونه که خدا آفریده است با ویژگیهای خدادادی و موهوبی. دوم انسان، آنگونه که باید باشد یعنی از اختیار و ارادهی خودش استفاده بکند و به یک نقطهای باید برسد. سوم انسان در حال حرکت، حرکت از این دامنهای که خدا او را در این دامنه آفریده به سمت قلهای که باید به سمت آن قله حرکت کند؛ بنابراین سه بحث برای سه انسان تنظیمشده است.
اگر بخواهیم تشبیه کنیم میگوییم خدای متعال، انسان را در دامنهی قله آفریده و به او فرمان داده که باید این ارزشهای انسانی را با قدم اراده و اختیار خودت به دست بیاوری. انسان اولی که در دامنه است، انسانی است که خدا آفریده است. آن انسانی که بالای قله قرارگرفته از اراده و اختیار خودش خوب استفاده کرده و مسیر را خوب طی کرده و به قلهی ارزشها یعنی به فلاح و سعادت دست پیداکرده است. این وسطی هم انسان در حال حرکت است.
ابعاد سهگانه انسانی و ویژگیهای علمی آن
به نظر میرسد برای این سه انسان باید سه علم در نظر بگیریم نه یک علم. انسان آنگونه که هست با آن ویژگیهای موهوبی و خدادادی، موضوع علم انسانشناسی است. انسان آنگونه که باید باشد، موضوع علم اخلاق است و انسان در حال حرکت بهسوی کمالات اخلاقی یا معنوی، موضوع علم تربیت است. تربیت، علم تحول انسان است. انسانشناسی، علم ویژگیهای موهوبی و خدادادی انسان است. اخلاق، علم خوب و بدها و بایدونبایدها و فضیلت و رذیلتها است. تربیت اخلاقی هم علم تحول انسان بهسوی کمالات است.
بنابراین اولین ملاحظهای که ما به نظام سرفصلهای علم اخلاق و فقه اخلاق داریم، تفکیک این سه علم با همدیگر است.
این سه علم در کتابهای کهن ما به همدیگر آمیختهاند؛ ولی وقتیکه یک علم تفصیل و انباشت محتوایی و تراکم معرفتی پیدا میکند، آرامآرام معلوم میشود که آن حوزهها باید از همدیگر تفکیک شوند؛ مثل اتفاقی که در فقه ما افتاده است. یکزمانی مباحث اصولی و مباحث رجالی و مباحث درایه در فقه مطرح میشد؛ اما آرامآرام فقها متوجه شدند که اینها ماهیت جداگانهای دارند و اینها را از دل فقه افراز کردند.
اولین پیشنهاد ما این است که بین اخلاق و تربیت اخلاقی و بین اخلاق و انسانشناسی اخلاقی فرق بگذاریم. اخلاق، صرفاً به آن علمی گفته میشود که سخن از خوبها و بدها و درست و نادرست و فضیلت و رذیلت میکند. مباحث تربیت اخلاقی، ذیل علم تربیت یا ذیل فقه تربیت میگنجد. این تفاوت فقه اخلاق و فقه تربیت هم است. در کنارش ما میتوانیم یک فقه انسان یا فقه النفس هم داشته باشیم که در آن، مسائل انسانشناسی، گزارههای توصیفی و اخباری را که مربوط به توصیف ویژگیهای انسان است ذکر شود.
ساختار پیشنهادی برای کتب اخلاقی
در کتابهای اخلاقی، ساختارهایی پیشنهادشده است. بعضیها به نحو الفبایی فضائل و رذایل را مطرح کردند؛ البته بعضی از کتابها هستند که مباحث اخلاقی را به نحو کاملاً درهم و آشفته و بدون انسجام مطرح کردهاند که با آنها اصلاً کاری نداریم؛ مثل موسوعه اخلاق القرآن احمد شرباسی که کتاب خیلی خوبی است ولی هیچ نظم و ترتیبی ندارد. بعضیها به نحو الفبایی مطرح کردند. ساختار الفبایی نظم دارد ولی نظام ندارد. یک نظم قراردادی است که البته برای دستیابی به محتوا خوب است ولی نظام به معنای روابط منطقی و تکوینی بین موضوعات در ساختار الفبایی مشهود نیست. بعضیها به شیوهی تاریخی مطرح کردند، آیتالله مکارم در کتاب «اخلاق در قرآن» گفتند که ما مباحث اخلاقی را به شیوهی تاریخی میگوییم. شیوهی تاریخی چیست؟ مثلاً اولین اتفاق اخلاقی که در عالم اتفاق افتاد چه بود؟ ماجرای ابلیس بود و بعدش چه بود مثلاً هابیل و قابیل بود، حسادت قابیل نسبت به هابیل و بعد هم به ترتیب تاریخی را مطرح کردند.
