شبکه اجتهاد: گرچه مدت حکمرانی امیرالمومنین علی(ع) کوتاه بود ولی حامل هزاران پیام خُرد و کلان است. فهم و درک این پیامها، برای پیروان راستین آن حضرت که خواهان برپایی حکمرانی علوی هستند، بسیار لازم و ضروری است؛ اما شرط لازم برای فهم درست و جامع این پیامهای نورانی آن است که سخنان آن حضرت را منسلخ از متن و شرایط زمانه نگاه نکنیم. مطالعه انتزاعی و غیرانضمامی این سخنان زمینه استفاده ابزاری از آنها را فراهم میآورد.
۱- آغازین جمله در دومین سوره قرآن کریم آن است که کتاب وحی از برای متقین و پرهیزکاران است: «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقینَ.» همهکس میتواند قرآن را به دست گیرد و بلند بخواند و بنویسد و تفسیر کند، اما آن وجه هدایتگری قرآن که اساسا برای همین منظور نازل گشته است، تنها برای پرهیزگاران و متقین است. فقط آنان از محتوای هدایتگری قرآن مجید منتفع میشوند. چون آنان هستند که با ایمانی خالص و پارسامنشانه به استقبال پیام قرآن کریم میروند. چنانکه این معنا را درباره سخنان معصومین علیهمالسلام نیز میتوان گفت. چون به فرموده رسول خدا صلیالله علیه و آله، اهلبیت عصمت و طهارت علیهمالسلام در کنار کتاب وحی، ثقل اصغر است و آن حضرت مسلمانان را به پیروی و اطاعت از معصومین سفارش فرموده است. از اینرو، هدایتگری امامعلی علیهالسلام و باقی معصومین علیهمالسلام مشروط به پرهیزگاری مسلمانان است. اگر تقوا نباشد، میتوان به ناحق معصوم علیهالسلام را به امور دنیوی متهم کرد. این اتهامزنی به معصوم در وقت عهدهداری زمامداری و اهتمام به برپایی حکومت اسلامی بیش از هروقت دیگر است. چون در این وقت، قدرتپرستان و دنیادوستان خود را با مردان الهی مواجه میبینند که برابر سهمخواهیهای نامشروع آنان در امر حکمرانی مقاومت میکنند و حاضر به بیعدالتی و نافرمانی از احکام الله نمیشوند. در چنین وضعیتی است که معصوم علیهالسلام از ناحیه آنان آماج تهمتهای ناروا قرار میگیرند و تیغهای بیتقوایی از هرسو بر حکمرانی و مجاهدتهای الهیشان سرازیر میشوند. چنانکه دنیاپرستان همین کار را با امیرالمومنین علیعلیهالسلام انجام دادند.
۲- امامعلی علیهالسلام باوجود ابلاغ الهی و وصیت رسولالله بر امامت و جانشینی ایشان، با دسیسههای مختلف به مدت ۲۵ سال از حکمرانی اسلامی محروم گشت و خانهنشین شد. در تمام این مدت از ناحیه همان کسانی که او را از قدرت دور ساخته بودند، مورد اتهام واقع نشد، بلکه هر سه خلیفه برپایه شناختی که از مقام و منزلت دینی و بیبدیل امامعلی داشتند، آن حضرت را تکریم میکردند و از او در مسائل مهم حکمرانی مشورت میگرفتند و حتی او را در شورای تعیین جانشین خلیفه عضو میکردند.
