کتاب «کلیات علوم حدیث» پنجاه و پنجمین اثر استاد علی نصیری در قطع وزیری در ۲۵۵ صفحه از سوی انتشارات وحی و خرد وابسته به موسسه معارف وحی و خرد انتشار یافت.
به گزارش خبرنگار اجتهاد، حجتالاسلام والمسلمین علی نصیری، استاد خارج فقه و اصول حوزه علمیه قم، در سال ۱۳۸۲ دو جلد کتاب حدیثشناسی را سامان داد و پس از آن متن برگرفتهای از آن کتاب با نام «آشنایی با علوم حدیث» و «درس نامه علم حدیث» به ترتیب به عنوان متن درسی حوزههای علمیه برادران و خواهران معرفی شد و مجدداً کتاب جدید «درآمدی بر علوم حدیث» به عنوان متن جدید درسی حوزه به سامان رسید، مترصد فرصتی بود تا چهار دانش مورد گفتگو در این کتاب شامل: تاریخ حدیث، درایه الحدیث، رجال الحدیث و فقه الحدیث، به صورت جداگانه و مفصل سامان دهد.
اینک قرار است که موسوعه حدیثی در شش جلد به شرح ذیل سامان یابد: ۱. کلیات علوم حدیث؛ ۲. تاریخ حدیث؛ ۳. درایه الحدیث؛ ۴. رجال الحدیث؛ ۵. روششناسی فهم احادیث؛ ۶. روششناسی نقد احادیث. از این مجلدات، افزون بر «کلیات علوم حدیث» که اینک عرضه شده است، دو جلد سوم و ششم؛ یعنی روششناسی نقد احادیث و درایه الحدیث به ترتیب در سال ۱۳۹۱ و سال ۱۴۰۱ توسط انتشارات وحی و خرد وابسته به موسسه معارف وحی و خرد به زیور طبع آراسته شدهاند.
آنچه در اختیار خوانندگان قرار میگیرد، مباحث جلد نخست این موسوعه با عنوان «کلیات علوم حدیث» است که در دوازده فصل به شرح ذیل فراهم آمده است: فصل اول: جایگاه علوم حدیث؛ فصل دوم: حجیت سنّت نبوی و ولوی؛ فصل سوم: منابع سنت نبوی و ولوی؛ فصل چهارم: جایگاه سنت در دین شناخت؛ فصل پنجم: دیدگاه قرآنیون در باره جایگاه سنت؛ فصل ششم: اهل بیت(ع) و تدوین کتب حدیثی؛ فصل هفتم: جایگاه کتب اربعه از نگاه اخباریان و اصولیان؛ فصل هشتم: نقد شبهات در باره کتب اربعه؛ فصل نهم: میراث حدیثی شیعه و پدیده جعل؛ فصل دهم: میراث حدیثی شیعه و پدیده نقل به معنا؛ فصل یازدهم: میراث حدیثی شیعه و پدیده تصحیف؛ فصل دوازدهم: روشهای اعتبار سنجی روایات.
اهل بیت (ع) و تدوین کتب حدیثی
برشی از کتاب: تاریخ فعالیت علمی، اجتماعی و سیاسی اهل بیت (ع) از سال دهم هجرت تا سال ۳۲۹ هجری قمری؛ یعنی تا آغاز غیبت کبرای حضرت حجت (ع) استمرار مییابد و به تعبیری دیگر قریب به چهار سده را دربر میگیرد. از سویی دیگر، بر اساس اسناد موجود تاریخی و روایی بسیاری از شاگردان اهل بیت (ع) در زمینههای مختلف علوم اسلامی؛ اعم از تفسیر، حدیث، فقه، سیره، اخلاق و … دست به تالیف برده و گاه برای یک نفر تا دهها اثر برشمرده میشود؛ هر چند عموم آنها در گذار زمان و در رخدادهای مختلف از میان رفته است. برخی از آثار نیز به لطف الهی در اختیار ما قرار دارند؛ نظیر کتاب المحاسن از احمد بن محمد بن خالد برقی (م ۲۷۴)، بصائر الدرجات از محمد بن حسن بن فروخ صفار (م ۲۹۰)، کتاب المؤمن از حسین بن سعید قمی (م سده سوم)، النوادر از احمد بن محمد بن عیسی اشعری (م سده سوم)، قرب الاسناد از حمیری قمی (م ۳۰۴).
نیز در میان عالمان اهل سنت آثار متعدد در زمینههای مختلف علوم اسلامی ثبت شده و عموم آنها در اختیار ما قرار دارند؛ به عنوان نمونه به موارد ذیل اشاره میکنیم: دو کتاب الرساله و کتاب الام از شافعی (م ۲۰۴)، الموطا از مالک بن انس (م ۱۷۹)، مسند احمد بن حنبل (م ۲۴۱)، سنن دارمی از عبد الله بن رحمان دارمی(م ۲۵۵)، صحیح بخاری (م ۲۵۶)، سنن ابن ماجه (م ۲۷۳)، سنن ابی داود (م ۲۷۵)، سنن ترمذی (م ۲۷۹)و سنن نسایی (م ۳۰۳).
