تصور امام خمینی (ره) این بود که نیازهای جامعه بسیار بسیار گستردهتر و سیالتر از آن چیزی است که ما به شکل ثابت مجموعهای از احکام را از قبل مورد شناسایی قرار دادهایم و آنها را تبدیل به رسالههای عملیه کردهایم و برداشت ثابتی از شریعت به دست آوردهایم. ما نمیتوانیم در آن چارچوب به همه نیازهای مردم و جامعه پاسخ بدهیم. فقیه باید تسلیم مصالح جامعه شود. زیربنای اندیشه ولایت مطلقه فقیهی که امام مطرح کردند مسئله مصلحت مسلمانان، مصلحت جامعه اسلامی و مصلحت شهروندان یک کشور اسلامی است. بنابراین ما نمیتوانیم بحث ولایت مطلقه را منهای بحث مصلحت عموم، مطرح کنیم.
به گزارش شبکه اجتهاد، حجتالاسلام والمسلمین دکتر محمود شفیعی، دانش آموخته حوزه و دانشگاه در رشته علوم سیاسی و عضو هیات علمی و استاد دانشگاه مفید است. او که درباره اندیشه سیاسی امام خمینی (ره) و نیز پیرامون عقلانیت سیاسی شیعه آثار، تالیفات، مقالات متنوعی دارد، در گفت وگو با «پرتال امام» از نقش و جایگاه مردم در اندیشه امام و جایگاه ولی فقیه و مردم در نظام جمهوری اسلامی چنین گفت.
مردم چه جایگاهی در مشروعیتبخشی به تأسیس یک حکومت از منظر اندیشه حضرت امام خمینی دارند؟
شفیعی: در ارتباط با دیدگاه حضرت امام باید یک مقدّمه را عرض کنم. حضرت امام خمینی هم اندیشه سیاسی و هم مباحث جامعهشناسانه درباره سیاست ابراز فرمودند. بنابراین این دو ساحت دیدگاه امام را باید از هم جدا کنیم. از جهت اندیشه سیاسی اشکال مختلفی از اندیشه سیاسی امام را میتوان از یکدیگر جدا کرد. یکی بحث عرفان سیاسی است. چون امام عارف بودند از عینک عرفان به سیاست نگاه کردند و بحثهایی را مطرح کردند. مهمترین کلید واژهای که عرفان سیاسی امام بر آن استوار است بحث صراط و بحث صراط مستقیم است.
این یک استعاره قرآنی است که حضرت امام مباحث عرفانی سیاسی خودشان را بر این ایده استوار کردند و بحثهای بسیار ارزشمندی را مطرح کردند. در بحثهای عرفانی، اندیشمند تلاش میکند سعادت اخروی را مهمترین هدف خردورزی سیاسی در نظر بگیرد و بحثهای خود را به آن شکل پیش ببرد. این یک بحث است. در این ساحت خیلی نمیتوان بحث مشارکت سیاسی را مطرح کرد؛ چرا که مشارکت سیاسی بیشتر سویههای دنیوی دارد و با ابعاد دنیوی حکومت ارتباط پیدا میکند.
اخلاق سیاسی نیز شکل دیگری از اندیشه سیاسی امام خمینی را تشکیل میدهد. امام با توجه به اینکه استاد اخلاق بودند مجموعه بحثهایی ذیل اخلاق سیاسی دارند. در بحث اخلاق سیاسی اندیشمند تلاش میکند اخلاق در حوزه خصوصی را به اخلاق در حوزه عمومی گسترش بدهد. به این معنا که سیاست اخلاقی برای اندیشمند مهم است و از این جهت مهمترین بخش اخلاق سیاسی، مسئله گسترش فضائل انسانی در جامعه، پیدا شدن برادری، برابری، همدلی، تعاون، کمک به همنوع و در نهایت گسترش عدالت در همه حوزههای زندگی اجتماعی از جمله زندگی سیاسی است.
