اختصاصی شبکه اجتهاد: دکتر عبدالحمید فرزانه عضو هیئتعلمی دانشگاه شیراز است. وی در سال ۱۳۸۷ مقالهای در خصوص نگرشی بر فلسفه علم اصول مینویسد. این مقاله در مجله علمی پژوهشی فقه و تاریخ تمدن اسلامی به چاپ رسیده است. در زیر، گزارشی از مقاله وی، ارائه شده است.
نویسنده در چکیده مقاله خود مینویسد: در حقیقت، هر دانشی باید فلسفه و دلیلی برای پیدایش و توسعهی ابعاد مختلف آن وجود داشته باشد. یکی از علوم اسلامی که فلسفه نیز دارد، اصول فقه است.
فلسفه اصول فقه، دانشی است که بهنقد چیستی، ساختار، روش، مبادی، موضوعات، ادله و غایات اصول فقه میپردازد. این دانش، دارای سه محور کارکردی است؛ ابتدا توصیف و تعریف موضوعات موردنظر خود را مطرح میسازد و سپس به کار سنجش گری و نقد آنها میپردازد و آنگاه چنانچه لازم بیند، راهکارها و توصیههایی برای بهبود علم اصول و کارآمدتر شدن آن در استنباطهای فقهی ارائه مینماید.
منابع اصلی فلسفه اصول فقه و اصول، همان کتاب و سنت است و از ادله چهارگانه قرآن، سنت، عقل و اجماع در مقام استدلال بهره میگیرد. غایت و اهدافی که در فلسفه اصول فقه پیگیری میشود به دو صورت قابلدستیابی است؛ بااینکه این دانش در مقام ناظر به اصول فقه میگردد که در این صورت غایت آن شناخت علم اصول از حیث ماهیت و ساختار، روش، مبادی و موضوعات و ادلهی آنها هست و درصورتیکه بهعنوان مابعد طبیعت مدنظر قرار گیرد، غایت آن رسیدن به امکان و وقوع و ملاکهای این دو و حدود و شروط نظریههای اصول فقه خواهد بود.
علت پیدایش علم
عضو هیئتعلمی دانشگاه واحد شیراز در مقدمه مقاله خود بعد از بیان نحوه پدیدار شدن علم که برای پاسخ به چراهای خود بوده است و جایگاه علم اصول در کشف احکام به این نکته اشاره میکند:
اصول فقه یک علم است و هر علمی را فلسفهای هست، پس اصول فقه را نیز فلسفهای است که به بیان علت و چرایی بخشهای مختلف این دانش میپردازد.
این پژوهش میخواهد تا در حد توان دانش نوپای فلسفه اصول فقه، وظایف، کارکردها و اهداف آن را تبیین و برخی از مسائل مطرح در این دانش را معرفی نماید. امید است با این اقدام که به روش تحقیق کتابخانهای و تجزیهوتحلیل نظرهای بزرگان اصول فقه انجام میشود، گامی کوچک درزمینهٔ ی ترویج این دانش مهم برداشته باشیم.
در بخش اول مقاله خود از مفهوم شناسی فلسفه اصول فقه سخن میگوید که لازمه آن ابتدا تعریف خود اصول فقه است، تعاریفی مانند علم به عناصر مشترک در استنباط و یا علم دستور استنباط و … را مطرح میکند ولی فلسفه علم اصول فقه را علم دیگری که از جایگاه بیرون و خارج از اصول فقه به بحث و بررسی آن میپردازد که دانشی کلی و ناظر بر اصول فقه خواهد بود. میداند؛ بهعبارتدیگر تعریف آیه الله عاملی لاریجانی را بیان میکند: فلسفهی اصول فقه، دانشی است که چیستی، ساختار، روش، مبادی، موضوعات ادله و غایات آن را تحقیق میکند و از این دو جایگاه داخل بسنجد.
امکان وجود فلسفه اصول فقه
در بخش دوم به امکان وجود فلسفه اصول فقه اشاره میکند با همان بیان گذشته که وقتی سراغ چراییهای هر علمی برویم فلسفه آن علم پدید میآید.