از سویی دیگر در عموم کتابهایِ ناظر به تاریخ حدیث شیعه، کتاب و نگاشتههای مختلفی به اهل بیت (ع) نسبت داده میشود که در نگاه کلی میتوان آنها را به پنج دسته قابل تقسیم دانست:
یک؛ آثاری که به عنوان میراث امامت تنها در اختیار اهل بیت قرار داشته و ما تنها گزارشهایی در باره آنها در اختیار داریم؛ نظیر کتاب علی (ع)، مصحف امام علی (ع) و مصحف فاطمه (ع).
دو؛ آثاری که به رغم برشمردن به عنوان کتاب در حد و قواره کتاب تلقی نمیگردند؛ نظیر رساله حقوق از امام سجاد (ع)، کتاب اهلیلجه از امام صادق (ع)، رساله ذهبیه از امام رضا (ع)، زیارت جامعه از امامهادی (ع)، و همه نامههای ائمه اطهار به اصحاب و یاران خود.
سه؛ آثاری که دیگران تنظیم کردند و به نام اهل بیت (ع) ثبت شده است؛ نظیر نهج البلاغه از حضرت امیر (ع) که در سده چهارم توسط سید رضی گردآوری و تنظیم شد و کتاب توحید مفضل که با فرض صحت انتساب توسط مفضل بن عمر با ثبت سخنان امام صادق (ع) سامان یافت.
چهار؛ آثاری که استناد آنها به اهل بیت (ع) اثبات نشده است؛ نظیر رساله یا تفسیر نعمانی، مصباح الشریعه، فقه الرضا (ع)، تفسیر امام حسن عسکری که به ترتیب به حضرت امیر (ع)، امام صادق (ع)، امام رضا (ع) و امام حسن عسکری نسبت داده شده و انتساب هیچ یک از آنها چه به جهت سند و صدور و چه به جهت متن به اهل بیت (ع) اثبات نشده است.
برآیند چهار دسته گذشته آن است که حقیقتاً اهل بیت (ع) به معنای متعارف و به مفهوم شناخته شده دست به تالیف نبردند و در هیچ یک از زمینههای مختلف علوم اسلامی کتابی تولید نکردند. آن چه در نهایت میتوان به اهل بیت (ع) نسبت داد تنظیم نامهها و رسالههای کوچک و کوتاه در پاسخ به پرسش افراد مختلف یا به عنوان توصیه نامه یا ارایه یک مساله و مبحث به صورت شفاهی یا با املا بوده است؛ یعنی امام مبحثی را ارایه کرد و یکی از یاران ایشان آن را ثبت و ضبط کرد؛ چنان که در باره توحید مفضل چنین امری رخ نمود.
حال این پرسش اساسی به ذهم تبادر میکند که آیا اهل بیت (ع) با همه تلاش و کوشش بی وقفه در حفظ کیان فکری و فرهنگی اسلام و شکل دادن به هویت باورهای تشیع، از نیاز مستمر و پیوسته همه مسلمانان و به ویژه شیعیان و در یک نگاه کلی تر از نیاز جهانیان به علوم الهی آگاهی نداشتند؟! آیا اهل بیت (ع) که ما آنان را واجد علوم غیبی و علوم فرازمان و فرامکان میشناسیم، از حال و وضع روزگاران پس از خود وقوف نداشتند و نمیدیدند که در مسایل مختلف در زمینههای اعتقادی و فقهی چه اختلافات دامنه داری میان شیعیان و حتی میان عالمان شیعه رخ مینماید و در تاریخ تشیع صف آراییهای تلخ در میان مدافعان بهره مندی آنان از علوم غیبی و مخالفان آن، میان مدافعان عقل گرایی و نقل گرایی، میان اصولیان و اخباریان و … ثبت خواهد شد؟! نیز آیا آگاهی نداشتند که فقیهان برای دستیابی به پاسخ بخشی از پرسشهای به ویژه در مسایل نوپدید و نوپیدا با چه دشواریها مواجه خواهند شد و گاه چه اختلافات شگفت آوری در فتاوای آنان اتفاق خواهد افتاد؟! آیا فراهم آمدن کتب بدست اهل بیت (ع) از گستره این دست از آفتها و آسیبها نمیکاست؟!
بخشی از این دست از آفتها و آسیبهای فقدان نگاشتههای سامان یافته از اهل بیت (ع) حتی در دوران خود آنان تحقق یافت و اهل بیت (ع) گاه خود اختلافات دامنه دار اصحاب و یاران خود در زمینههای مختلف علوم اسلامی شهود میکردند. میدانیم که آنان از همه این دست از آفتها و آسیبها به خوبی و به طور کامل آگاهی داشتند و با این حال دست به تالیف نبردند.
در پاسخ از چرایی عدم تدوین کتب دینی توسط اهل بیت (ع) سه نکته را میتوان مورد تاکید قرار داد که عبارتند از: ۱. دخالت عنصر تقیه؛ ۲. جلوگیری از خطر غلو؛ ۳. نگرانی از جعل و تحریف معاندان.
