اختصاصی شبکه اجتهاد: آنچه در پیشروی دارید، خلاصۀای از سخنرانیهای آیتالله شهید سید محمدباقر صدر در بحثهای پس از درس خارج است که در فاصله سالهای ۱۳۴۴ تا ۱۳۴۸ هجری شمسی ایراد شده و به موضوع وضعیت حوزه و وظایف و آیندۀ آن میپردازد.
یکی از نشانههای اخلاق انسان عامل ، میل وی به تجدید و نوآوری در روشهای عمل یا گرایش نوگرایی در روشهاست . ما یک «نظریه» داریم و یک «عمل». نظریه ، اسلام است و هیچ شک و شبههای وجود ندارد که دین ما ثابت و غیرقابلتغییر و تجدیدناپذیر است و چنین فرضی امکان ندارد که در زمانی این دین به تغییر یا تعدیل یا تحول نیاز داشته باشد ؛ زیرا این دین ، شریفترین دین و پایانبخش و خاتم ادیان آسمانی است که خداوند متعال آن را برای انسان در هر مکان و هر زمان برگزیده است و به همین جهت ، ساختار نظری دین ثابت است و هیچ تغییری نخواهد داشت و بههیچوجه ممکن نیست که ما به نوآوری در آن اعتقاد پیدا کنیم .
اینکه بگوییم دین متناسب با روزگار متحول میشود ، هزار درجه خطا و غلط است ؛ زیرا اسلام برتر از زمان و مکان است ؛ چراکه دین برنهادۀ همان خالقی است که زمان و مکان را خلق کرده و خود او به این دین قدرت تطابق با همۀ زمانها و مکانها را داده است .
ساختار نظری اسلام ، ساختاری ثابت و مافوق تغییر و تجدد است . اسلام باید بر همۀ عوامل تغییر و تجدد حاکم باشد ، نه اینکه عوامل تجدد و تغییر بر دین و بر اسلام ، حاکم باشند . این اسلام است که بر همۀ اسباب تجدد ، حکومت دارد . این مطلب در رابطه با حوزه [کاملاً] واضح است و باید برای همۀ ما معلوم و روشن باشد .
اما در وقت کار بر مبنای این نظریه ، در روشهای کار و اقدام عملی میتوان گفت که در ما حالتی وجود داشته است که من آن را «گرایش استصحابی» مینامم . ما استصحابی را که در اصول فقه خواندهایم، بر روشهای کارمان و بر زندگیمان هم تطبیق دادهایم؛ درنتیجه همواره به آنچه تاکنون بوده است توجه داشتهایم و اصلاً به اینکه آیا این «بود» میتواند بهتر از این باشد یا نه ، فکر نکردهایم.
امت امروز غیر از امت دیروز است
این گرایش استصحاب «بودها» و حفظ حالت سابق ، باعث میشود که شایستگی لازم برای ادامۀ مسئولیتمان را از دست بدهیم ؛ چراکه روشهای کار، به جهان و به منطقۀ عمل مرتبط است و به زمینی که میخواهید در آن کشت کنید؛ اما این زمین و این امتی که میخواهید در آن خیر و تقوا و ورع و ایمان و… را بکارید ، این امتی که میخواهید بذر خیر و تقوا و ایمان را در وجود او کشت کنید ، همواره وضعیت ثابتی ندارد و مدام تغییر میکند. بله ، اسلام تغییری نمیکند؛ اما امت تغییر میکند .
امت امروز در سطح فکری و اخلاقی ، در روابط اجتماعی ، در اوضاع اقتصادی و به طور کلی در همهچیز، وضعیتش با امت دیروز فرق میکند و ازآنجاکه امت امروز با امت دیروز تفاوت دارد ، شما نمیتوانید با امت امروز همانند امت دیروز تعامل کنید . [بهعنوان مثال] اگر امروزه بخواهید با یکی از برادران دینی در منطقهای دیگر ارتباط برقرار کنید ، پیاده یا با چهارپا به سراغ او نمیروید؛ بلکه با اتومبیل میروید و این یعنی روش ارتباط شما با برادران دینیتان تغییر کرده است. چرا؟ چون امت تغییر کرده است . ازآنجاکه منطقۀ عمل ، امت است و شما میخواهید بذرهایتان (بذر تقوا و ورع و ایمان) را در درون امت بکارید ، باید به بستر و تغییرات و تصورات و ذهنیتهایی که در امت وجود دارد، کاملاً توجه داشته باشید . این ذهنیتها و تغییراتی که در امت است ، روش کار ما را معیّن میکند و ممکن نیست روش کار ثابتی وجود داشته باشد که برای امت دیروز و امت امروز و امت فردا بهکار بیاید .