از این جهت هم ممکن است بتوان بحث مشارکت سیاسی را در اندیشه حضرت امام دنبال کرد ولی بحثهای اصلی را در اینجا نمیتوان مورد توجه قرار داد. یک بحث را از منظر اندیشه سیاسی حضرت امام میتوان اینجا دنبال کرد و آن هم اندیشههای فلسفی امام است. در بحثهای فلسفه سیاسی بحثهای عقلی مطرح است و از این جهت امام به عنوان یک فیسلوف بحثهای فلسفی سیاسی ارزشمندی دارند که در آنجا مهمترین بحث، مسئله ضرورت حکومت از جهت عقلی است و اینکه هر جامعهای نیازمند داشتن یک نهادی به نام حکومت است که بتواند زندگی در وجه اجتماعی را عملی کند، از هرج و مرج و ناامنیها جلوگیری کند و بتواند با حداقل امنیت و آرامش به زندگی خودش ادامه دهد. این بحث از نظر فلسفی ضرورت حکومت است. بحثهای عملی در آنجا خیلی کم است. میخواهم بگویم ما نباید بحث مشارکت را در آنجا مطرح کنیم. یک بخش دیگر از اندیشه سیاسی امام بحثهای کلام سیاسی است.
امام به مثابه یک متکلّم شیعی است که بحثهای ارزشمندی در کلام دارد. بحثهای خیلی مهمی در این زمینه از حضرت امام باقی مانده است. امام کتابی به نام «طلب و اراده» دارند که کاملا بحثهای کلامی است. از این جهت حضرت امام بحثهایی را در ارتباط با بحث امامت و ولایت در وجه کلّی و اثبات امامت و ولایت با دلائل عقلی اما به شکل انتزاعی و نه به شکل عملی و انضمامی مطرح کردند؛ زیرا متکلّم بیشتر بحثها را در سطح اعتقادی دنبال میکند.
از آنجا که مشارکت بحث عملی است بنابراین در ذیل کلام سیاسی حضرت امام هم، نمیتوان بحث مشارکت را دنبال کرد. به نظر من مرکز اصلی اندیشه سیاسی امام بحثهایی است که در شکل فقهی مطرح شده است. امام به عنوان فقیه، مباحث فقهی را به حوزه سیاست گسترش دادند و در دستگاه فقهی خودشان تلاش کردند مباحث سیاسی را دنبال کنند و نظریههای سیاسی ارائه دهند و مجموعهای از اندیشههای سیاسی را در آنجا مطرح کنند.
مهمترین اندیشه سیاسی حضرت امام که میتوان مشارکت سیاسی را ذیل آن قرار داد بحث فقه سیاسی به مثابه مهمترین دانش عملی مسلمانان است. بحث اصلی فقه، بحث تکالیف و حقوق مردم هست. تکالیفی که خداوند در هنگام تشریع و یا حقوقی که خداوند در هنگام تشریع برای مؤمنان و تک تک مردم در زندگی مؤمنانه خودشان تشریع کرده است. اگر کسی فقه را در جنبههای سیاسی زندگی گسترش دهد در اینجا اندیشه فقه سیاسی به وجود میآید و در تفکر فقهی امام کاملا اتفاق افتاده است و امام برخوردار از اندیشه فقه سیاسی هستند و در دستگاه فقهی ایشان مباحث اندیشه سیاسی را کاملا میتوان ردیابی و پیگیری کرد. بنابراین بهترین جای بحث مشارکت در اندیشه سیاسی امام خمینی بحث فقه سیاسی است. البته با این تبصره که محور اندیشه فقهی سیاسی امام بحث ولایت فقیه و ولایت مطلقه فقیه است و بحث مشارکت را باید در ذیل آن نظریه و در ارتباط با آن مورد توجه قرار داد.
حدود و مجرای مشارکت سیاسی در نظریه «ولایت فقیه» و نظریه «ولایت مطلقه فقیه» حضرت امام و تفاوت این دو چیست؟
شفیعی: مهمترین نظریهای که حضرت امام در درون تفکر فقهی خودشان مطرح کردند نظریه «ولایت فقیه» و مهمتر از نظریه ولایت فقیه به نظر من نظریه «ولایت مطلقه فقیه» است. بحث مشارکت سیاسی هم با بحث ولایت مطلقه فقیه ارتباط عمیقی دارد و به توضیح آن خواهم پرداخت. من سعی میکنم این دو اندیشه را خیلی گذرا توضیح دهم تا برسیم به رابطه دو مقوله ولایت مطلقه فقیه و مشارکت سیاسی. فقهای ما از قدیم بحث ولایت فقیه را در کتابهای خود مطرح میکردند و لذا از مسلّمات فقه شیعه بحث ولایت است.