با وصف این، وقتی امامعلی علیهالسلام به اصرار مردم زمامداری را پذیرفت و مهار قدرت را بهدست گرفت، از همان آغاز کار حکمرانی، زمزمههای مخالفت و تضعیف سیاسی آن حضرت شروع شد. عمده این مخالفتها از ناحیه کسانی بود که در دوران سه خلیفه پیشین سهمهای نامشروع زیادی کسب کرده بودند یا اکنون مدعی چنین سهمی بودند. از اینرو، اولین اقدام آنان این بود که با خروج از مدینه خود را از زیر بار بیعت با امیرالمومنین برهانند. برخی از آنان به بهانه حج گزاردن بهسوی مکه رفتند و برخی دیگر بهسوی شام، نزد معاویه و برخی دیگر در کوفه اجتماع کردند. امامعلی(ع) این سهگروه را در خطبه شقشقیه با عنوان ناکثین (عهدشکنان) و قاسطین (ستمکاران) و مارقین (از دین خارجشدگان) یاد کرده است. امامعلیهالسلام تاکید دارد که این سه جریان معارض از همان زمان عهدهداری زمام حکومت شکل گرفت و دلیل نافرمانیشان بیتقوایی و دلبستگی به دنیا بود:
فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَکَثَتْ طَائِفَهٌ وَ مَرَقَتْ أُخْرَى وَ [فَسَقَ] قَسَطَ آخَرُونَ، کَأَنَّهُمْ لَمْ یَسْمَعُوا اللَّهَ سُبْحَانَهُ [حَیْثُ] یَقُولُ «تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ»؛ بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا وَ لَکِنَّهُمْ حَلِیَتِ الدُّنْیَا فِی أَعْیُنِهِمْ وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا؛ اما، هنگامى که زمام کار را بهدست گرفتم، جماعتى از ایشان عهد خود شکستند و گروهى از دین بیرون شدند و قومى همدست ستمکاران گردیدند. گویى سخن خداى سبحان را نشنیده بودند که مىگوید: «سراى آخرت از آن کسانى است که در زمین نه برترى مىجویند و نه فساد مىکنند و سرانجام نیکو از آن پرهیزگاران است.» آرى، بهخدا سوگند که شنیده بودند و دریافته بودند، ولى دنیا درنظرشان آراسته جلوه مىکرد و زروزیورهاى آن فریبشان داده بود (نهجالبلاغه/ خ سوم، ترجمه آیتی).
۳- امامعلی علیهالسلام در مدت چهار سال و ۱۰ ماه زمامداری از ناحیه این سه جریان بیتقوای دنیادوست آماج اتهامات ناجوانمرانهای که خود شایسته آن بودند، قرار گرفت. آنان از هرسو بر پیکره زمامداری آن حضرت تیغ تهمت و کینتوزی میکشیدند تا بالاخره در رمضان سال چهلم هجری آن تیغ جفا را بر سر مبارکشان فرود آوردند و او را به شهادت رساندند. اکنون که قرنها از جفاکاری ناکثین و مارقین و قاسطین گذشته است، سخنان امامعلی علیهالسلام را در قالبی انتزاعی میخوانیم و میفهمیم. حال آنکه باید بخش زیادی از فرمایشات آن حضرت را بهنحو انضمامی فهمید. اغلب سخنان امامعلی درباره اصل حکمرانی و زمامداری خود، ناظر بر اتهامات یا شبهاتی است که از ناحیه این سه جریان متخاصم عنود در میان مردم طرح شده بود. باید به این نکته مهم توجه داشت که فرمایشات آن حضرت درباره حکمرانی فراتر از موعظه است، بلکه باید آنها را چونان حکمتهای سیاسی و پاسخهای قاطع و مستدل به اتهامزنیهای سیاسی و شبههافکنیها دشمن قلمداد کرد. بدون تردید فهم سخنان امامعلی علیهالسلام از زاویه حکمت سیاسی، خیلی عمیقتر از موعظه سیاسی است.
