اختصاصی شبکه اجتهاد: ۱. اگر نخواهیم کورکورانه سنت فلسفه پراگماتیستی امثال ریچارد رورتی در «فلسفه و آیینه طبیعت»ِ او و دور انداختن «نظریه نظاره گرایانه دانش»(spectator theory of knowledge) که صرفاً درصدد بازنمایی ذات یک جهان بیرونی است، برای فقاهت اسلامی و رویکردهای نو پای آن رقم بخورد، چارهای نداریم جز اینکه مسیر تحول و ساختارهای حرکت از فقه فردی به زایشهای کلان و حاکمیتی که در این یک دهه گذشته جان گرفته است را با «مسئله محوری» به ثبوت و استقرار نظری برسانیم. امروز در مرز دانش فقههای مضاف – که خود موفقیت بزرگی در رویکردهای تکاملی فقه جزءگرای سنتی محسوب میشود- انظار و آرایی را میتوان مشاهده نمود که کمترین اصطکاک را با لایههای پیچیده و واقعی مسائل اجتماعی داشته و عملاً نمیتواند برای حیات روزمره اجتماعی و بالاخص ریل گذاریهای کلان حاکمیتی پیامدها و نتایج ملموسی داشته باشد.
۲. اگر این تعبیر اصحاب رسانه که «آنتن منتظر محتوای شما نمیماند!» صحیح باشد، به طریق اولی آنتن حکمرانی کشور با وجود خوراک نظری و اجراییِ آماده، جذاب و بدون ابهامِ رقبای دیرینه غربی، منتظر نمیماند تا دانشمندان ما از ابرهای اندیشه ورزیهای انتزاعی سیر نزولی چند صدساله داشته باشند و روزی با دستان پُر برای پشتوانه نظری اداره کشور قدم به میدان بگذارند. برهمین اساس میتوان به بهانه برنامه تلویزیونی «زندگی پس از زندگی» که طرح سوالهای مختلفی را در ابعاد مختلف پیش روی اندیشمندان اسلامی، جامعه شناسان و روان کاوان قرار داده است، فانوس فقاهت اسلامی را نیز به سمت این مسئله نه (لزوماً یک برنامه تلویزیونی) تاباند و مشخصاً شاخه «فقه اجتماعی» را در مواجهه واقعی با مسئله بیان تجربیات نزدیک به مرگ در تریبون میلیونی رسانه ملی قرار داد.
۳. به عبارت دیگر قرار نیست فقه اجتماعی پیرامون مسئله بسیط حجیت و عدم حجیت عمل طبق تجارب روایت شده در این برنامه و یا حقیقتِ تجربه و کشفی که صورت گرفته سخن بگوید. همچنین فقه اجتماعی متولی پاسخ به کیفیت سکرات مرگ، برزخ و قیامت و حقیقت راسخ حاکم برآنها نیست تا مسئله رجم به فتوایی بودن یا صرفِ اعتقادی بودن موضوع شود، بلکه آنچه اینجا مطرح میشود ابعاد وسیع و پیچیده، حول معنایی شکلگرفته در یک کنش اجتماعی رسانهای است که باید مبتنی بر روش حکمی اجتهادی، نظام و مقاصد معرفتی دین پیرامون روایتی گری و بیان تجربیات از غیب و تنظیم ایمان بشری نسبت به آن را استنباط نمود و این نظام استنباط شده میتواند سیاستهای کلان مشخصی را در بازنمایی رسانهای این موضوع به دست مجریان امر وانهد؛ به عبارت دیگر آنچه در اینجا بهعنوان مسئله فقه اجتماعی مطرح است، پدیدهای به نام بازنمایی رسانهای مرگ در سطح اجتماع توسط تجربه گرانی است که مدعی هستند گوشهای از آن را تجربه کردهاند و مسلماً تنها شاخه تخصصی فقه اجتماعی است که باید در این مسئله ورود کرده و چنین منطق و نظامی از معارف دینی را در تحلیل آن مبتنی بر اجتهاد جواهری عرضه کند.
۴. باید دقت داشت آنچه در عصررسانه به وقوع میپیوندد تسخیر ذهن انسانها در فرایند تلقین دادههاست به نحوی که در «روان شناسی اجتماعی» چنین تلقین پذیری را، قبول «نیندیشیده و نسنجیده»(unreasoned acceptance) امور تفسیر کرده اند. به نظر میرسد وقتی این انتقال پیام در موضوعات معارفی از بستر «رسانههای رسمی» و حاکمیتی که به نوعی سردمدار «قرائت رسمی» از دین تلقی میشوند، انجام شود، اثرات و تبعات گسترده تری را در تلقین نیندیشده و نسنجیده در پی خواهد داشت. لذا بسیار حائز اهمیت است که نظام سیاست گذار پیش از ورود به تولید و پخش برنامههای معارفی در چنین سطح اثرگذاری گسترده ای، اتاق فکرها و اندیشکدههای سیاست گذارانه خود را مأمور بررسی کامل ابعاد دینی و رسانهای آن نماید.