اما نکته اساسی آن است که فقیهان گذشته وقتی بحث ولایت را مطرح میکردند به جنبه سیاسی ولایت خیلی توجه نمیکردند. ولایت در همان چارچوب احکام شرعی باقی میماند و به صورت فردی هر فقیهی در هر شهر یا روستایی یا منطقهای این حق را شرعا داشت که احکام شریعت را به صورت سلیقهای به عنوان فقیه در آنجایی که نیاز به متصدّی دارد تصدّی آن احکام شرعی را برعهده بگیرد. مثلا فرض کنید امورات افرادی که بیسرپرست هستند؛ پدران و مادران آنها زندانی یا از دنیا رفتهاند و به سرپرست نیاز دارند.
یا در بحث تقسیم ارث اگر متصدّی نیاز باشد فقیه آنجا حق ولایت دارد و میتواند سرپرستی را برعهده بگیرد. مسائل و مشکلاتی که برای مومنان پیدا میشود؛ مثلا قضاوتی باید صورت گیرد فقیه این وظیفه را به عهده میگیرد و آن قضاوت را انجام میدهد و حکمی را صادر میکند. بنابراین فقهای گذشته ولایت را به شکل سیاسی مطرح نمیکردند. به نظر من اولین بار حضرت امام موفق شدند ولایت را در اندیشه سیاسی قدیم فقها تعمیق بخشند و آن را به صورت سیاسی مطرح کنند و بر اساس اندیشه امام، ولایت فقیه یعنی حکومت فقیه.
حکومت فقیه به این معناست که فقیه در دوران غیبت این وظیفه را دارد و این تکلیف بر عهده اوست که باید یک نهاد یا سازمان سیاسی را تأسیس کند و بر اساس وظایفی که شریعت بر عهده او گذاشته به کمک آن نهاد، وظایف ذاتی خود را به مرحله اجرا دربیاورد. پس اندیشه ولایت فقیه، در گفتار امام خمینی، به معنای حکومت فقیه و دولت دینی است. این اندیشهای بود که امام خمینی به طور عمده در دهه چهل آن را مطرح کردند. هرچند امام در دهه سی نیز آن را در بحث اجتهاد و تقلید مورد اشاره قرار داده بودند. امام بعد از پیروزی انقلاب اسلامی این اندیشه را تعمیق بخشیدند و ولایت مطلقه فقیه را مطرح کردند. بحث ولایت مطلقه فقیه بعد از آنکه از سوی امام مطرح شد، نوبت به تفسیر آن از سوی علمای مدافع این اندیشه در حوزه و حامیان سیاسی امام خمینی رسید. در این مرحله این اندیشه سیاسی مترقی به یک شکلی تفسیر شد که به نظر من فضیلت اصلی این اندیشه به حاشیه رفت و بلکه اساسا ناپدید شد و شاید این اندیشه به ضد خودش تبدیل شد. من به آن تفسیر نادرست به شکل ضمنی اشاره خواهم کرد.
بر اساس نظریه «ولایت مطلقه فقیه» امام، شخص فقیه در هنگام حکمرانی چه مسئولیتی برعهده دارد؟
شفیعی: بر اساس مطالعاتی که داشتهام آنچه از اندیشه ولایت مطلقه فقیه امام فهمیدهام این است که در هنگام حکمرانی در یک حکومت اسلامی مانند همه حکومتها و همه حکمرانیها، حکمرانان باید به همه نیازهای یک جامعه اسلامی پاسخ دهند؛ یعنی کارویژههایی که یک حکومت باید در ارتباط با نیازهای جامعه برعهده بگیرد، فقیه به عنوان حاکم وظیفه دارد همه آن کارها را انجام بدهد. نکته آن است که نیازهایی که در جامعه وجود دارد چه چیزهایی است؟ تصور سنّتی از یک جامعه اسلامی این است که ما باید جامعه را در چارچوب آنچه که از قبل در شریعت بیان شده و در کتاب فقها و رسالههای عملیه و غیره منعکس شده است بر اساس همین مقدار درکی که ازشریعت اتفاق افتاده باید در آن چارچوب جامعه را اداره کنیم.