روشهای مختلف مباحث اخلاقی
شیوهی تاریخی هم لطفی ندارد. اولاً تاریخ، خیلی از مباحث قابلدستیابی نیست و ثانیاً این رقم مطرح کردن به دستیابی سریع بین مباحث، کمک نمیکند و یک رابطهی منطقی بین مباحث ایجاد نمیکند. در کتابهای اخلاق عرفانی، به شیوهی منازلی، مباحث اخلاقی ذکرشده؛ یعنی بهحسب ترتیب تحقق خارجیشان، مباحث را مطرح کردند و نظر کردند به اینکه اگر انسان بخواهد اخلاقی بشود، قدم اولی که باید بردارد چیست؟ مثلاً یقظه است و بعدش چیست؟ توبه است و … اینطور پیش رفتند و بعضیها تا صد منزل یا سیصد منزل پیش رفتند. این هم شیوهی معهودی است که در کتابهای مثل منازل السائلین یا منازل سلوک بیانشده است.
یک شیوهی بیانی دیگری در کتب اخلاقی داریم که در کتابهای اخلاق فلسفی آمده است. این شیوه بیان، بر اساس قوای نفس است. ایشان نفس انسان را دارای سه قوه دانستند: قوهی شهویه، قوهی غضبیه و قوهی عاقله. بعد برای هرکدام از این سه قوه افراطوتفریط و اعتدالی در نظر گرفتند. بر این اساس فضائل و رذایل قوهی شهویه اولاً و فضائل و رذایل قوهی غضبیه ثانیاً و فضائل و رذایل قوهی عاقله ثالثاً و فضائل و رذایلی که مربوط به دو قوه یا سه قوه میشوند در نوبتهای بعدی ذکرشده است.
این شیوهای است که در کتاب جامع السعادات و معراج السعاده هم به کار گرفتهشده است. شیوهی دیگر، شیوهای است که غزالی در احیاءالعلوم و بهتبع آن فیض کاشانی در المحجه البیضاء انجام داده است. وی مباحث را به چهار قسم تقسیم کرده است: عبادات، عادات، مهلکات و منجیات. مهلکات درواقع رذایل هستند و منجیات هم همان فضائل هستند. ذیل هرکدام از اینها نیز ده عنوان ذکر کرده است.
شیوهای اخیراً در هفتادسال اخیر رایج شده است که بر اساس حوزهی ارتباطات انسان، فضائل و رذایل را ذکر کردند؛ معمولاً اینطوری است که میگویند اخلاق به اخلاق الهی، اخلاق فردی و اخلاق اجتماعی تقسیم میشود. برای اینکه انسان سه ارتباط دارد: ارتباط با خدا، ارتباط با خود و ارتباط با دیگران؛ البته بعضی برای اینکه بهزعم خودشان همهی مطالب را پوشش بدهد، یک ضلع چهارمی هم به این اضافه کردند و گفتند: انسان ارتباط با خدا دارد، با خود دارد، با دیگران دارد و نهایتاً با سایر موجودات: آبوخاک و هوا و…؛ بنابراین یک حوزهی چهارمی با عنوان اخلاق زیستمحیطی هم مطرح کردند.
کتاب مصباح الشریعه تألیف چه کسی است؟
تا آنجایی که ما میدانیم این تقسیمبندی، اولبار ریشه در کتاب مصباح الشریعه دارد. گفتهشده که این کتاب منسوب به امام صادق علیهالسلام است؛ ولی ظاهراً نظر قطعی محققان این است که این کتاب، کتاب حدیث نیست و درواقع نوشتهی یکی از عرفا است. حالا مؤلف آن کجوری، قشیری یا ابن عربی است، در آن اختلافاتی است. بههرحال منسوب به امام صادق علیهالسلام نیست.
در کتاب مصباح الشریعه بیانی با این طریق ذکرشده که قال الصادق که امام صادق علیهالسلام نیستند؛ بلکه همان صادقی است که این کتاب را نوشته است. در این کتاب میگوید: ارتباطات انسان چهار وجه دارد: معامله الله، معامله النفس، معامله الخلق یا معامله الدنیا، بعد هرکدامش را هفت قسم کردند. برای هرکدامش هفت قسم یا هفت نمونه بیان کردند که چون فرصت کم است رد میشویم.
این گزارشی بود از آنچه در بیانات عالمان اتفاق افتاده است. یک نکته را توجه کنید و آن اینکه بین کلام مصباح الشریعه با آن مدل قبلی، یک تفاوتی وجود داشت. مدل قبلی میگفت: ارتباط انسان با خدا، با خود، با دیگران و با محیطزیست؛ اما مصباح الشریعه گفت ارتباط انسان با خدا، با خود، با خلق، با دنیا، این چهارمی فرق کرد. آنجا محیطزیست بود و اینجا دنیا بود.
به نظر میرسد کلمهی دنیا اعم از محیطزیست است و شامل محیطزیست و چیزهای دیگر نیز میشود؛ ازجمله موجودات ماورائی، مثل ارتباط با فرشتگان و اجنه. اینها هم مشمول احکام اخلاقی است.
