استاد علیدوست معتقد است اگر بخواهیم در خصوص نقش فقه در توسعه علوم انسانی چه ترابط اینها صحبت کنیم باید موضع خودمان را در گستره شریعت مشخص کنیم. اگر مباحث مدیرت، اجتماع، فرهنگ و خانواده را از حوزه شریعت خارج دانستیم در این صورت از حوزه فقه خارج و در نتیحه از حوزه اجتهاد خارج میشود.
شبکه اجتهاد: دو عنوان «اجتهاد» و «علوم انسانی» از واژههای هستند که باید مقداری روی آن کار بشود؛ زیرا در غیر این صورت محور بحث مشخص نیست. در خصوص اجتهاد باید یک نکته را در نظر گرفت. دو نوع اجتهاد وجود دارد، اجتهاد به معنای اعم و اجتهاد به معنای اخص. وقتی میگوییم «نقش اجتهاد در تحول علوم انسانی» مراد کدام اجتهاد است؟
آیا مراد اجتهاد به معنای اخص است؛ یعنی اجتهادی که فقط گزارهای هنجاری دین را کشف میکند؟ کتابهایی مانند عروت الوثقی، شرح لمعه و … که در خصوص گزارهای هنجاری دین مانند واجب، حرام، صحیح، باطل، نجس، پاک و… است از این موارد به شمار میروند.
اما در سوی دیگر اجتهاد به معنای اعم نیز وجود دارد که متکفل استنباط گزارهای هنجاری نیست. در این نوع اجتهاد ممکن است به یک مسئلهای پرداخته شود که ارتباطی با شریعت و فقه ندارد، اما با دین ارتباط دارد؛ مانند خلقت انسان حل این مسئله نیازمند اجتهاد است یا مسئله اقتصادی است و الزاما به دنبال واجب و حرام نیست میخواهد نظام اقتصادی اسلام را بداند در واقع در این نوع از اجتهاد شخص به دنبال کشف یک «هست» است اما این کشف باید با اجتهاد صورت بگیرد.
در نتیجه نباید اجتهاد را محصور در معنای اخص کرد و گفت فقط فقیه به معنای مرجع تقلید، اجتهاد میکند. یک فقیه، یک متکلم، یک فیلسوف و یک دانشمند مسائل معرفتی هم دایره اجتهاد هستند.
اجتهاد به معنای اخص و اجتهاد به معنای اعم
مراد از لفظ اجتهاد به کار رفته در سوالات فوق، کدام اجتهاد است؟ در اینکه برای پاسخ اجتهاد به معنای اخص یا اجتهاد به معنای اعم را اتخاذ کنیم، پاسخ متفاوت خواهد بود. اگر بر اساس اجتهاد به معنای اخص بخواهیم پاسخ بدهیم ممکن است گفته شود علوم انسانی و فقه با همدیگر ارتباط دارند اما نقش توسعهای ندارند. علوم انسانی مصداق شناسی و موضوع شناسی انجام میدهد و اجتهاد به معنای اخص حکم را بیان میکند. اما اگر بر اساس اجتهاد به معنای اعم بخواهیم پاسخ بدهیم، باید بدانیم که این نوع از اجتهاد از «هستها» خبر میدهد و معمولا علوم انسانی بیان هستها و مناسبات میکند که در این صورت موضوعاتی مانند خلقت انسان، تاریخ، مسائل اجتماعی و … از حوزهایی است که به آن میپردازد.
نمیشود گفت میخواهم متکلم یا مفسر شودم پس نیازی به اجتهاد ندارم. اگر میخواهید با نصوص دینی سروکار داشته باشید نیازمند اجتهاد به معنای اعم هستید.
علوم انسانی
آنچه در علوم انسانی مشهود است اختلاف در موضوع، روش و هدف است. سوال اساسی در این رابطه این است که شاخههای علوم انسانی چیست؟ آیا گزارهای اخلاقی، اقتصادیی و اجتماعی از علوم انسانی محسوب میشوند؟ آیا الزاما گزارهای علوم انسانی توصیفی است یا هنجاری هم میتواند باشد؟ هر چند در رابطه با گستره آن از گذتشته تا حال اختلاف است اما در خصوص تعریف آن میتوان گفت؛ تعریف بعضی از امور به این است که بگوییم چی نیست تا بعد مشخص شود چی هست.
در علوم انسانی ریاضی، فیزیک، شیمی و علوم تجربی محل بحث ما نیست بلکه بیشتر باید به سراغ نیستها برویم تا به مشکوکات نزدیک شویم؛ مانند اخلاق. آیا گزارهای اخلاقی از علوم انسانی محسوب میشود؟
خیلیها بر این باور هستند که علوم انسانی مسائل فرهنگی اجتماعی و روحی را شامل میشود که در این صورت ترابط علوم انسانی با فقه و اجتهاد معنا پیدا میکند.
ترابط میان اینها مهم و از بحثهای لازم است. در حوزه علمیه نیز چنین ترابطی مشاهده میشود مثلا به دلیل اینکه یک روایت حکم اخلاقی را بیان میکند از آن استفاده فقهی نمیکنند. این را در کنار اندیشه قرار بدهید که میخواهد میان اخلاق و فقه یک رابطه برقرار کند.
به نظر میرسد اگر به جای تاکید بر نقش فقه بر توسعه علوم انسانی گفته شود نقش اجتهاد در توسعه علوم انسانی یا نقش فقه و اجتهاد و اصول در فهم گزارهای انسانی در استنباط گزارهای انسانی و از آن سمت بگویند نقش علوم انسانی در فقه و استنباط، خوب است.