پیدایش و رشد هر دانش واقعی دارای اهمیت بسیار است بهگونهای که امروزه در برخی از دانشگاههای بزرگ دنیا رشتههای تخصصی فلسفهی علوم مختلف دایر شده و محققان و اندیشمندان با پیگیری چرایی و چگونگی پیدایش علوم گوناگون از یکسو اهمیت و جایگاه هر یک از دانشهای بشری را کشف و معرفی مینمایند و از سوی دیگر کاستیها، اضافهها و نیازهای جدید قابلطرح در هر عملی را به متخصصان آن دانش شناسانده و پیشنهادهای جدیدی در هر زمینه ارائه میکنند. پرواضح است که اصول فقه نیز دانشی اسلامی است که نیاز به فلسفه دارد.
در بخش سوم از هدف از فلسفه اصول فقه مینویسد که اگر ناظر است پس غایت از آن شناخت پیدا کردن نسبت به علم اصول فقه از حیث ماهیت، ساختار روش، مبادی و موضوعهای این دانش است که در تعریف فلسفهی اصول فقه نیز مورداشاره واقع شده است، بنابراین فلسفهی اصول فقه از جایگاه ناظر ناب، فقط علم اصول فقه را شناسایی میکند و به تحلیل و سپس ترکیب محتوا و ساختار و پیشینهی آن میپردازد و رابطهی آن را با فقه و منطق و منابع و ادله شرعی و عقلی موردبررسی و بازشناسی قرار میدهد.
در سه سطح مختلف به بررسی و تجزیهوتحلیل موضوعات موردنظر بپردازد:
الف – توصیف و تبیین
در این مرحله مسائل و موضوعات موردبحث را توصیف کرده و سپس به بررسی و تحلیل و یا ترکیب بخشهایی از آنها بپردازد.
ب- سنجش و نقد
در این مرحله، فلسفهی اصول فقه، چیستی و چرایی مسائل مطرح در اصول و روشهای اصولیان را در برخورد با موضوعات اصولی زیر ذرهبین نقد و بررسی قرار داده و نقاط ضعف و قوت این دانش را شناسایی کرده و نیازها و کاستیها را مدنظر قرار میدهد.
ج- توصیه و ارائهی پیشنهاد
در این مرحله فلسفه اصول فقه بهعنوان یک ناظر بیرونی راهحلها و پیشنهادهایی مطرح کرده و جهت بهبود وضع موجود دانش اصول فقه توصیههایی ارائه مینماید.
رابطهی فلسفهی اصول فقه با علوم دیگر
در بخشی دیگر به رابطهی فلسفهی اصول فقه با علوم دیگر میپردازد:
دانش فلسفهی اصول فقه از این حیث که فلسفه یکی از علوم است با هر فلسفه علم دیگری ازنظر ناظر بودن و داوری کردن از بیرون، مشترک هست و ازنظر کارکرد و روش نیز با دانشهای بشری دیگر رابطه داشته و بیشباهت نیست. به همین سبب در این بخش از نوشتار بهطور اختصار به رابطهی فلسفه اصول با چند دانش دیگر پرداخته و چگونگی ارتباط آنها را تبیین خواهیم کرد:
الف – رابطهی فلسفهی اصول فقه و علم کلام
میدانیم که علم کلام علمی است که دربارهی عقاید اسلامی، یعنی آنچه ازنظر اسلام باید بدان معتقد بود و ایمان داشت بحث میکند. به این نحو که آنها را توضیح میدهد و درباره آنها استدلال میکند و از آنها دفاع مینماید (مطهری، آشنایی با علوم اسلامی، بخش کلام، ۹) پس فلسفهی علم اصول هم از این نظر که به موقعیت مبانی اصول فقه میپردازد و در مورد تأیید یا رد آنها اقامهی دلیل میکند، شبیه علم کلام هست.
