شهید صدر آنقدر به درس مسلط بود که با تسبیح بازی میکرد و مطلب میگفت و اصلا فراموشی نداشت. ایشان فوق نابغه بود، آنقدر قوی بود که سه حلقه شاگرد داشت.
شبکه اجتهاد: مرحوم آیتالله علیاصغر مسلمی کاشانی از تبار عالمان آزاده و آزادمنش بود. رجوع به زندگی علمی و اجتماعی ایشان و احترام به بزرگان و اساتید گویای روشنی بر این مدعاست. با وجود فضل فراوان، در دروس همه بزرگان و اساتید بنام شرکت میکرد و متواضعانه میآموخت. آنچه در پی میآید، مصاحبهای با این عالم تازهدرگذشته درباره احوالات آیتالله سید محمدباقر صدر است.
مختصری از خودتان بگویید. از کجا شروع کردید و اساتیدتان چه کسانی بودند؟
کاشانی: اولین استادم آیتالله آقای سید محمدحسین رضوی بود که هممباحث آقاجمال گلپایگانی در نجف بود. آقای رضوی من را در هفدهسالگی معمم کرد. تقریبا سه سال در کاشان بودیم و بعد به قم مشرف شدیم. پنج سال در قم بودم. از حضرت معصومه خواستم که به زیارت کربلا مشرف شوم که بعد به همراه پدرم به عتبات رفتیم؛ ایشان یک ماه آنجا ماندند و بعد به ایران برگشتند و من ۲۳ سال در نجف اشرف مشرف بودم.
چند سال درس مرحوم شهیدصدر شرکت داشتید؟
کاشانی: از این ۲۳ سال، نه سالش را به درس شهیدصدر رفتم. قدرت نداشتم که در دو درس ایشان شرکت کنم، ولی یک درسشان را رفتم و الفاظ ایشان را نوشتم. ایشان فوق نابغه بود. آنقدر قوی بود که سه حلقه شاگرد داشت و من به این پیرمردی جزو حلقه سوم ایشان بودم. از خود آقای صدر پرسیدم: «این حلقات را (سه دوره را) که چهار جلد کتاب است، در چه مدت نوشتهاید؟» فرمود: «در ده ماه.» گفتم: هر کتابی به آقای خوئی میدهند، ایشان میگوید: «من بدون مطالعه نگاه کردم؛ اما کتاب اسسالمنطقیه را باید مطالعه کنم و همین طوری متوجه نمیشوم»، آن را در چه مدت نوشتید؟ فرمود: «هفت سال.» گفتم: «چطور آن چهار جلد، ده ماه و این یک جلد هفت سال طول کشید؟» گفت: «آقا سید محمدعلی شاگرد من بود؛ در طول تألیف این کتاب هر روز اشکالاتی میکرد؛ تا به این اشکالات جواب دهم، هفت سال طول کشید.»
مرحوم صدر چه مدت درس داشت؟
کاشانی: حدود پانزده سال یا شاید کمی هم بیشتر. کفایه را که دو جلد است، برای آقای سید عبدالحسین لالهزاری و برای آقای سیدباقر حکیم گفته بود. بعد هم درس خارج را شروع کرد و سیزده چهارده سال هم دوره اصولش بود که من نه سالش را درک کردم.
شیوه درسی ایشان چگونه بود؟
کاشانی: ایشان آنقدر مسلط بود که با تسبیح بازی میکرد و مطلب میگفت و اصلا فراموشی نداشت. من از حاشیه منظومه سبزواری چیزی را پرسیدم که از حفظ جواب داد؛ گفتم: «چه زمانی اینها را حفظ کردید؟» گفت: «سر هر غذایی که مینشینم، دو مشکل علمی را که در کتب ذکر شده است و درست هم حل نکردهاند، با بیان خودم حل میکنم و از سر غذا بلند میشوم.» ایشان حتی در یک غذاخوردن، خالی از فکر علمی نبود. از سامرا به کاظمین میرفتیم؛ در قطار کسی از من در مورد آقای صدر پرسید: «ایشان چگونه است؟» گفتم: «به ایشان چه کار دارید؟» (البته دولتی بود) گفت: «ما میدانیم که ایشان مجتهد هستند، لکن در اعلمیت ایشان سؤال داریم.» گفتم: «ایشان همه چیز را بلد هستند، اما آیا اعلم است یا نه، باید با ایشان صحبت کنم.» بعد به ایشان گفتم: «آقایی از اعلمیت شما از من پرسید؛ شما اصلا در دوره فقه استنباط فرمودهاید؟» گفت: «بله.» گفتم: «دوره فقه بیست سال طول میکشد؛ شما از کی شروع کردهاید؟» فرمود: «بیست سال است که شروع کردهام؛ بیست سال است که کتاب داییام (آلیاسین) را حاشیه میزنم؛ تاریخش را ببینید.» گفتم: «شما آن وقت طلبه بودید و درس آقای خوئی میرفتید!» به عربی گفت: «حضرتُ بحضور استشکال، لا حضور تفهم. قبل از آنکه به درسشان بروم، حرفهای ایشان را میدانستم.» امام موسی صدر در مورد ایشان گفته بود: «ما چند نفر که در بحثشان حاضر میشویم، مانند گنجشک هستیم و او مانند باز شکاری است؛ یک پنجه روی سر هر کس بگذارد، نمیتواند تکان بخورد».
