اختصاصی شبکه اجتهاد: نقش پیامبر خاتم در گذار دادن مردم حجاز جاهلی به حجاز اسلامی مسالهای است که از زوایای مختلف قابل برسی و مطالعه است. یکی از ورودیهایی که میتوانیم از آن به این موضوع نگاه کنیم موضوع رسالت نبی است. نبی وقتی وارد یک قوم میشود اولین نیازی که دارد بحث دیالوگ و سخن گفتن با مردم است. پس از این روست که نبی ناگزیر است که زبان مردم خود را استخدام کند تا بتواند در مقام دیالوگ قرار بگیرد.
به همین علت حتی یک مورد هم نداریم که بعثت نخستین نبی در قومی باشد که خودش اهل آن قوم نباشد. همه انبیاء نخست از دل قوم خودشان به تبلیغ شریعت خود پرداختند، حتی انبیایی که رسالت جهانی داشته اند. حتی این انبیاء هم از میان قوم خود برخاسته و قوم خود را با زبان آن قوم ارتقا داده و بعد تصمیم به صدور این تبلیغ گرفته اند.
در این میان مهمترین چیزی که وجود دارد نیاز به ارتباط گیری با مردم است. این ارتباط در بیرونی ترین لایه خود از طریق زبان آن قوم صورت میگیرد. برای مثال پیغمبر خاتم ناگزیر بوده است تا از طریق استخدام زبان عربی با قوم خود صحبت کند.اما مسالهای که اینجا خود را نشان میدهد این است که زبانها ناشی از زمانها هستند و همه زبانها بیانگر زمان خودشان هستند. البته ممکن است افرادی باشند که زبان آنها تا حدی شکافنده زمانشان باشد و جلوتر از آن حرکت کنداما عموم مردم با زبانی سخن میگویند و چهره عمومی زبان آنها منعکس کننده نیازهای زمانه آنهاست.
مبلغ وحی
حالا پیغمبر خاتمی که مامور شده تا مبلغ وحی باشد با این مساله مواجه است که محتوای وحی با محتوای جاهلیت یکسان نیست تا بتواند برای ابلاغ هر دو اینها از یک زبان استفاده کند. به عبارت دیگر محتوای وحی و جهل یکسان نیست تا یک زبان بتواند همزمان محمل هر دو باشد. اینجا اتفاقی که میافتد این است که پیامبر برای اینکه محتوای عمیق وحی را بتواند به زبان زمانه خود بیان کند باید در زبان مردم خود تصرف کند. زبان آن قوم، زبان سطح پایینی است و مناسب نیازهای زمانه است، حال اگر پیامبر بخواهد زمانه خود را عوض کند باید زبان زمانه را عوض کند.
این عوض کردن زبان به صورت دفعی صورت نمیگیرد و اگر پیامبر در اولین سخنرانی خود میخواهد رسالت خود را ابلاغ کند تمام واژگانی که به کار میبرد واژگان تاسیسی خود باشد، دیگر دیالوگی صورت نمیگیرد، بنابراین پیامبر باید هنر به خرج بدهد. تصرف پیامبر از این موضوع آغاز میشود که سطح زبان زمانه و قوم خود را از طریق ترکیبهای ویژهای که ایجاد میکند ارتقا میدهد. یعنی واژه تاسیس نمیکند بلکه همین واژگان موجود را به گونهای ترکیب میکند و در ساختار زبانی به کار میبرد که ظرفیت واژگان را بالا میبرد. یعنی ما فارسی زبانان با این ۳۲ حرف که داریم میتوانیم تفسیر نمونه بنویسیم، میتوانیم آیات شیطانی بنویسیم! واژگان و حروف عوض نمیشود، بلکه ترکیب آنها عوض شده و ظرفیت ساختار زبانی ارتقاء پیدا میکند.