۴- بعد از رحلت رسولالله صلیالله علیهوآله در سقیفه بنیساعده، آن اتفاقی که نمیبایست میافتاد، رخ داد و زمامداری از امامعلی غصب شد و به دیگری واگذار شد. اعتراض علیبن ابیطالب و همسر گرامیشان، فاطمه دختر رسول خدا علیهما السلام و نیز عده کمی از صحابه راستین بر این ماجرا، راه به جایی نبرد و آن حضرت به ناچار تن به خلافت دیگری داد و با سه خلیفه یکی پس از دیگری بیعت کردند. ۲۵ سال از دوران حکمرانی رسولالله گذشته و در این مدت بسیاری از سنتهای حکمرانی نبوی به فراموشی سپرده شده بود و بدعتها و سنتهای عرفی که روایت جدیدی از سنت سیاسی عرب جاهلی و نظام سیاسی قبیلهای بود، جایگزین شده بود. در اثر فتوحات مسلمین، حجم زیادی از غنایم و ثروت در مرکز خلافت جمع شده بود و همین امر با خود اشرافیگری و فساد مالی بههمراه آورده بود. حتی بسیاری از صحابه رسولخدا به رفاهطلبی و مالاندوزی آلوده شده بودند. بسیاری از آنان که مایل نبودند در اشرافیگری آلوده شوند، مدینه را به قصد مشارکت در فریضه جهاد ترک کردند و در شهر کوفه که در آغاز پادگان مجاهدان بود، مقیم شدند. برخی از آنها مانند ابوذر غفاری که زبان انتقادی تندی نسبتبه دستگاه خلافت و رواج اشرافیگری در مدینه داشت، به بیرون از شهر، مکانی سخت و رنجآور تبعید شد. این وضعیت نشان میدهد شرایط برای احیای سنت حکمرانی رسول خدا بسیار سخت و دشوار شده است. در چنین شرایطی حتی اگر امامعلی علیهالسلام مایل به عهدهداری زمامداری اسلامی باشد، اقامه حکمرانی ناب اسلامی ممکن نبود. اساسا مساله ناچیز بودن قدر و منزلت حکومت نزد اماممعصوم مطرح نیست. چون وقتی دلیل شرعی و عقلی بر عهدهداری حکومت در میان باشد، مجالی برای نپذیرفتن آن باقی نمیماند، بلکه مساله اساسی این است که مردم آمادگی حکومت اسلامی را ندارند. به همین خاطر، بعد از قتل خلیفه سوم، وقتی مردم بر علیبن ابیطالب هجوم آوردند تا با او بیعت کنند، آن حضرت وضعیت سیاسی حاکم را برای آنها توضیح میدهد که من برای حکمرانی مشکلی ندارم، بلکه مشکل از ناحیه مردم است که تاب حکمرانی علوی را ندارند و در اندکزمان با آن مخالفت خواهند کرد. پس بهتر آن است حضرت وصی علیهالسلام همچون گذشته برای دستگاه خلافت در همان جایگاه وزارت و مشاورت باقی بماند:
دَعُونِی وَ الْتَمِسُوا غَیْرِی، فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لَا تَثْبُتُ عَلَیْهِ الْعُقُولُ، وَ إِنَّ الْآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ وَ الْمَحَجَّهَ قَدْ تَنَکَّرَتْ. وَ اعْلَمُوا أَنِّی إِنْ أَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ مَا أَعْلَمُ وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ، وَ إِنْ تَرَکْتُمُونِی فَأَنَا کَأَحَدِکُمْ وَ لَعَلِّی أَسْمَعُکُمْ وَ أَطْوَعُکُمْ لِمَنْ وَلَّیْتُمُوهُ أَمْرَکُمْ، وَ أَنَا لَکُمْ وَزِیراً خَیْرٌ لَکُمْ مِنِّی أَمِیراً؛
مرا بگذارید و دیگرى را بهدست آرید که ما پیشاپیش کارى مىرویم که آن را رویههاست و گونهگون رنگهاست. دلها برابر آن برجاى نمىماند و خردها برپاى. همانا کران تا کران را ابر فتنه پوشیده است و راه راست ناشناسا گردیده.
و بدانید که اگر من درخواست شما را پذیرفتم، با شما چنان کار مىکنم که خود مىدانم و بهگفته گوینده و ملامت سرزنشکننده گوش نمىدارم و اگر مرا واگذارید، همچون یکى از شمایم و براى کسى که کار خود را بدو مىسپارید، بهتر از دیگران فرمانبردار و شنوایم. من اگر وزیر شما باشم، بهتر است تا امیر شما باشم(نهجالبلاغه/ خ ۹۲، ترجمه شهیدی).
