شبکه اجتهاد: «در میان قدمای ما، معتزله دربارۀ شرایط نزول وحی و ریزش فرهنگ عربی در متن مقدس سخن گفته بودند. این هم یک امر نامتعارف بود و منتقدان معتزله، یعنی اشاعره و فقها، سخنان آنها را نمیپسندیدند. به هر حال فرهنگ عربی اقتضائاتی داشته و منتقدان معتزله فکر میکردند اگر پای این مباحث به میان بیاید، از قدسی بودن متن مقدس کاسته میشود؛ چراکه در فرهنگ عربی درست و نادرست و خالص و ناخالص قاطی است و اگر بپذیریم این امور در متن مقدس ریزش کرده است، متن از آن یکدستی و قدسی بودن خارج میشود؛ اما معتزله چنین نمیانگاشتند. پاسخ ایشان این بود که تلقی ما از شکلگیری متن مقدس، متفاوت از تلقی رایج است، اما این روایت به فهم معقول تری از زمینۀ پیدایی متن مقدس مدد میرساند.»
اینها بخشی از مطالبی است از جناب آقای سروش دباغ در یگ گفتگو است. کاش ایشان مستند سخن خود را مینوشتند. کجا معتزله چنین سخنانی گفتهاند؟ متأسفانه روشنفکری دینی اهمیت چندانی به تحقیقات تاریخی نمیدهد. باری معتزله قائل به ادبی بودن و مجازی بودن سخن خدا در قرآن بودهاند و ازای نرو تأویل ادبی را جائز میدانستهاند اما این کجا و مطالبی که اینجا به معتزله و مخالفانشان نسبت داده شده؟
چند سطر در نقد دکتر سروش دباغ
در مناظره با بهمن پور همچنین این نکته از سوی دکتر سروش مطرح شده است: «چگونه میشود که پس از پیامبر خاتم کسانی درآیند و به اتکاء وحی و شهود سخنانی بگویند که نشانی از آنها در قرآن و سنّت نبوی نباشد و در عین حال تعلیم و تشریع و ایجاب و تحریمشان در رتبه وحی نبوی بنشیند و عصمت و حجّیت سخنان پیامبر را پیدا کند و باز هم در خاتمیت خللی نیفتد؟ پس خاتمّیت چه چیزی را نفی و منع میکند؟/ شارح و مبین خواندن پیشوایان شیعه هم گرهی از این کار فرو بسته نمیگشاید چراکه کثیری از سخنان آن پیشوایان احکامی جدید و بیسابقه است.» حال سوال این است: اگر کثیری از سخنان ائمه احکامی جدید و بیسابقه بوده و همین امر نشانۀ نقض خاتمیت است، کثیری از سخنان روشنفکران دینی و حتی روحانیان نواندیش هم چنان خصلتی دارد. وقتی نواندیشان دینی احکام جدید صادر میکنند و دکتر سروش هم وحی را همچنان جاری میداند و عرفا و فیلسوفان را کسانی میداند که به اتکاء وحی و شهود سخنانی تازه گفتهاند و بر اسلام افزودهاند، آیا از خاتمیت چیزی جز اسمی بیمسما باقی میماند؟
داوری آقای سروش دربارۀ تلقی برخی شیعیان از امامت این است که ایشان تلویحاً منزلت و موقعیتی را که برای پیامبر قائلاند، برای امامان شیعه هم قائلاند و نسبت میان امامت و خاتمیت روشن نیست؛ یعنی قول ائمۀ شیعه هم مفترضالطاعه است و باید از آنها اطاعت کرد.
این تلقی از امامت، در میان شیعیان غالی، جاری و ساری است. شیعیان غالی این مدعا را به زبان نمیآورند ولی عملاً چنین موضعی دارند. مثلاً احکام خمس در شکل کنونیاش در سنت نبوی سابقه ندارد و متعلق به ائمه است.
اغلب شیعیان هم چون ائمه را همانند پیامبر مفترض الطاعه میدانند، احکام ائمه دربارۀ خمس را همانند احکام پیامبر در موضوعات دیگر میدانند. نقد دکتر سروش به چنین شیعیانی این است که چرا ائمه را کنار پیامبر مینشانید و همان جایگاه و منزلتی را که برای پیامبر قائلید، برای ائمه هم قائل میشوید.