پیامبر گام به گام زبان را تغییر میدهد
این نخستین کاری است که پیامبر انجام میدهد. البته تاکید کردم که این کار دفعی صورت نمیگیرد و پیامبر گام به گام زبان را تغییر میدهد. در مرحله بعدی این تغییر زبان پیامبر کم کم واژگان تاسیسی خود را وارد میکند. واژگان تاسیسی، واژگانی است که این نبی را از انبیا پیشین متمایز میکند چون واژگان تاسیسی انبیاء پیشین در اقوام قبلی وجود داشته و اگر پیامبر خاتم وقتی ظهور کرد واژگان تاسیسی دین مسیحیت یا یهود و… را صرفاً استفاده کند از پیامبران پیشین متمایز نمیشود و پیروان ادیان سابق او را فراتر از مسیح باور نخواهند کرد. قرار است این پیامبر دین جدیدی بیاورد پس لازم است تا واژگان تاسیسی و خاص خود را بیاورد.
وقتی این واژگان تاسیسی زیاد شود احکام جدید تولید میشود؛ یعنی نخستین کار پیامبر در درون ساختار زبانی این خواهد بود که خلق مفهوم میکند و گام دوم تبدیل مفهوم به گزاره و حکم است و گام سوم در همین ساختار زمانی این است که این احکام را به ساختار تبدیل کند. این موضوعات همه در حوزه زبان رخ میدهد. یعنی وقتی در درون زبان قوم مفاهیم و احکام جدید و به تبع آن ساختارهای جدید تولید شود پس پیامبر در عرصه عینیت و بیرون میتواند موارد مختلفی ایجاد کند. این مواردجدید گرچه در عرصه عینیت استاما ارتباط محکمی با مفاهیم دارد. برای مثال پیامبر پایگاهی میسازد که در گذشته وجود نداشته یا کار ویژه مختلفی وجود داشته است به نام مسجد. در عرب جاهلی مناسبات اجتماعی و احکام صلح و جنگ در بازار یا در خانه اشراف صورت میگیرداما پیامبر خاتم وقتی مسجد میسازد تمام مناسبات و احکام اجتماعی خود را در بستر مسجد تنظیم میکند اعم از دستور جنگ، دستورصلح، مشورت کردن و… این نشان دهنده ایجاد یک پایگاه جدید است که به نوعی یک پایگاه اجتماعی استاما به مرور زمان همه عرصههای رسالت پیامبر مثل سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، نظامی و… را درخود جای میدهد.
البته نباید انتظار داشت که در ایجاد ساختار حکومت نبوی اولین نمودها در زمینههای سیاسی باشد بلکه خود پیامبر دال مرکزی گفتمان اسلام است، یعنی همزمان هم در قامت رهبر مذهبی است، هم فرمانده نظامی است، هم محور اقتصادی است، هم رئیس قبیله و رهبر سیاسی است. بنابراین کاری که پیامبر در مقیاس اخلاق اجتماعی انجام میدهد کمی بعد دارای کار ویژه سیاسی میشود. برای مثال پیامبر موضوع پیمان اخوت را برای مسلمانان طرح میکند، موضوعی که ذیل مفاهیم اخلاق اجتماعی جای میگیرداما واقعیت این است که اخوتی که پیامبر ایجاد کرد حتی در مقیاس سیاسیخود را نشان داد. اتفاقاً به صورت هوشمندانه آدمهایی که نزدیک به هم بودند را برای اخوت انتخاب کرد. برای مثال طلحه و زبیر یا ابوبکر و عمر با هم پیمان اخوت میبندند و از سوی دیگر علی (ع) و پیامبر یا ابوذر و سلمان با یکدیگر. بعدها در درگیریهای سیاسی و جناح بندیها به نظر میرسد که این مسائل تداوم همین اخوت هستند. این اخویها در مسائل سیاسی در کنار یکدیگر هستند.