باید خودمان را از گرایش استصحابی رها کنیم
باید از گرایش تمسک به همۀ چیزهایی که وجود آنها نسبتبه روشهای کار ، یک وجود حرفی است ، دست برداریم. این گرایشی است که در برخی از ما در بیشترین حد ممکن است . به نمونۀ بسیار سادهای اشاره میکنم : وقتی قرار است یک کتاب درسی عوض شود و کتابی بهتر جای آن را بگیرد ، همین گرایش استصحابی در برابر آن قد علم میکند . وقتی قرار است جای کتابی را با یک کتاب دیگر برای تدریس عوض کنند ـ این سادهترین و ناچیزترین نمونۀ تغییر است ـ میبینیم که این گرایش در برابر این اقدام میایستد و میگوید : نه ، نباید این کار بشود ، باید توقف کرد ، باید همان کتابی که شیخ انصاری یا محقق قمی خواندهاند ، سر جای خود باقی بماند و استمرار داشته باشد .
این گرایش استصحابی باعث میشود که ما همیشه با امتی زندگی کنیم که دورانش گذشته و امتی است که مرده و اقتضائات و شرایطش هم دگرگون شده است ؛ زیرا [با گرایش استصحابی] درواقع همواره با روشهایی زندگی میکنیم که با امتی هماهنگ و متناسب بوده که دیگر هیچ کس از آن امت باقی نمانده است .
آن امت دیگر رفته و امتی دیگر با افکار و رویکردها و شرایط و اقتضائات دیگری پدید آمده است . پس کاملاً طبیعی است که در کارمان موفق نشویم ؛ چون داریم با امتی که مرده است، کار میکنیم و درمقابل ، با این امت زنده هیچ تعاملی نداریم و هر چقدر هم تأثیر داشته باشیم ، تأثیرات ما سلبی و منفی خواهد بود ؛ چون موضوع عمل ما الان اصلاً در خارج وجود ندارد و مرده است و از سویی، با آنچه هم که الان در خارج وجود دارد ، کاری نداریم .
باید بدانیم که ما باید با این انسان زندۀ موجود در جهان خارج و متشکل از گوشت و خون تعامل کنیم و این انسان زندۀ موجود در خارج ، [دائم] تغییر میکند و دگرگون میشود و شرایط و اقتضائاتش تغییر میکند. ما باید با چنین انسانی کار کنیم . ازآنجاکه باید با چنین انسانی تعامل کنیم ، باید همواره به فکر روشهایی باشیم که با این انسان تناسب و هماهنگی دارد .
آیا اندیشیدن و ایجاد تحول در روشهای شهید اول و اصلاح و بهبود و پیشرفت آنها ممکن نیست؟!
همانطور که دیروز گفتیم، شهید اول قرنها پیش از این ، به سازماندهی امور دین و مرجعیت اندیشید و کیان دینی را از مرحلهای به مرحلهای دیگر منتقل کرد . اما آیا واقعاً امکان ندارد که صدها تن از علمایی که از بعد از شهید اول تا الان آمدهاند و همچنین صدها تن از علمای موجود فعلی و صدها عالمی که از این پس خواهند آمد ، به ایجاد تحول در روشهای شهید اول و اصلاح و بهبود و پیشرفت آنها بیندیشند؟! آیا چنین چیزی ممکن نیست؟!
شهید اول به این فکر افتاد که برای مرجعیت ، قواعدی وضع کند؛ اما آیا این قواعد هنوز هم همان قواعد است؟ آیا این قواعد باید به همان شکلی که در ایام ممالیک بود ، باقی بماند؟ آیا وضعیت دوران ممالیک در سوریه بهرغم تحولات جهان ، باز هم با جهان امروز قابل تطبیق است؟! جهان امروز ، جهان دوران ممالیک نیست .
اگر باور داشته باشیم که در عین ثبات نظریه ، روشها تغییر میکنند ، پس باید بابی برای اندیشیدن به این روشها نیز بگشاییم . همانطور که به نظریات فقهی و اصولی میاندیشیم ، همانطور که به مسئلۀ «ترتب» و مسئلۀ «اجتماع امر و نهی» فکر میکنیم ، همانطور که دربارۀ اینکه آیا «آب انگور» محکوم به حرمت و نجاست میشود یا نه میاندیشیم ، باید در کنار این امور ، به روشهای کار نیز بیندیشیم .