ب- رابطه فلسفه اصول فقه و فلسفهی اولی
در فلسفهی اولی از احوال موجود بماهو موجود صحبت میشود و فیلسوف به دنبال تمییز و تشخیص موجودات حقیقی از غیرحقیقی و علل آنها است و بهخصوص در پی رسیدن به علتالعلل و عامل اصلی و عالی وجود است. (طباطبایی، بدایه الحکمه، ۷) و در فلسفه اصول فقه در سطحی کوچکتر همین رفتار با علم اصول فقه صورت میگیرد یعنی امکان و امتناع و حدود و شروط وجودی علم اصول موردبررسی و سنجش قرار میگیرد و واقعیت و عدم واقعیت این دانش مورد نقض و ابرام واقع میشود. به همین سبب تا حدی فلسفه علم اصول به فلسفهی اولی شباهت و ارتباط پیدا میکند.
ج- رابطهی فلسفهی اصول فقه با علم اصول فقه
همانگونه که در تعریف فلسفه اصول فقه گفته شد، ساختار، مبانی، ادله و غایات علم اصول توسط فلسفهی این علم، مورد کنکاش و سنجش و داوری قرار میگیرد، بنابراین بین این دو دانش، رابطهی تنگاتنگی که بین هر علم و فلسفهی آن وجود دارد برقرار است.
د- رابطهی فلسفهی اصول فقه با فقه
علم اصول فقه را قواعدی دانستهاند که برای استنباط احکام شرعی فرعی آمادهشده است. (حیدری، اصول الاستنباط ص ۳۸)، بنابراین روشن است که استخراج احکام فقهی متوقف پر علم اصول هست. (همو، همان، ۱۴) از طرف دیگر وظیفهی فلسفهی علم اصول؛ بررسی ساختار، شیوهها، ادله و غایات اصول فقه است؛ بنابراین از طریق علم اصول فقه و فلسفه علم اصول رابطه و پیوند ایجاد میگردد.
مثلاً در مورد این مسئله اصولی که «آیا میتوان مناطهای موجود در ادلهی فقهی را تنقیح کرد و سپس تعمیم داد و بر طبق تعمیم آن به تعمیم حکم فقهی با قرار فقهی رسید؟» در این مسئله با استناد به نتایج بحثهای اجتهاد اصولی از دو جایگاه درونی و بیرونی، اگر به جواز تنقیح مناط و تعمیم آن رسیدیم آنگاه میتوانیم در مسئله فقهی بر طبق مناط تعمیمیافته به استنباط حکم فقهی همهی موارد برسیم. (عابدی شاهرودی، فلسفه اصول فقه، ص ۱۳)
و- رابطه فلسفهی اصول فقه و فلسفهی حقوق
ناصر کاتوزیان که از حقوقدانان و صاحبنظر در فلسفهی حقوق است موضوع فلسفه حقوق را تحقیق دربارهی میانی و هدف حقوق و کشف اسباب ایجاد قواعد حقوقی و فایدهی آنها معرفی کرده است. (مقدمه علم حقوق، ۷۸) از طرفی نیز میدانیم که در فرهنگ اسلامی و آموزههای دینی ما حقوق بخشی از فقه به شمار میرود. ازاینرو میتوان گفت همان رابطهای که بین فلسفهی اصول با فقه برقرار است بین فلسفهی اصول و حقوق موجود بوده و فلسفه علم اصول ازنظر کارکرد مانند فلسفهی حقوق عمل مینماید.