ملاحظاتی که نسبت به مصباح الشریعه مطرحشده است
البته معامله الدنیا مقداری اعم از معامله محیطزیست است. به نظر میرسد که ملاحظاتی در این تقسیمبندی چهارم که بر اساس انواع ارتباطات انسان شکلگرفته، وجود دارد. وقتی رابطهی انسان با دیگران گفته میشود، معمولاً آن چیزی که به ذهن تبادر میکند، رابطهی فرد با یک فرد است؛ یعنی اینطرف ما یک فرد در نظر میگیریم و آنطرف هم یک فرد در نظر میگیریم و میگوییم آقا تو در رابطه با افراد مثل خودت باید مثلاً تواضع کنی، احسان کنی، وفا و امانتداری و صداقت داشته باشی و امثال اینها. اولین چیزی که به ذهن خطور میکند این است.
درحالیکه صورتهای دیگری هم است که معمولاً از قلم میافتد. مثلاً رابطهی فرد با خانواده، مشمول یک سری احکام خاص میشود که در اخلاق اجتماعی گفته نمیشود. معمولاً باید برای این بحث، یکفصل جداگانهای آورد. درست است که ازنظر منطقی ذیل اخلاق ارتباط انسان با دیگران قرار میگیرد ولی احتیاج به تخصیص به ذکر دارد؛ مثلاً غیرت و اهتمام به تربیت. چون اینجا یک عناوینی است مثل پدری، مادری، فرزندی، خواهری، برادری. این عناوینی که در محیط خانواده شکل میگیرد، عناوین خاصی است که احتیاج به ذکر مستقل دارد و اینها را باید بهصورت مستقل ذکر کرد. البته این توجه کموبیش بوده است. در یونان باستان هم بین فرد و اجتماع یک حوزه سوم و یک حلقه وسطی به نام خانواده تصویر کرده بودند. فرد در یکطرف، اجتماع در طرف دیگر و خانواده را وسطش تصویر کرده بودند.
نقش خانواده در علم اخلاق
حکمت عملی در یونان باستان سه بخش داشت، یکطرفش اخلاق بود که کاملاً ارتباط شخص با خودش بود. آنطرفش سیاست مدن و وسطش تدبیر منزل گذاشته بودند. تدبیر منزل، حوزهی خانواده است که نه فرد است و نه جامعه؛ بلکه جایی است که فرد، جامعه میشود.
کوچکترین حوزه و سلول اجتماعی است. جایی است که احکام خاصی دارد. اینها را باید گفت و الا ممکن است از قلم بیفتد. البته شما میگویید در کتابهای اخلاقی، معمولاً از قلم نیفتاده و گفتهشده؛ ولی توجه بکنید که فراموش نشود.
چیز دیگری که ممکن است فراموش شود، ارتباط فرد با جامعه است نه فرد با فرد که معمولاً به ذهن تبادر میکند. مراد، ارتباط فرد با جامعه به هیئت اجتماعی و صورت ترکیبی آن است. جامعه را بهصورت جامعه یکپارچه در نظر بگیرید که شما به آن نظام میگویید. اخلاق جامعه سازی اینجا ذکر میشود مثل قانونمداری که یک وظیفهی اخلاقی است، ولی این به ارتباط من با شما بهعنوان آحاد انسانها مربوط نمیشود. بلکه به وظیفهی من نسبت به آن جامعه و پیکرهی جمعی، مربوط میشود؛ یا ظلمستیزی در جامعه دو معنا دارد یکبار من از مظلوم دفاع میکنم و مظلوم یک فرد است و یکوقت با یک نظام ظالمانه مبارزه میکنم که این به درد فقه نظام میخورد.
یا موضوع دخالت در تعیین سرنوشت، حالا راهپیمایی و یا انتخابات یا هرچه که هست، این حکم اخلاقی دارد؛ یعنی استاد اخلاق باید در کلاس اخلاق بیان کند که مردم در راهپیمایی و در انتخابات شرکت کنید. این حکم اخلاقی دارد. با حکم فقهی آن کاری نداریم. وقتیکه ما بگوییم اخلاق اجتماعی و ذهنمان منصرف بشود به رابطهی من با یک فرد، این از قلم میافتد و معمولاً هم شما میبینید در کتابهای اخلاقی کهن ما این سرفصل وجود ندارد؛ بااینکه اخلاق اجتماعی را گفتند و بهزعم خودشان همهچیز را پوشش دادند؛ ولی این مطلب، پوشش داده نشده است. اتفاقاً این با فضای فقه نظام خیلی نزدیک است و دقیقاً معادل فقه نظام است.
رابطه فرد با تاریخ انسانی و با آینده بشریت
رابطه دیگر، رابطه فرد با تاریخ انسانی و آیندهی بشریت است. ما نسبت به تاریخ حیات انسان و آیندهی بشریت وظایف اخلاقی داریم. اخلاق تمدن گرا و اخلاق انتظار در اینجا مطرح میشود. ما موظف هستیم طوری عمل بکنیم که مسیر تاریخ را به آیندهی درخشان خودش نزدیکتر کنیم و زمینهسازی برای ظهور داشته باشیم.
در کتابهای اخلاقی ما این نگاه وجود ندارد؛ یعنی اینقدر کلان نشده است. وقتی میگویند اخلاق اجتماعی یعنی اخلاق رابطهی من با شما و شما با من و تا به اینجا توسعه پیدا نکرده است.
