اختصاصی شبکه اجتهاد: مراد از اجتهاد در لغت و ادبیات عرب چیست؟ (در صورت عدم قبول اجتهاد متوسط و قول به لزوم اجتهاد در مقدمات علاوه بر اجتهاد در فقه). آیا مراد این است که همانند جوهری و ابن منظور در لغت و سیبویه و ابن هشام انصاری در ادبیات صاحبنظر شد؟ یا مراد این است که به قدری بر لغت و ادبیات عرب مسلط گردید که بتوان از متن عربی مراد گوینده متن را دریافت نمود، حتی به مقداری که مبتنی بر مراجعه به کتابهای لغت و صرف و نحو باشد؟ به عبارتی دیگر، در فهم مراد گوینده از متن، نیازمند به ترجمه کننده نباشد.
ظاهر برخی عبارتها معنای دوم و اینکه نباید مجتهد در فهم متن نیازمند مترجم باشد را میرساند. آیتالله خوئی میفرماید: «اگر چه سیره عقلا بر رجوع جاهل به عالم جاری است و رجوع مجتهد به عالم در آن قواعد [ادبی و رجالی] هم نوعی رجوع جاهل به عالم است، اما آن ابداً بهصورت مطلق موردی برای سیره نیست، چه اینکه سیره به مسائل فکری که احتیاج بهدقت و استدلال دارد اختصاص دارد همانگونه که در طبابت و مهندسی و غیره آنها وجود دارد؛ اما امور حسی که احتیاج بهدقت و استنباط در آنها نیست، سیرهای در رجوع جاهل به عالم در آنها قائم نشده است و این امور مانند مردن زید و به دنیا آمدن پسرش و مانند آن دو است. اگر در این امور کسی با اجتهاد و حدسش بدانها رسید مجوزی برای تقلید از او موجود نیست. چون که آن دو امری حسی میباشند و نیاز به استنباط و اجتهاد ندارند و سیرهای در رجوع جاهل به عالم در مثل آن دو وجود ندارد»..
پر واضح است که مجتهد شدن در موضوع له لغات و قواعد ادبیات از امور حسی نیست و احتیاج به ممارست و دقت و استدلال دارد. از این رو ظاهراً مراد ایشان در کلام فوق، حمل بر کاربرد این قواعد بر متن دانست؛ یعنی باید خود مجتهد بتواند مبتدا و خبر و دیگر اجزای جمله را تشخیص دهد تا بتواند مراد از متن را بفهمد و نیازمند مترجم برای توضیح دادن متن برای او نباشد.
ایشان در جایی دیگر میفرماید: «یتوقف الاجتهاد على معرفه اللغه العربیه لوضوح […] أن أکثر الأحکام یستفاد من الکتاب و السنه و هما عربیان فلا مناص من معرفه اللغه العربیه فی استنباطها منهما […] ثم إن بهذا الملاک الذی أحوجنا إلى معرفه اللغه العربیه نحتاج إلى معرفه قواعدها لأنها أیضا مما یتوقف علیه الاجتهاد و ذلک کمعرفه احکام الفاعل و المفعول لضروره أن فهم المعنى یتوقف على معرفتها. نعم لا یتوقف الاجتهاد على معرفه ما لا دخاله له فی استفاده الاحکام من أدلتها و ذلک کمعرفه الفارق بین البدل و عطف البیان و غیر ذلک مما یحتوی علیه الکتب المؤلفه فی الأدب».
محقق خراسانی میگوید: «احتیاج داشتن اجتهاد به دانستن فیالجمله علوم عربی مخفی نمیباشد و لو با رجوع به آنچه [=کتابهای لغت و ادبیات عربی که] در آنها تدوین شده است، معرفت چیزی که بر آن اجتهاد مبتنی شده است، دانسته شود».
از محقق عراقی نقل میشود: «در علوم عربی مانند صرف و نحو و لغت معرفت مقدار قابل اعتنا کفایت میکند بهگونهای که بر استخراج مسائل شرعی متوقف بر آنها قادر شود ولو بهوسیله رجوع به آنچه در این علوم تدوین گشته است».
قرائن مختلف دیگری علاوه بر موارد فوق وجود دارد؛ مانند اینکه هیچکدام از مراجع گذشته و حال، به لغتدان یا صرفی و نحوی بودن معروف نیستند. اساس نظام آموزشی حوزه نیز با اینکه برای تربیت مجتهد برنامهریزی شده، طلبه را لغتدان و صرفی و نحوی نمیکند. نهایت چیزی که طلاب و مجتهدان و مراجع در نظام آموزش حوزوی بدان میرسند قدرت بر کاربرد قواعد صرفی و نحوی و رجوع به لغتنامه است. از این رو در صورتی که اصرار بر این مطلب شد که مراد از عدم جواز تقلید در مقدمات، صاحبنظر شدن خود مجتهد در مقدمات است، باید ملتزم شد که مجتهدی در شیعه وجود ندارد. بطلان این سخن، قرینه عقلی بر این است که مراد از اجتهاد در لغت و ادبیات و تفسیر و رجال همان قدرت بر کاربرد آنهاست. قرینه عقلی دیگری بر این مطلب این است که متخصص شدن در تمامی این علوم در عصر کنونی عادتاً محال است.
