شبکه اجتهاد: «من بعد از بحران سوریه به این نتیجه رسیدم که اصل اختلافات سیاسی است و تا در سطح سیاسی وحدتی شکل نگیرد، وحدت اسلامی تحقق نخواهد پذیرفت. تمام تلاشهای تقریبی آیتالله واعظ زاده، تسخیری و علمای تقریبی اهل سنت با یک حادثه سیاسی مثل بحران سوریه از بین رفت و اوضاع نه تنها به حالت اول که به وضعی به مراتب بدتر از حالت اول بازگشت.» (گفتگوی نگارنده با یکی از مسئولین سابق مجمع تقریب مذاهب)
ایده «تقریب مذاهب» در مقایسه با ایده «وحدت اسلامی» یک ایده متاخر محسوب میشود. ایده وحدت سازی دیدگاههای فقهی و کلامی مذاهب به یکدیگر نبود، مسئله اصلی وحدت عملی در تقابل با هجوم خارجی بود. بنابراین وحدت اساسا جنسی «مذهبی» نداشت. قرار بر این نبود که «مذاهب» به هم نزدیک شوند، اسلامی ابتدا توسط سیدجمال الدین اسدآبادی شکل گرفت. مسئله سیدجمال مبارزه با استعمار انگلیس بود و وحدت اسلامی هم در راستای این مبارزه تجویز میکرد.
آن وحدتی که سیدجمال و بعدها شاگردان فکری اش پیگیری میکردند، یک وحدت انضمامی، عینی و ناظر به حل مسائل جهان اسلام بود نه وحدتی ذهنی و انتزاعی. در آن مقطع اساسا حرفی از ضرورت تلاش برای نزدیک بلکه بنا بر این بود که ابنای امت اسلامی در مبارزه با استعمار دست همکاری به هم بدهند. در چنین فضایی علما و روحانیون جایگاه کانونی در پیگیری مسئله وحدت اسلامی نداشتند.
این رویکرد در قبال وحدت اسلامی کمابیش توانست مشروعیت خود را در امت اسلامی بقبولاند. اما مشکل از جایی شروع شد که عدهای خواستند که برای این وحدت عملی و عینی، پشتوانه نظری دست و پا کنند. اینجا بود که ایده «تقریب مذاهب» شکل گرفت. درحالی که در رویکرد سیدجمال و شاگردانش، ایده وحدت اسلامی در برابر دشمن خارجی، خودش مشروعیت نظری خود را تضمین میکرد و نیاز به ایجاد پشتوانه نظری مضاعفی برای آن نبود، اما دیگرانی خواستند که این پشتوانه را ایجاد کنند و به قول خود ایده وحدت اسلامی را از یک ضرورتِ آنیِ سیاسی به اصلی استراتژیک و ابدی بدل نمایند.
اصل دغدغه محترم بود اما مشکل جای دیگری بود. مشکل در پیشفرضهای ذهنی این بزرگواران بود. پیشفرض آنها همان پیشفرضی است که مثل خوره به ذهن اکثر اندیشمندان کشور ما در نیم قرن گذشته افتاده، اینکه انسان بر اساس آگاهیِ پیشینی خود عمل میکند و برای موفقیت در عرصه عمل باید قبل از آن اندیشهها را ترمیم کرد. پیش فرض آنها این بود که ذهن بر عین و امر فرهنگی بر امر اجتماعی مقدم و مسلط است. اما واقعیت این است که این مسیر معکوس است. این امر اجتماعی است که امر فرهنگی و ذهنی را جهت میدهد. وقتی صحبت از امر اجتماعی میکنیم به امری عینی، انضمامی و ملموس در زندگی روزمره مردمان اشاره داریم و وقتی دم از امر فرهنگی میزنیم به امری ذهنی، انتزاعی و منقطع از متن زندگی روزمره انسانها اشاره میکنیم.