از سوی دیگر این آدمهایی که ایمان آورده اند آدمهای شسته و رفتهای که ما انتظار داریم هم نیستند، یعنی مودب ترینهای آنها که ایمان آورده اند و دل به پیامبر داده اند کسانی هستند که پیامبر را به نام مورد خطاب قرار میدهند و میگویند ما را نصحیت کن! در حالی که به پهلو خوابیده اند و با پاهایشان بازی میکنند.
با این حال پیامبر زبان این مردم را عوض میکرد، متانت، پوشش و گویش مردم را عوض میکرد و … شما میتوانید فرض کنید که مفاهیم اخلاقی ناظر به ادب و متانت را در کنار رفتارهای سبک اجتماعی وارد کنید. اساسا نمیشود! یعنی شما میخواهید مفهوم تواضع را به یک عربده کش انتقال بدهید. در این راه اول باید کاری کنید که این فرد دیگر عربده نکشد و با زبان آرام با مردم صحبت کند چون تواضع با عربده کشی هماهنگ نیست.
دین منظومهای و رفتاری
پیامبر قصد داشت تا این دین را وارد زندگی مردم کند و در کنار اینکه دین یک منظومه معرفتی است، یک منظومه رفتاری هم باشد و تبدیل به حیات شود. این کار هم کار راحتی نیست. برای مثال پیامبر برای کارهای بزرگی که قصد داشته انجام بدهد باید کم کم منظر مردم را نسبت به دختر عوض میکرده است. اگر این منظر عوض نمیشد در آینده انتساب ائمه به خود پیغمبر با مشکل روبه رو میشد. در این آینده پیامبر به این مردم خواهد گفت که من برای شما دو چیز به یادگار گذاشتهام، یکی قرآن و دیگری عترت که این عترت از حضرت زهرا (س) آغاز میشود. اگر منظر مردم نسبت به دختر عوض نشود و همان نگاه جاهلی باشد دیگر اعتباری برای عترت قائل نیستند. با این حال شما تاثیر پیامبر و نقش سیاسی حضرت زهرا (س) را بعد فوت پیامبر (ص) بررسی کنید. قرار بود علی (ع) جانشین پیامبر شوداما زمانه کاری کرده که یاران پیامبر و مومنان به او نه تنها به علی (ع) سلام نمیدهند بلکه جواب سلام او را هم نمیدهند× علی (ع) میخواهد با این مردم حرف بزند و غدیر را یادآوری کنداما مردم که گوش نمیدهند! در اینجا فاطمه (س) است که با اعتباری که دارد دست علی (ع) را میگیرد و در خانه انصار و مهاجر را میزند و فضایی را فراهم میکند تا علی (ع) با مردم صحبت کند. این مردم به علی (ع) در کنار فاطمه (س) قول میدادند که فردا در دارالاماره از علی (ع)] حمایت کننداما فردا نمیآمدند! بنابراین کار پیامبر را با مدلهایامروزی کار ما مقایسه کنید.امروزه خیلی ازامور روشن و واضح است.امروزه میان بسیاری ازامور فرهنگی و سیاسی تفکیک قائل میشویم حتی در قرن دوم اسلاماما در آن دوران مردم به زحمت میتوانستند این تفکیک را قائل شوند.
با این حال اگر به صورت ویژه نخواهیم به مفاهیمی بپردازیم که پیامبر تاسیس کردند و مفاهیم سیاسی هستند که بعداً ساختار سیاسی اسلامی روی آنها استوار است، میتوانم به این موارد اشاره کنم:
یکی از این واژهها تعبیر عصمت است. این موضوع از طریق آیات به مردم القا میشود که نبی وامام باید کسی باشد که خطا نکند و هوی و هوش نداشته باشد و… آیات مکرر قرآن را در این زمینه داریم. این آیات این موضوع را به لحاظ اعتقادی برای مردم پایه ریزی میکند. هر چند بعدها در تجربه تاریخی اسلام به کار عموم مردم نیامداما برای محاجه فرقه حقه شیعه به کارامد و شیعه در تمامی مواقعی که با جریان رقیب خود محاجه میکند به این آیات استناد میکند.