پس، مساله برای امامعلی علیهالسلام این نبود که حکومت، ناچیز است و نسبتبه آن بیاعتنا است، بلکه اگر حجت تمام باشد و دلیل برای نپذیرفتن نباشد، باید عهدهدار زمامداری شد و نباید از قبول آن شانه خالی کرد. به همین خاطر، امامعلی علیهالسلام در همان روزهای اول بیعت مردم با ایشان در خطبهای که بعدها به خطبه شقشقیه معروف گشت، سه حجت عقلی برای پذیرش حکمرانی را ذکر میکند. البته این سه حجت عقلی اختصاص به معصوم علیهالسلام ندارد، بلکه شامل همه مردان راستین خدا که توانایی حکمرانی را داشته باشند، میشود. چنانکه در سخن امامعلی، اخذ تعهد از علما آمده است:
أَمَا وَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّه وَ بَرَأَ النَّسَمَه لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیَامُ الْحُجَّه بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقَارُّوا عَلَى کِظَّه ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا؛
بدانید، سوگند به کسى که دانه را شکافته و جانداران را آفریده که اگر انبوه آن جماعت نمىبود، یا گرد آمدن یاران حجت را بر من تمام نمىکرد و خدا از عالمان پیمان نگرفته بود که در برابر شکمبارگى ستمکاران و گرسنگى ستمکشان خاموشى نگزینند، افسارش را بر گردنش مىافکندم و رهایش مىکردم. (نهجالبلاغه/ خ ۳، ترجمه آیتی)
۵- پیشبینیهای امامعلی(ع) در اینکه وضعیت و شرایط سیاسی و اجتماعی برای احیای حکمرانی نبوی مناسب نیست، از همان فردای روز بیعت با آن حضرت آغاز شد. طلحه و زبیر در نافرمانی از امام مسلمین، پیشگام بودند. آن دو بعد آنکه دیدند امامعلی حاضر نیست به شیوه حکمرانی خلفای گذشته عمل کند و سهمی از قدرت را به آنها واگذار کند، به بهانه عمره گزاردن از مدینه خارج شدند و در میانه راه، امالمومنین، عایشه را با قصد خود که همانا خروج بر امیرالمومنین بود، همراه ساختند و به اتفاق، راهشان را بهسوی بصره تغییر دادند و در آنجا اجتماع کردند و خود را برای جنگ با امام مسلمین آماده ساختند. آنان برای توجیه خروجشان علیه امام، خونخواهی خلیفه مقتول، عثمان بنعفان را بهانه کردند و امامعلی را متهم به کوتاهی در مجازات قاتلان خلیفه کردند. این فتنه درنهایت به وقوع جنگ جمل در سال ۳۶ هجری و شکست ناکثین یا همان پیمانشکنان ختم شد؛ اما در این مدت، بخشی از کار امامعلی(ع) به دفع شبهات و تهمتهایی اختصاص یافته بود که از ناحیه ناکثین علیه آن حضرت در میان مسلمانان پراکنده شده بود. برخی از صحابه متاثر از همین عملیات روانی ناکثین، نزد امام(ع) رفته، از ایشان مجازات قاتلان را درخواست میکنند. حضرت وصی به نیکی پاسخ آنها را میدهد. اکنون شورشیان بر شهر مسلط هستند و نمیتوان کاری کرد و باید کمی صبر و شکیبایی کرد و نباید بر حکومت نوپا فشار آورد:
«اى برادران، من از آنچه شما مىدانید، بىخبر نیستم. ولى مرا چه توانایى است، درحالىکه شورشگران درنهایت توانایى هستند. آنان بر من چیره شدهاند و ما را در برابر آنها قدرتى نیست. اینان جماعتى هستند که بندگان شما به یاریشان برخاسته و اعراب بادیهنشین هم به آنها پیوستهاند؛ و خود در میان شما هستند و هر آزار که خواهند بر شما روا دارند. آیا بر آنچه خواستار آن هستید، تواناییتان هست؟ این کار از گونه کارهاى عصر جاهلیت است و شورشگران نیز بىیار و مددکار نباشند. اگر این کار که مىگویید [یعنى خونخواهى عثمان] صورت پذیرد، مردم را بر سه گروه خواهى یافت. گروهى را نظرى است، چون نظر شما و گروهى را نظرى است، برخلاف نظر شما و گروه سوم، نه این سرى هستند و نه آن سرى. پس شکیبایى ورزید تا مردم آرام گیرند و دلها بر جاى خود قرار گیرد و حقوق ازدسترفته به آسانى گرفته شود. شتاب مکنید و مرا آسوده گذارید و منتظر فرمانى باشید که شما را مىدهم و مبادا کارى کنید که تزلزل نیروى مرا در پى داشته باشد یا نیروى مرا فرو اندازد و موجب سستى و خوارى ما شود؛ و من تا آنگاه که مدارا سودمند افتد، این مهم را به مدارا از میان برخواهم داشت و چون چارهاى نیابم، داغ کردن، آخرین علاج است.» (نهجالبلاغه/ خ ۱۶۸، ترجمه آیتی)