در مقابل، ظاهر بعضی عبارتهای دیگر، همان معنای اول است؛ یعنی باید مجتهد خود در لغت و صرف و نحو و باقی مقدمات صاحبنظر باشد. آیتالله خوئی میفرماید: «آیا برای مجتهد جایز است که از برخی از علمای ادبیات یا رجال در برخی از قواعد ادبی یا در تفسیر [معنای] کلمهای یا آنچه به روات برمیگردد تقلید کند، بهگونهای که حکمی از احکام شرعی را هنگام استنباط بر آن قاعده ادبی مترتب کند؟ جاری نبودن تقلید در این موارد صحیح به نظر میرسد».
با توجه به اینکه بحث بر تقلید در قواعد ادبی است و نه بحث بر سر کاربرد آن قواعد و فهمیدن متن، دلالت متن فوق این است که مراد از اجتهاد در مقدمات، یعنی صاحبنظر شدن در قاعده ادبی است. به عبارتی همانگونه که سیبویه و ابن هشام در آن قاعده ادبی صاحبنظر هستند، مجتهد فقهی باید صاحبنظر باشد. پرواضح است که مراد از قواعد ادبی، قواعد یقینی صرف و نحو، مانند مرفوع بودن فاعل و منصوب بودن مفعول نیست. بلکه مراد آن قواعدی است که در قرائت متنی به دو گونه یا بیشتر امکان پیاده شدن دارند و بنا بر هر کدام یک معنا از متن فهمیده شود و بر اساس هر معنا یک حکم شرعی استنباط گردد. در اینگونه قواعد باید مجتهد فقهی خود صاحبنظر باشد و قدرت ترجیح بین اقوال موجود را بدهد.
آخوند خراسانی میگوید: «اگر [منشأ مفهوم نبودن جازمانه کلام] به خاطر شک در موضوع له لغوی کلام یا شک در مفهوم عرفی آن باشد، اصل عدم حجیت گمان در آن است[…] بله، حجیت خصوص قول لغوی در تعیین موضوع له لغات به مشهور نسبت داده شده است». ایشان پس از ذکر استدلالها بر حجیت قول لغوی و رد تمامی آنها، در رد سیره عقلا بر رجوع به اهل خبره میگوید: «متیقن از سیره عقلا زمانی است که رجوع موجب وثوق و اطمینان گردد». در نهایت او قائل به عدم حجیت قول لغوی میگردد و میگوید: «با این حال، فایده مراجعه به لغت مخفی نیست، چه اینکه چهبسا موجب قطع به معنا میگردد یا موجب قطع به اینکه لفظ در این کاربرد، ظاهر در این معنا است میگردد».
با توجه به اینکه بحث بر سر تعیین موضوع له لغت است دلالت متن فوق بر اینکه مراد از اجتهاد در مقدمات به معنای صاحبنظر شدن در آن است، واضح است. بنا به تصریحات فوق در صورتی رجوع به قول لغوی جایز است که موجب قطع یا وثوق و اطمینان گردد؛ بنابراین در صورت گمان نمیتوان بدانها رجوع نمود و خود باید اجتهاد نمود.
آیتالله خوئی میفرماید: «لا نقصد بذلک[لزوم مراجعه اللغه للمجتهد] أن اللغوی یعتبر قوله فی الشریعه المقدسه، کیف و لم یقم دلیل على حجیته و انما نرید أن نقول ان الرجوع الى اللغه من الأسباب المشرفه للفقیه على القطع بالمعنى الظاهر فیه اللفظ و لا أقل من حصول الاطمئنان بالظهور و ان لم یثبت انه معناه الحقیقی بقوله و ذلک لان الفقیه انما یدور مدار الظهور و لا یهمّه کون المعنى حقیقه أو مجازا.»
به نظر میرسد که مراد از عدم جواز تقلید در مقدمات همان معنای اول است. چه اینکه مجتهدان هر گاه در موضوع له لغات و معنای ساختارها شک میکنند خود به تنقیح معنای آن میکنند. تعیین مفاد ماده امر و نهی و مفاد صیغه آنها، تمامی مباحث مفاهیم مانند مفهوم شرط، وصف، غایت و غیره نمونههایی از این موارد است. از آن جهت که مواردی که مجتهد برای تنقیح آنها به علم لغت یا صرف و نحو ورود کند و در آنها صاحبنظر گردد محدود است، امکان چنین امری وجود دارد، بلکه به وقوع پیوسته است. پرواضح است که با تنقیح معنای چند لغت خاص یا تعیین معنای چند قاعده خاص در نحو و صاحبنظر شدن در آنها معمولا به فرد، لغوی یا نحوی گفته نمیشود. برای همین مجتهدان معمولا به صرفی و نحوی و لغوی بودن مشهور نشدهاند.
اینکه نظام آموزشی حوزوی انسان را در مقدمات متخصص نمیکند محل تأمل است. این نظام مقدمات متخصص شدن در این زمینهها را روبروی طالبان آن قرار میدهد و از این جهت طلاب قدرت بالقوهای در استظهار و صاحبنظر شدن در همه مقدمات را دارا هستند. عبارتهای نقل شده از آخوند خراسانی و محقق عراقی نیز بر همین معنا دلالت دارد. چه اینکه در اغلب موارد، مراد از متنها واضح است. در موارد اختلافی مجتهد باید توان بالقوه خود را به فعلیت برساند. برای این به فعلیت رساندن، بیش از «دانستن مقدار قابل اعتنایی بهگونهای که بر استخراج مسائل شرعی متوقف بر آنها قادر شود ولو بهوسیله رجوع به آنچه در این علوم تدوین گشته است» لازم نیست.
نویسنده: حجتالاسلام سیدرضا شیرازی، مدرس حوزه علمیه مشهد و عضو هیئت علمی پژوهشکده علوم اسلامی بنیاد پژوهشهای اسلامی