یک؛ دخالت عنصر تقیه
بررسی تاریخ شیعه به روشنی نشان میدهد که شیعه در میان تمام فِرق اسلامی، تنها فرقهای است که با بیشترین ستم و ظلم حکمرانان اموی و عباسی و دشمنیهای سایر مذاهب اسلامی بهویژه شماری از متعصبان اهل سنت روبرو بوده است. برای نخستین بار، معاویه کار دشنام بر حضرت امیر(ع) را رواج داد و از والیان خود خواست تا با تمام دوستان و شیعیان امام با سرسختی تا مرحله شکنجه و قتل پیش بروند و خود بزرگانی از صحابه پیامبر و یاران حضرت امیر؛ همچون رُشید هجری و عمرو بن حمق خزاعی را به طرز فجیعی به شهادت رساند.
پس از او شماری از بزرگان شیعه؛ همچون میثم تمار و سعید بن جبیر بدست حجّاج بن یوسف ثقفی به جرم ابراز محبت به حضرت امیر(ع) به شهادت رسیدند. حضرت امیر (ع) خود پیش بینی کرد که دوستان و علاقه مندان ایشان پس از شهادت امام (ع) مجبور به دشنام و برائت از ایشان خواهند شد و تاکید فرمود که زیر بار برائت نروند: «انکم ستدعون إلى سبی فسبونی، ثم تدعون إلى البراءه منى وإنی لعلى دین محمد» ؛ چنان که امام به صورت خاص خطاب به میثم تمار چنین فرمود: «کیف أنت یا میثم إذا دعاک دعى بنی أمیه عبید الله بن زیاد إلى البراءه منى؟ فقلت: یا أمیر المؤمنین أنا والله لا أبرأ منک؟ قال: إذا والله یقتلک ویصلبک» امام حسین(ع) و یارانش بهخاطر اظهار مخالفت با حکومت ننگین یزید، به شهادت رسیدند و میزان فشار و سختگیری بر امام سجاد(ع) چنان بالا گرفت که در کنار محدود بودن یاران و اصحاب، عملاً از علم و دانش ایشان چندان بهرهای برده نشد.
روایت ذیل یکی از نشانههایی است که از وجود تقیه شدید در دوران اهل بیت(ع) حکایت دارد: «عن محمد بن الحسن بن أبی خالد شینوله قال: قلت لأبی جعفر الثانی(ع): جعلت فداک إن مشایخنا رووا عن أبی جعفر وأبی عبد الله وکانت التقیه شدیده فکتموا کتبهم فلم ترو عنهم، فلما ماتوا صارت (تلک) الکتب إلینا، فقال: حدثوا بها فإنها حق؛ محمد بن حسن ابنخالد شینوله میگوید: به امام جواد(ع) عرض کردم: فدایت شوم مشایخ ما از امام باقر و امام صادق روایاتی را نقل کردهاند و چون در آن زمان تقیه شدید بود، آنان کتب خود را پنهان ساختند و از این جهت آن روایات از آنان نقل نشد و چون از دنیا رفتند، آن کتابها به دست ما افتاد. (تکلیف ما چیست؟). امام فرمود: روایات این کتب را نقل کنید؛ زیرا مطالب آنها حق است.»
گرچه در پی منازعات میان امویان و عباسیان در دوران امام صادق(ع) تا حدودی فضای سیاسی و فرهنگی آزادتر شد، اما این امر نیز چندان دوام نیافت و با آمدن متوکل کار بر شیعیان مجدداً سخت شد؛ زیرا او علاوه بر حبس، شکنجه و قتل شیعیان، آنان را از زیارت مرقد امام حسین(ع) بازداشت و حرم امام را ویران نمود و ابن سکّیت را به جرم ابراز محبت نسبت به امام حسن و امام حسین (ع) به طرز وحشتناکی کشت. در دورانهارون این امر همچنان ادامه یافت؛ به گونهای که امام کاظم(ع) مکرّراً به زندان افتاد و کار به جایی رسید که شیعیان مجبور بودند در نقل سخنان و نیز مکاتبات با امام به جای ذکر نام ایشان از القاب و کنیههایی؛ همچون «عبدصالح» و «ابوابراهیم» استفاده کنند. به استثنای امام رضا(ع) که به ظاهر آزادی رأی داشت، امامان پس از ایشان در تنگنا و گاه محاصره کامل بودند. اطلاق عسکرین بر امامهادی و امام حسن عسکری و نیز عمر کوتاه این دو امام، بهترین گواه مدعا است.
پنهان بودن ماجرای ولادت امام زمان(عج) و محدود بودن دیدار با ایشان در آغاز طفولیت جز برای شماری اندک از خواص و سپس شروع غیبت صغرا و کبرای امام، همگی اثباتگر شدت مخالفتها و محاصرهها علیه اهل بیت و پیروانشان است. گذشته از محدودیتهای سخت حاکمان اموی و عباسی علیه شیعیان، گروههایی از اهل سنت نیز با شیعیان برخوردهای سخت و گاه خونین داشتند. از عوامل موثر چنین امری همصدایی حاکمان اموی و عباسی با آنان بود. به عبارت روشنتر؛ بهرغم آن که این حاکمان گاه به سوی معتزله و گاه به سوی اشاعره روی میآوردند که اختلاف بر سر قدمت و حدوث قرآن و ماجرای مِحنت از نشانههای آن است، اما در این جهت که هیچگاه به مذهب شیعه روی خوش نداشتند و عموماً بر مذهب عامه بودند، با یکدیگر همصدا بودند. در میان زمامدارانِ دو دوره اموی و عباسی، تنها در باره مامون عباسی شائبه تشیع وجود دارد.