تصور امام این بود که نیازهای جامعه بسیار بسیار گستردهتر و سیالتر از آن چیزی است که ما به شکل ثابت مجموعهای از احکام را از قبل مورد شناسایی قرار دادهایم وآنها را تبدیل به رسالههای عملیه کردهایم و برداشت ثابتی از شریعت به دست آوردهایم. ما نمیتوانیم در آن چارچوب به همه نیازهای مردم و جامعه پاسخ بدهیم.
فقیه باید تسلیم مصالح جامعه شود. زیربنای اندیشه ولایت مطلقه فقیهی که امام مطرح کردند مسئله مصلحت مسلمانان، مصلحت جامعه اسلامی و مصلحت شهروندان یک کشور اسلامی است. بنابراین ما نمیتوانیم بحث ولایت مطلقه را منهای بحث مصلحت عموم، مطرح کنیم. من از همین بحثی که راجع به ولایت مطلقه فقیه و ارتباط آن با بحث مصلحت مطرح کردم اشارهای به ضرورت مشارکت مردم برای تحقق ولایت مطلقه میکنم. از آنجا که ولایت مطلقه مبتنی بر مصلحت عموم است بدون مشارکت همگانی در عرصه زندگی سیاسی و فرایند حکمرانی، ولایت مطلقه در عمل قابل تحقق نخواهد بود. حضرت امام وقتی بحث ولایت مطلقه را مطرح میکنند که فقیه اختیاراتی را فراتر از احکام شرعیه دارد و بر اساس نیازهایی که در متن و بطن جامعه وجود دارد باید بر اساس آن نیازها اعمال ولایت کند.
حضرت امام در اینجا به نکته مهمی اشاره کردهاند. آن نکته این است که آیا فقیه بر اساس اختیارات فوقالعادهای که در اختیار او گذاشته شده است، میتواند بر اساس درک شخصی و خواست خودش یک تصمیم سیاسی را اتخاذ کند و آن تصمیم اتخاذ شده را اجرا کند؟ پاسخ امام این هست که اگر فقیه در مقام قضاوت و داوری بود پاسخ این سؤال مثبت خواهد بود. برای اینکه فقیهِ قاضی در هنگام قضاوت و داوری مبتنی بر سلیقه شخصی خودش و درک شخصی خودش داوری را انجام میدهد. فقیه وقتی حکمی را تشخیص داد که در هنگام داوری چه کسی ذی حق و چه کسی مقصر است و چه کسی باید مجازات و چه کسی باید حقش احقاق شود بر اساس شناختی که پیدا میکند و مبتنی بر درک شخصی خودش، حکم قضایی را صادر میکند. امام به صراحت میفرمایند ولایت مطلقه فقیه به هیچ وجه از این دست نیست؛ چرا که ولایت مطلقه مربوط به حکمرانی جامعه است، ولایت مطلقه فقیه گونهای از خردورزی سیاسی است، ولایت و اعمال قدرت در اینجا بر اساس مصالح جامعه و مصالح مسلمانان استوار است.
بنابراین فقیه حق ندارد حکم خودش را مانند حکم قضایی صادر کند بلکه حکم او باید مبتنی بر مصالح مسلمانان، مصالح جامعه اسلامی، مصالح یک امت و مصالح شهروندان یک کشور باشد. در این صورت بحث اساسی این است که مصالح اجتماعی یک ملت، مصالح مسلمانان و مصلحت جامعه اسلامی چگونه ممکن است مورد شناخت قرار بگیرد؟ فقیه چگونه میتواند براساس مصالح واقعی جامعه و شهروندان یک سرزمین سیاسی به فرمانروایی مشغول باشد؟ امام میفرمایند فقیه به طور شخصی نمیتواند این کار را انجام دهد. اینجاست که بحث ولایت مطلقه فقیه ارتباط وثیقی با بحث مشارکت مردم پیدا میکند. مخصوصا مشارکتی که به شکل فعالانه باشد و مردم حق داشته باشند نیازها، انتقادات و خواستههای خودشان را بیان کنند تا یک فقیهی که از ولایت مطلقه برخوردار است بتواند احکام مناسب زمانی و مکانی را صادر کند و یک حکمرانی خرد پسندانه در محضر عموم را به منصه ظهور برساند.