یا مثلاً رابطهی فرد با انسان کامل، نبی و ولی معصوم که در زیارت جامعه آمده است، در کتابهای اخلاقی ما نیامده است. کتابهای اخلاقی ما یک سرفصلی ندارند که رابطهی اخلاقی ما را با ولی معصوم مشخص کنند. اخلاق ولایت؛ مثلاینکه ما باید معرفت امام معصوم را به دست بیاوریم و باید اقتدا به امام معصوم کنیم و تبعیت داشته باشیم. وظائفی که ما دربارهی امام زمانداریم درجاهای دیگر آمده؛ ولی در کتابهای اخلاق فراموششده است. رابطهی فرد با ولیفقیه و حاکم اسلامی، هم همینطور و معمولاً در اخلاق اجتماعی باید بهخصوص گفته شود.
رابطه جامعه و فرد، مبتنی بر تعریف جامعه است
رابطهی فرد با اعضای صنفی که در آن صنف فعالیت میکند؛ یعنی در نظام تقسیمکار و توزیع نقشهای اجتماعی یک نقشی را به عهده گرفته، در یک صنفی یک حرفهای را برعهدهگرفته، آن وظائف صنفی و حرفهای در ذیل اخلاق صنفی و حرفهای مطرح میشود. تا اینجا ما اینطرفش را فرد و آنطرفش را تغییر دادیم. با توجه به اینکه اینجا پژوهشگاه فقه نظام هم است، میتوانیم اینطرفش را هم جامعه بگیریم و رابطهی یک جامعه با فرد را مشخص کرد. البته باید تعریف بشود که جامعه چیست؟
مثلاً نهادها، ساختارها، قوانین اجتماعی به آن هویت اجتماعی جامعه، مربوط میشود. اینها باید نسبت به آحاد افراد که به آن شهروند میگویند، اخلاقی باشد؛ یعنی سازمانهای ما باید سازمانهای اخلاقی باشند و در نظام حاکم بر جامعه نیز اخلاقیات مراعات شده باشد.
رابطهی جامعه با جامعه، مثلاینکه دو امت میخواهند باهم ارتباط برقرار کنند هم مشمول یک سری احکام اخلاقی است. مثلاً امت اسلام با امت و جوامع کفر میخواهد ارتباط برقرار بکند، «و لن یجعل الله للکافرین علی المومنین سبیلا» یک حکم اخلاقی است و اسم این را هم مثلاً اخلاق بینالمللی یا الاخلاق الدولی بگذاریم.
البته منطقاً کلمه اخلاق اجتماعی همهی اینها را دربر میگیرد ولی وقتیکه اینها بلند گفته نمیشود، فراموش میشود، همین اتفاقی که در کتب اخلاقی ما رخداده است. کتابهای اخلاقی که عالمان شیعه نوشتند از ممیزهی تفکر شیعی که ولایت است خالی است.
همانطور که رابطهی انسان با جامعه را ما تفصیل دادیم رابطهی انسان با هستی را هم میتوانیم تفصیل بدهیم. آن چیزی که به آن اخلاق زیستمحیطی گفته بودند و ما گفتیم بهتر است بگوییم اخلاق ارتباط با هستی، رابطه انسان با امور غیبی و عوالم دیگر است.
رابطهی انسان با محیطزیست طبیعی هم مدنظر بوده است. آب، خاک، هوا، فضا، گیاه و حیوان هم مدنظر بوده است. رابطهی انسان با محیط شهری مثل ساختمانها، خیابانها، اماکن خصوصی و عمومی، رابطه انسان با تکنولوژی و مصنوعات بشری، ماشینآلات و سختافزارها، اینها باید گفته بشود. اولاً آنها که گفتند اخلاق زیستمحیطی که اصلاً اینها را نیاوردند و آنها هم که میگوید رابطه با هستی اینها را فراموش کردهاند.
عوامل تأثیرگذار در سعادت انسان
رابطهی انسان با نعمتهای دنیا، شهرت، ثروت، قدرت و …همه ذیل رابطهی انسان با هستی قرار میگیرد. پایاننامهای در همین زمینه دربارهی ساختار علم اخلاق نوشتهشده که من خیلی سریع عناوین این پایاننامه را میخوانم.
ایشان عوامل تأثیرگذار در سعادت انسان را محور گرفته و در ذیل آن گفته یک سری عوامل انسانی و یک سری عوامل غیرانسانی داریم. عوامل انسانی یا اعمال خود انسان است یا اعمال انسانهای دیگر است. اعمال خود انسان یا وظائف دوجانبهی انسان در رابطهی با خدا است بهصورت مستقیم یا وظائف چندجانبهی انسان در رابطهی با خدا است.
وظائف چندجانبه درباره خود انسان در رابطه با خود انسان و در رابطهی با غیر خود. آنوقت غیر خود هم یا ذوی العقول هستند یا غیر ذوی العقول. ذوی العقول هم یا موجودات عالم غیب هستند مثل فرشتگان و جنیان و یا موجودات عالم شهود هستند مثل اولیاء الهی و انسانهای عادی. در رابطه با غیر ذوی العقول هم موجودات متعالی و موجودات معمولی مطرحشده است. انسانهای دیگر را هم به اولیاء الهی و افراد معمولی تقسیم کرده است.