درواقع صاحبان ایده تقریب مذاهب رویکردی معرفت شناختی به مسئله وحدت اسلامی داشتند نه رویکردی وجودشناختی. در رویکرد وجودشناختی برخلاف رویکرد معرفت شناختی، این ذهن و اندیشه نیست که زندگی را میسازد، بلکه زندگی واقعی انسانها است که آگاهی و اندیشه آنان را میسازد. سیطره این نگاه معرفت شناختی از این جمله کوتاه آیتالله تسخیری دبیرکل سابق مجمع تقریب مذاهب اسلامی هویداست: «تقریب مذاهب، مقدمه وحدت اسلامی است»[۱]
درحالی که متقدمین داعیه دار وحدت اسلامی با نگاهی وجودشناختی درپی ایجاد پیوند میان ابنای امت اسلامی در عینیت جهان اسلام بودند، متاخرین با نگاهی معرفت شناختی و با به میدان آوردن ایده تقریب مذاهب، مسیر پروژه وحدت اسلامی را منحرف کردند. و این رویکرد یکی از علل شکست پروژه وحدت اسلامی است.
با این توضیحات دوباره نقل قول ابتدای متن را بخوانید. آنچه که جناب مسئول پیشین «سطح سیاسی» میخواند و آن را مقدم بر «تلاشهای تقریبی» عنوان میکند، مصداقی از تقدم امر اجتماعی بر امر فرهنگی است. این صرفا یک «حادثه سیاسی» نیست که تمام تلاشهای آقایان واعظ زاده، تسخیری و سایر بزرگواران را بر باد داده است، بلکه عدم آگاهی آنان از اصلی که در عالم جاری است، سبب شکست آنها شده است.
برخلاف آنچه بانیان ایده «تقریب مذاهب» میپندارند تقریب مذاهب مقدمه وحدت اسلامی نیست، بلکه اتفاقا وحدت اسلامی است که مقدمه تقریب مذاهب است. چراکه این عرصه واقعی زندگی انسان است که اندیشه اش را جهت میدهد نه اینکه اندیشه او راهنمای رفتار عملی اش باشد.
تجربه تاریخی نیز نشان داده که هرجا در صحنههای عینی میان شیعیان و اهل سنت قرابت بیشتری ایجاد شده، تقریب مذاهب نیز به صورت خودکار پیشرفت کرده است. و هرجا که در ساحت واقعی و روی زمین میان اهل سنت و شیعیان درگیری رخ داده، پروسه افتراق مذاهب به صورت خودکار فعال شده است. برای مثال میتوان به نمونه «شیخ یوسف قرضاوی» اشاره کرد که پیش از شروع بیداری اسلامی و بحران سوریه به تقریب با تشیع همت میگمارد و حتی بعضا به دفاع از تشیع در برابر شبهات میپرداخت اما پس از بحران سوریه تا مرز تکفیر شیعه هم جلو رفت! اکنون که بحران سوریه در حال اتمام است و اختلافات شان با سعودی هم بالا گرفته به شکل ملموسی از ادبیات طائفی گذشته سالهای قبل خود دور شده اند. درحالی که تشیع به مثابه یک مذهب با چارچوبهای مشخص کلامی و فقهی در عرض چند سال هیچ تغییری نکرده بود، اما شرایط اجتماعی و سیاسی در زمانی ایجاب میکرد که به لحاظ نظری به نزدیکی با تشیع همت گمارده شود و در زمانی دیگر این شرایط اقتضای مقابله با تشیع داشت!
در این طرف ماجرا نیز همین روال وجود دارد. درحالی که عدهای در جمهوری اسلامی سالها با اخوان المسلمین فالوده میخوردند، یک دفعه بعد از بحران سوریه متوجه شدند که اخوان سلفی و شیعه ستیز است!
حتی سلفیهای جهادی، تا پیش از اینکه در عرصه عملی به تقابل با جمهوری اسلامی برسند، اختلافات عقیدتی را به حاشیه میبردند، اما وقتی که اختلافات بر سر مسائل عینی (مانند قضیه حمله آمریکا به افغانستان، حمله آمریکا به عراق، بحران سوریه و…) شروع شد، یادشان آمد که شیعیان رافضی اند! کمااینکه ما هم تا قبل از این مشکل جدی با این مسئله نداشتیم که سلفیهای جهادی متاثر از ابن تیمیه هستند اما وقتی اختلافات عینی رخ داد یادمان افتاد که نه تنها تفکرات ابن تیمیه خیلی خطرناک است که سیدقطب هم تکفیری بوده و ما خبر نداشتیم! در همه این موارد امر اجتماعی بوده است که امر مذهبی را جهت داده و یا حداقل امر اجتماعی سبب میشده تا امر مذهبی در پرانتز قرار بگیرد.