ی- رابطه فلسفهی اصول فقه و فلسفهی فقه
برخی از صاحبنظران ازجمله مصطفی محقق داماد، معتقدند فلسفهی فقه همان اصول فقه است. ولی برخی دیگر بین این دو دانش تمایز قائل شده و گفتهاند:
فلسفهی فقه با اصول فقه، فرق دارد. ازآنرو که اصول فقه، دستگاه انضباطی و آلی بر استنباط فقهی است و عناصر آلی و اکتشافی و محمولات تنجیزی و غیر تنجیزی را برای فقه در بردارد؛ اما فلسفهی فقه عبارت است از دانش ناظر به ماهیت فقه، ساختار، عناصر، موضوعات، محمولات و طرق و منابع و مبانی آن، ازآنرو که نظام فقه را قوام میدهند و ازآنرو که این دانش میتواند امکان تحول اجتهادی را از جایگاه بیرون فراهم سازد، چنانکه سنجش اجتهادی از جایگاه درون نیز امکان تحول اجتهادی را فراهم میکند. (عابدی شاهرودی، فلسفه اصول فقه)
بنابراین گرچه در شیوه کار شباهتهایی بین فلسفه فقه و علم اصول وجود دارد ما این دو دانش از هم متمایز بوده و نمیتوان هردوی آنها را یکی دانست. درنتیجه به همین میزان تفاوتی که بین فلسفهی فقه و اصول فقه وجود دارد بین فلسفهی فقه و فلسفهی اصول فقه نیز تمایز موجود است. منابع و ادلهی فلسفهی اصول فقه ازآنجاکه فیلسوف فقه خود از متشرعان بوده و در مقام عالم دین به بحث بیرونی ر مورد اصول دین میپردازد و از طرفی چنانکه در مبحث رابطه فلسفه اصول فقه و دانش فقه آمد، نتیجههای بررسیهای بهعملآمده در فلسفه اصول فقه باواسطه و از طریق علم اصول در استنباطهای فقهی مورد کاربرد و استفاده قرار میگیرد خواهناخواه ادله آن باید موردقبول عقل و شرع باشد. ازاینرو منابع اصلی در علم اصول و فلسفه علم اصول، کتاب خدا و سیره معصومین (علیهمالسلام) است، اما ادله بارت است از دو منبع یادشده (کتاب و سنت) و عقل و اجماع. عقل در این میان، وجه مشترک در همهی دانشهاست، چه دانشهای دینی و چه دانشهای بشری محض حتی در حسیتری دانشها بازنهاد مشترک برای نفی و اثبات و استدلال، عقل هست و چون فلسفهی هر علم منوط است به تفکر در شناخت و سنجش آن علم، ازاینرو استدلالهای عقلی در آن تا به مرحلهی استنباطی نرسد، نمیتواند در اصول فقه تأثیر گذارد (همو، همان، ص ۱۵)
ملاکهای حجیت و منجزیت در فلسفهی اصول فقه
در بخش دیگر از ملاکهای حجیت و منجزیت در فلسفهی اصول فقه مینویسد: وی یکی از مهمترین کارکردهای فلسفه علم اصول را ارائه راهکارهای جدید برای اصول فقه است مثلاً در بحث تعارض ادله چه ادله اجتهادی چه فقاهتی در این مرحله ادله از سنجش عبور کردهاند اگر بخواهیم بهترین راه را بگزینیم و به دلیل صحیح در این تعارض دستیابیم باید دو راهبرد درونی و بیرونی را بررسی کنیم.
راهبرد درونی این است که راههای حل تعارض را بررسی میکنیم هرکدام بدون اشکال از میدان بیرون آمد بدان عمل میکنیم.
راهبرد دوم، بیرونی است؛ بدین معنا که از جایگاه بیرون از علم اصول نظریههای راجع به حل تعارضات موردبحث و سنجش قرار میگیرد. در این صورت میباید از ادلهی چهارگانه کمک گرفت و در این میان ضرورت دارد برای استناد به ادله از شکل دور و تسلسل و یا تناقض بپرهیزد و_
از دلیلی که حجیت آن مخصوص است به اصول فقه، در فلسفه اصول فقه، استفاده نکند، هم چنانکه اصول فقه نیز از دلیلی که حجیت آن مخصوص به فقه است استفاده نمیکند، مانند امارات که حجیت آنها در اصول فقه تحقیق میشود، اما این حجیت (درصورتیکه اثبات شود) مخصوص است به احکام و قرارات فقهی و در خود علم اصول تأثیر ندارد. (رک؛ عابدی شاهرودی، ۱۸-۱۷)
سرفصلهای فلسفهی اصول فقه
عبدالحمید فرزانه در بخشی به بیان سرفصلهای فلسفهی اصول فقه میپردازد:
سرفصلهای نهادین فلسفهی اصول فقه بدین قرار است:
۱- شناخت ماهیت اصول فقه از جایگاه ناظر و با التفات به شناخت علم فقه
۲– شناخت ساختار اصول فقه چونان علم الى انضباطی و استنباطی
۳– استخراج منابع و مبادی و بررسی و بازشناسی و سنجش ادله و مسائل آن
۴– استخراج انواع کلی مسائل آن؛
۵– شناسایی غایت اصلی آن
۶– دلیل تفصیلی نیاز مجتهدان به اصول فقه برای استنباطهای فقهی چه بر مسلک اصولی و چه بر مسلک اخباری؛ زیرا در مسلک اخباری نیز استنباط فقهی بر پایهی مبانی کلی استوار است، ازاینرو اجتهاد عام در هر دو مسلک وجود دارد؛ گرچه اجتهاد اخباری بهطور مبنایی متمایز از اجتهاد اصولی است.
