شبکه اجتهاد: آیتالله العظمی سیدعلی سیستانی، شخصیتی جامعالاطراف و ذوابعاد است و نهتنها چهرهای محوری در امور سیاسی و مذهبی است، در مسائل فرهنگی نیز، صاحبنظر است و دایرۀ مطالعاتی موسعی دارد، و این در سفری که اخیراً (در نیمۀ دوم بهمنماه ۱۴۰۰) به عراق داشتم، بر من هویدا شد.
اما این سفر، مقدمهای نیز دارد؛ من بهسبب حضور پدرم، آیتالله العظمی سیدحسن موسوی بجنوردی که در نجف اشرف مقیم بود و در حوزۀ آن، صاحب جایگاه و پایگاهِ رفیع و منیعی بود، در این شهر چشم به جهان گشودم و تا ۱۷ سالگی در آنجا بودم تا آنکه در سال ۱۳۳۹ به ایران آمدم و دوسال بعد، تحت تفکراتِ انقلابیگریِ آنزمان – که در حال حاضر مورد تأییدم نیست -، حزب ملل اسلامی را ایجاد کردم. در سال ۱۳۴۳، برای تهیۀ اسلحه بار دیگر به عراق سفر کردم و بهسراغ اسلحهفروشیای که در نجف میشناختم رفتم و البته با پدر هم دیدار کردم. دیداری که او مرا از فعالیت سیاسی برحذر داشت اما من، پر از شور جوانی و حالوهوای مبارزاتیِ حاکم در آنسالها بودم و گوشم بدهکار نبود. خودِ او، که از طرفداران دکتر مصدق بود و پیگیر ملیشدن نفت، ما را ضداستبداد رشد داده بود و این روحیه را مدیون و مرهون او بودم – و هستم -.
آن دیدار، آخرینباری بود که به محضر پدرم شرفیاب شدم زیرا اسفندماهِ یکسال بعد، دستگیر و به اعدام محکوم شدم. اما جنبشی به راه افتاد و علمای نجف، برخی از علمای ایران، کنفدراسیون دانشجویان ایرانیِ خارج از کشور و حتی ژان_پُل سارتر، اندیشمند فرانسوی تلاش کردند تا این اتفاق رخ ندهد. به درخواست پدرم، آیتالله العظمی سیدمحسن حکیم – که پس از آیتالله العظمی بروجردی، مرجع تقلید شیعیان بود _ در نامهای از احمد کفایی، فرزند آخوند خراسانی خواست واسطهگری کند و با شاه صحبت کند، که نتیجه داد و اعدام با یک درجه تخفیف، به حبس ابد تقلیل یافت.
سابق بر این کسانی که در محاکم نظامی محکوم به اعدام میشدند، ۱۰ روز فرصت فرجامخواهی داشتند و پس از آن حکم اجرا میشد. شب دهم وقتی منتظر اجرای حکم بودم، دو سرهنگ آمدند و گفتند ما حامل خبر خوبی هستیم؛ شما مورد عفو قرار گرفتهاید. اما در همین سالهای زندان بود که خبر رحلت پدر را دریافت کردم، در دهم تیر ۱۳۵۴. و درگذشت پدر، که تکیهگاه آدمی است، دشوار است، حال اگر در زندان اتفاق بیفتد، تأثّر و تألّم بیشتری خواهد داشت، و برایم خاطرهای غمانگیز و فراموشنشدنی است.
اما سرانجام ۱۳ سال بعد آزاد شدم، آنگاه که شاپور بختیار، زندانیان سیاسی را آزاد کرد اما امام هنوز نیامده بود. پس از انقلاب، ابتدا به استانداری اصفهان و سپس، نمایندگی مجلس اول شورای اسلامی انتخاب شدم اما در همان تجربۀ مجلس بود که متوجه شدم، باید سیاست را رها کنم و پی کار علمی بروم که در زندان به آن فکر کرده بودم. آن را ضروریتر از هر کار دیگری میدانستم چون اعتقاد داشتم، باید خرد عمومی بالا برود چون وقتی خرد مردم بالا برود، دیگر امور اصلاح میشود و من راه صلاح و فلاح را در دانشنامهنویسی میدانستم.