عوامل غیرانسانی را هم به عوامل الهی، عوامل ماورائی و عوامل طبیعی تقسیم کرده است. در این تقسیمبندی بین اخلاق و تربیت، خلط شده و اخلاق و تربیت را از همدیگر تفکیک نکرده است.
نظریه اخلاقی آیتالله مصباح
ایشان عوامل تأثیرگذار در سعادت را محور علم اخلاق گرفته است. به نظر ایشان، عوامل تأثیرگذار در سعادت، عوامل تحول انسان و عوامل تربیت است. اصلاً محور علم اخلاق نباید یک موضوع تربیتی باشد. آیتالله مصباح در کتاب فلسفه تعلیم و تربیت مدلی را تحت عنوان اهداف تربیت پیشنهاد کردند که در اصطلاح ما میشود اخلاق. بندگی، شخصی، اجتماعی، طبیعی.
اجتماعی را هم به فرهنگی، اقتصادی، سیاسی تقسیم کردند؛ یعنی آن چهار ضلع را سر جای خودش گرفتند که همه اشکالاتی که آنجا بود به این وارد است. فقط کاری که کردند این است که این اجتماعی را به فرهنگی، اقتصادی و سیاسی تفصیل دادند و البته فرمودند که انسان سه بعد دارد: بعد بینشی، گرایشی، رفتاری. در هرکدام از اینها، این سه بعد میآید. بندگی خانهی اول، شخصی خانهی دوم و سه تا اجتماعی میشود پنجتا و با طبیعی میشود شش تا. این ششخانه، ضرب در بینشی، گرایشی، رفتاری بشود، یک ماتریس هجده خانه را تشکیل میدهد.
مثلاً اخلاقیات حوزه بندگی سه خانه دارد: اخلاقیات بینشی، اخلاقیات گرایشی و اخلاقیات رفتاری. بینشی یعنی ما وظیفه اخلاقی داریم که خداوند متعال و پیامبر صلیالله علیه و آله را بشناسیم. گرایشی یعنی وظیفهی اخلاقی داریم که محبت به خداوند سبحان پیدا کنیم و از او بترسیم و به او امید داشته باشیم. رفتاری، یعنی ما وظیفه اخلاقی داریم که شکر کنیم و تقوای الهی را بهجا بیاوریم.
همینطور حوزهی شخصی هم یک بینشی، یک گرایشی و یک رفتاری دارد. حوزهی اجتماعی هم فرهنگیاش همینطور، اقتصادیاش همینطور، سیاسیاش همینطور و طبیعی هم همینطور. این تقسیمبندی آیتالله مصباح بود.
اشکالات به کتاب اخلاقی آیتالله مصباح
گرچه این تفصیل، تفصیل خوبی است؛ اما اشکالش این است که در حوزهی طبیعی فقط به محیطزیست توجه کردند و لذا مجبور شدند منابع طبیعی و فرشتگان را ذیل اخلاق بندگی بیاورند و آن تفصیل اینجا وجود ندارد. گرچه مدل آیتالله مصباح نسبت به مدلهای دیگر کاملتر است ولی خیلی سریع میتوانیم نتیجه بگیریم که ما هنوز به یک دستگاه جامع منسجم در علم اخلاق بهصورتی که تمام توصیههای اخلاق خرد و کلان ذیل او جا داشته باشد نرسیدیم.
پیشنهاد ما این است که این تفاصیل را رعایت بکنیم. من هم فکر میکنم اگر همین اشکالات را بخواهیم یکبهیک درمان کنیم، مدل جایگزین و بدیل خودبهخود از آن سبز میشود؛ یعنی ما همین حوزه بندگی و شخصی، اجتماعی و ارتباط با عالم را در نظر بگیریم که ظاهراً همهچیز را دربر میگیرد؛ منتهی اجتماعی را تفصیل بدهیم بر انواع تفاصیلی که ذکر شد که دیگر چیزی از قلم نیفتد. مثلاً ببینید اخلاق اجتماعی و اخلاق صنفی در این مدل آیتالله مصباح نیست؛ مگر با تکلف مثلاً ذیل اقتصادی بیاوریم.
اخلاق ولایی در این مدل نیست مگر اینکه ولایت را ذیل حوزهی بندگی و ارتباط با خدا بیاوریم و بگوییم ارتباط با امام زمان هم نوعی ارتباط با خدا است و این را اجتماعی نگیریم. خلاصه تکلفهایی وجود دارد. اگر ما این چیزهایی که بهعنوان نقد گفته شد صورت ایجابی آن را درست بکنیم گویا آن مدل مطلوب خودبهخود رخ نشان خواهد داد.
دغدغه اخلاقی شما در علم اخلاق، ستودنی است
در ادامه حجتالاسلام مهدی گودرزی بهعنوان ناقد گفت: آنچه از فرمایشات حضرتعالی به ذهن قاصر بنده رسید چند نکته است. یکی دغدغهی حضرتعالی در راستای خدمت به علم اخلاق که واقعاً ستودنی است. نگاه مصلحانهی حضرتعالی و رفع ایرادات و مشکلات و آن نگاه در راستای پیدایش مشکلاتی که در این علم است، جزء محاسن فرمایشات شما است.