بدبینیها و سوءتفاهمها نسبت به تشیع، به مثابه یک مذهب فقهی و کلامی، در ابتدای انقلاب کمتر از الان نبود، اما استکبارستیزی ایران سبب میشد که نه تنها مخاطب اهل سنت اختلافات عقیدتی را در پرانتز بگذارد که حتی بعضا خودش بانی رفع شبهات نسبت به تشیع شود! درحالی که الان که بر سر مسائل سوریه میان ما و بدنه اهل سنت اختلاف افتاده، همان افراد از سوراخ دیوار هم علیه تشیع شبهه پیدا کرده و منتشر میکنند! همه اینها یعنی اصل مسئله جای دیگری است. مشکل در متون فقهی و کلامی نیست. در تراث مذهبی هردو مذهب، هم عناصر وحدت بخش وجود دارد و هم عناصری که به راحتی میتوان با استناد به آنها دیگران را تکفیر کرد. اینکه کدام بخش از تراث سردست گرفته شود و کدام بخش مسکوت گذاشته شود، بستگی به شرایط اجتماعی و سیاسی دارد. پس کسی در میدان وحدت اسلامی موفق است که بتواند این شرایط را مدیریت کند.
اگر اهمیت امر اجتماعی فهم میشد، به جای همایشهای سالیانه وحدت اسلامی – که در آن تعدادی روحانی ناشناخته و غیرموثر به بیان کلیات انتزاعی، تکراری، ملال آور و کلیشهای میپردازند و بعد از آن چلوکباب اعلایی بر بدن زده و در هتل استقلال، اقامتی لاکچری را تجربه میکنند – به طراحی سازوکارهایی برای همکاریهای عینی، مثلا در حوزه اقتصاد، همت گماشته میشد تا مسلمانان به جای وابستگی اقتصادی به غرب، به یکدیگر وابسته شوند.
اگر اهمیت امر اجتماعی فهم میشد، به جای پرسه زدن در کتابهای فقهی یکدیگر برای صید کردن چهار جمله اشتراکی، سازوکارهای حل اختلافات سیاسی طراحی میشد. اگر اهمیت امر اجتماعی فهم میشد، از عنصر استکبارستیزی جمهوری اسلامی که مهمترین عامل نفوذ آن است چونان ناموس محافظت میشد تا عدهای سست عنصر با خوش رقصی برای آمریکا، آتش به خرمن عمق استراتژیک انقلاب اسلامی نزنند.
تجربه عینی ۴۰ ساله انقلاب نشان داده آنچه که جهان اسلام را در کنار ما نگه داشته، رویکرد ضدصهیونیستی و ضدآمریکایی ماست والا اگر جمهوری اسلامی انقلابی گری اش را کنار بگذارد، تقریب مذاهب که هیچ، حتی اگر مذهب تشیع را هم کنار بگذاریم و سنّی شویم، هیچ راهی به جهان اسلام نخواهیم داشت. چراکه بعد از حل مشکل مذهب، مشکل قومیت مطرح میشود و یادشان میافتد که شما «فارس» هستید! و اصلا مگر ما با عراقیها هم مذهب نیستیم؟ پس چرا دشمن خیلی راحت با چند کانال تلگرامی زرد روابط دو ملتِ هممذهب را بر هم میزند؟! اگر با «تقریب مذاهب» وحدت اسلامی شکل خواهد گرفت، چرا خود شیعیان که یک مذهب واحد دارند با هم متحد نیستند؟ چرا اهل سنت با خودشان متحد نیستند؟ مادامی که شرایط عینی پیوند و وابستگی متقابل مسلمانان فراهم نشود، تقریب مذاهب که هیچ، مذاهب یکی هم بشوند هیچ وحدتی شکل نخواهد گرفت.