از ۵۷ سال پیش تا اکنون، دیگر مجال سفر به عراق فراهم نشد، هرچند شاید من هم کوتاهی کردم. از سال ۱۳۶۲، سرگرم کارهای علمی و اداری و جاریِ مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامی شده بودم؛ کاری سترگ و با دستِ خالی. حتی وقتی چندسال بعد، خدمت مقام معظم رهبری رسیدم، به ایشان عرض کردم دلم میخواهد پایتخت فرهنگی جهان اسلام از قاهره به تهران و بالطبع ایران بیاید. ایشان فرمودند خیلی هدف مهمی است ولی راه درازی در پیش دارید.
باری، در سفر به عراق، با آقای سیستانی ملاقات کردم و در این دیدارِ نیمساعته، مرا مورد تفقد خود قرار داد و دربارۀ دائرهالمعارف بزرگ اسلامی مفصل سخن گفت؛ دربارۀ اهمیت این کار و تأثیر آن در جامعۀ اسلامی و دایرۀ وسیع آن. پیدا بود مجلدات و مقالات را خوانده بود و دعا و آرزو کرد اسبابی فراهم شود تا این کار توسعه یابد. او در این ملاقات، مشوقم بود و مرا نواخت. البته پیشتر میدانستم، دائرهالمعارف بزرگ اسلامی را بررسی کرده بود و در دیدارِ ۹ سال قبلِ احمد مسجدجامعی، قائممقام مرکز با ایشان، درباره مداخل «ابن سینا»، «ابن تیمیه» و «اعتباریات»، نکاتی را یادآور شده بود که نشان از دقت نظر ایشان داشت و خوشوقت و خوشبختم که این کار پژوهشی مورد تأیید ایشان هم هست.
ایشان از پدرم هم یاد کرد زیرا وقتی از مشهد به نجف آمد، چون نام خانوادگیاش، سیستانی بود، کسی او را نمیشناخت و پدرم بود که اولبار معرفیاش کرد.
در این سفر، پس از ۵۷ سال به زیارت حضرت امیرالمؤمنین علی (علیهالسّلام) مشرف شدم و همچنین جد مادریام، آیتالله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی، پدرم، مادربزرگهایم و داییِ شهیدم رفتم، که در جوار آرامگاه آخوند خراسانی مدفون هستند و یکی از غرفههای زیبای آنجا، روبهروی ایوان طلا است.
این سفر برایم آکنده از حس عجیب خاطره و نوستالژی بود و وقتی با پدرم تنها بودم به ایشان میگفتم خوشحالم که میراث اهل بیت را زنده نگه داشتهام و این کار بزرگِ گروهی، طوری پیش رفته که این میراث ایرانی و اسلامی و شیعی به زبان انگلیسی بهوسیله خودِ اروپاییها ترجمه و چاپ میشود. به پدرم گفتم شرمندهام که دیر آمدم ولی مطمئنم این کارها باعث خشنودی شما میشود.
من خود را منتدار پدرم میدانم؛ فقیه و اصولیای که کتاب هفتجلدیِ «القواعد الفقهیّه»اش، مشتمل بر قوانینِ فقهیِ متفرقه در ابواب عبادات و معاملات و احکام به عربی، سالها مرجع ومنبع مهم حوزویان بود اما چون نایاب شده بود، سالها پیش به دستور مقام معظم رهبری تجدید چاپ شد و چنان مورد توجه قرار گرفت که در جایگاهِ یکی از کتب آموزشی، در دانشگاه الازهر مصر محل توجه قرار گرفت. البته پدرم افزون بر این، جنبۀ فلسفهدانیاش ناشناخته مانده است تا جایی که حتی وزیر امورخارجۀ ملک فیصل دوم، پادشاه عراق در آنزمان، به نام فاضل الجمالی نزد پدرم میرفت و پرسشهای فلسفیاش را میپرسید. او از همان عنفوان کودکی و بعد، نوجوانی، با اندیشههای مترقیانه و آزادیخواهانه آشنایم کرد و روشنفکری دینیِ امروزم را ادامۀ راهِ پدرم میدانم.
روحش در بهشت برین شاد و با حضرت امیرالمؤمنین محشور باد.
منبع: روزنامه اطلاعات