من در تشریح این نکته میتوانم بگویم که ولایت مطلقه فقیه و ارتباط آن با مشارکت سیاسی مانند برآورده شدن نیازهای یک طفل توسط مادر طفل است. مادر میبایست نیازهای طفل خود را برآورده کند. اما اینکه این طفل چه نیازی دارد باید اجازه گریه کردن را داشته باشد، اجازه گفتن را داشته باشد، اجازه ابراز وجود را داشته باشد تا مادر با توجه به آن کنشهای صادر شده از سوی فرزند خرد سال، تصمیم مناسبی برای او بگیرد. اگر متوجه شد طفلش به خوردن شیر نیاز دارد یا به تمیز کردن لباس احتیاج دارد یا نیاز به تفریح دارد یا دنبال خواب در جای راحتی است و…، بتواند عکس العمل مناسبی و تصمیم خردمندانهای برای فرزندش اتخاذ نماید.
در جامعهای که بناست ولایت مطلقه مبنای حکمرانی باشد ولایت مطلقه مبتنی بر مصلحت جامعه است. مصلحت به دست نمیآید مگر آنکه یک جامعه فعالی وجود داشته باشد، مگر آنکه یک ملت رشیدی وجود داشته باشد، ملتی که بتواند در عرصه سیاسی ابراز وجود کند، درکی از سیاست و نیازهای سیاسی و نیازهای اقتصادی و اجتماعی و سیاستهای معطوف به داخل و معطوف به خارج داشته باشد و این شناخت منجر به ابراز وجود شود. یعنی شهروندان در فرآیندهای سیاسی و در پروسه رسمی و غیر رسمی تصمیم سازیهای سیاسی و تصمیم گیریهای سیاسی، به شکل مناسبی، بتوانند حضور فعالانه داشته باشند و در ابعاد اجرایی نظارت و حضور داشته باشند تا یک حکومت اسلامی مناسبی به جریان بیفتد.
امام راجع به تأسیس حکومت و ارتباط آن با بحث «ولایت» چه دیدگاهی دارند؟
شفیعی: امام راجع به تأسیس حکومت و اینکه با بحث ولایت که مبتنی بر اراده خداوند است، چگونه قابل جمع میباشد، دیدگاه نسبتا بدیعی ارائه نمودهاند. اندیشه غالب این است که درباره حکومت خداوند مستقیما افراد مشخصی را برای حکومت برگزیده است. بر اساس فکر شیعه بحث امامت و بحث ولایت مطرح است که طبق این دو مقوله حکومت از طرف خدا حق یا تکلیف افراد مشخصی است. طبق عقاید شیعه اگر در جامعه پیامبری وجود داشته باشد این پیامبر از طرف خداوند برای حکمرانی نصب شده است. اگر امام معصومی وجود داشته باشد طبق عقاید شیعه امام معصوم از طرف خداوند مناصبی را دریافت کرده و صاحب مقاماتی است. یکی از مقامات امام معصوم حق حکومت بر جامعه یا به تعبیر امام تکلیف حکومت بر جامعه است.