آنچه واقعاً برای من خیلی آموزنده بود، دغدغه شماست که مطالب علمی سازماندهی بشوند و ارتباط منطقی و نظم داشته باشند تا ارزش علمی آن بالاتر برود و درواقع استفاده بیشتری داشته باشد. این محتوا برای کسانی که مخاطب این علم هستند. نکتهی قشنگی که همیشه این دغدغه را داشتم این بود که چرا در فضای علم اخلاق ما، بحث ارتباط انسان با ولی نیست؟
این سؤال برای ما پیشآمده بود که این چیزی که ما الآن بهعنوان علم اخلاق میگوییم در فضای غیردینی و در فضای سکولار هم همین اخلاق است: راستگویی، صداقت، ایثار و … . اینها چیزهایی است که اگر کسی در فضای خارج از دین و تدین هم هست، اینها را هم دارد. پس تفاوت و وجه ممیزه اخلاق اسلامی با سایر اخلاق چیست که شما فرمودید.
استفاده از نظام عناوین منصوص در آیات و روایات
چند استفهام حقیقی برای برطرف شدن نقاط جهل بنده از محضرتان دارم. یکی اینکه در نظام موضوعات فقه اخلاق یا علم اخلاق، چرا مستقیم به خود روایات و طبقهبندی روایات مراجعه نشده است؟
در آن متنی که برای من فرستادید، عناوین اخلاقی را از دل روایات جمعآوری کرده بودید. اینکه مثلاً صفات حمیده چیست؟ صفات رذیله چیست؟ همهی این عناوین را از روایات بیرون آورده بودید که این خیلی ارزشمند است؛ ولی واقعاً آیا در روایات و آیات ما دستهبندی و طبقهبندی یا حتی تقدم و تأخر در نظام اخلاقی دینی ارائه نشده است؟ یا میگوییم که ممکن است نشده باشد و ممکن است شده باشد و کسی کارنکرده که این حرف درستی است که مثلاً روی این کار نشده؛ اما آیا اینکه کار نشده ما میتوانیم بدون توجه به اینکه ممکن است باشد یا نباشد بیاییم خودمان یک مدلی را بخواهیم ارائه کنیم؟ بهخصوص اینکه مثلاً در بعضی از روایات، خود اهلبیت علیهمالسلام تصریح کردند. مثلاً تعبیر امام صادق علیهالسلام نسبت به برخی رذایل است که اینها اصول الکفر هستند یا در بحث رفتار مثلاً گفتند فلان رفتار، رفتاری است که کلید همهی بدی ها است. بله، ممکن است بگوییم نظامی وجود ندارد و به تعبیر حضرتعالی مثلاً اهلبیت کشکول وار گفتند یا نه ما الآن فهمش را نداریم ولی آیا لازم نیست ما اول به این مراجعه بکنیم و بعد بیاییم ارائه مدل بکنیم و بگوییم آنجا را گشتیم و نبود و حالا ما مدل ارائه میکنیم. این نکتهی ابهام اصلی بنده است.
چگونه میتوان علم اخلاق را از فقه اخلاق جدا کرد؟
مطلب بعدی اینکه چطور میخواهیم علم اخلاق را از فقه اخلاق جدا کنیم؟ آیا مثلاً به همین سبکی که حضرتعالی فرمودید صحیح است؛ یعنی درواقع ما نباید آن زیرساختها و مبانی اخلاق اسلامی را هم در مقام استخراج نظام اخلاقی اسلام ملاحظه کنیم. چهبسا اصلاً آن اخلاقی که ما میخواهیم تولید بکنیم مبتنی بر همین باشد. ما از حضرتعالی آموختیم که برای اینکه مسائل علمی همعرض در هم تداخل و اندماج پیدا نکنند، از هم جدایشان میکنیم و هیچ مشکلی پیش نمیآید؛ اما برخی از مسائل علمی نسبتشان باهم طولی است و برخی در همدیگر تأثیرگذار هستند و منوط به یکدیگر هستند. مثلاً ما در نگاه اسلامی، اگر مسئله توحید یا مسئله ولایت یا حتی مسئله طینت و اختیار انسان را اگر حل نکنیم، چطور میخواهیم راجع به ارزشهای انسانی و ارزش افعال انسانی و ارزش ملکات و حالات انسانی صحبت کنیم. اصلاً آن نظام سنجش و ارزشگذاری ما کجاست و آن را از کجا میخواهیم بیاوریم؟
ممکن است گفته شود این بحث مربوط به فقه الانسان یا فقه التوحید و فقه الطینه است و ربطی به بحث فقه اخلاق ندارد. بله، اگر اینها را جدا کردیم و گفتیم ربطی به فقه اخلاق ندارد، آنوقت نسبت این اخلاق با اخلاق سکولار چه میشود؟ مطلب دیگر هم که لازمه همین مطلب است که ما فقط نمیخواهیم علوم را از هم جدا کنیم به این غرض که مثلاً تفکیک صورت گرفته باشد.