وقتی حاکمان یکسره به مذاهب عامه روی آورده باشند و به هر دلیل از جمله محدود کردن کردن ائمه(ع) با تفکر شیعی و شیعیان به مخالفت برخیزند، خود این امر راه را برای سایر گروهها و فرق اسلامی برای محدود کردن شیعیان و سخت گرفتن بر آنان که بالطبع با عقیدهشان مخالفتها و چالشهایی داشتند، فراهم میساخت. از بهترین نمونههای مدعا، داستان سعایت سنیانِ متعصب علیه شیخ طوسی در حضور خلیفه عباسی القائم بالله است که بالاخره به خشونت سخت علیه شیعیان انجامید و در پی هجوم آنان به خانه شیخ و آتش زدن خانه و کتابخانه ایشان، وی ناگزیر به کوچ از محله کرخ بغداد به شهر نجف شد.
چنین مخالفتها و محدودیتها با فراز و نشیبهای گوناگون در یک دوره تا ظهور آلبویه و در سده دهم با ظهور خاندان شیعی صفوی و شکلگیری حکومت شیعی در ایران که به شکل گیری حکومت شیعی انجامید، استمرار یافت. درگیری خونین علیه شیعیان در این دوران به شهادت شهید اول و شهید دوم در لبنان انجامید و همین سختگیریها زمینه را برای هجرت بزرگان شیعه از لبنان به ایران فراهم آورد. محقق کرکی، والد شیخ بهایی (شیخ عبد الصمد) و فرزند او معروف به شیخ بهایی و شیخ حر عاملی از این شمارند.
با این سیر کوتاه میتوان نتیجه گرفت که شیعیان حدود هزار سال در انزوا و در فشار از سوی حکمرانان و نیز گروههای تند و متعصب اهل سنت قرار داشتند. در دوران ما که جهان به دهکدهای تبدیل شده و به استناد لایحه حقوق بشر، هر گونه خشونت دینی و عقیدتی ممنوع است، فشار و سختگیری همچنان به صورتهای مختلف علیه شیعیان در برخی کشورها؛ همچون پاکستان و عراق مشهود است و خشونتهای مذهبی، گاه باعث کشته شدن شمار زیادی از شیعیان شده و میشود.
با چنین فشارها و سختگیریها علیه ائمه و پیروانشان، آیا معقول و منطقی نبود که ائمه(ع)، تقیه را برای حفظ کیان تشیع و ماندگاری آنان در صفحه تاریخ واجب بدانند؟! اگر تقیه مومن آل فرعون در برابر دستگاه ستمکار فراعنه مجاز باشد و عمار یاسر برای حفظ جان خود از ابراز کفر بر زبان، منعی نداشته باشد، چرا تقیه شیعیان برای حفظ جان، مال و عِرضشان ناپسند و نامشروع تلقی میگردد؟! بر اساس همین واقعیتهای تلخ تاریخی است که ائمه(ع) گاه با مراجعه شیعیان به منزلشان و در پاسخ به پرسشهای آنان، عمداً پاسخهای موافق با اهل سنت میدادند تا آنان با عمل به این رهنمونها، بیآن که غالباً خود متوجه باشند، در میان اجتماع اهل سنت به عنوان تشیع شناخته نشده و دچار محدودیتها نگردند. دستور امام کاظم(ع) به وزیر شیعیهارون الرشید یعنی علی بن یقطین مبنی بر انجام فریضه وضو و نماز بر طبق مذهب عامه، از نمونههای روشن است که مدعای ما را اثبات میکند. باری، اهل بیت(ع)؛ درست نظیر خضر نبی(ع) که کشتی مستمندان را برای جلوگیری از دستبرد شاهان ستمکر، سوراخ و معیوب میکرد، بهترین راه را برای حفظ جان و مال شیعیان، بهره جستن از عنصر تقیه دانستند.
چنانکه امام صادق(ع) در توجیه تقیه چنین فرمود: «اتقوا علی دینکم فاحجبوه بالتقیه، فإنه لا إیمان لمن لا تقیه له، إنما أنتم فی الناس کالنحل فی الطیر لو أن الطیر تعلم ما فی أجواف النحل ما بقی منها شئ إلا أکلته ولو أن الناس علموا ما فی أجوافکم أنکم تحبونا أهل البیت لأکلوکم بألسنتهم ولنحلوکم فی السر والعلانیه؛ دین خود را با تقیه حفظ کنید و هر که تقیه ندارد، دین ندارد. مَثَل شما در میان مردم مَثَل زنبور عسل در میان پرندگان است که اگر پرندگان بدانند در شکم زنبور عسل چیست، چیزی از آن باقی نمیگذارند و تا آن را نخورند رهایش نمیکنند. هم چنین اگر مردم بدانند که سویدای دل شما لبریز از دوستی ما است، با زبانشان بر شما طعن زده و آشکارا علیه شما توطئه میکنند.»