۶- اکنون مهمترین مساله حکومت علوی دفع فتنه ناکثین است. بهویژه که خود آنان در قتل خلیفه سوم مشارکت داشتند و حالا به بهانه خونخواهی خلیفه در تدارک جنگ با امام مسلمین برآمدهاند. به همین خاطر، امام میفرماید که «به خدا سوگند از آگاهى لازمى برخوردارم و هرگز غافلگیر نمیشوم که دشمنان ناگهان مرا محاصره کنند و با نیرنگ دستگیرم کنند. من همواره با یارى انسان حقطلب، بر سر آن کس مىکوبم که از حق روىگردان است و با یارى فرمانبر مطیع، نافرمان اهل تردید را درهم مىشکنم تا آن روز که دوران زندگانى من به سر آید.» (نهجالبلاغه/ خ ۶، ترجمه دشتی)
وقتی امامعلی(ع) خبر تجمع ناکثین در بصره را شنید برای آگاهانیدن مردم از ماهیت کار آنان خطبهای روشنگرانه خواند. آن حضرت توضیح میدهد که طلحه از ترس مجازات شدنش بهدلیل مشارکت در قتل خلیفه سوم، این فتنه را به راه انداخته است. امام شرح میدهد که اگر حق با طلحه است، باید یکی از سه راه محتمل و درست را پیش میگرفت ولی او و دستیارانش راه چهارم را که ناصواب است؛ یعنی نافرمانی و خصومت با حاکم شرع را برگزیده است. درحالیکه امام در قتل عثمان بنعفان نه فقط مشارکت نداشت بلکه جمعی از بنیهاشم و فرزند خود، امام حسن را برای حفاظت از جان خلیفه گسیل داشته بود:
«به خدا سوگند، طلحه چونان شمشیرى از نیام برکشیده در طلب خون عثمان شتاب نکرده، جز آنکه، مىترسد دیگران خون عثمان را از او بطلبند؛ زیرا او خود به کشتن عثمان مظنون است و در میان خیل کشندگان عثمان هیچکس آزمندتر از او بدین کار نبود. حال مىخواهد مردم را به غلط اندازد تا امر مشتبه شود و شک در دلها لانه سازد.
به خدا سوگند، درباره عثمان هیچیک از این سه کار را انجام نداد. اگر فرزند عفّان ظالم مىبود –چنانکه او مىپنداشت- شایسته بود که قاتلانش را یارى دهد و با یارىکنندگانش ستیزه کند؛ و اگر مظلوم مىبود، سزاوار چنان بود که در زمره کسانى باشد که شورشگران را از او باز دارد و بیگناهیاش را عذرى آورد؛ و اگر در تردید بود که او ظالم است یا مظلوم، بهتر آن بود که کنارى مىگرفت و به گوشهاى مىخزید و مردم را با او به حال خود مىگذارد. طلحه هیچیک از این سه کار را نکرد، بلکه نغمهاى نو ساز کرده که کس راه آن نمىشناسد و عذرهایى مىآورد که همه نادرست است.» (نهجالبلاغه/ خ ۱۷۴، ترجمه آیتی)
۷- امامعلی(ع) تلاش زیادی کرد تا ناکثین شورشی را به کوتاه آمدن از عصیان و نافرمانی برابر امام مسلمین و تجدید بیعت با ایشان متقاعد سازد. به همین خاطر، قبل از شعلهور شدن نایره جنگ، در چند نوبت نمایندگانی را بهسوی آنان اعزام میکرد تا با آنان گفتوگو کند؛ اما اصلیترین پرسش نمایندگان امامعلی از طلحه و زبیر این بود که چرا عهد و بیعتتان را با امام شکستید و برابر حکومت علی تمکین نمیکنید. ازجمله این نمایندگان، ابنعباس بود که علاوهبر طلحه و زبیر با عایشه نیز دیدار میکند و همان پرسش را با او در میان میگذارد. شیخ مفید(ره) یکی از گفتوگوهای ابنعباس با این سه نفر را چنین روایت کرده است:
«امیرالمؤمنین علی(ع)، عبدالله بنعباس را احضار کرد و قرآنی به او داد و فرمود با این قرآن پیش طلحه و زبیر و عایشه برو و آنان را به احکام قرآن فراخوان و به طلحه و زبیر بگو، علی میگوید، مگر شما با اختیار خود با من بیعت نکردید؟ اکنون چه انگیزهای شما را به شکستن بیعت من واداشته است و این کتاب خدا میان من و شماست.