بعیت و اخوت
پیامبر مفهومی به عنوان بیعت را پایه گذاری کردند و مصادیق آن را هم در قالب بیعت غدیر، بیعت رضوان، بیعت عقبه و … رقم زدند. این بیعتها مفهومی کاملاً سیاسی است که در اکثر محاجههای علی (ع) با جریان رقیب روی این مفهوم بیعت مخصوصاً بیعت در غدیر تاکید فراوانی شده است.
مفهوم اخوت یکی از مفاهیم سیاسی اجتماعی است که پیامبر تاسیس کردند که در مورد آن قبلاً توضیح داده شد. در عین حال ما در تاریخ ابتدایی اسلام با مفاهیم و ساختارهایی مواجه هستیم که البته ساختار سیاسی به معنایامروزی آن نیست، بااین حال گزارههای روشنی در این خصوص وجود دارد. مثلا در حوزه مناسبات نظامی، پیامبر گزارههایی دارد که در ساختار سیاسی و نظامی کاملاً خود را نشان میدهد.
نکته دیگری که در این خصوص وجود دارد این است که اگر چه در درون ادبیات پیامبر اسلام مفاهیم و گزارههای انبیای پیش از این حضور دارد، دین جدید برخی از احکام ادیان قبلی را نسخ میکند و این اتفاق در مورد همه آنها رخ نمیدهد. بسیاری از این مفاهیم و گزارهها برای دین جدید و در زبان و رفتار پیامبر جدید اعتبار دارد و نقش آفرینی میکند، از همین لحاظ پیامبر هم از این موضوع بهره برده و این طور نیست که همه مفاهیم و گزارههای قبلی در این دین از بین رفته باشد. حتی یکسری از گزارهها را پیامبر در وهله اول نتوانست حذف کند مثل موضوع ازدواج با دو خواهر. افرادی بوده اند که به پیامبر ایمان آورده اند در حالی که با دو خواهر ازدواج کرده بودند. پیامبر ازدواج این افراد را نسخ نکرداما اعلام کرده که از این به بعد کسی با دو خواهر ازدواج نکند.
پس این تغییر دفعی نیست بلکه یک تغییر اجتماعی و آرام است؛ یعنی اگر شما از منظر بالا به این موضوع نگاه کنید بسط فرهنگ اسلامی را به نوعی اعجاز میبینید. شما وقتی به سال ۵۰ نگاه میکنید که در نتیجه ظهور اسلام یک چهارم جهان در سیطره این اعتقاد است و آن را شگفت انگیز میبینید. در نتیجه احساس میکنید معجزه صورت گرفته است. این بسط از جنس اعجاز است. پیامبری رسالت خود را اعلام میکند، عدهای با او مخالفت میکنند و او مجبور به هجرت میشود، جنگ میکنند، صلح میکنند و… این فرآیند روال طبیعی استاما چرا نتایج تعجب برانگیز و از جنس اعجاز است؟ البته این موضوع از جنس فلسفه تاریخ است که اگر کسی روند حرکت تاریخ را فهم کند و بر آن مسلط شود و قوم خود را در مدار سنتهای تاریخ حرکت دهد، میتواند در تاریخ حرکتهای میان بر داشته باشد. واقعیت این است که پیامبر خاتم قومش را در جادههای میان بر تاریخ حرکت داده و از یک قوم جاهل نتایج فوق العادهای به دست آورده است.
در مجموع زمان پیامبر خاتم چون مرحله تاسیس یک فرهنگ و سنت است، همه چیز ناگزیر است که کلی باشد و از این فضا آغاز میشود و همه چیز رنگ کلی دارد و خیلی شفاف نیست. این موضوعات باید در گذر زمان و تاریخ شرح داده شود و تفصیل یابد، این ساحت تفصیل است که ساحت شفافیت است.