شبکه اجتهاد: برخی محققین معتقدند که روایت شدن یک کتاب توسط یک راوی، به منزلهی قبول احادیث آن کتاب بوده است. همچنین شاید بتوان گفت: تصوری عمومی در حوزهی حدیث چنین است که حضور یک راوی در سند یک حدیث، به معنای قبول آن حدیث در نزد اوست. اما شواهد مختلفی بر خلاف این تصور وجود دارد که نشان میدهد اتجاه عمومی اصحاب در قرون نخستین، اینچنین نبوده است.
توضیح اینکه: شیوهی انتقال احادیث در شیعه به صورت مکتوب بوده است. این اتفاق از طبقهی دوم راویان (شاگردان راویان مستقیم) بسیار متعارف شده و در طبقات بعد کمتر حدیثی میتوان یافت که منبعی مکتوب نداشته و به صورت شفاهی نقل شده باشد. اما سؤال این است: آیا به صرف حضور یک راوی در سند حدیث، میتوان گفت آن حدیث نزد او مورد قبول بوده است و این را به معنای تلقی به قبول آن حدیث در نزد چند راوی حاضر در سند بدانیم؟
البته قبول حدیث به دو صورت است: یکم: قبول صدور حدیث از امام و دوم: قبول صحت مضمون حدیث؛
گاه ممکن است صدور حدیث از امام مورد قبول باشد ولی مضمون آن صحیح نباشد، به این معنی که مضمون به صورت تقیهای صادر شده باشد. در این نوشتار، منظور از قبول حدیث توسط راوی قبول آن به هر دو معنی است.
نقل احادیث مکتوب به دو صورت، انجام میشده است:
اول: روایت کردن کتابهای گذشتگان به صورت کامل (مراد از کتب گذشتگان، کتابهای اساتید راوی و طبقات پیش از استاد است)
دوم: تصنیف کتابی جدید با استفاده از احادیث موجود در کتب گذشتگان
در صورت دوم، گاه میتوان احراز کرد که نویسندهی کتاب، احادیث مورد قبول خود را در کتابش وارد کرده است، و گاه نیز عکس این مطلب قابل اثبات است، بدین صورت که مصنف، قصد جمع کردن احادیث مختلف را در موضوعی خاص بدون ارزیابی داشته است. به عنوان مثال کتابهای سیگانهی حسین بن سعید که غالبا دارای موضوعاتی فقهی است مشتمل بر احادیث متعارض است و نمیتوان گفت تمامی این احادیث در نزد ایشان مورد قبول بوده است. یا کتابهایی که صدوق به نحو موضوعی در مباحث توحید، علل الشرائع، خصال محموده و مذمومه و دیگر موضوعات نگاشته است را میتوان از این قبیل دانست. گاه خود صدوق نیز در ذیل برخی احادیث این کتابها، نقدی بر صحت حدیث وارد میکند. همچنین در مقدمهی “کتاب من لا یحضره الفقیه” هم بیان داشته است که “قصد من در این کتاب مانند قصد [سایر] مصنفین نیست که تمامی آنچه برای ایشان روایت شده است را [در کتابشان] وارد میکنند…”. این عبارت خود نشان از آن دارد که صدوق در کتابهای دیگرش لزوما بر احادیث مورد قبول، تکیه نداشته است.
اما در صورت اول که راوی، کتب گذشتگان را به صورت کامل روایت میکند آیا میتوان گفت که محتوای آن کتب را تماما مقبول میدانسته است؟
به نظر میرسد وقتی تصنیف کتابی حدیثی لزوما به معنای قبول تمامی احادیث آن توسط نگارنده نیست پس روایت کردن کتابهای گذشتگان نیز به معنای قبول تمامی محتوای آن توسط راوی نخواهد بود، ولی اجمالا شواهدی برای این مطلب بیان میشود:
۱. در طریق به کتابهای متقدمین، راویانی دیده میشوند که بسیار پر کار بوده و کتابهای مختلفی را روایت کردهاند. طبیعتا این کتابها نیز مشتمل بر احادیث متعارضی بوده است که معمولا یکی از طرفین تعارض، رد میشده است. به عنوان نمونه طبق برخی نقلها احمد اشعری کتابهای صد تن از اصحاب ابی عبدالله علیه السلام را به واسطهی ابنابیعمیر روایت کرده است. آیا میتوان گفت تمامی محتوای کتب این صد تن، مورد قبول ابنابیعمیر یا احمد اشعری بوده است؟
۲. گاه در احادیث متعارضی که به دست ما رسیده است دیده میشود که یک راوی در هر دو طرف تعارض، حضور دارد. آیا آن راوی هر دو حدیث متعارض را قبول داشته است؟