۷– پژوهش و استخراج امکانهایی که اصول فقه برای حل معضلهای استنباطی فراهم میسازد؛
۸– تحقیق و سنجش انواع پیوند علم اصول با دیگر علمها
۹– سنجش موقعیت عقلی، چونان یکی از ادلهی چهارگانهی شرعی در فقه و در اصول فقه و سنجش نسبت عقل با دیگر ادلهی چهارگانه؟
۱۰– سنجش و داوری از جایگاه ناظر دربارهی معضلهای اصول فقهی، در این کار هم از علم کلام کمک میگیرد و هم از مابعدالطبیعه و هم از دانش عقلی محض نظری و داوری را از جایگاه درونی علم اصول به انجام رساند. (همو، ص ۱۲-۱۱)
تأثیر فلسفه اصول فقه
استاد دانشگاه شیراز از تأثیر فلسفه اصول فقه بر اجتهاد میگوید:
فلسفهی اصول فقه از طریق شناسایی و سنجش گری مبانی و ساختار ادلهی اصول فقه و ارائهی توصیهها و راهکارهای اصلاحی و تکمیلی در مورد هر یک به تقویت و شاید توسعهی اصول فقه کمک میکند. از طرف دیگر میدانیم که علم اصول فقه ابزار کار اجتهاد است و مجتهدان با تکیهبر قواعد آماده در اصول فقه، احکام شرعی فرعی را استنباط و استخراج مینماید، بنابراین فلسفهی اصول فقه، تواناییها و راهگشاییهای علم اصول و حدود و شروط آنها را مشخص میکند و از این راه نظام توانمندیها و راهگشاییهای فقه را برای مشکلها و رویدادها تفسیر میکند. برای نمونه مسائل مستحدثه در فقه، ما را بهسوی نهادهای اجتهاد سوق میدهد تا بتوانیم با بهرهگیری از تواناییهای علمی آن نهادها حل مشکلات جدید دست یازیم. این کار، آنگاه میسور است که دستگاه انضباطی و اکتشافی اجتهاد را بر مسائل فقهی تطبیق دهیم؟ و به سخن دیگر مسائل فقهی را به دستگاه اجتهاد بازگردانیم. این راهبرد از جایگاه درونی در خود علم فقه و اصول فقه به انجام میرسد اما از جایگاه بیرونی و ناظر در فلسفهی اصول فقه با کمک علم کلام و مابعد طبیعت و علم عقلی محض نظری و عملی و با ارجاع مسائلی به منابع دوگانهی (قرآن و سنت) و ادلهی چهارگانهی استنباط قرآن، سنت، عقل، اجماع به انجام میرسد. (همو، ص ۱۳-۱۲)
فلسفهی اصول و کشف چرایی طرح و گسترش موضوعات اصولی
یکی از کارکردهای فلسفهی اصول فقه، ردیابی علت مطرحشدن موضوعات و مباحث اصولی و چگونگی گسترش یافتن آنها است که کشف علل و عوامل تأثیرگذار در این مورد میتواند میزان استواری و حجیت هریک از آنها را مشخص و درنتیجه مقدار ارزشمندی یا کمارزشی آنها را در استنباطهای فقهی اثبات نماید. ورود موضوعاتی مثل قیاس، استحسان، مصالح مرسله به عرصه اصول فقه و نیز بهکارگیری بیشازحد و گستردهی اجماع از سوی علمای اهل سنت ازجمله مواردی است که چنانچه فلسفهی اصول بهعنوان یک دانش ناظر به آن بپردازد میتواند علل و دلایل آن را روشن و اعلام نماید.
