اختصاصی شبکه اجتهاد: استشراق یا شرقشناسی، بنا بر تعریفی، شامل مطالعات و پژوهشهای علمی در محدوده جغرافیای دینی مسلمانان میشود. اگر چه معنای استشراق در فرهنگ نامههای مختلف تعاریف دیگری نیز دارد، اما مفهوم غالب از شرقشناسی، معنای است که ذکر گردید. در مطالعات شرقشناسی، موضوعات مختلفی از جمله مسائل تاریخی، جغرافیایی و زبانشناسی، هنر و ادبیات، مسائل دینی، علوم و فنون و تمدن و … بحث میشود. از مهمترین مباحث و موضوعات مطرح در شرقشناسی، اسلام شناسی و زیر شاخههای آن مانند شیعه شناسی، فقه شناسی، علوم قرآنی و مانند آن است.
علاقه به مطالعه درخصوص اسلام به دوران جنگهای صلیبی باز میگردد. زمانی که اروپائیان با قدرتی نوظهور و ناشناخته روبرو شدند که از جهت تمدنی چند گام از آنان جلوتر بوده و با قدرت نظامی غیر قابل پیشبینی خود موجودیت اروپای مسیحی را به خطر میانداخت تا جایی که دایره تصرفات مسلمانان در یک دوره تا نزدیکی کشور اتریش نیز رسید. این مسئله انگیزه بسیاری را در اروپائیان ایجاد کرد تا نسبت به این دشمن نوظهور خود و نحوه تسلط و تضعیفش مطالعات مختلفی را صورت دهند.
بیشک اولین مواجهه اروپائیان با اسلام، مواجهای خصمانه و از سر دشمنی بود چرا که آنان قصد داشتند دشمنی را توصیف کنند که از نظر کلیسای خودمحور تمامیتخواه که حتی آرای علمی مخالف تفاسیر انجیلیاش را نیز بر نمیتافت و اندیشمندان بسیاری را به این بهانه به کفر و جادوگری متهم کرده بود، مظهر تمامی زشتیها و شرارتها بود. ازاینرو در این دوران شاهد ظهور نوشتهها و کتابهایی بودیم که در آن چهره فرد شماره یک اسلام یعنی پیامبر (ص) به بدترین حالت تفسیر شده و اعمال و رفتارش با شدیدترین انتقادات مواجه بود؛ مانند آنچه ثیوفانیس بیزانسی در کتاب زندگانی محمد از آن حضرت نوشت و در آن ضمن رد رسالت پیامبر (ص) ایشان را متهم به بهرهگیری از تعالیم مسیحیت و یهودیت در دستورات دینی خود کرد.
پطرس المبجل شاید اولین کسی باشد که در قرن یازدهم میلادی قرآن را ترجمه کرد. شناخت ناکافی مسیحیان از اسلام و عدم درک زمینههای قدرت معنوی مسلمانان سبب شد تا مقابله میان اسلام و مسیحیت از حالت علمی به جنگهای نظامی کشیده شود و مدت دویست سال جنگهای صلیبیشکل گیرد. این جنگها نه تنها برای مسیحیان دستاورد نظامی نداشت بلکه موجب شد تا ضمن آشنایی بیشتر دنیای مسیحیت با تمدن اسلامی، توقع از آباء کلیسا افزایش یابد و دلیل تمامی عقبماندگی مسیحیان به آنان منتسب گردد. همین امر ضرورت شناخت این دشمن قوی را که اصل مسیحیت را در آن دوران تحت تأثیر خود قرار داده بود برای کلیسا بیشتر میکرد. بعدها در عصر رنسانس، زمانی که اروپا تصمیم به گسترش متصرفات خود در آسیا و آفریقا نمود، فرصتی طلایی در اختیار کلیسا قرار گرفت تا از این نیروی قوی در جهت اهداف خود بهرهبرداری کند، ازاینرو با متقاعد کردن پادشاهان اروپایی مبنی بر اینکه نفوذ مسیحیت میتواند بر سرعت تسلیم کردن جهان در برابر آنان بیافزاید، فرصتی برای گسترش فعالیتهای خود به عنوان بازوی فرهنگی و تبلیغی استعمار در تمامی جهان بخصوص در مناطق اسلامی ایجاد کردند.