۳. گفتیم که بسیاری از کتابهای قدما خود مشتمل بر احادیث متعارض بوده یا از شواهدی روشن میشود که تمامی احادیث آن در نزد مصنفش مورد قبول نبوده است. آیا میتوان گفت: تمامی احادیث آن کتابها نزد مصنفینشان مورد قبول نبوده است ولی نزد کسانی که آن کتابها را روایت میکردهاند مقبول بوده است؟
۴. در کتب صدوق احادیث متعددی از محمد بن احمد بن یحیی (صاحب نوادر الحکمه) وجود دارد که از مستثنیات ابن ولید محسوب میشود ولی صدوق آنها را از ابن ولید روایت کرده است. آیا میتوان گفت ابن ولید این احادیث را قبول داشته و در عین حال آنها را استثنا کرده است؟
۵. ابوالبختری وهب بن وهب، در شیعه و عامه به عنوان کذاب، شناخته میشود اما به شهادت نجاشی، کتاب او را جماعتی روایت کردهاند. همچنین این کتاب در قرن سوم تا پنجم نیز روایت شده و به قم و بغداد رسیده است. آیا میتوان گفت افرادی که این کتاب را مستقیما از او گرفته و برای دیگران روایت کردهاند و همچنین افرادی که در طبقات بعد راوی این کتاب بودهاند تمامی احادیث این کتاب را قبول داشتهاند؟ طرفه اینکه پدر صدوق و عبدالله بن جعفر الحمیری نیز در طریق نجاشی به این کتاب قرار دارند که هر دو از مشایخ بزرگ قم میباشند.
۶. نجاشی گاه محتوای برخی کتب را مورد حمله قرار میدهد ولی در عین حال، آن کتابها را از اساتید خویش روایت میکند.
مثالهایی روشنتر: متأسفانه چون عمدهی کتابهای مربوط به قرن دوم و سوم به دست ما نرسیده است شاید تصور این مطلب کمی دشوار باشد، لذا با دو مثال واضحتر، مطلب را به نحو ملموستر، ارائه میدهم:
۱. شیخ مفید راوی عمدهی کتابهای شیخ صدوق است و میدانیم در قبول بسیاری از این احادیث (چه در فقه و چه در کلام) با ایشان مخالف است. حال تصور کنید شیخ طوسی با اجازهای که از مفید داشته حدیثی را از کتاب صدوق روایت کند. آیا میتوان گفت آن حدیث را مفید قبول داشته است؟ طبیعتا خیر. در اینجا مفید تنها طریق شیخ به کتاب صدوق است. صورت نقل کتابهای قرن دوم و سوم نیز اینچنین است. بسیاری از راویان حاضر در سند احادیث، در واقع طریقی برای نقل کتب گذشتگان بودهاند.
۲. بسیاری از علمای گذشته پس از قرن پنجم، با اجازاتی عام و خاص، کتابهای گذشته را برای شاگردان خود روایت کردهاند؛ مانند علامه حلی در قرن هفتم و هشتم و علامه مجلسی در قرن یازدهم و دوازدهم. این بزرگان راوی کتابهای کلینی، صدوق، شیخ طوسی و دیگران بودهاند و در طریق بسیاری از اجازات موجود، قرار دارند، ولی آیا ما میتوانیم در مورد تکتک احادیث بگوییم که نزد علامه حلی و علامه مجلسی مورد قبول بوده است؟ طبیعتا پاسخ، منفی است، خصوصا که خود ایشان در بسیاری از این احادیث، مناقشه کرده و آنها را رد کردهاند اما در عین حال، اجازهی روایت کردن آن را دادهاند.
در قرن دوم تا چهارم نیز به همین صورت بوده است هر چند در آن زمان اجازات عام، مطرح نبوده و اجازهی خاص نیز کمتر بوده است و غالبا کتابها قرائت و سماع میشده است، اما اینکه یک شاگرد، کتابی را نزد استادش بخواند و استاد، طریق او به آن کتاب باشد به این معنی نبوده است که استاد، تمامی احادیث آن کتاب را قبول داشته است.
چند نکته
اول: در همان قرون نخستین نیز افراد سختگیری وجود داشتهاند که ممکن بود هر کتابی را روایت نکنند همانگونه که از هر شخصی روایت نمیکردهاند، ولی از شواهد موجود چنین برمیآید که اتجاه کلی اصحاب، بر خلاف این بوده و کتابها را روایت میکردهاند هر چند تمامی احادیث آنها مورد قبولشان نباشد.
دوم: طبیعتا کتابهایی وجود داشتهاند که سراسر باطل بودهاند. ممکن است در قرن دوم و سوم برخی اصحاب، از نقل کردن چنین کتابهایی نیز ابا داشتهاند هر چند میدانیم برخی دیگر، این کتابها را روایت کردهاند.