عبدالله بنعباس میگوید من از زبیر شروع کردم، زیرا بیش از آن دو به ما توجه داشت و نخست با او درمورد بازگشت از جنگ گفتوگو کردم و به او گفتم امیرالمؤمنین میفرماید، آیا با اختیار با من بیعت نکردی؟ اکنون چرا و با چه مجوزی جنگ کردن با مرا حلال میشمری؟ و این قرآن و احکام آن میان من و تو حاکم است و اگر میخواهی آن را حکم قرار میدهیم. او گفت: پیش سالار خودت برگرد که ما با اجبار بیعت کردیم و مرا نیازی به محاکمه با او نیست. من از پیش زبیر نزد طلحه رفتم و مردم خود را آماده و استوار میکردند و من درحالیکه قرآن در دست داشتم از میان مردم که خشونت میکردند، گذشتم و طلحه را دیدم که زره پوشیده و قبضه شمشیر در دست دارد و مرکبش آماده است. به او گفتم: امیر المؤمنین میگوید: چه چیز تو را بر قیام و خروج واداشته است و به چه سبب شکستن بیعت مرا جایز میدانی و حال آنکه عهد و بیعت من هنوز بر گردن توست؟ گفت: من برای خونخواهی عثمان خروج و قیام کردهام، آیا پسرعمویت میپندارد بر کوفه چیره شده است درصورتیکه من برای مدینه نامه نوشتهام و اکنون در مکه هم برای من بیعت گرفته میشود. گفتم: ای طلحه! از خدا بترس که مطالبه خون عثمان برعهده تو نیست و فرزندان او برای مطالبه خون او سزاوارترند و حال آنکه ابان پسر عثمان، برای مطالبه خون پدر خود قیام نکرده است. گفت: ما در این کار از او تواناتریم. پسرعمویت عثمان را کشت و با زور حکومت ما را غصب کرد. گفتم: درباره مسلمانان و خونهای ایشان خدا را به یاد تو میآورم و این قرآن میان ما و شما خواهد بود و به خدا سوگند نسبت به پیامبر(ص) انصاف ندادید که زنان خودتان را در خانههایتان نگه داشتید و همسر پیامبر را که به او فرمان داده بود در خانه بنشیند، با خود آوردید. طلحه روی از من برگرداند و به یاران خود ندا داد: با این قوم جنگ کنید که از عهده احتجاج با پسر ابیطالب برنمیآیید. گفتم: ای ابومحمد! آیا پسر ابوطالب را با شمشیر میترسانی؟ به خدا سوگند که شمشیر، تو را زودتر فروخواهد گرفت. گفت: به هر صورت میان ما و شما شمشیر خواهد بود.»
ابنعباس میگوید از پیش آن دو نزد عایشه رفتم. او سوار بر هودج بود که اطراف آن سپرهایی نصب کرده و بر شترش- که نامش عسکر بود- بار کرده بودند. کعب بن سور قاضی هم لگام شتر را در دست داشت و افراد قبیلههای ازد و ضبه او را احاطه کرده بودند. همین که عایشه مرا دید، گفت: «ای ابنعباس! چه چیز تو را اینجا آورده است؟ به خدا سوگند هیچسخنی از تو گوش نمیدهم. پیش سالار خود برگرد و بگو میان ما و شما شمشیر خواهد بود.» کسانی که اطراف عایشه بودند، فریاد کشیدند که ای ابنعباس! پیش از آنکه خونت ریخته شود، برگرد.
من نزد امیرالمومنین برگشتم و موضوع را بهاطلاع او رساندم و گفتم: «منتظر چیستی؟ به خدا سوگند این قوم چیزی جز شمشیر به تو نخواهند داد، پیش از آنکه آنان حمله کنند، تو حمله کن.» علی(ع) فرمود: «برای پیروزی بر آنان به خداوند متعال مستظهریم.»