بر اساس عقاید جمع بزرگی از فقها خصوصا در تاریخ معاصر ایران حق یا تکلیف حکومت از طرف خداوند بعد از فقدان پیامبر یا امام معصوم به یک فرد شریعتشناس و شریعتمدار که ما به او فقیه میگوییم منتقل میشود. بنابراین ولایت از این جهت امر خدایی است و تکلیف حق و مقامی است که خداوند مستقیما بر عهده اشخاص مشخصی گذاشته است. این سؤال مطرح است که در درون چنین فکر سیاسی دینی امکان مشارکت مردم برای تأسیس یک حکومت دینی قابل تصور هست یا خیر؟ دلیلی برای آن وجود دارد یا خیر؟
شفیعی: اجمالا عرض میکنم در چارچوب اندیشه حضرت امام، مردم در هنگام تأسیس حکومت شرعا حق دارند و هم تکلیف دارند در ساختن یک نظام سیاسی مشارکت داشته باشند. این حق و تکلیف آنهاست که حکومتی را بسازند و بپردازند و حکومتی تأسیس کنند. این با آن اندیشه چگونه جمع میشود؟ امام به این منظور بین دو واقعیت جدا کردهاند؛ ولایت و تولی. ولایت امر الهی است اما تولی، یعنی تحقق بیرونی حکومت و پیدا شدن پدیدهای به نام حکمرانی، بحث دیگری است. برای اینکه حکومتی به شکل مشروع در بیرون تاسیس شود مردم باید رضایت خودشان را ابراز کنند و دست بیعت به آن شخص شایسته بدهند تا آن فرد شایسته حق تأسیس حکومت را داشته باشد. دقیقا مثل این هست که یک طبیب و یک پزشک حق طبابت دارد برای اینکه او عالم به علم پزشکی است و جوازی برای تأسیس مطب به دست آورده و مجوّز دارد. او حق طبابت دارد اما آیا این حق را هم دارد که بیماران را مجبور کند تا به مطب او مراجعه کنند و حتما او را به عنوان طبیب انتخاب کنند یا خیر؟ مسلما چنین حقی را ندارد. مردم باید با رضایت خودشان بدن خودشان را در اختیار معالجه او قرار دهند. تردیدی وجود ندارد که مردم باید رضایت داشته باشند تا او حق طبابت را عملیاتی کند. این حق مردم از کجا ناشی میشود؟ پاسخ این است که بدن مال آنهاست و این فیزیکی که بناست معالجه شود طبیب حق و شایستگی معالجه را دارد ولی بیمار هم حق دارد چرا که بدن مال اوست. پس دو حق در اینجا در یک جا جمع شده است: یکی حق طبیب است؛ چرا که او شایسته طبابت کردن است و دیگری حق بیماری است که بدن مال اوست. بنابراین این دو نفر باید رضایت داشته باشند، هم طبیب رضایت بدهد و هم بیمار تا معالجه مشروعی اتفاق بیفتد. حکومتی که قرار است به صورت مشروع تاسیس گردد حاکمش باید مشروع باشد و مردم نیز رضایت داشته باشند. حق مردم از کجا ناشی میشود؟ حاکم اسلامی در هنگام حکم راندن، امام معصوم یا پیامبر یا فقیه باشد فرقی نمیکند، در بدنها و جسم مردم تصرف خواهد کرد یا در روان و روح مردم تصرف میکند؛ چرا که او فرامینی صادر میکند و با این فرمانها یا در اموال مردم تصرف میکند یا در جانهای آنان تصرف میکند یا در بدنهای آنها تصرف خواهد کرد. بنابراین تصرفی در ملک غیر اتفاق خواهد افتد. مثلا دستور میدهد مردم به جهبه بروند. جسم فرد باید حرکت کند تا در جبهه حضور یابد. دستور میدهد فلان مجازات را در حق فلان فرد مجرم اجرا کنید، بالاخره روح یا جسم یا روان آن فرد به طور کلی یا جزئی مورد تصرف قرار خواهد گرفت. یا اینکه دستور میدهد مالیاتی را جمع کنید یا مالیات جمع شده را به گونه خاصی مصرف کنید. در همه این موارد تصرفی در ملک مردم از سوی حاکم پیش میآید. در تفکر دینی بیتالمال مال مردم است و در تفکر دینی بدنها متعلق به صاحبان بدنهاست؛ همچنان که روح و روان هر انسانی متعلق به اوست و مصداقی از قویترین ملیتهاست. بنابراین در هنگام حکمرانی دو حق در یک جا جمع شده؛ یکی حق مردم است که اموال و بدنها و روحها و عواطف مال آنهاست و دیگری حق حاکم است که او شایستگی برای حکمرانی دارد، دین و احکام الهی را میشناسد و این احکام بناست اجرا شود پس او هم حق دارد. اما جنس حق او از جنس شایستگی است و حق مردم از جنس مالکیت است. هر دو در حق داشتن مشترک هستند؛ به عبارتی دو حق در یک جا جمع شدهاند. اگر دو رضایت اتفاق بیفتد حکومت مشروع به وجود میآید. از آن طرف کسی که میخواهد حکمرانی کند باید شرایط را داشته باشد؛ فقیه و معصوم و پیامبر باشد و از طرف دیگر مردم هم باید آزادانه و به عنوان ابراز رضایت درونی با او بیعت کنند. بیعتی که کاشف از رضایت آنها باشد. این بیعت نماد است برای رضایت واقعی و درونی مردم.