از روش تدریس آقای صدر میفرمودید.
کاشانی: در فقه هم درس میگفت. در راه که میآمد تا به محل درس برسد، کتاب رسائل را مطالعه میکرد. یک شب مباحثهای بین ایشان با آقای خوئی واقع شده بود و در آنجا ادعا شده بود چنین روایتی داریم یا نداریم؛ ایشان یک یا دو شب تمام روایات وسائل را دیده بود و کنار گذاشته بود. یک بار به آقای خوئی گفتم: «شما در فلان مسئله چه میفرمایید؟» گفت: «این چنین میگویم» گفتم: «افضل شاگردان شما اینطور گفتهاند.» گفت: «افضل شاگردان من چه کسی است؟» گفتم: «آقا سیدباقر صدر» گفت: «آقا سیدباقر صدر شهید را میگویید؟» و اعتراف کرد که افضل شاگردان است.
میگویند یک شب آقای خوئی از درس بلند میشود و آقا سیدباقر هم به دنبالشان میرود و مطلبی را ایشان میگوید؛ اشکال اول را میگوید و آقای خوئی جواب میدهد؛ اشکال دوم را میگوید، دوباره آقای خوئی جواب میدهد تا هفت اشکال. بعد آقای خوئی میگوید باید مطالعه کنم. یک مرتبه آقای صدر به من فرمود: «آقای خوئی نابغه است».
مطالب را دستهبندی القا میکرد؟
کاشانی: بله، القا و دستهبندی میکرد؛ قسم اول، قسم ثانی، قسم ثالث و پشت سر هم؛ و این قسم چگونه است و چند حالت دارد. کسی که اینگونه مسلط باشد، از دستهبندی عاجز نیست. دویست شاگرد داشت.
از سلوک معنوی ایشان هم بگویید؟
کاشانی: اگر بگویم که کارها و بزرگواریاش شبیه یکی از امامزادههای دسته اول بود، شاید باور نکنید. برادر آقای سید عبدالأعلی سبزواری به نجف آمده بود، ما به دیدن آقای صدر رفتیم؛ آقای سیدعبدالأعلی از ایشان پرسید: «اگر ما یک خبری را شنیدیم و شک داریم که خبر صدق است یا کذب است، مثلا اگر زید وارد این خانه شده و ما شک داریم که این خبر صدق است یا کذب، نه میتوانیم بگوییم زید در خانه آمده است و نه میتوانیم بگوییم نیامده است.» بدون تأمل گفت: «علم اجمالی دارید؛ یا خودش دروغ است یا نقیضش.» آقای سبزواری سکوت کرد. ایشان کأنما تمام مطالب علمی مربوط به اجتهاد و علم را، هرچه میگفتند، جواب را حاضر و آماده در مجلس پاسخ میداد و فروگذار نمیکرد.
چرا حکومت عراق با ایشان مخالف بود؟
کاشانی: چون به صدام گفت: «تو مخالف اسلام هستی.» شهیدصدر شجاع بود.
خصوصیات حلقات ایشان و ویژگیهای اصولیاش چه بود؟
کاشانی: حلقات شهید صدر عصاره اصول است.
آیا به طلبهها کمک میکرد و مساعدت داشت؟
کاشانی: به همه طلاب کمک میکرد و شهریه قرار داده بود: طلاب هندی، افغان و عرب که قسم ثالثشان عرب بودند. اینها دنبال ما میآمدند که شهریه آقای صدر را برایشان درست کنیم؛ ایشان فرمود: «چند نفر هستند؟» گفتم: «حدود چهل، پنجاه نفر» و اتفاقا وقتی رفتیم دفتر را باز کردیم، حدود سیصد نفر بودند. من هم مقسّم سه طایفه بودم.
در پایان بفرمایید، جایگاه اجتماعی و محبوبیتش در بین مردم چگونه بود؟
کاشانی: همه چیز ایشان خوب بود و همه دوستش داشتند.