سوم: فایدهی نقل کتابهای افراد، قبول صحت انتساب آن کتاب به صاحبانش بوده است، نه قبول صدور احادیث آن از امامان یا قبول صحت محتوای آن. در واقع، اصحاب متقدم سعی کردهاند میراث گذشتگان را حفظ کنند و ارزیابی را به آیندگان واگذارند، چرا که: “ربّ حامل فقه إلی من هو أفقه منه”. در واقع اگر بنا بود اصحاب، تنها کتابهایی را روایت کنند که تمامی احادیث آن را قبول داشته باشند شاید کمتر کتابی به آیندگان میرسید.
چهارم: این امکان برای گذشتگان وجود داشت که تنها بخشهای مورد قبول کتابها را برای شاگردان خود روایت کنند و در عین حال، آن کتابها را به صورت ناقص به مصنفین آن نسبت دهند ولی این کار از امانتداری علمی به دور بود. اگر چنین کاری انجام میگرفت، آن کتاب، کتابی مستقل شده و به شخصی که چنین کاری کرده بود نسبت داده میشد، همانگونه که غالبا در صورت زیادت در کتاب نیز، کتاب سابق به همراه زیادات در آن، کتابی جدید را تشکیل میداد و به کسی که در آن زیادت کرده بود نسبت داده میشد، مانند زیادات علی بن مهزیار در کتابهای حسین بن سعید.
در قرنهای بعد نیز شیخ طوسی که کتاب رجال کشی و الشافی سید مرتضی را تلخیص کرد آنها را کتابی مستقل دانست و به خود نسبت داد.
پنجم: رویکرد ابن ولید در قرن چهارم با گذشتگان ایشان کمی متفاوت بود. ایشان احادیث نامقبول برخی کتابها را استثنا کرد و در عین حال در هنگام قرائت و سماع کتابها، مشکلدار بودن برخی احادیث و راویان را نیز به شاگردان تذکر میداد و گویا حتی گاهی اجازهی روایت کردن برخی احادیث موجود در کتاب را نمیداد، ولی این رویه، پیش از ایشان متعارف نبوده است.
گفتیم که گویا حتی استثناهای ایشان نیز به معنای عدم اجازهی روایت کردن احادیث استثنا شده نبوده است و الا چگونه ممکن است شاگرد ایشان (شیخ صدوق) همین مستثنیات را به واسطهی ایشان روایت کرده باشد؟
ششم: بحثی که در مورد “طریق بودن برخی افراد” و همچنین “لزوم احراز مقبول بودن احادیث یک کتاب در نزد مصنفش” مطرح کردیم در مورد راویان مستقیم، صادق نیست. راوی مستقیم طبیعتا مدعی است حدیثی را که روایت میکند از امام شنیده است و معمولا آن را حکم واقعی (و نه تقیهای) میداند، حال چه این راوی، مانند حلبی، مصنف باشد و چه مانند زراره، احادیث را به نحو شفاهی روایت کرده باشد.
هفتم: شاید بتوان در مورد کتابهای شاگردان راویان شفاهی نیز چنین گفت. در واقع عمدهی کتابهای نگاشته شده توسط شاگردانی که احادیث را از اساتیدیشان به نحو شفاهی دریافت کردهاند (یعنی طبقهی جوانان اصحاب امام صادق علیه السلام) معمولا احادیث کتابهایشان، احادیث مورد قبول خودشان بوده است.
هشتم: تفاوت میان روایت کردن کتابها و تصنیف کتابی جدید با استفاده از احادیث کتابهای پیشین، در حدی بوده است که کتابهای افراد، میزانی برای ارزیابی ایشان از جهت عقیده بوده است. در واقع کسی که کتابهای غالیان را روایت میکرد متهم به غلو نمیشد (کما اینکه نجاشی و اساتیدش نیز برخی از این کتابها را روایت کردهاند) ولی اگر احادیث غلو را در کتابهای خود وارد میکرد متهم میشد که چنین عقیدهای دارد. به عنوان مثال، نجاشی برای تردید در متهم دانسته شدن حسین بن یزید نوفلی به غلو، بیان داشته است که در کتابهایش چنین چیزی دیده نمیشود.
در نهایت میتوان نتیجه گرفت: اگر راوی سرشناسی چون ابن ولید یا احمد اشعری در سندی حضور داشته باشد لزوما به این معنی نیست که او صدور یا محتوای حدیث را قبول داشته است، بلکه باید تشخیص داده شود که این حدیث در کتابش بوده است یا خیر؟ و سپس بررسی شود که آیا کتابش تنها شامل احادیث مقبول وی بوده است یا خیر؟