امام صادق(ع) در این روایت از خطر حاکمان برای شیعیان سخن گفت و انگشت اشاره خود را به سوی مردم که عموماً جزو اهل سنت و جماعت بودند، برده است. بر این اساس، اهل بیت(ع) گاه برگزیدهترین و بهترین یاران خود را در میان مردم نکوهش میکردند تا نگاه مراقب دشمنان از آنان فرو پوشد و جانشان ایمنی یابد؛ چنانکه امام صادق(ع) به فرزند زراره یعنی عبدالله بن زراره چنین فرمود: «از طرف من به پدرت سلام برسان و به او بگو من بهخاطر دفاع از تو، تو را نکوهش کردهام؛ زیرا مردم و دشمنان، هر کس را که به ما نزدیک است و ستایشش کردیم، مورد آزار قرار میدهند… من خواستم تو را نکوهش کنم تا آنان بهخاطر این عیب و نقص تو را ستایش کنند و بدین طریق شرّ آنان از تو دفع شود.»
بر این اساس، گاه اهل بیت(ع) در یک جلسه به یک پرسش پاسخهای متعدد و متنوعی میدادند، تا شیعیان با نگرشها و نشانههای مختلف به سوی موطن خود بازگردند و با تنوع باورها و رفتارها، موضع آنان برای دشمان آنان آشکار نگردد. به عنوان نمونه زراره میگوید: «از امام باقر(ع) در باره مسألهای پرسیدم، امام پاسخی دادند. آنگاه شخص دیگری آمد و همان سؤال را مطرح کرد و امام پاسخ دیگری داد، سپس شخص سومی آمد و اتفاقاً همان پرسش قبل را ابراز کرد و امام پاسخی غیر از پاسخهای اول و دوم داد. وقتی آنان رفتند به امام عرض کردم: دو نفر از عراق آمدند و از یک مسأله سؤال کردند، اما شما پاسخهای متفاوتی دادید! امام فرمود: ای زراره! این کار برای ما بهتر و برای شما ماندگارتر است؛ زیرا اگر بر کاری اجتماع و اتفاق نظر داشته باشید، مردم شما را بر محبت ما، شناسایی خواهند کرد و این کار ماندگاری ما و شما را در خطر خواهد افکند. زراره میگوید: به امام صادق(ع) عرض کردم: اگر شما شیعیان تان را بر نیزه یا بر آتش بکشید، آنان بر اعتقاد خود خواهند ماند، اما اینک آنان با اختلاف و پراکندگی از پیش شما میروند! میگوید: امام صادق(ع) همان پاسخ پدر خود را به من فرمودند.»
این روایت به خوبی نشان میدهد که اهل بیت(ع) عامدانه و از سر ناچاری، احکام مختلف را میان شیعیان میپراکندند، تا شناسایی آنان از رهگذر اتفاق نظر بر یک رأی، میسر نباشد. جالبتر آن که وقتی زراره از ثبات قدم شیعیان، برای امام صادق(ع) سخن میگوید، آن حضرت بسان پدر بزرگوار خود، هم چنان بر لزوم پیگیری این روند اصرار میورزد. مفهوم چنین رویکردی آن است که با فرض پذیرش وجود چنین ثبات قدمی، ترک چنین رویهای و اعلام احکام واحد برای همه شیعیان، آنان را در معرض نابودی قرار میدهد و این امر البته به صلاح ماندگاری شیعه، به عنوان تفکر اصیل و عمیق اسلام نخواهد بود.
با توجه به نکات پیشگفته به هیچ وجه مصلحت نبود که اهل بیت (ع) دست به تالیف کتاب ببرند؛ زیرا در این صورت امام ناگزیر بود تا متن کتاب را بر اساس نظر نهایی و آن چه که حکم واقعی مورد نظر خداوند است، تنظیم کند. در این صورت مبنای فکری اهل بیت (ع) برای همه و به ویژه دشمنان و معاندان آنان آشکار میشد و با سریان آن سرخطهای فکری و رفتاری، تمام شیعیان آنان شناسایی میشدند و به راحتی جان و مال آنان در معرض آفت و آسیب قرار میگرفت و عملاً دیگر اثری از شیعه در تاریخ باقی نمیماند.
همان گونه که اشاره شد، راز اصلی ارایه چند پاسخ به پرسشگران آن هم گاه در یک مجلس آن بود که حتی شیعیان و یاران دور و نزدیک اهل بیت (ع) از مبانی فکری و فقهی آنان اطلاع نهایی پیدا نکنند و در پی عمل به چند گونه فتوا، رفتار و رویههای متعدد و متکثر از آنان بروز و نمود یابد و از این رهگذر معاندان آنان هرگز درنیابند که کدام از آنان شیعه و دوستدار اهل بیت (ع) اند. تالیف کتاب با چنان وضعیت فشار و خطر برای شیعه به منزله چراغ سبز و دادن کدهای آشکار به دشمنان اهل بیت و شیعه بود تا شناخته شده و از این طریق اثری از شیعه باقی نگذارند.