این مسئله، برای شرق شناسان نیز که اکثراً تحت نفوذ گروههای تبشیری و کلیسا بودند، فرصت قابل ملاحظهای را ایجاد نمود تا با جمعآوری نسخ خطی مختلف و ترجمه بسیاری از متون اسلامی به زبانهای اروپایی، غرب را با فرهنگ و تمدن اسلامی بیش از پیش آشنا نمایند. این آشنایی با فرهنگ ملتها امکان تأثیرگذاری بر مراکز علمی و فرهنگی متصرفات را زیر ساله تسلط نظامی برای آنان ایجاد کرد و سبب شد تا دیدگاههای آنان نسبت به اسلام که آمیختهای از دشمنی، کینه و زمینهچینی برای تثبیت مستعمرات بود، تحت لوای تحقیقات علمی وارد فضاهای دانشی مسلمانان شود و از این طریق بر نحوه حرکت و جهتدهی مطالعات آنان تأثیر بگذارند.
در آغاز قرن نوزدهم میلادی مطالعات اسلامی در غرب شکل آکادمیک بیشتری به خود گرفت و روشها و مبناهای علمی بیشتری در این مطالعات لحاظ گردید. از جمله توجهات در این زمان شامل نگاه تحقیقی به منابع اسلامی از جمله حدیث بود. در این زمان ظهور شخصیتی به نام ایگناس گلدزیهر یهودی – مجارستانی با انتشار جلد دوم کتاب مطالعات اسلامی خود و تردید در اعتبار روایات اسلامی، انقلابی در اسلام شناسی غرب ایجاد کرد. وی عنوان داشت که روایات منسوب به پیامبر (ص) نه بازتاب اندیشه پیامبر و اصحاب او که اعتقادات، باورها و منظومه فکری دورههای متأخر اسلامی است که متناسب با نیازهای زمانه خود اقدام به جعل روایات و انتسابش به پیامبر اسلام کردهاند. یوزف شاخت نیز در نیمه قرن بیستم با دنباله روی از همین نظریه، باری دیگر اعتبار و اصالت حدیث در قرن نخست را مورد خدشه قرار داد و روایات موجود در جهان اسلام به خصوص در مباحث فقهی را محصول تحولات سیاسی فقهی کلامی قرن دوم هجری دانست. شاخت با نوشتن کتابی با عنوان «درآمدی بر فقه اسلامی» و همچنین بررسی «حیل شرعی» در فقه و موضوعاتی از این دست به غیر اصیل بودن آموزههای فقهی اسلام اشاره کرده و آن را نتیجه تعامل میان فقیهان با تجار و یا حاکمان دانسته که در اوایل قرن سوم و طول قرن چهارم بر همین اساس، به تدوین نظاموارهای به نام فقه اسلامی اقدام کرده و آن را منسوب به تعالیم پیامبر اسلام (ص) نمودهاند.
جان ونزبرو و دو شاگردش پاتریشیا کرونه و مایکل کوک نیز پس از شاخت همین نظریه را دنبال کرده و معتقد شدند که امکان بازسازی وقایع قرن اول هجری بر پایه گزارشها و روایات موجود امکانپذیر نیست. البته در میان مستشرقان بودند کسانی که این دیدگاه افراطی گلدزیهر را نقد کرده و نسبت به دلایل اثباتگر ادعایش ایراداتی وارد نمودند که از جمله آنان میتوان بههارولد موتسکی اشاره کرد. او معتقد بود که منابع استفاده شده برای رسیدن به این نظریه کافی و کامل نبوده و بر اساس آن نمیتوان به قطعیت در خصوص این نظریه رسید. تغییر نظرات برخی از مستشرقان طرفدار گلدزیهر مانند مایکل کوک و پاتریشیا کرونه نیز این معنا را در میان مستشرقان به اثبات میرساند. آن دو بعدها ضمن عقبنشینی از نظر خود، به برخی از منابع اسلامی به عنوان منابع قابل استناد در نوشتههای خود اشاراتی داشتند. مایکل کوک در کتاب «امر به معروف و نهی از منکر در اندیشه اسلامی» به تشریح این آموزه اسلامی و فقهی پرداخت و در ضمن آن نشان داد که از نظر قبلی خود نسبت به نفی مطلق روایات منسوب به قرن نخست عدول کرده است. کرونه نیز در کتاب «تاریخ اندیشه سیاسی در اسلام» به تشریح دیدگاه اسلام به موضوع حکومت و مدیریت جامعه پرداخته و در بررسی این دیدگاه همچون کوک صحت انتساب برخی منابع به قرن اول را پذیرفته است. ما بر آنیم تا در ادامه، دیدگاه برخی از این مستشرقان را به فقه اسلامی از خلال کتابهای آنان بررسی کرده و موضع آنان را به بحث بنشینیم.