اما آنچه که دربارۀ عمل نواندیشان دینی گفتید، پاسخش این است که نواندیشان دینی در حال تحقق بخشیدن به رفرم در سنت دینیاند با تأسی به روح حاکم بر این سنت؛ بدین معنا، این کار ناقض خاتمیت نیست.
نواندیشان دینی میگویند ما در این روزگار پیام سنت نبوی را، که در زمینه و زمانۀ دیگری تکون یافته، با تأسی به امکانات و ابراز و ادوات آن سنت، بازخوانی و بازآفرینی میکنیم. مدلول این سخن این است که به نزد نواندیشان دینی، خاتمیت هم اسم دارد و هم مسما. مضافاً بر اینکه نواندیشان دینی، فقیه نیستند که احکام صادر کنند، بلکه تأملات الهیاتی- فلسفی- عرفانی- دین شناسانۀ خود را با مخاطبان در میان میگذارند. همین و نه بیشتر.
این سخنان از نقطه نظر تاریخ کلام و مذاهب اسلامی و همچنین تاریخ فقه و شکلگیری دانش فقه ایرادهای جدی دارد که من به آن اینجا نمیپردازم. منتهی به این دو کلمه بسنده میکنم
اولا آنچه شیعه میگوید حجیت مطلق قول امام است و این حجیت ارتباطی با مقوله ختم نبوت ندارد. این حجیت مستند به گفتار پیامبر است و به طور خاص حدیث ثقلین. پیامبر در مقام پیامبری حجیت قول و فهم و نظر و رأی امامان پس از خود را بنابر دکترین تشیع تأیید کرده و بدان حجیت مطلق داده است. این ربطی به عقیده غلات ندارد.
ثانیا: آنچه شما میفرمایید که روشنفکری دینی عهده دار آن است درست همانطور که شخصی که با شما گفتگو را انجام داده به درستی تذکر داده میتواند با همان منطق شما و جناب دکتر سروش ناقض ختم نبوت تلقی گردد. چرا برداشت شما بعد از ۱۴۰۰ سال از عصر نبوت و فهمتان از قرآن قابل اعتنا باشد و ناقض ختم نبوت نباشد اما برداشت و فهم امامان شیعه که در دامن سنت پیامبر و تحت تعلیم او بودهاند نافی ختم نبوت باید قلمداد گردد؟ خوب مگر زمانی که روشنفکری دینی با توجه به مقاصد شریعت تفسیری نوین از شریعت به دست میدهد کارش چیزی جز ارائه نحوهای از تفسیر قرآن است؟
خوب. بنا بر نظر شیعه قول امام تفسیر قرآن است منتهی تفسیری که حجیت آن را پیامبر تضمین داده و پیشاپیش قبول کرده است. اینکه مجاری علم امام نسبت به قرآن را چه بدانیم گرچه مهم است اما مدخلیتی در این بحث ندارد. آنچه مهم است این است که ولو تفسیری از قرآن از سوی امامان شیعه مخالف با ظواهر کتابی باشد مادام که اصالت آن تأیید شده باشد و گفتار حقیقتا از سوی امام باشد در آن صورت از دیدگاه شیعه تفسیری است قابل استناد و حجت.
اینکه امامان فرمودهاند آنچه از ما رسیده را با قرآن عرضه کنید بحث اثباتی است و نه ثبوتی و مرتبط با اخبار آحاد و به نظر بسیاری از فقها و اصولیان شیعه محدود به بحث تعارض اخبار (این بحث تفصیلی میطلبد که جایش اینجا نیست و نویسنده این سطور را نظری خاص است که باید مستقلا درباره آن بنویسم). تازه در آنجا هم گفتهاند عدم مخالفت که با موافقت به معنایی که شما در ذهن شریفتان دارید فرق میکند. اصولیان دیری است این بحثها را کاویده اند، فتأمل.