آن چیزی که برای ما مهم است بحث طبقهبندی خود علوم است. اینکه مثلاً ما نسبت علم اخلاق را با فلسفه و علوم تجربی و نسبت به سایر علوم مشخص بکنیم. برای این امر، نیازمند این هستیم که یک نگاه کلان داشته باشیم و از بالا نگاه کنیم.
رجوع به منابع درون دینی برای طبقهبندی علوم
در ادامه حجتالاسلام عالم زاده نوری به پاسخ به شبهات مطرحشده پرداخت و گفت: سه یا چهار اشکال ذکر شد. نکتهی اول این بود که چرا به دستهبندیهای درون دینی که احیاناً در آیات و روایات آمده پرداخته نشده است؛ یعنی بهعنوان یک پژوهشگر دینی ما وقتی میخواهیم ساختار یک علم را پیریزی کنیم خوب است که برای خود این ساختار هم به منابع درون دینی و منابع نقلی مراجعه بکنیم. این مطلب درست است.
آنکسانی هم که برای انواع المعاملات سراغ مصباح الشریعه رفتند، بهزعم اینکه مصباح الشریعه کتاب حدیث باشد و مثلاً منسوب به امام صادق علیهالسلام شمردهشده بوده، یک تقسیمبندی درون دینی برای طبقهبندی گزارههای اخلاقی، کشف کردند.
این کار البته منطقاً کار درستی است و من باید اعتراف بکنم که استفراغ وسع در این زمینه انجام ندادم و این مرحله طبقهبندی گزارهها را بهنوعی با تحلیل عقلی دنبال کردیم نه با مراجعات نقلی و درون دینی. البته ما نگاه میکنیم مثلاً فرض کنید در فقه ما با اِلِمان فقه با این سابقهی درخشانی که در این هزار سال یا بیش از هزار سال دارد چه کردند؟ فقه را به پنجاهوچند باب تقسیم کردند. باب الطهاره و صلاه و صوم و…تا رسیده به حدود و قصاص و دیات و ارث و بعد نقطه را گذاشتند. این حاکی از یک نظام و انسجامی است. بعضیها ابواب را بهصورت کاملاً استقرائی و استحسانی مرتب کردند، مثلاً فرض کنید شما وارد لمعه که میشوید هیچ انسجام روشنی در ابواب لمعه یا رسالههای توضیح المسائل نمیبینید.
تقسیمبندی محقق حلی در فقه، بسیار تأثیرگذار بود
بعضیها تلاش کردند یک نوع روابط تکوینی و منطقی بین ابواب کشف کنند. مثلاً گفته میشود که مرحوم محقق حلی در کتاب شرایع که فقه را تقسیم کرده به عقود، ایقاعات و عادات و عبادات، یک تقسیمبندی چهارتایی دارد که این تقسیمبندی یک تقسیمبندی کاملاً تحلیلی عقلانی است و لااقل برایش شاهدی از روایات و آیات آورده نشده، ولی بهشدت مورد اقبال اندیشمندان و فقهای بعد از ایشان قرارگرفته است؛ یعنی شما میبینید وسایل الشیعه به ترتیب شرایع است و مسالک به ترتیب شرایع است. خیلی کتابهای دیگر یعنی آثار وابستهی شرایع زیاد است.
این کتاب با این استخوانبندی و چارت بندی ویژهای که مرحوم صاحب شرایع پدید آورد، خیلی در اندیشه اسلامی جا باز کرد؛ یعنی ایشان یک سازمان و چارت موضوعی یا نظام سرفصلهای جالبی را عرضه کرد. با این تفکیکش توجهها را جلب کرد و آثار وابستهی فراوانی را پشت سرش پدید آورد. بعضیها میگویند صاحب شرایع اعلم فقهای عصر غیبت است. این را استاد ما آیتالله مددی از حضرت آیتالله بجنوردی نقل میکردند و میگفتند من یک موقع از ایشان پرسیدم به نظر شما اعلم فقهای عصر غیبت چه کسی است ایشان فرموده بودند صاحب شرایع.
همین سؤال شما را از مثل صاحب شرایع بپرسیم که آقای صاحب شرایع شما برای طبقهبندی خودت مراجعهی به آیات و روایات کردی؟ ممکن است شما بگویید ما همین را هم میپرسیم یعنی فقهای ما هم باید این کار را بکنند. به نظر میرسد که اگر یک طبقهبندی روشنی در آیات و روایات ما میبود، باید آشکار میشد. مثلاینکه بنای آیات و روایات این نبوده که این تقسیمبندیها به این نحو ذکر بشود. تقسیمبندیهای علمی که ناشی از روابط تکوینی گزارهها یعنی روابط منطقی گزارهها باشد مثلاینکه بنا نبوده آنجا ذکر بشود. در آیات و روایات به لسان علمی با ما صحبت نکردند بلکه به لسان عرفی مطالب عالمانه گفتند.