ابنعباس میگوید به خدا سوگند هنوز از جایم حرکت نکرده بودم که تیراندازان دشمن شروع به تیرباران ما کردند و تیرها از هر سو چون ملخ در آسمان پراکنده شد و در جولان آمد. گفتم: «ای امیرالمؤمنین! چه میاندیشی تا چه هنگام این قوم هر کار که میخواهند انجام دهند؟ فرمان بده تا آنان را کنار بزنیم.» فرمود: «تا یکبار دیگر حجت بر ایشان تمام کنم.» (مفید محمد، ۱۳۶۷، نبرد جمل، ترجمه محمود مهدویدامغانی، نشر نی: ۲۰۱)
۸- امیرالمومنین علی(ع) در گفتوگویی با ابنعباس که هنگام حرکت برای نبرد با مردم بصره انجام میشود، اتهام قدرتطلبی را پاسخ میدهد. آن حضرت برای او توضیح میدهد که حکومت نزد وی ارزشی ندارد، مگر آنکه حقی را اقامه کند. عبدالله بن عباس میگوید که در «ذوقار» – منطقهای میان کوفه و بصره – بر امیرالمؤمنین(ع) درآمدم. کفشش را وصله مىزد. مرا گفت: «این کفش به چند مىارزد؟» گفتم: «هیچ.» گفت: «وَ اللَّهِ لَهِی أَحَبُّ إِلَی مِنْ إِمْرَتِکُمْ إِلَّا أَنْ أُقِیمَ حَقّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلًا»؛ به خدا سوگند که من این کفش را از حکومت شما بیشتر دوست دارم، مگر آنکه در این حکومت حقى را برپاى دارم یا باطلى را برافکنم. (نهجالبلاغه/ خ ۳۳؛ ترجمه آیتی)
کلام امیرالمومنین فراتر از موعظه اخلاقی است. فهم این سخن امامعلی(ع) سهل و ممتنع است. از سویی برای دفع اتهام قدرتطلبی، ارزش حکومت را حتی از کفش مندرس هم ناچیزتر میداند و از سوی دیگر بالاترین ارزش را برای حکومت و زمامداری قائل است؛ اگر بتوان بهوسیله آن حقی را اقامه کرد و باطلی را سرکوب کرد. پس مقصود امام این نیست که خواهان رها کردن حکومت است، بلکه میخواهد به ابنعباس بفهماند این مسیری را که پیشگرفتهایم و در آستانه جنگ با ناکثین هستیم، عبث یا از روی قدرتطلبی نیست. این جنگ بهخاطر دفع شر از جامعه ایمانی است. اگر با فتنه ناکثین برخورد نشود، نظام اجتماعی مسلمین که یک نظام نوپاست، درمعرض تهدید و نابودی قرار میگیرد.
مناسبت حکمرانی علوی با جمهوری اسلامی
گرچه مدت حکمرانی امیرالمومنین علی(ع) کوتاه بود ولی حامل هزاران پیام خُرد و کلان است. فهم و درک این پیامها، برای پیروان راستین آن حضرت که خواهان برپایی حکمرانی علوی هستند، بسیار لازم و ضروری است؛ اما شرط لازم برای فهم درست و جامع این پیامهای نورانی آن است که سخنان آن حضرت را منسلخ از متن و شرایط زمانه نگاه نکنیم. مطالعه انتزاعی و غیرانضمامی این سخنان زمینه استفاده ابزاری از آنها را فراهم میآورد. اگر ندانیم که امیرالمومنین در چه شرایطی به ابنعباس گفت که حکومت نزد من از کفش وصلهشده کهنه هم ناچیزتر است یا اگر ندانیم که وقتی آن حضرت خطاب به مردم مدینه میگوید رهایم کنید و برای عهدهداری امر حکومت سراغ دیگری را بگیرید، مبتنیبر چه تحلیلی از شرایط اجتماعی و سیاسی آن زمان بوده است یا اگر ندانیم که پرسش اساسی امامعلی(ع) با ناکثین در جنگ جمل این نبود که من تمایلی بر حکمرانی ندارم، بلکه این بود که چرا عهدشکنی کردید و با امام مسلمین وارد جنگ شدید یا اگر ندانیم که استنکاف آن حضرت از پذیرش حکمرانی تا پیش از قبول بیعت بوده است ولی از فردای آن روز برای حفظ حکومت اسلامی سخت اهتمام ورزید و دشمنان و بدخواهان حکومت را تعقیب کرد و با آنان وارد جنگ شد. آری، اگر از این حقایق حکمرانی امامعلی(ع) باخبر نباشیم، آنگاه مخالفان حکومت علوی، با آسودگی خاطر میتوانند از این سخنان استفاده ابزاری و درجهت نفی حکومت دینی بهرهبرداری کنند.
