شبکه اجتهاد: اسلام دینی است که تاریخ تولد دارد و تاریخ تحول و تکامل دارد و تاریخی پرفرازونشیب دارد و… اما آیا اسلام آمده است تا هویت ملی و عرفها و آیینهای مخاطبانش را بهکلی پاک کند و تلاش کند همه را از صفر سامان دهد؟ بهعبارتدیگر آیا اسلام برای ورودش در فرهنگها و اقوام و نژادها ابتدا دست به تخریب میزند و پسازآن بر خرابهها بنیانی آسمانی بنا میکند یا خیر؟ پاسخ مثبت به این سؤال پیشفرض کسانی است که تلاش میکنند در تاریخ اسلام دنبال مؤیدی برای نوروز و چهارشنبهسوری و…باشند که برخی با استناد به کمترین ادله به اثبات آن میپردازند و برخی هم با تردید در آنها به نفی این آیینها و فرهنگها و… میپردازند. اما سؤال اصلی این است: اصلاٌ این تفکر که دین اسلام آمده است تا بر هیچ استوار شود و داشتههای فرهنگهای دیگر را بهصورت حداکثری نفی و حذف و تعطیل کند چقدر منطقی عقلانی و قابل دفاع است؟
پیش از پاسخ به این سؤال تذکر چند نکته مفید است. بنده گمان میکنم:
۱- نه اسلام و نههیچ دینی دیگر داعیه این را نداشته است که نگاه حذفی حداکثری به فرهنگها و آیینها و …. داشته باشد و لذا اینگونه نبوده که اصل را بر نفی فرهنگها گذاشته باشد مگر آنکه تأمینکننده فرهنگ دینی باشند. اسلام نمیتواند چنین کند کما اینکه رفتار پیامبر اسلام نیز مؤید این نیست. تمدن اسلامی بر بسیاری از رهآوردهای عقلانی و انسانی دو قرن اول استوار گردید و این شخص پیامبر و برخی دیگر از بزرگان اسلام بودند که توانستند از زمانه و زمینه معاصرشان بیشترین حُسن استفاده را کنند و تمدنی در برابر دیگر تمدنها ارائه دهند. معتقدم تمدن اسلامی از زمانی رو به افول نهاد که تلاش کرد نگاهی حذفی به پیرامون خویش بیندازد و تمام حقیقت را در دامان خویش بخواهد و خدا را آنقدر کوچک کرد که تنها از این دریچه دیدنی باشد.
۲- این بحث به یک نکته مهم معرفتی نیز گره خورده است که عبارت است از «قلمروشناسی دین». گمان میکنم دین برای خویش قلمروی حداقلی تعریف کرده است که عبارت است از تعلقش به حوزه عبادیات و امور مرتبط به خدا و انسان. مرحوم احمد قابل در متن منتشرشدهای از ایشان با نام «مبانی شریعت» بحثی خواندنی دارد با نام «منطقه الفراغ عقل؛ حوزه حجیت نقل معتبرشرعی» که معتقد است در حوزه عبادیات چون عقل ورودی مستقل نداشته است لذا نقلهای معتبر شرعی، نه هر نقلی، حجت است اما در غیر آنها عقل معاصر نزول ورود داشته است شریعت حق ورود استقلالی نداشته و ندارد. کسانی که قلمرو دین را و بهتبع آن شریعت را ـ که البته برخی از ایشان اصلاً این تفکیک را به رسمیت نمیشناسد بلکه شریعت را همان دین میدانند ـ از گهواره تا گور دانسته و تعیین تکلیف ارش الخدش را وظیفه دین میدانند حق دارند که انتظار داشته باشند دین و شریعت ابتدا به حذف همهچیز بپردازد و سپس به بنای خانهای نو اقدام کند.
۳- عطف به نکات پیشین بهگمان بنده نه وجود سیره و روایات مشروعیتساز نوروز و چهارشنبهسوری و سیزدهبهدر و… است و نه عدم وجود آن نشاندهنده نامشروع بودن و خرافی بودن و… آیینها و فرهنگهاست.
هر فرهنگ و آیینی که بتواند خودش را حفظ کند و کارکردی داشته باشد و بهبیاندیگر مقبولیت داشته باشد نمیتواند نامشروع دانسته شود و هر فرهنگ و آیینی که نتواند خویش را نگه دارد و نتواند به بازتولید خود بپردازد نیاز به حکم به عدم مشروعیت آن نیست بهصورت طبیعی حذف خواهد شد.
برگردیم به موضوع بحث که سؤال از منطقی بودن یا غیرمنطقی بودن حذف فرهنگ و آداب ملی توسط دین و بهویژه اسلام بود. گمانم بر این است که حذف فرهنگ و آداب انسانی و ملی نهتنها غیرمنطقی است که حتی فکر کردن به آن نیز پذیرفتنی نیست.
اینکه چرا غیرمنطقی است میتواند دلایل فراوانی داشته است که از آن جمله میتوان به این نکته مهم اشاره کرد که مقوم ادیان و همچنین اسلام خردهفرهنگها و آداب انسانیاند. ادیان بر هیچ نمیتوانند استوار شوند بلکه نیازمند بنیادها و بنیانهای بروندینی و انسانیاند.