این بخشی از وظیفۀ ماست ؛ زیرا ما علم را برای عمل میخوانیم . علم را نمیخوانیم که فقط آن را در سرمان انباشته کنیم و بس . ما بهزعم خودمان ، وارثان انبیا هستیم و انبیا پیش از آنکه عالم باشند ، عامل بودند . آنها اصلاً عالم بودند که عامل باشند و این طور نبود که عالم بیعمل باشند . بنابراین ، اگر ما وارثان انبیا هستیم ، باید بیندیشیم [و بدانیم] که ما عالمیم که عامل باشیم ، نه اینکه عالمیم که فقط علم داشته باشیم و بس و اگر عالمیم که عمل کنیم، پس باید بخشی از وظیفهمان را این بدانیم که این پرسشها را در همه جا ، از خودمان و از استادانمان و از دوستانمان بپرسیم :
عمل چیست؟
چگونه عمل کنیم؟
روشهای عمل چیست؟
چگونه میتوان روشهای عمل را بهشکلی که با جهان امروز و با امت امروز تناسب داشته باشد ، تغییر بدهیم؟
ما با جهان امروز در ارتباطیم، نه با جهان دوران ممالیک. پس چگونه باید با جهان امروز تعامل کنیم؟
شاید پاسخ این پرسشها در ابتدا سخت باشد ؛ چراکه هیچ مطالعاتی در این حوزه وجود ندارد و هیچ تلاش فکری برای یافتن پاسخ این پرسشها نشده است. شاید یافتن پاسخ یک مسئلۀ اصولی برای شما ساده باشد ؛ چون این کسیکه از او سؤالتان را میپرسید، بیست سال اصول تدریس کرده است . اما یافتن پاسخ برای پرسشهایی از این دست، بهدلیل آنکه این ها هم سؤالهایی دقیق هستند و به میزان تخصص و تجربه و اطلاع فرد از وضعیت جهان مرتبطاند ، تا حدودی سخت است؛ اما راهی جز این نیست که این سختی را با بحث و اندیشیدن مستمر ، سهل و آسان کرد .
پس باید بخشی از وظیفهمان را این بدانیم که همواره به چگونگی تغییر روشهای عمل بیندیشیم و به این فکر کنیم که چگونه با وضعیت و محیطمان ، هماهنگ شویم .
چرا حوزهای که در این شهر صدها سال زیسته است ، حالا کارش در همین شهری که سالها در آن بوده است ، به این بدبختی کشیده است و کار به جایی رسیده است که امروز فرزندان همین شهر یا حداقل برخی از فرزندان این شهر ، دشمن و کینهتوز و بدخواه و درکمیننشستۀ این حوزه هستند؟! آیا بهنظر شما این مسئله پیش از آنکه گناه آنها باشد ، گناه ما نیست؟ آیا مسئولیت این اتفاق پیش از آنکه بهعهدۀ آنها باشد ، بهعهدۀ ما نیست؟ چون این ما بودیم که با آنها تعامل نکردیم. ما تابهحال با اجداد آنها در تعامل بودیم ، نه با خود آنها! این نسلهایی که امروز کینۀ ما را در دل دارند و منتظر نابودی ما هستند ، احساس میکنند که ما با مردگان تعامل میکنیم ، نه با زندگان . برای همین هم کینۀ ما را دارند و بدمان را میخواهند ؛ چون ما چیزی به آنها ندادهایم و با آنها کاری نداشتهایم .
من از یک سال پیش ـ از بیش از یک سال پیش ـ با برادران و عزیزان دربارۀ این صحبت میکنم که اگر هریک از اهل علم، هرکس که توانایی دارد، مجلسی راه بیندازد ، مجلسی تبلیغی در نجف اشرف راه بیندازد که فقط از پنج نفر تشکیل شود ، از همین بقالی که از او شیر میخرد ، خواروبارفروشی که از او شکر میخرد و همسایهای که وقتی از منزل بیرون میآید، با او سلام و احوالپرسی میکند ، در همین حد، اگر هریک از اهل علم بهجای آنکه روز جمعه به کوفه برود و از صبح تا شب به شنا بپردازد ، بهجای آنکه وقتش را به مشاعره بگذراند ، بهجای آنکه وقتش را صرف هزارانهزار کار بیهوده بکند ، بهجای این کارها ، اگر هزار طلبه ، هریک برای تنها پنج نفر از اهالی نجف ، یک مجلس تبلیغی تشکیل میدادند ، الان ما یک پایگاه مردمی پنجهزارنفری داشتیم و مردم شهرمان احساس میکردند که با آنها تعامل میکنیم ، به فکرشان هستیم ، سودی به حالشان داریم ، وجود ما به وجود آنها پیوند خورده است ، زندگی ما برای آنها مفید و بابرکت بوده است؛ اما ما با مردم تعامل نکردیم و طبیعی است که چون کاری به کار آنها نداشتهایم، آنها هم کاری به کار ما نداشته باشند .