چنانکه توضیح داده شد، از سخنان آن حضرت چنین استفاده نمیشود که ایشان از حکمرانی گریزان بوده است، بلکه با وجود برخی حجتها، بر دوش گرفتن آن را ضروری میدانستند. ارزش حکومت درنظر ایشان ناچیز است ولی قدرت انجام آن نیز برای ایشان ناچیزتر است. آنچه کار را برای امام سخت میکند توان بردباری و تحمل حکمرانی علوی از سوی مردم است. چنانکه از فردای روز بیعت زمزمههای مخالفت با حکمرانی علوی آغاز شد. سه جریان سیاسی معارض، ناکثین و قاسطین و مارقین، برابر حکومت امامعلی(ع) صفآرایی کردند و آنقدر بر چهره و فرق مبارک آن حضرت تیغ شمشیر کشیدند تا ایشان را به فوز شهادت رساندند اما جمیع سخنان آن امام در باب حکومت، پاسخی به اتهامزنیها و شبههافکنیهای این سه جریان سیاسی گمراه بوده است.
با وصف این، امروز مخالفان جمهوری اسلامی که ریشه در همان سه جریان سیاسی معارض دارند، از همین سخنان امامعلی(ع) علیه برپایی حکمرانی علوی استفاده ابزاری میکنند. اینان مخالفان نقابداری هستند که تنها با فرض حضور امامعلی(ع) در دنیای امروز میتوان بیصداقتی آنان در گفتارشان را کشف کرد. اگر امروز آن حضرت بودند و قدرت سیاسی را بهدست میگرفتند، میدیدیم که اتهامزنیها و شبههپراکنیهایشان را مستقیما متوجه خود آن حضرت میکردند. مهمترین دلیل این مطلب آن است که معارضان جمهوری اسلامی هیچگاه سراغ سخنان امامعلی(ع) در نقد گفتار و کردار پیمانشکنان (ناکثین) و ستمکاران (قاسطین) و رمیدگان از دین (خوارج) و سستیها و نافرمانیهای مردم کوفه را نمیگیرند. برای اینان تنها آن قسمت از سخنان امام جاذبه دارد که بتوان درجهت نفی حکومت دینی یا اتهامزنیهای ناروا استفاده کرد. درحالیکه اگر کسی بیآنکه قصد نفی جمهوری اسلامی را داشته باشد، بخواهد کارگزاران آن را با منطق حکمرانی علوی به زیرتیغ انتقاد ببرد، سخنان بیشماری از آن حضرت در کتاب شریف نهجالبلاغه وجود دارد که میتواند به کمک آن، کارگزاران جمهوری اسلامی و حتی رهبری حکومت اسلامی را مورد نقادی منصفانه قرار دهد ولی جریانات معارض مایل نیستند مناسبت این بخش از سخنان حضرت وصی علیهالسلام با جمهوری اسلامی و کارگزارانش بر مردم آشکار شود، چون میدانند دستشان از نقد کسانی که بدخواهشان هستند، خالی است ولی در نقد دیگرانی که همسو با آنها هستند، مطالب زیادی مییابند که آنان را خشنود نمیسازد. اینکه میبینیم جریان معارض جمهوری اسلامی به بخشی از سخنان امامعلی(ع) ایمان دارد و نسبت به بخش دیگر آن کفر میورزد، از روی بیتقوایی است. بیتقوایی آنان موجب شده است که از هدایتگری حکمرانی علوی محروم بمانند. بیجهت نبود که آخرین سفارش آن حضرت هنگام ترک این جهان، تقوا و پرهیزگاری بود.
نویسنده: حجتالاسلام دکتر داود مهدویزادگان، دانشیار و عضو هیاتعلمی پژوهشگاه علومانسانی و مطالعات فرهنگی