نشست نقد قبل از چاپ کتاب «فلسفه اصول فقه، تکامل در مبانی روش تفقه مبتنی بر مبانی کلامی استاد میرباقری» با ارائه حجتالاسلام یحیی عبدالهی مولف اثر و پژوهشگر فرهنگستان علوم اسلامی قم و نقد حجتالاسلام والمسلمین حسنعلی علیاکبریان استاد حوزه و عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی در روزهای پایانی آذرماه با حضور علاقهمندان در سالن جلسات فرهنگستان علوم اسلامی قم برگزار شد.
به گزارش شبکه اجتهاد، حجتالاسلام عبدالهی در ابتدای نشست گزارش کوتاهی از ایدهای که در این کتاب دنبال کرده را بیان نمود و گفت: سرچشمه مباحث فلسفه اصول آبشخور از علم کلام دارد لذا ایده محوری این کتاب هم همین نکته است که اگر تلقی از دین تکامل بخشیده شود میتوان امتداد آن را در بحث شریعت شناسی دنبال کرد. خروجی این مرحله میشود بحث از حکم و اضلاع حکم. در بخش دوم و بعد از ارتقای حکم باید به دنبال این بود که با چه قواعدی میتوان چنین حکمی را استنباط کرد.
امتیازات کتاب «فلسفه اصول فقه»
حجتالاسلام علیاکبریان سپس به ارزیابی کتاب پرداخت و در ابتدا نقاط قوتی برای کتاب برشمرد و بعد وارد نقدهایی درباره کتاب شد و گفت: از آنجا که مطالب منتشر شده از تفکر مرحوم سیدمنیرالدین حسینی و استاد میرباقری بسیار کم است، لذا از اولین امتیازات این کتاب این است که قدمی در راستای انتشار دیدگاههای منسوب به این تفکر است.
امتیاز دیگر این کتاب خود موضوع آن است. فلسفه اصول جزو مهم ترین مباحثی است که برای توسعه و تنقیح بیشتر علم اصول نیازمند آن هستیم.
امتیاز دیگری که میتوان برای آن برشمرد ابتکار در ساختار آن است. این کتاب از ساختار کلیشهای در فلسفه علوم استفاده نکرده است؛ بلکه با یک مبنای خاصی ساختار معقول و بدیعی ارائه داده؛ البته همین ساختار در برخی از موارد قابل ارتقا است ولی به هرحال ساختار قوی و محکمی دارد و یکی از نقاط امتیاز کتاب محسوب میشود.
نقطه قوت دیگر کتاب ادبیات روان و گویای کتاب است که مراد گوینده را به خوبی بیان کرده و قلم شیوای آن انسان را به مطالعه کتاب وامی دارد.
نقد کتاب است نه نقد اندیشه اساتید
باید توجه داشت که این جلسه نقد کتاب است نه نقد تفکر استاد میرباقری یا مرحوم استاد حسینی؛ لذا آنچه در ادامه بیان میشود مطالبی در نقد کتاب است نه نقداندیشه اساتید. نکات ریز و درشتی در این کتاب وجود دارد که هنگام مطالعه یادداشت کرده و برای مولف فرستادهام؛ لکن مطالب مهمی که میتوان بیان کرد از این قرار است:
۱- اولین نکته در این کتاب ارتباط آن با اندیشه استاد میرباقری است. از آنجا که ادعای نویسنده در این کتاب این است که فلسفه اصول را بر مبنای استاد میرباقری طراحی کرده است باید ارتباط آن با اندیشه استاد کاملا روشن باشد؛ در حالی که بسیار مبهم است.
گاهی کتاب به صورت تقریر است که کل کتاب منسوب به استاد میشود و گاهی استاد تقریظی بر کتاب مینگارند تا انتساب آن را به استاد روشن کنند ولی در این کتاب نه آدرس مشخصی به مطالب استاد بیان شده و تقریظی در کار است. لذا خواننده در نمییابد که کدام مطالب از استاد و کدام از نویسنده است.
۲- نکته دوم در ارزیابی کتاب این است که استدلالی برای مدعیات بیان نشده است. این اشکال در کل این کتاب وجود دارد؛ از دین شناسی تا شریعت و تخاطب شارع، دلیلی برای مدعای موجود در کتاب بیان نشده است. در برخی از موارد هم که به آیات و روایاتی استناد شده است، یادداشت کردهام که دلالت بر مدعا ندارد. وانگهی به نظر میرسد که در سراسر کتاب، تکرار جای استدلال را گرفته است. یعنی یک مطلب چند بار تکرار میشود و بعد اینطور بیان میشود که «بر اساس آنچه اثبات شد، اینچنین است» درحالی که در مطالب قبلی هم استدلالی بیان نشده است.