بیان مطالب عالمانه به لسان عرفی
حضرت امام همیشه عالمانه صحبت میکرد ولی یک موقع میخواهد درس خارج بدهد با یکزبان صحبت میکند یک موقع میخواهد با مردم کوچهبازار صحبت بکند بازهم حرف عالمانه میزند ولی به لسان عرفی. قرآن و روایات حرف عالمانه و سخن حکیمانه خداوند متعال و اهلبیت علیهمالسلام است ولی لسانش نوعاً لسان عرفی است. بله، آنجایی که امام صادق علیهالسلام با مثل زراره بهعنوان یک فقیه تمامعیار صحبت میکند، آنجا زبان علمی دارد و آنجایی که امام جواد میخواهد روی یک نفر که ادعای علمیت دارد را کم کند، یکدفعه تشقیق شقوق میکند و آنجا زبانش عالمانه است؛ ولی نوعاً زبان زبان عرفی است و مطلب، مطلب عمیق عالمانه است؛ بنابراین این انتظار مثلاینکه خیلی انتظار برآورده شدنی در آیات و روایات نیست.
البته من باز اعتراف میکنم که بههرحال ما موظف هستیم یک دور مراجعه بکنیم. یاس از فحص حاصل بشود و بعد آنوقت این ادعا را بکنیم. من به دنبال اینکه یک طبقهبندی منطقی روشنی در آیات و روایات پیدا کنم من مراجعه نکردم. این اعتراف به قصور و تقصیر است؛ اما یک مقدارش را هم بهصورت ارتکازی بازگشت دارد به یک نوع ناامیدی از اینکه علیالقاعده همچنین چیزی نیست و اگر بود باید پیدا میشد.
تعابیر اخلاقی موجود در آیات و روایات
اما این مطلب که دربارهی اصول الکفر و مفتاح الخیر و اصل الدین و نصف الدین و امثال این تعابیر که در روایات اخلاقی ما است که یکچیزی را درشت کرده یا مثلاً گفتند رأس کل خطیئه، اینها به آن طبقهبندی کلان برنمیگردد. بعضیهایش به نظام تحققی برمیگردد. به یک معنا بازگشت به تربیت دارد که در تربیت انسان، آن صفتی که اول باید محقق بشود که اگر آن محقق بشود مابقی صفات پشت سرش بهصورت یک زنجیره، محقق میشود آن صفت اصلی این است.
بازگشت بهاصطلاح نظام موضوعات کلی اخلاق ندارد و موضوعاتی که در کل اخلاق بیان شدند به نحو غیر منسجم آمده است. اینها هم یک سری روابط بین هنجارهای اخلاقی هستند. این روابط چند دسته است. گاهی وقتها یکچیزی مصداق یکچیز دیگر شمردهشده است. مثلاً گفتند «إن الشرک لظلم عظیم»، شرک مصداق ظلم شمردهشده است. این رابطه، رابطهی شمولی است که ظلم شامل شرک میشود. بعضی وقتها رابطه، رابطه تضاد است. اتفاقی که در حدیث جنود عقل و جهل افتاده و گفتند مثلاً فلان چیز ضده التواضع و ضده الکبر.
گاهی وقتها رابطه، رابطه علیت است. مثلاً گفتند فلان چیز علت فلان چیز است مثلاً گفته «الغیبه جهد العاجز» یعنی این عجز درونی و ضعف نفس انسان موجب میشود که انسان این کار را بکند. این علیت در مقام تحقق و پیدایش است. پیدایش این صفت مترتب بر آن صفت است. انواع روابط دیگر هم بین مفاهیم اخلاقی میشود کشف کرد، رابطه جزء و کل و رابطه جزئی و کلی، رابطه تلازم اتفاقی و رابطه معلولین لعله واحده و انواع روابط دیگر.
مبانی علم اخلاق بیرون از علم اخلاق است
نکتهی دومی که فرمودید این بود که چرا زیرساختها و مبانی اخلاق اسلامی در این نظام سرفصلها دیده نمیشود؟ اینها نظام سرفصلهای درونی علم اخلاق است. مبانی علم اخلاق بیرون از علم اخلاق است؛ یعنی ما اول باید مبانی را در علم دیگری درست بکنیم بعد اخلاق را بر اساس آن بنا بکنیم. ما الآن به ساختار درونی توجه کردیم نه به ساختار بیرونی؛ یعنی درواقع حوزههای داخلی علم اخلاق را نشان دادیم نه حوزههای پیرامونی و انواع روابطش را با حوزههای پیرامونی.
بله، اخلاق با عقاید نسبتی دارد و اخلاق با احکام و آداب نسبتی دارد، بعضیها تشبیه کردند به یک درختی که ریشهاش عقاید است و تنهی اصلیاش اخلاق است و شاخ و برگش فقه است و مثلاً میوههایش آداب است.
ما الآن گویا تمام نگاه خودمان را متمرکز به اخلاق کردیم و اصلاً عنوان بحث ما هم ساختار درونی دانش فقه اخلاق بود. طبیعتاً زیرساختها و مبانی خارج از علم هستند و یک علم دیگری متکفل بیان او است؛ منتهی وقتیکه ما میخواهیم احکام اخلاقی را ثابت بکنیم حتماً باید آن مبانی را مدنظر داشته باشیم. توحید، ولایت و طینت را که اینها همه مبانی هستند، باید به آن توجه داشته باشیم.