دو؛ جلوگیری از خطر غلوّ
غلوّ از جمله آفتهای رایج و شناخته شده در میان برخی از یاران پیامبر و عموماً در میان اصحاب اهل بیت (ع) به شمار میرود که بیشتر با شهود مراتب معنوی، اخلاقی و علمی آنان رخ نمود. اهل بیت (ع) به رغم آن که بسیار کتوم بودند و مقامات و مراتب معنوی و علمی خود را انکار میکردند، اما گاه به مناسبتهایی کمالات و مقاماتی از آنان بروز و ظهور مییافت که قابل فهم برای شماری از یاران و اصحاب آنان نبود و آنان گمان بردند که این امور نشان از آن دارد که اهل بیت (ع) العیاذ بالله همان خداوند هستیاند که اینک در قالب انسانی ظهور یافته اند؛ همان گونه که مسیحیان در باره عیسی (ع) به چنین باوری گرایش یافتند یا گمان بردند که آنان فرشتگانی هستند که اینک در قالب انسانی تنزل یافتهاند یا مدعی شدند که آنان همان پیامبران خداونداند. بر این اساس برخی از فِرق و مذاهب به ویژه در میان شیعه شکل گرفت؛ نظیر سبائیه، کیسانیه، بیانیه، خطابیه، قرامطه، تفویضیه، خطابیه و مغیریه.
کیسانیه معتقد بودند که علی و سه فرزند ایشان: حسن، حسین و محمد حنفیه پیامبراند و مدعی بودند که حضرت امیر (ع) در میان ابرها است. مغیره بن سعید بجلی رهبر فرقه مغیریه، امام باقر (ع) را خدا و خود را پیامبر و امام او اعلام کرد. بیانیه ادعا میکردند که روح خدا در حضرت امیر (ع) و پس از ایشان در محمد بن حنفیه، پس از او در رهبر این گروه؛ یعنی ابوهاشم و پس از وی در بیان فرود آمده است. ابومنصور عجلی رهبر فرقه منصوریه ادعا کرد که علی بن ابی طالب، حسن، حسین، علی بن الحسین و محمد بن علی پیامبر بودند و او نیز پیامبر هست و پس از او شش تن از فرزندانش به پیامبری میرسند که آخرین آنها قائم است. خطابیه امام صادق (ع) را تا سرحد خدایی بالا بردند. بشاریه پروردگار و خالق بودن حضرت امیر (ع) و خدا بودن امام صادق (ع) را مورد تاکید قرار دادند.
افزون بر شکل گیری مذاهب و فرقی در بستر غلو، شماری از یاران اهل بیت (ع) نیز به غلوّ گرایش پیدا کردند؛ نظیر یونس بن ظبیان، حسین بن علی خواتیمی، محمد بن فرات،هاشم بن ابیهاشم، جعفر بن واقد، فارس بن حاتم قزوینی، حسن بن محمد و قاسم بن یقطین.
خطر غلو و غالیان چنان گسترده بود که اهل بیت (ع) یکی از وظایف جاری خود را مبارزه با آنان اعلام کردند: «فَإِنَّ فِینَا أَهْلَ الْبَیتِ فِی کُلِّ خَلَفٍ عُدُولاً ینْفُونَ عَنْه تَحْرِیفَ الْغَالِینَ وانْتِحَالَ الْمُبْطِلِینَ وتَأْوِیلَ الْجَاهِلِینَ» و حضرت امیر (ع) فرمود: «هَلَکَ فِی رَجُلَانِ مُحِبٌّ غَالٍ ومُبْغِضٌ قَالٍ» از رسول خدا نقل شد که فرمود: «صنفان من أمتی لا نصیب لهما فی الاسلام : الغلاه والقدریه» و از حضرت امیر (ع) نقل شده که فرمود: «إیاکم والغلو فینا ، قولوا: إنا عبید مربوبون، وقولوا فی فضلنا ما شئتم» در برخی از روایات غالیان از یهود، نصارا، مجوس و مشرکان بدتر معرفی شده اند: «والله إن الغلاه لشر من الیهود والنصارى والمجوس والذین أشرکوا»
میزان شدت انزجار اهل بیت (ع) از پدیده غلوّ را میتوان از روایت ذیل دریافت: «عن یونس قال: سمعت رجلا من الطیاره یحدث أبا الحسن الرضا (ع) عن یونس بن ظبیان أنه قال: کنت فی بعض اللیالی وأنا فی الطواف فإذا نداء من فوق رأسی: یا یونس إنی أنا الله لا إله إلا أنا فاعبدنی وأقم الصلاه لذکری، فرفعت رأسی فإذا فغضب أبو الحسن (ع) غضبا لم یملک نفسه ثم قال للرجل: اخرج عنی لعنک الله ولعن من حدثک ولعن یونس بن ظبیان ألف لعنه تتبعها ألف لعنه کل لعنه منها تبلغک قعر جهنم أشهد ما ناداه إلا شیطان، أما إن یونس مع أبی الخطاب فی أشد العذاب مقرونان و أصحابهما إلى ذلک الشیطان مع فرعون و آل فرعون فی أشد العذاب، سمعت ذلک من أبی (ع)» به استناد برخی دیگر از روایات حضرت امیر (ع) کسانی که مدعی الوهیت ایشان بودند را سوزاند یا در حفرههایی در دل زمین قرار داد تا از دود آتش خفه شوند.