تا اینجا اجتهاد را به دو بخش تقسیم کردیم و ثمره این بود که در علوم انسانی اجتهاد به معنای اعم نقش مهمی دارد. در بخش دوم مشخص شد که علوم انسانی به این سادگی نیست و وفاقی عام در جوانب مختلفش وجود ندارد، اما قدر متیقن شامل مباحثی مانند اخلاق، روانشناسی جامعه شناسی میشود. قرار بر این شد که بر روی ترابط تاکید کنند.
نقش گستره شریعت در ترابط میان اجتهاد و علوم انسانی اسلامی
گستره شریعت چه ارتباطی با بحث کنونی دارد دارد؟ در این خصوص از ۱۳۰۰ سال قبل تا امروز اختلاف است. بعضی بر این باور هستند که شریعت مطهر (هنجارهای دین) محدود میباشد و خلیی از ساحتهای بشری از ساحت شریعت خارج است. در مقابل عدهای دیگر گستره شریعت را موسع میدانند و ریاضیات اسلامی و فیزیک اسلامی هم میگویند. در این رابطه میتوانید به کتاب فقه و عرف صفحات ۳۲۴ تا ۳۹۹ مراجعه کنید.
اگر بخواهیم در خصوص چه نقش فقه در توسعه علوم انسانی چه ترابط اینها صحبت کنیم باید موضع خودمان را در گستره شریعت مشخص کنیم. اگر مباحث مدیرت، اجتماع، فرهنگ و خانواده را از حوزه شریعت خارج دانستیم در این صورت از حوزه فقه خارج و در نتیحه از حوزه اجتهاد خارج میشود.
اگر حوزه شریعت را مضیق فهمیدیم، فقه هم محدود میشود اما اگر شریعت را بسط دادیم اجتهاد و فقه بسط پیدا میکند و قهرا خیلی از حوزهای علوم انسانی وارد میشود.
یکی از نزاهای بزرگ عالمان مشروطه گستره شریعت بود. برخی میگفتند نیازی به قانون و مجلس نیست همه چیز را در شریعت داریم. در مقابل میگفتند قرآن جای خود اما ما مجلس و قانون اساسی میخواهیم مسئله به این سادگی نیست.
آیا با توجه به امضای بودن بسیاری از مسائل، باید به سراع ادله نقلی برویم؟ پاسخ در این است که اگر بگوییم حوزه عقلا از شریعت خارج است و اگر هم معصوم در این رابطه بیانی داشته است، تاکید بر داشتههای عقل است، نمیتوان به سراغ ادله نقلی رفت اما اگر گفتیم که بحث فرهنگ، و … داخل در شریعت است که به فقه هم مربوط است که در این صورت استفاده از ادله نقلی جای خود را باز میکند.
نقش اجتهاد اصول فقه بر فرض اثبات حدود آن
اگر فکر کنید که میتوان این حدود را به صورت خط کشی شده بیان کرد در اشتباه هستید. این حدود کیفی است و در گفتمان فقیه اثر دارد. فقیهی که گفتمان اجتماعی قوی دارد از مسائل اجتماعی در فقه به نوعی استفاده میکند و فقیهی که در این خصوص ضعیف است به نوعی دیگر استفاده میکند.
اگر حجیت به معنای منجزیت و معذریت است، آیا میتوان دامنه آن را به اموری که به عمل مکلف ارتباط ندارد، امتداد داد؟
حجیت به معنای منجیزیت و معذریت (عذر) در علوم انسانی نداریم. به نظر میرسد استفاده از کلمه سند و دلیل به جای حجیت بهتر باشد؛ زیرا حجیتبه این معنا ساخته دانشمندان است و در قرآن وجود ندارد. سند و دلیل در هر چیزی مناسب با خودش است مثلا در یک گزاره شرعی ممکن است خبر ثقه کافی باشد هر چند اطمینان نیاورد. اما در گزارههای اخلاقی یا کلام شرعی به دنبال اطمینان هستیم.
تراث نقلی شیعه چه استفادهای برای توسعهی علوم انسانی دارند؟ کتبی نظیر اصول کافی و بسیاری از ادلۀ نقلیه که ناظر به تکالیف شرعیه نیستند، با فرض عدم حجّیت ظن در رابطه با شناخت واقعیتهای تکوینی، چه کارکردی دارند؟ همۀ آنها را کنار بگذاریم؟
شما کتابهای کافی، من لایحضره الفقیه، استبصار و… را نگاه کنید لازم نیست به ظن اکتفا کنیم از کتب اربعه گزارهای خوبی را برای علوم انسانی به دست میآوریم بدون اینکه درگیر ظن باشیم. کارکرد وسیعی خواهد داشت.
هر کسی، بدون داشتن قوۀ اجتهاد، فقط میتواند در مقام افق گشایی از آنها استفاده نماید؟ اشکالی ندارد شخص میتواند کتب به اربعه مراجعه کند حتی میتواند قبل از اینها به قرآن کریم رجوع کند ولی تا زمانی که مسائل به خوبی خیس نخورده است، اظهار نظر نکند. هیچ گاه برای اظهار نظر، دیر نمیشود. اما شخص میتواند افق گشایی کند برای خودش که اشکالی ندارد.
(ارائه شده در سومین نشست «اجتهاد و تحول علوم انسانی»، بهمن ۱۴۰۲ قم، مدرسه امام کاظم علیهالسلام)