۵. امروزه در مسیر تکامل دانشهای اجتماعی، دانشمندان به این نکته حائز اهمیت واقف شدهاند که هدف جامعه شناس لزوماً کشف قوانین عام جامعه نیست و حتی اگر این قوانین نیز کشف شوند به طور واضح کاربرد چندانی نخواهند داشت. بلکه وظیفه دانشمندِ علم اجتماعی فهم رویدادهای جزئی و تبیین آنها از رهگذر «معانی»ای است که افراد درگیر در آن به کنشهای خود میدهند. وبر واژه آلمانی «verstehen» را به کار میبرد که به معنای یگانگی عاطفی با کنشگرانی است که تلاش در فهمیدن آنان داریم. به نظر میرسد آنچه در موضوع رسانهای کردن تجارب پیش از مرگ باید به آن عطف توجه جدی داشت این است که فارغ از مفروضات ذهنیِ از پیش تعریف شده پیرامون تجارب مطروحه در این برنامه، چراغ جادوی رسانه چه معنا، ارزش، هنجار و رفتار پیش بینی نشدهای را در بین کنشگران و مخاطبان آن ایجاد کرده است؟ ضمن اینکه میدانیم افکار عمومی فرآیندی اجتماعی است که در زمان شکل میگیرد.
۶. واقعیتی که در عصر حاضر با آن روبه رو هستیم این است که با تحولات اعصار و مکاتب فلسفه علمی، هیچگاه ما نتوانستیم به طور کامل از سلطه اندیشه تجربه گرایی رهایی یابیم. شاید یکی از مهمترین علل آن مؤیدات غریزی است که از ابتدای خلقت در انسان نهفته بوده و حتی پیامبر خدا را نیز به ندای (رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ) سوق میدهد. پس یکی از مهمترین ابعاد در فهم مأموریتهای فقه اجتماعی در پردازش این مسئله، توجه به یک حقیقت و نیاز بشری در تجربه حسی اموری است که میخواهد به آن باور پیدا کند.
۷. حال بعد از این تذکار نسبت به گوشههایی از ابعاد وسیع این موضوع(موضوع شناسی)، به مسئله خود بازگشت میکنیم که فقه اجتماعی در مورد بیان تجارب نزدیک به مرگ در رسانه ملی چه موضع و سیاستی را ارائه میدهد؟ آیا از منظر فقه اجتماعی بیان تجارب جهت گیری خاصی به مذاق دین باوری جامعه نمیدهد؟ آیا این جهت گیری همسو با اصول و مبانی دینی است؟ اساساً مقاصد و مذاق حاکم بر روبنای احکام دین چه اصول زیربنایی و نظام واری را نبست به تنظیم مکانیزم اعتقادی جامعه پیشنهاد میدهد؟ آیا شفاف و سهل شدن باور به غیب نسخه پیچی خواهد کرد؟ یا سختی ایمان به غیب و آخرت را در غیرتجربی بودن آن قرار داده است و تجربی کردن آن خلاف مقاصد دین است؟ اگر چنین برنامههایی جنبه تذکری نسبت به مرگ و جهان آخرت داشته باشد و موجب ترمیم آنومیهای رفتاری در جامعه شود، فقه اجتماعی چه میزان و در چه سطوحی انتقال چنین گزارههایی به جامعه را اجازه میدهد؟ اساساً فقه اجتماعی چقدر به نیاز غریزی تجربه گرایی در باورهای دینی ضریب و اهمیت قائل است؟ تفسیرهای مکاتب مختلف عرفانی و فلسفی از ابعاد حقیقت تجارب روایت شده بهعنوان موضوع شناسی فقهی به چه میزان میتواند گزارههای خروجی از دستگاه فقه اجتماعی را تحت تأثیر قرار دهد؟ گونه شناسی این مکاتب و خروجیِ فقهی آنها چه قلمرویی دارد؟ فقه اجتماعی چه پیشنهادی برای جلوگیری از پلورالیسم دینی و یا سطحی نگری نسبت به حقیقت عالی مرگ و قیامت در پی چنین برنامهای دارد؟
نویسنده: بهنام طالبی طادی، مدرس و پژوهشگر