از روایات ذیل بدست میآید که اهل بیت (ع) از بیم درغلتیدن یاران خود در ورطه غلوّ، برخی از مقامات خود را انکار میکردند؛ چنان که حضرت امیر (ع) پس از آن که از شماری از رخدادهای آینده همچون حمله مغول خبر داد، در برابر سخن فردی که گفت به شما علم غیب عطا شده است، چنین فرمود: «لَقَدْ أُعْطِیتَ یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عِلْمَ الْغَیبِ فَضَحِکَ ( ع ) وقَالَ لِلرَّجُلِ وکَانَ کَلْبِیاً یا أَخَا کَلْبٍ لَیسَ هُوَ بِعِلْمِ غَیبٍ و إِنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذِی عِلْمٍ وإِنَّمَا عِلْمُ الْغَیبِ عِلْمُ السَّاعَهِ ومَا عَدَّدَه اللَّه سُبْحَانَه بِقَوْلِه: إِنَّ الله عِنْدَه عِلْمُ السَّاعَهِ وینَزِّلُ الْغَیثَ ویعْلَمُ ما فِی الأَرْحامِ وما تَدْرِی نَفْسٌ ما ذا تَکْسِبُ غَداً وما تَدْرِی نَفْسٌ بِأَی أَرْضٍ تَمُوتُ»
و در جایی دیگر چنین فرمود: «واللَّه لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَ کُلَّ رَجُلٍ مِنْکُمْ بِمَخْرَجِه ومَوْلِجِه وجَمِیعِ شَأْنِه لَفَعَلْتُ ولَکِنْ أَخَافُ أَنْ تَکْفُرُوا فِی بِرَسُولِ اللَّه ( ص ) أَلَا وإِنِّی مُفْضِیه إِلَى الْخَاصَّهِ مِمَّنْ یؤْمَنُ ذَلِکَ مِنْه» بر اساس این روایت حضرت امیر (ع) تصریح میکند که از تمام جزئیات رخدادهای زندگی همه مخاطبان خود آگاهی دارد، اما از آن جا که نگران است مردم ایشان را تا سر حد رسالت پیامبر اکرم (ع) بالا ببرند، آن را انکار میکند و تنها به کسانی که از درنغلتیدن آنان در ورطه غلو اطمینان دارد، اعلام خواهد کرد.
بر اساس روایت دیگر وقتی منصور بن حازم گفتگوی خود با عالمان عامه را در حضور امام صادق (ع) و در دفاع از ولایت اهل بیت (ع) بازگو کرد و با تصدیق امام چند بار سر مبارک امام را بوسید، در پایان آن چنین آمده است: «قُلْتُ أَعْطِنِی رَأْسَکَ أُقَبِّلْه فَقَبَّلْتُ رَأْسَه فَضَحِکَ وقَالَ سَلْنِی عَمَّا شِئْتَ فَلَا أُنْکِرُکَ بَعْدَ الْیوْمِ أَبَداً» مفهوم این سخن امام صادق (ع) آن است که پیش از آن، آن حضرت منصور بن حازم را مَحرم اسرار خود نمیدانست و چه بسا در پاسخ پرسشهای او هر آن چه لازم بود، به او نمیفرمود. اما اینک که او اثبات کرد که در دفاع از اهل بیت (ع) بسیار صادق و صریح است، دیگر امام چیزی را از پنهان نخواهد کرد.
با چنین بحرانی که پدیده غلوّ و غالیان به دنبال داشت، چگونه میتوان انتظار داشت که اهل بیت (ع) خود دست به تالیف کتاب ببرند؛ زیرا در این صورت آنان میبایست به صورت آشکار پرده از منازل و مقامات خود برمی داشتند. پیداست اگر آنان در آثار قلمی خود این مقامات را انکار میکردند، دیگر کسی نمیتوانست آن را اثبات کند و از این جهت جامعه دینی در حق آنان دچار تقصیر میشد و اگر مقامات خود را بازگو میکردند، بدون تردید شماری از مردم دچار غلوّ میشدند و سخنان اهل بیت (ع) را گواه مدعاهای غلو آمیز خود قرار میدادند.
وقتی درمی نگریم که علی رغم انکار علنی اهل بیت (ع) نسبت به برخی از مقامات معنوی و علمی خود، باز شماری از دوستان نادان یا دشمنان مغرض، آنان را تا سرحد خدایی بالا بردند، چگونه میتوان پذیرفت که اهل بیت (ع) دست به قلم برده و از مقامات معنوی و علمی خود پرده برداری کنند؟! این که اهل بیت (ع) به صورت مکرر با اشاره و تصریح اعلام میکنند که همه مخاطبان خود را مَحرم اسرار خود نمیدانند و نیز تاکید میکنند که نه تنها عموم مردم، بلکه فرشتگان مقرب و پیامبران مرسل تاب تحمل اسرار معارف آنان را ندارند، و آنان ناگزیزاند از روشهای مختلف با مخاطبان خود روبرو شوند، همه به معنای آن است که به هیچ وجه امکان ثبت افکار و اندیشههای اهل بیت (ع) در قالب یک کتاب و اثر مکتوب برای آنان فراهم نیست و این کار هیچ گاه به مصلحت اسلام و مسلمانان نخواهد بود.