اما مشکل ایده تقریب مذاهب صرفا این نیست که یک ایده ناکارآمد در جهت نیل به وحدت اسلامی است. بلکه این ایده خود مانع وحدت اسلامی هم هست! چرا که با منحرف کردن مسیر وحدت اسلامی از یک مسیر عینی و انضمامی به سمت مسیری عقیدتی، فقهی و کلامی حساسیتهای مذهبی طرفین را تحریک کرده و با ایجاد هراس هویتی در میان نخبگان مذهبی، اتفاقا آنها را به سمت پررنگ کردن مرزهای هویتی خود با سایر مذاهب راهنمایی کرده است. در نتیجه نه تنها مذاهب به هم نزدیک نشده اند، که اتفاقا دورتر هم شده اند. چراکه نخبگان مذهبی که بابت کمرنگ شدن مرزهای هویتی خود احساس خطر کردند، به پررنگ کردن هرچه بیشتر این مرزها روی آوردند.
محوریت یافتن ایده تقریب مذاهب در پروژه وحدت اسلامی سبب شده تا مذهبیهایی که تا پیش از این وحدت اسلامی را پروژهای در میدانی بیرون از مذهب میدانستند، و اگر با آن همدل نبودند لااقل تقابل جدی هم با آن نداشتند، نسبت به خود ایده وحدت اسلامی هم بدبین شده و در جهت مقابله با آن گام بردارند. بعضی اظهارنظرها و رفتارهای بانیان تقریب مذاهب، در عین اینکه تاثیر ناچیزی در تقریب داشت، حساسیت بسیاری را نزد مخالفان تقریب ایجاد کرد که این حساسیتها زمینه ساز فعالیتهای وسیعی علیه ایده تقریب مذاهب و در سطحی بالاتر ایده وحدت اسلامی شد.
ایده «تقریب مذاهب»، «افتراق مذاهب» را برای عده بسیاری تبدیل به دغدغه کرد. این عده هم به لحاظ کمّی قوی تر از طرفداران تقریب مذاهب بودند و هم اینکه بر انبوهی از تراثی تکیه داشتند که در طول تاریخ حول افتراق مذاهب تکوین یافته بود. درواقع تقریب مذاهب ایدهای جدید بود که ادبیات نظری چندانی را پشت سر خود نداشت، ولی افتراق مذاهب ایدهای بود که بر یک سنت نظری قدیمی و ریشه دار تکیه داشت. درواقع اگر متولیان تقریب مذاهب عدهای اندک بودند که در خیابان طالقانی تهران میخواستند ادبیات نحیف تقریب را فربه کنند، تعداد کثیری در بطن حوزه قم و با تکیه بر یک پشتوانه نظری فربه، به عظیم تر شدن ادبیات افتراق مذاهب یاری رساندند. پیگیری وحدت اسلامی در میدان مذهب باتلاقی بود که فعالین وحدت اسلامی در آن گرفتار شده و هرچه بیشتر دست و پا میزنند بیشتر در آن فرو میروند. تقریب مذاهب ایدهای است که علیرغم مئونه بسیار، اگر نگوییم در مسیر وحدت اسلامی اخلال ایجاد کرده، آورده چندانی برای آن نداشته است.
وقتی شما تعبیر «تقریب مذاهب» را به کار میبرید و حتی برای آن نهادسازی میکنید، هرچقدر هم قسم حضرت عباس بخورید که منظورتان تغییر در محتوای مذاهب نیست و صرفا به دنبال رفع سوءتفاهمات هستید، از سوی مخاطب باور نخواهد شد. اصل این تعبیر غلط انداز است و روحانیت هردو مذهب را که وظیفه خودشان را پاسداری از مرزهای هویتی مذهب خود میدانند تحریک و عصبانی میکند. اینجاست که ایده تقریب مذاهب که قرار بود مقدمهای برای وحدت اسلامی باشد، خود به مانعی بزرگ برای نیل به آن تبدیل میشود.