الف: تأثیر اختلافات مذهبی در پیدایش علم اصول
همانطور که بیان شد، یکی از جایگاههای فلسفهی اصول فقه نظارتی است. چنانچه فلسفهی اصول از چنین جایگاهی علم اصول را در یک فرآیند تاریخی از آغازین روزهای پیدایش آن موردبررسی قرار داده و علل به وجود آمدن قواعد و چارچوبهای اصولی را در طول تاریخ در دو فرقه مذهبی شیعه و اهل سنت ازنظر بگذراند، بیتردید درخواهد یافت که دلیل به وجود آمدن برخی از مباحث اصول فقه اختلافات مذهبی دو گروه اسلامی شیعه و اهل سنت بوده است.
بهطور مثال طرح و بهکارگیری گسترده و گاه بدون ضابطه اجماع با تعاریف گوناگون در بین اصویان و فقیهان اهل سنت (فیض، مبادی فقه و اصول، ۳۹) و استفاده محدود و مشروط از آن در بین علمای تشیع در یک نگاه فلسفه اصول فقهی، ناشی از بحث تاریخی امامت و جانشینی پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد (ص) و اعتقاد نداشتن آنان به وجود پیشوایان معصوم (ع) و استفاده علمای عامه از اجماع بهعنوان دلیل مشروعیت خلافت ابوبکر هست (ر.ک: محمدی خراسانی. شرح کفایه الأصول، ۱۲۸) و بنا به گفتهی شیخ مرتضی انصاری، اصل و اساس اجماع، اهل سنت هستند و اجماع هم برای آنها اصل هست. (ر ک: مشکینی، الرسائل الجدیده، ۶۱)
ب: محدودیت سنت و تأثیر آن در طرح استحسان و مصالحه مرسله
استفاده از موضوعات مباحثی چون قیاس، استحسان و مصالح مرسله جهت صدور فتوا و استنباط احکام شرعی در بین فقای اهل سنت بسیار گسترده و پردامنه هست. از نگاه فلسفهی اصول فقه بهعنوان یک ناظر بیرونی علت اساسی طرح و توسعه و به کارگیری فراوان این موضوعات در بین عالمان سنی و عدم پذیرش و طرح آن در بین اصولیان و فقیهان شیعه، چیزی جز عدم اعتقاد آنان به امامت معصومان دوازده گانه پس از پیامبر گرامی اسلام نمیباشد که همین امر آنها را با محدودیت در سنت و حدیث بهعنوان دومین منبع فقه روبه رو ساخته و ناچار کرده است برای پاسخ گویی به نیازها و پرسش های شرعی به بهره برداری وسیع از قیاس، استحسان و مصالح مرسله دست بیازند.
نتیجهگیری
نویسنده نتیجه نوشته خود را چنین بیان میکند: اصول فقه بهعنوان یک دانش ساختهوپرداخته مسلمین یکی از علوم اسلامی است که دارای فلسفهی پیدایش نیز هست.
فلسفه اصول فقه دانشی است که چینی، ساختار، روش، مبادی، موضوعات، ادله و غایات اصول فقه را موردبحث و بررسی نقادانه قرار میدهد. این دانش دارای سه محور کارکردی است؛ ابتدا به کار توصیف و تعریف موضوعات موردنظر خود میپردازد و سپس به کار سنجش گری و نقد آنها میپردازد و آنگاه چنانچه لازم ببیند راهکارها و توصیههایی برای بهبود علم اصول و کارآمدتر شدن آن در استنباطهای فقهی ارائه مینماید؛ و
منابع اصلی فلسفه اصول فقه و اصول همان کتاب و سنت ا قرآن، سنت، عقل و اجماع در مقام استدلال بهره میگیرد. غایت و اهدافی که در فلسفه اصول فقه پیگیری میشود به دو صورت قابلدستیابی است. بااینکه این دانش ناظر به اصول فقه مینگرد که در این صور ماهیت و ساختار، روش، مبادی و موضوعات ادله آنها هست و درصورتیکه بهعنوان مابعد طبیعت مدنظر قرار گیرد غایت آن رسیدن به امکان و وقوع و ملاکهای این دو و حدود و شروط نظریههای اصول فقه خواهد بود.