افزون بر نگرانی مستمر اهل بیت (ع) نسبت به درغلتیدن دوستان و یاران آنان در ورطه غلوّ که منتهی به انکار مقامات و مراتب معنوی و علمی از سوی آنان میشد، گاه آموزه مورد نظر امام ناظر به مسایل دشوار و غامض دینی نظیر مساله جبر و اختیار است که اهل بیت (ع) به تناسب سطح فهم و دانش مخاطبان با آنان برخورد میکردند و گویا بسان طبیبی حاذق و بیمار شناس برای هر درد و هر بیمار داروی به تناسب سطح او تجویز میکردند. این امر به معنای آن است که باید دست امام در تکثر و تنوع پاسخها باز باشد و به تناسب هر مخاطب پاسخ در خور او ارایه شود.
با پذیرش این حقیقت دیگر معنا ندارد که کسی توقع تالیف کتاب از سوی اهل بیت (ع) را در سر بپروراند! زیرا در این صورت دیگر امکان بازتاب چند پاسخ متکثر در یک متن فراهم نمیشد و بسان آن میماند که پزشکی همه نسخههای متعدد و متکثر خود را که ناظر به بیماران مختلف است را در یک نسخه تنظیم کرده و منتشر سازد. در این صورت چگونه بیماران مختلف او درخواهند یافت که مخاطب کدام نسخه آن طبیب هستند؟!
بر این اساس، از جمله مبانی فهم و تفسیر روایات، توجه به اصل صدور روایات همگام با سطح مخاطبان است. بدین خاطر در روایتى از زبان پیامبر اکرم (ص) مى خوانیم: «انّا معاشر الأنبیاء امرنا ان نکلّم الناس على قدر عقولهم; ما گروه پیامبران مأموریم که با مردم به اندازه عقلشان سخن بگوییم» و در روایتى دیگر آمده است که پیامبر (ص) هیچگاه با کنه و عمق عقل خود با مردم سخن نگفته است، زیرا پیداست چنین ژرفایى براى مردم قابل فهم نبوده است: «ماکلّم رسول الله بکنه عقله قطّ; پیامبر اکرم (ص) هرگز با مردم با کنه عقلش سخن نگفت». ائمه (ع) نیز در تبیین آموزهها و معارف دینى به این نکته مهم توجه کامل داشته اند. نتیجه طبیعى عمل به این اصل تفاوت و چند گونه بودن پاسخهاى ائمه (ع)است; زیرا در برخى از موارد حتّى ممکن است امام (ع) بخاطر رعایت سطح مخاطب، وجود امرى را انکار کند، که این امر براى برخى از اصحاب در عصر صدور روایات یا در عصر ما زمینه ساز سوء فهم شده است.
بر این اساس، در برخى از روایات ائمه (ع) از ارایه پاسخ اجتناب کرده اند، یا مخاطبان خود را از پرداختن و دنبال کردن پاسخ پرسش خود بر حذر داشته اند. پیداست که رعایت سطح استعداد و توان فکرى مخاطب چنین اقتضایى را داشته است. شاهد مدّعا آن که در موارد مشابه دیگر خود به همان پرسش پاسخ داده اند؛ به عنوان نمونه در روایتى چنین آمده است: احمد بن ابى نصر مى گوید: از امام رضا (ع) از مسأله اى پرسیدیم، امام از پاسخ امتناع کرد و فرمود: «اگر هر آنچه را طالبید به شما بدهیم مایه شرّ شما خواهد بود و ما نیز گرفتار خواهیم شد» علاّمه مجلسى در شرح این حدیث آورده اند: احتمال دارد امتناع امام (ع)از پاسخ بخاطر مصحلت کتمان بوده، یا بدان جهت بوده که پرسش ناظر به امور غامض و پیچیده بوده است. در صورت نخست امتناع امام (ع) از باب تقیه بوده است، اما بر اساس احتمال دوم پرسش از امور دشوارى بوده که در صورت ارایه پاسخ براى پرسشگر; یعنى احمد بن أبى نصر یا حاضران در جلسه قابل فهم نبوده است.
درنگریستن در موارد پیشگفته به خوبی نشان میدهد که اهل بیت (ع) آموزههایِ مورد نظر خود را با توجه به سطح و نیاز مخاطبان تنظیم و ارایه میکردند و از این جهت گاه به چند گونه بودن سخنان و پاسخهای آنان برمی خوریم. با توجه به این حقیقت برای آنان امکان نداشت تا کتابی فراهم آورند که در آن امکان تنوع و تکثر پاسخها و به تناسب مخاطبان فراهم نیست.
لازم به ذکر است، علاقهمندان جهت تهیه این کتاب میتوانند به آدرس https://taaghche.com/book/133593/ مراجعه فرمایند.