اندیشهای که اعتقادی به نقش تعیینکننده و حق مشارکت مردم در مسائل سیاسی و مشروعیت نظام ندارد از منظر امام در چه جایگاهی قرار دارد؟
شفیعی: بحث تفکیک ولایت و تولی که دقیقا با آن توضیحی که عرض کردم امام آنها را تفکیک میکند و این تفکیک باعث میشود که امام ولایت را برای فقیه ثابت بدانند اما حق تشکیل حکومت را مبتنی بر رضایت مردم بدانند. استفتائی که در این زمینه از امام صورت گرفته بود و پاسخی که امام داده بودند ناظر به همین نکته است. اما کسانی که تحمّل مشارکت ناشی از حق مردم را نداشته باشند و به هر دلیل بر این اعتقاد باشند که مردم نباید در عرصه سیاسی حضور مشروعیتبخش و فعال داشته باشند و بر این اعتقاد باشند که مردم فقط باید حمایت کنند، مردم فقط باید در راستای خواست حکومت در عرصه سیاسی یک حضور منفعلانه نمایشی داشته باشند و فراتر از حضور منفعلانه مردم حقی برای ابراز وجود فعالانه در عرصی سیاسی را ندارند، این دیدگاه به هیچ وجه با دیدگاه سیاسی فقهی امام سازگار نیست و اندیشه سیاسی امام خمینی دقیقا در مقابل چنین اندیشهای قرار داشت.
بحثهایی که در این زمینه از حضرت امام هست بسیار غنی است. البته بیشتر بحثها جنبه جامعهشناختی دارد. من در حیطه بحثهای جامعهشناختی وارد نمیشوم و فقط اشاره میکنم در چارچوب سؤال جنابعالی حضرت امام در جایی به کسانی حمله میکنند و آنها را مورد انتقاد شدید قرار میدهد، کسانی که میگویند حالا که جمهوری اسلامی تأسیس شده و حکومت، حکومت اسلامی و دینی هست بنابراین در این حکومت باید فقط رهبران مذهبی و فقیهان و علما و روحانیت و یک طبقه مشخص مذهبی حق مشارکت داشته باشند و دیگران نباید در این عرصه حضور داشته باشند. حضرت امام این دیدگاه را در فرمایشات خودشان به شدّت مورد نقد قرار دادند. حضرت امام در یکی از فرمایشات خودشان که در «صحیفه امام» مندرج است میفرمایند قبل از پیروزی انقلاب اسلامی کسانی بودند که میگفتند روحانیت حق مشارکت در حکومت و سیاست را ندارد.
الان یک دیدگاه انحرافی دیگری مطرح شده که بر عکس دیدگاه انحرافی قبل از انقلاب میگوید غیر از روحانیت کسان دیگر، عموم مردم و کسانی که تخصص مذهبی ندارند از هر قشر خاصی که باشند دانشگاهی باشند یا عموم مردم باشند یا از هر طبقه دیگری غیر از روحانیت باشند حق مشارکت در سیاست ندارند. حضرت امام میفرمایند این دیدگاه هم مانند دیدگاه قبل یک دیدگاه انحرافی است و بلکه انحراف و خطرات این دیدگاه بسیار بسیار بیشتر از خطرات آن دیدگاه اولی است که در دوره رژیم پهلوی رایج شده بود. بنابراین امام به هیچ وجه حکومت اسلامی که مردم را در پیش بردن اهداف حکومت و فرآیند حکمرانی شراکتی ندهد این اندیشه را به عنوان یک اندیشه دینی قبول ندارند و به صراحت آن را کنار گذاشتند. متأسفانه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بخشی از متفکّران دینی ما به نظر من نتوانستند درک عمیقی از اندیشه سیاسی فقهی امام به دست بیاورند و اندیشه سیاسی امام را تقلیل دادند به آن چارچوب محدود فکری که خودشان داشتند و تلاش کردند امام را در قاب فکری خودشان جای دهند.