باید توجه داشت که در این کتاب گزارش یک مدعا و طرز تفکر بیان نشده است که گفته شود نیازی به بیان استدلالها نیست؛ بلکه مولف این کتاب مدعی اثبات مطالب علمی مختلف و ترتب ثمرات بر آن مطالب است.
۳- از اشکالهای کلان دیگری که میتوان آن را مغالطه نامید این است که مولف فقه را فقه اکبر دانسته و تفقه را فهم کل دین دانسته و تفقه در احکام که در مباحث فقها مطرح میشود و در اصطلاح به آن فقه اصغر گفته میشود را اینطور نقد کرده است که در مقایسه با آن فقهی که بایسته است که از روایات استنباط شود، کوچک است. در حالی که در واقع آنچه بایسته دانسته شده با آنچه مقایسه شده دو مطلب است. یعنی فقه عملیه در مقایسه با معنای دیگری از فقه کوچک دانسته شده است در حالی که اگر بخواهد فقه به این گستردگی با تفقه مقایسه شود باید علاوه بر فقه مصطلح به اخلاق و اعتقاد هم اشاره شود و با همه این موارد مقایسه شود.
به صورت کلی انتساب برخی دیدگاهها به کل فقها در این کتاب به درستی انجام نشده است. به گمان نویسنده فقها کل نظام سرمایه داری را امضا کرده و مبنای عمل قرار دادهاند و تنها بخشهای کوچکی از آن را غیر قابل قبول میدانند درحالی که اصلا اینطور نیست.
یکی از موارد دیگری که در موارد متعددی در کتاب به فقها استناد داده شده این است که فقه موجود رابطه خدا و عبد را رابطه عبد و مولای عرفی میداند؛ سپس مولف به این فضای فکری فقها اشکال گرفته است که باید رابطه از معنای ولایت گرفته شود و از آنجا که ولایت در همه رابطههای بشر جاری است پس همه گزارههای دین مولوی هستند!
درباره این بحث دو مسئله باید شفاف شود؛ یکی اینکه اگر ولایت خدای متعال شامل همه شوون بشر است اثبات نمیکند که همه گزارههای دین مولوی باشند. زیرا خدای متعال میتواند با گزارههای ارشادی هم مولویت و سرپرستی کند. دوم اینکه همین رابطه عبد و مولای بشری را میتوان در همین ولایت فقیه و قانون گذاری فعلی هم تبیین کرد. یعنی همین فضای قانون گذاری فعلی و فضای قانونی شریعت را با مولا و عبد عرفی میتوان تحلیل کرد و اشکالی متوجه فقها نمیشود.
۴- از مباحث مبنایی دیگر این کتاب مبنای دین شناسی آن است که دو اشکال کلی درباره آن میتوان بیان کرد؛ یکی اینکه گاهی دین به ولایت و شریعت و گاهی به الوهیت ولایت شریعت و گاهی به الوهیت جریان ولایت تعبیر شده است که تفاوت این موارد در کتاب روشن نیست. اشکال دوم این است که مولف در مقابل ادعای خودش فرموده است که دیگران دین را مجموعهای از گزارهها دانستهاند. درباره این مطلب نیز میتوان گفت که اولا باید مستند شود و انتساب آن به وحی روشن شود که آیا دین گزاره است یا جریان ولایت و ثانیا تفاوت دیدگاه خود با دیگران را تبیین کند. یعنی دیگران همه آنچه درباره خدای متعال بیان شده است را دینی میدانند و محتوای گزارهها را دین میدانند نه خود گزاره را و ایشان هم که دین را گزاره نمیدانند همانها را دین میدانند. تفاوت این دو ادعا کجا روشن میشود؟
ضمن اینکه اگر دین گزاره باشد به راحتی میتوان آن را به دیگران منتقل کرد و نظر هر شخصی را راجع به دین ارزیابی کرد، حال آیا اگر دین الوهیت یا جریان ولایتی باشد که در خارج وجود دارد، چگونه میتوان دیدگاههای مختلف درباره آن را ارزیابی کرد؟ یعنی اگر دین گزاره نیست بلکه نفس الوهیت است چگونه میتوان راجع به آن تفاهم کرد؟
۵- از دیگر مباحثی که در این کتاب خلط شده است ولایت تکوینی و تشریعی است. چه درباره خدای متعال و چه درباره معصومین علیهم السلام. بلکه گاهی با ولایت فقیه و آن با حکومت اسلامی خلط شده است. ایشان با مفهوم «در امتداد» همه این مباحث را بایکدیگر خلط کردهاند. در امتداد یکدیگر بودن، یک مفهوم لیز و مبهمی است که خواننده را به فهم مطلب نزدیک نمیکند.