چند نکته اضافی در نقد گفتاری از سروش
ابتدا نقل بخشی از این گفتار: «من در باب امامت و ولایت چیزی بیش از آنچه قبلاً در بسط تجربه نبوی و در مسأله خاتمیت آوردهام، نگفتهام. شایسته است آن را دوباره بخوانید. خاتمیت، چنانکه من در مییابم، مقتضایش این است که پس از پیامبر سخن هیچ کس در رتبه سخن وی نمینشیند و حجیّت گفتار او را ندارد. حال سخن در این است که امامت را شرط کمال دین شمردن و امامان را برخوردار از وحی باطنی و معصوم و مفترضالطاعه دانستن (چنان که شیعیان میدانند) چگونه باید فهمیده شود که با خاتمیت ناسازگار نیفتد و سخنشان در رتبه سخن پیامبر ننشیند و حجیت گفتار او را پیدا نکند؟ آنان را شارح و مبیّن معصوم قرآن و کلام پیامبر دانستن نیز گرهی از کار فروبسته این سؤال نمیگشاید. آیا امامان، برای پاسخ به هر سؤالی، به کلمات پیامبر رجوع میکردند و آنها را میخواندند (در کجا؟) و میاندیشیدند و آنگاه جواب میگفتند یا جوابها (چنانکه شیعیان میگویند) نزدشان حاضر بود و نیازی به اجتهاد و إعمال رویـّت و پژوهش و تحلیل نداشتند؛ و لذا سخنی که میگفتند بیچون و چرا وبی احتمال خطا و بر اثر الهام الهی، عین کلام پیامبر بود و جای اعتراض نداشت؟ اگر این دوّمی باشد، فرق پیامبر و امام در چیست؟ و آیا در این صورت، جز مفهومی ناقص و رقیق از خاتمیت چیزی بر جای خواهد ماند؟ شما طوری از نقش شارح بودن امامان شیعه سخن میگوئید که گویی مجتهد معصوماند اما مگر مجتهد معصوم خود مفهومی تناقصآلود نیست؟ باری جواب این سؤالات هر چه باشد، آیا امامان را در رتبه پیامبر ندانستن و بنیان خاتمیت را استوار کردن و سنگ خاتمیت را بر سینه زدن (به قول شما) جفا بر اسلام و کاستن از منزلت ولایت است؟»
پاسخ: نکته نخست اینکه حجیت ربطی به مقوله نبوت ندارد. نکته دوم اینکه فرض طاعت الزاما به معنی فرض عصمت نیست. بدون نظریه عصمت هم میتوان از فرض طاعت سخن گفت. البته متکلمان شیعه بر لزوم عصمت امام استدلال کردهاند اما نه صرفا به دلیل فرض طاعتشان بلکه به دلیل فرض امامتشان.
نکته سوم که بسیار مهم است این است که بخش زیادی از فقه اسلامی مستند به آرای فقهی فقهای مسلمان به معنی عام آن است و از منطوق قرآن و حدیث پیامبر نمیتوان شاهدی بر آن پیدا کرد. فقهای سنی قیاس و رأی و استحسان و گاهی قول اهل مدینه و یا قول صحابی را در تکمیل فقه مأثور حجت میدانند و در مقابل امامیه به حجیت قول امام از عترت پیامبر باور دارد (حدیث ثقلین). بسیاری از آنچه امروز در فقه اسلامی بدان عمل میشود نتیجه اجتهادات و فقه ورزی فقیهان است.
از جمله در مقام استنباط از ظواهر کتابی و استناد به عمومات قرآنی و بحث در صور مختلف تخصیصات و مفهوم و استدلالات و تمسک به اصل و از این قبیل. صرف اینکه در فقه چیزی آمده که پیامبر بدان تصریح نکرده مانع از قبول اعتقاد به ختم نبوت نیست. اینکه گفته شود اینها همه اجتهادات است و بنابراین نافی ختم نبوت نیست اما قول به حجیت قول امام به دلیل اینکه بر فرض شیعی از مقوله اجتهاد نیست با آن فرق میکند البته درست نیست چرا که درست است که اینها همه اجتهادات فقهی است اما از دیدگاه فقهای اهل سنت عمل به یکی از اجتهادات فرض واجب مقلد است.
تازه بنابر نظریه تصویب که کار سخت تر هم هست چرا که اصلا عمل واجب همان رأی اجتهادی فقیه و ظن اوست. به هرحال فرق شیعه و اهل سنت فقط در این است که شیعه میگوید قول علمی مبنای حجیت و عمل است و اهل سنت مطلق ظنون مجتهد را در غیر منصوص معتبر میدانند؛ و بالاخره نکته آخر اینکه قول به مجتهد معصوم گرچه قول شایع در امامیه نیست اما برخلاف گفتار جناب آقای دکتر سروش مستلزم تناقض نیست چرا که میتوان فرض کرد شخص امام هر بار با نظر در ادله اجتهاد میکند اما خداوند تصرفی میکند که نظر امام همواره مطابق با واقع و صواب باشد.