اگر ما به جای پیگیری مسئله وحدت اسلامی در عرصههای عقیدتی، آن را در عرصههای عینی اقتصادی، سیاسی و اجتماعی دنبال میکردیم قطعا نتایج بهتری میگرفتیم. اگر وحدت اسلامی در عرصههای عرفی تر که مربوط به زندگی واقعی مسلمانهاست پیگیری میشد، هم حساسیتهای مذهبی طرفین را تحریک نمیکرد و هم با پیوند دادن عرصههای واقعی زندگی مسلمانها به یکدیگر، وحدت عملی آنها را میسر مینمود. و این وحدت عملی حتی اگر خود زمینه ساز تقریب مذاهب نبود، حداقل جلوی افتراق بیشتر مذاهب را میگرفت.
البته تلاش برای پاسخ به شبهات، گسترش شناخت طرفینی و زدودن تصویرهای ذهنی معوج از یکدیگر، رفع سوءتفاهمات میان علما، گسترش ارتباطات و رفت و آمدها و برقراری گفتگوهای علمی میان آنها از ضروریاتی است که قابل انکار نیست و فعالیتهایی که در این زمینه انجام شده، هرچند اندک بوده، ولی قابل ستایش است. اما مسئله اصلی اولا این است که عرصه مذهب نباید جایگاه کانونی در فعالیتهای وحدت گرایانه داشته باشد. و ثانیا باید به زمینه و کانتکستی است که این گفتگوها قرار است در آن انجام شود توجه داشت. موفقیت یا عدم موفقیت این تلاشها تماما بستگی به مهیا بودن زمینه اجتماعی آن دارد. فی المثل وقتی که شیعه و سنی رسما در سوریه روی هم اسلحه میکشند، گفتگوهای کلامی و فقهی هیچ تاثیری ندارد و اصلا شکل گیری آن امکان پذیر نیست. نهادهای جمهوری اسلامی که به دنبال وحدت اسلامی هستند، باید برای حل و فصل این اختلافات تولید فکر و راهبرد کنند. چراکه نفس این جنگها و درگیریها رویکردهای مذهبی دوطرف را به سمت افراط پیش میبرد.
نگارنده در پی نفی کلی تاثیرگذاری رویکردهای فقهی و کلامی در نزدیکی یا دوری ابنای امت اسلامی از یکدیگر نیست، آنچه که مورد نقد ماست این تصور است که رویکردهای فقهی و کلامی و حاملان روحانی آن در مناسبات میان ابنای امت نقش اصلی را ایفا میکنند. همین تصور اشتباه بود که سبب شده ایده «تقریب مذاهب» در پروژه «وحدت اسلامی» جایگاه کانونی پیدا کند. مرکزیت یافتن عنصر مذهب در اصلاح مناسبات میان ابنای امت اسلامی اشتباهی استراتژیک بوده که نه تنها کمکی به پیشبرد پروژه وحدت اسلامی نکرده که همواره چونان ترمز حرکت آن را متوقف و حتی به عقب رانده است.
تلاش در جهت کاستن از رویکردهای فرقه گرایانه حوزههای علمیه و روحانیون مذاهب اسلامی قطعا امری مطلوب و حتما لازم است. اما انتظار میرود که متولیان این امر بعد از دههها تلاش متوجه شده باشند که راه کاهش فرقه گرایی روحانیون ورود مستقیم، آن هم از موضع حساسیت برانگیزی چون «تقریب مذاهب» نیست. در بسیاری از مواقع برای حل یک مسئله باید مسئله دیگری را در جایی دیگر حل کرد. راه حل کاهش دگرستیزیهای مذهبی، نه ورود مستقیم از موضع «تقریب مذاهب» که تغییر دغدغهها و مسائل متولیان مذاهب به سمت حل مشکلات دنیای مدرن است. ایجاد زمینه برای درگیر شدن و تنه به تنه شدن روحانیون هردو مذهب با مسائل دنیای جدید، به صورت خودکار آنها را از رویکردهای فرقه گرایانه دور خواهد کرد. کسی که مسئله اش غرب و مدرنیته است، حتی اگر به لحاظ نظری رویکردهای فرقه گرایانه داشته باشد، در عرصه عمل پیکان فعالیتهایش را به سمت غرب نشانه خواهد گرفت نه سایر مذاهب اسلامی.مهر
[۱] – http://avapress.com/vdciwra۵.t۱awp۲bcct.html(بدیهی است، انتشار یادداشت فوق به منزله رد و یا تأیید محتوای آن نمیباشد)