به نظرم این صدمه بزرگی برای بالندگی جمهوری اسلامی و تحقق کامل توسعه سیاسی در جمهوری اسلامی بود و متأسفانه کم اهمیت شدن نقش سیاسی مردم و بیشتر روی آوردن به هیجانات و کنار گذاشتن مسئله بلوغ سیاسی و اینکه ما حکومت را امر همگانی بدانیم و حکومت را متعلّق به مردم بدانیم نه به خاطر بحث کارآمدی که صددرصد از این جهت یک حکومت کارآمد بدون مشارکت مردم به این هدف نخواهد رسید و کارآمدی اتفاق نخواهد افتاد. این کاملا درست است و من بالاتر از آن عرض میکنم. برای اینکه حکومت، اسلامی و الهی شود باید نقش و سهم مردم و آن چیزی که خداوند به عنوان حقوق سیاسی تک تک مؤمنان قرار داده است جدّی گرفته شود تا ما بتوانیم به اهداف انقلاب اسلامی دست پیدا کنیم. ممکن است حکومتی را به نام اسلامی نگه داریم اما اگر حکومت بخواهد واقعا اسلامی شود باید عدالت در آن به وجود بیاید. این عدالت سویههای زیادی دارد که یکی از سویههای آن عدالت سیاسی است. عدالت سیاسی معنای پیچیدهای دارد. یکی از معانیش این هست که مردم به شکل مساوی در عرصه سیاسی به شکل فعالانه حضور داشته باشند و حکمرانان و مدیران و مقامات سیاسی را تحت نظارت همه جانبه خودشان قرار دهند.
اگر نکتهای باقی مانده است به عنوان حسن ختام فرمایشات شما بشنویم.
شفیعی: مطالب بسیار زیاد هست و من توانستم به برخی از آنها بپردازم. این بحث باید ادامه پیدا کند تا نکات اساسی مربوط به نقش مردم در حکومت به لحاظ اندیشه سیاسی امام خمینی مبرهن گردد. بحثهایی که امام راجع به نقش عرف سیال جامعه در زندگی سیاسی اجتماعی دارد، نقش زمان و مکان در حکمرانی درست، نقش تجربههای جدید بشری در حکمرانی قابل قبول مطرح کردهاند، باید مفصل بحث شود و اینکه حکومت اسلامی منافاتی با برگشت به تجربه بشری و با برگشت به درک عرفی و با برگشت به ارادههای تاریخی، اجتماعی تک تک افراد ندارد. اینها بحثهای دقیق و عمیقی است که باید در فرصتی دیگر مورد توجه قرار گیرد. فراتر از اندیشههای سیاسی،حضرت امام هم در وصیتنامه و هم در فرمایشات خودشان در دوره ده سالهای که رهبری جمهوری اسلامی را به عهده گرفته بودند بحثهای جامعه شناختی ارزشمندی دارند، ابراز اعتماد گسترده و ایمانی که به مردم داشتند، عشقی که به مردم میورزیدند و عشقی که مردم به ایشان ابراز مینمودند باید مستقل بحث شود و اینها بحثهای جامعه شناختی مهمی است که در آثار امام خمینی و در سیره امام راحل به وفور قابل ردیابی است. برای همه این بحثها من مؤیدات قرآنی دارم. پس، با مؤیدات قرآنی میتوان بحثهای جامعه شناختی امام خمینی درباره مشارکت سیاسی مردم را دنبال کرد و بحثهای اندیشهای امام را تکمیل کرد. در این جلسه همین مقدار کافی است و ان شاء الله در مجالی دیگر، اگر پیش آمد، بیشتر گفتگو خواهیم کرد.
(بدیهی است، انتشار دیدگاه و نظرات بهمنزله تایید و یا رد آن نیست و صرفاً از باب تعاطی افکار و تضارب آرا و زمینهسازی برای هماوردی اندیشههای متفاوت صورت میپذیرد. پیداست فرهیختگان حوزوی و دانشگاهی هر نقد مکتوب و متقنی که در این خصوص داشته باشند، در راستای برنامهها در «شبکه اجتهاد» منتشر خواهد شد.)