بنابراین ، ما باید به فکر تغییر روشهای کار باشیم و به این بیندیشیم که روشهای بهتر و صحیحتر کدام است .
منطق ریاضی و منطق اجتماعی
نکتۀ دیگری تکمیلکنندۀ این مطلب است و باید به آن پرداخت ـ که البته گمان میکنم وقت ما به پایان رسیده است و برای همین ، بهصورت خلاصه بیان میکنم ـ و آن اینکه وقتی به روشهای کار میاندیشیم ، نباید با منطق فقه و اصول ، منطق «ترتب» و «محالبودن اجتماع امر و نهی» یا بهعبارت دیگر، با منطق ریاضی به این مسئله فکر کنیم .
ما یک منطق ریاضی داریم و یک منطق اجتماعی. دو منطق و درواقع، دو نوع روش تفکر وجود دارد: تفکر ریاضی و تفکر اجتماعی .
تفکر ریاضی تفکری است که هیچ حقیقتی را نمیپذیرد ، مگر در صورتی که همۀ نقاط ضعف آن با برهانی قوی و آشکار که جای هیچ بحث و تردیدی را باقی نمیگذارد ، از بین برود و اگر نتیجۀ ریاضی پس از تحلیل بهاندازۀ گزارۀ «دو به اضافۀ دو ، مساوی است با چهار» روشن و آشکار بود ، قبول میشود و اگر برهان واضح و قاطعی بر صحتش اقامه نشود ، پذیرفته نمیشود .
این ، تفکر ریاضی است ؛ همان تفکری که در علم اصول با آن میاندیشیم ؛ چراکه بسیاری از قواعد علم اصول براساس برهان بنا میشوند ؛ اما این تفکر ، با تفکر اجتماعی تفاوت دارد. ما نمیتوانیم در تفکر اجتماعی دنبال برهان باشیم .
به همان مثال ساده و معمولی بازگردیم . وقتی میخواهیم یک کتاب درسی را با کتابی دیگر جایگزین کنیم ، نمیتوانیم برای مخالفت با این اقدام ، یک برهان ریاضی اقامه کنیم، به این صورت که اگر این کتاب تدریس نشود ، اجتماع نقیضین پیش میآید و اگر این کتاب تدریس شود ، اجتماع نقیضین روی نمیدهد . نمیتوان چنین برهان ریاضیای برای عمل اجتماعی بیان کرد . عمل اجتماعی بر پایۀ حدس اجتماعی استوار است و حدس اجتماعی هم از تخصص و تجربه و اطلاع از وضعیت و اقتضائات جهان پدید میآید . پس باید چشممان را به روی جهان بگشاییم . باید در پی تخصص و آگاهی و تجربهگرفتن از جهان باشیم، باید به روشهای کار بیندیشیم ، اما نه به روشی که دربارۀ اصول میاندیشیم: چشممان را میبندیم و در کنج اتاقی مینشینیم و با خودمان فکر میکنیم که «ترتب» محال است یا ممکن . بله ، این روش برای اندیشیدن به محال یا ممکنبودن «ترتب» ، بهترین روش ممکن است: اینکه در اتاقی خلوت بنشینیم و درِ اتاق را ببندیم و بهتنهایی به این فکر کنیم که آیا «ترتب» محال است یا ممکن ؛ چون این مسئله ، مسئلهای نظری است که ریشه در نفس الامر دارد ، نه در واقعیت بیرونی .
اما عمل اجتماعی به حدس اجتماعی نیاز دارد و حدس اجتماعی در خلال ارتباط و تعامل با مردم و آگاهی از وضعیت و اقتضائات جهان و اطلاع از تجربههای دیگران و نیز از مقایسۀ اوضاع خودمان با دیگران شکل میگیرد . همۀ این امور با هم ، حدس اجتماعی را تشکیل میدهند .
بنابراین ، برای اینکه در اندیشیدن به روشهای کار در مسیر صحیحی قرار داشته باشیم، باید روش تفکرمان را تغییر بدهیم؛ یعنی وقتی به روشهای کار میاندیشیم، نباید از همان روش اصولی استفاده کنیم؛ بلکه باید مبتنیبر حدس اجتماعی بیندیشیم و از رهگذر عمقبخشیدن به تجارب و آگاهیهایمان ، در پی تشکیل این حدس اجتماعی در اذهانمان باشیم .
خدا ما و شما را موفق بدارد و همۀ ما را مورد غفران خویش قرار دهد!
اجتهاد یادآوری میکند، مجموعۀ کامل این سخنرانیها در جلد ۱۷ «موسوعه الإمام الشهید السید محمدباقر الصدر» با نام «ومضات» چاپ شده و با عنوان «بارقهها» به فارسی ترجمه شده است.