حال که این تفکر قدمی در راستایاندیشه خود گذاشته است باید با ادبیات مشترکی با دیگران تفاهم کند. ادبیاتی که مختص به صاحب تفکر باشد اگر به درستی منتقل نشود قابل تفاهم نخواهد شد. یعنی یا باید از اصطلاح دیگران استفاده شود و یا مقارَن با اصطلاحات دیگران شود. البته در این کتاب گاهی با آی الله مددی تقارب شده است که این موارد از امتیازات خوب کتاب است ولی در بسیاری از موارد اینگونه نیست.
۶- از مباحث دیگری که به نظر میرسد کمی قضاوت منصفانهای درباره فقه موجود نشده است بحث از واجبات کفائیه است. ایشان به شدت فقه موجود را فقه فردی معنی کرده است در حالی که در همین فقه بسیاری از مباحث حکومتی و اجتماعی وجود دارد. مثلا ایشان لشکر را به عنوان یک سنخ واجب جدیدی بیان کردهاند درحالی که فعل لشکر با واجب کفائی نیز قابل توضیح است. وانگهی اگر با واجب کفائی تبیین نشود مشکلاتی پدید خواهد آمد که قابل حل نیست. مثلا مولف در تبیین حکم لشکر فرمودهاند که حکم سطوحی پیدا میکند؛ ولی اجتماعی تکلیفی دارد و مابقی مکلفین هم باید تولی کنند؛ درحالی که اگر فرض شود که فقیه کاری که وظیفه اوست -مثل تولید موشک- را انجام ندهد بر مکلفین همچنان به صورت واجب کفائی واجب است که این کار را دنبال کنند.
۷- آرای اصولیین به صورت مفصل و خوب تبیین شده است اما مطالب مرحوم سیدمنیرالدین به خوبی تبیین نشده است. در حالی که توقع از این کتاب کاملا عکس این مطلب است. یعنی اگر مطلب مرحوم استاد حسینی را کاملا توضیح داده بودید و مطالب دیگران که در کتب ایشان آمده را کمتر تفصیل میدادید بهتر بود.
پاسخ به اشکالات
عبداللهی: نکاتی که در ارزیابی کتاب بیان شد بسیار ارزشمند است و حتی اگر الان پاسخی توسط بنده بیان شود، نشان از این دارد که متن کتاب گویای مدعیات نبوده است.
اشکال انتساب کتاب به استاد میرباقری وارد است و دلیل این اشکال هم این است که این کتاب ازاندیشه استاد متاثر است و نوآوریهایی هم داشته است ولی باید این دو کاملا از هم تفکیک شود.
اشکال تکرار و عدم بیان استدلالها؛ تمرکز این کتاب بر مدعای اصلی آن که دین شناسی است استوار شده است. این مبنا هم در پایان نامه نگارنده که با راهنمایی و مشاوره استاد میرباقری و برنجکار نگاشته شده مفصلا به این بحث پرداخته شده و استدلالهایی برای آن بیان شده است؛ لکن در این نوشتار خلاصهای از مقالهای که از مباحث پایان نامه نگاشته شده، آورده شده است و از آنجا که خیلی مطالب خلاصه شده استدلالها از دست رفته است. لذا باید تکمیل شود.
نکته چهارمی که تفاوت بین ایناندیشه و اندیشههای دیگر است. شریعت در نگاه رایج یا اعم از اعتقادات اخلاق احکام است و یا خصوص احکام شریعت دانسته شده است. در حالی که در ایناندیشه جریان ولایت خدای متعال بر مؤمنین که از مجرای ائمه علیهم السلام عبور میکند، اساس دین است. یعنی دو جریان ولایت در عالم وجود دارد که یکی جریان ولایت اولیاء طاغوت است و دیگری جریان ولایت اولیاء الهی است که اساس دین هم همین جریان ولایت است.
نکته دیگر تفاوت بین فقه مطلوب و فقه موجود است؛ در این کتاب سعی شده است که این نکته بیان شود که روش به حجیت رسیدهای که در استنباط احکام فرعی به کار برده میشود در علم اخلاق و کلام استفاده نشده است. لکن استاد هم در پاسخ این نکته را بیان کردند که حجت در کلام و اخلاق متفاوت با فقه است لذا باید این نکته را پذیرفت که این علوم هم دینی هستند و تفقه در دین کردهاند لکن روش این علوم با روش تفقه در احکام فرعی متفاوت است.