شبکه اجتهاد: آیتالله عبدالله نظری (خادم الشریعه) از مبارزان صدیق نهضت انقلاب اسلامی که عمر با برکت خود را در راه اعتلای دین، انقلاب، نظام اسلامی و خدمت به مردم صرف کرد، از چهارم بهمن ماه به دلیل بیماری در یکی از بیمارستانهای تهران بستری شد، ظهر امروز، یکشنبه ۱۲ بهمن ماه ۹۹ در سن ۸۸ سالگی به دیار معبود خود شتافت.
این عالم انقلابی از شاگردان برجسته آیتالله بروجردی و امام خمینی (ره) بود که دروس فقه و اصول را به مدت هشت سال از محضر این بزرگان آموخت.
آیتالله نظری خادم الشریعه که از شاگردان حلقه درس امام خمینی (ره) بود از همان روزهای اولیۀ آغاز نهضت روحانیت شیعه در سال ۴۱ – ۴۲، جزو پیشتازان و پایه گذاران نهضت به ویژه در سطح مازندران بودند.
مسؤولیت هماهنگی علما آن عصر مازندران با خیزش انقلابی حوزۀ علمیّه قم به رهبری مراجع عظام تقلید آن زمان مخصوصاً حضرت امام خمینی (ره)، تنظیم و امضا اعلامیّهها و بیانیّهها و تلگراف اعتراض آمیز و روشنگر بر علیه دستگاه سلطنت که از طرف مدرّسین و بزرگان حوزه علمیّه قم صادر میشد، جهت دادن به فضلاء و طلّاب جوان و مبارز آن دوران حوزه تا پیروزی انقلاب، مشاوره و همکاری با بزرگان و زبدگان انقلاب از جمله فعالیتها و اقدامات این عالم پارسا در به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی ایران به شمار میرود.
آیتالله نظری خادم الشریعه در سالهای ۴۷ – ۴۸ شمسی بنا به دعوت علما و مؤمنین شهرستان ساری و به جهت ضرورت امر تبلیغ و ارشاد و هدایت و پیگیری امر نهضت روحانیّت در ساری مستقر شد و اقامۀ جماعت و پایه گذاری جلسات مذهبی مخصوصاً دهه غدیر از اثرات ماندگار این رجل ولایی به شمار میرود.
خادم الشریعه در اوج کشتارها و در بحبوحۀ انقلاب، پیام همبستگی مردم و عشایر سوادکوه را به محضر امام امّت در نوفل لوشاتوی پاریس رساندند و امام راحل طی نامهای از این امر تشکر فرمودند و تقدیر خود را ابلاغ کردند.
متن زیر حاصل گفتوگوی «رسا» با آیتالله نظری خادم الشریعه است که به مناسبت ارتحال این عالم مجاهد و پارسا بازنشر میشود.
نحوه شنایی با امام خمینی(ره)
برای نخستین بار در جلسه درس با ایشان آشنا شدم، آن موقع پای درس فقه مرحوم آیتالله بروجردی میرفتم و در درس اصول حضرت امام خمینی(ره) هم شرکت میکردم. یکی از روزها بعد از درس به محضرشان در بیتشان در همان کوچه (جوب شور قم) رسیدم، فرمودند اهل کجای مازندران هستید گفتم سوادکوه، فرمود وضع مردم چطور است؟ برای بنده خیلی تازگی داشت که یک فقیه، عالم و مدرس از اوضاع عمومی و رفاهی مردم سؤال کند. عرض کردم زیاد تعریفی ندارد و محدودیت وجود دارد البته هنوز انقلاب نشده بود قبل از سال ۴۱ و ۴۲. اینجا امام آهی کشید و فرمود مملکت ایران استعداد دارد که یکصد و هشتاد میلیون نفر جمعیت را به وضع روز اداره کند بعد فرمود آقا شیخ عبدالله وضع روز میدانی یعنی چه؟ یعنی کشاورز با هلیکوپتر برود روی مزرعه، ولی افسوس سی چهل میلیون نفر با این وضع دارند زندگی میکنند از اینجا ارادت و عقیدهام به امام روز به روز بیشتر و مستحکم تر شد.
برپایی کرسی تدریس در قم
رفت و آمد بنده به مازندران خاصه سوادکوه به جهت خدمات تبلیغی، ارشادی، فرهنگی، درمانی، عمرانی و اجتماعی مقطعی بود به لحاظ اینکه در زمان مرحوم آیتالله بروجردی بنده در حوزه مدرس بودم و حجره کنار مقبره شیخ فضل الله نوری محل تدریس و جلوسم بود، تقریبا سنه ۳۴ و ۳۵ خاصه ۳۶ و ۳۷ که به اعتراف خیلی از صاحبان علم و فضل که الحمدالله در هر زمینه از گذشته تا به حال چه در حوزههای علمیه چه در دانشگاهها و دیگر مصادر خدمتی اجتماعی درخششی وجود دارد.
بازگشت به مازندران به امر مستقیم امام خمینی
امام علیه الرحمه روزی بنده را احضار کردند و فرمودند شما باید به مازندران بروید و در این حرکت عظیم ما را کمک کنید. خوب بنده هم به ایشان عقیده داشتم و هم استادم بود، لذا امر ایشان شخصاً برای بنده تکلیف و وظیفه را تعیین کرد و دیگر بر اساس وظیفهای که داشتم به مازندران آمدم. چرا که در آن زمان حرکتی انقلابی از سوی روحانیت در مازندران آغاز شده بود و من به سبب اشتهاری که در میان مردم داشتم، میتوانستم مؤثر باشم، برای همین بازگشتم تا از این حسن شهرت در جهت پیشبرد انقلاب استفاده کنم و در اینجا به مسائل حوزههای علمیه و امور مربوط به استان رسیدگی کنم. هنگام بازگشت مردم و عشایر سوادکوه وقادیکلای بزرگ قائمشهر (علی آباد سابق) و ساری، خصوصاً دیگر شهرهای مازندران عموماً استقبال خوبی داشتند. فعالیتهایی هم که اینجا انجام شد بسیار تأثیرگذار و بینظیر بود.
خواندن اعلامیه مراجع نه گانه در مجلس عروسی
روزی که اعلامیه امضا شده از سوی نه نفر از مراجع قم را به سوادکوه آوردم در یک مجلس عروسی فامیلی که بزرگان و خوانین و رؤسای عشایر سوادکوه بودند خواندم، مردم ابتدا تعجب کردند و گفتند مگر میشود چنین کاری کرد، برایشان توضیح دادم که روحانیت دور نگری دارد و بدون تدبیر کاری نمیکند. سرانجام همه تسلیم شدند و در همان جلسه گفتند هر چه شما بگویید ما تابع هستیم، حتی برخی از خوانین آنجا گفتند ما حاضریم قیام مسلحانه هم بکنیم، من خدمت آیتالله میلانی در تهران رفتم و از ایشان کسب تکلیف کردم لکن ایشان گفتند هنوز زود است.
شاه در زادگاهش هم طرفداری نداشت
بسیاری از خوانین، اشراف و صاحبان فکر و اندیشه در سوادکوه زندگی میکردند، البته شاه را با اینکه زادگاهش آنجا بود قبول نداشتند و تنها عده کمی از روی خویشاوندی از شاه حمایت میکردند، اما بیشتر بزرگان سوادکوه به او نگاه خوبی نداشتند و حتی عنوان شاه را برایش استفاده نمیکردند. همین مردم علاقه عجیبی به بنده داشتند چرا که مرحوم والد ما از علمای بزرگ نجف و شاگرد مرحوم سید محمدکاظم طباطبایی یزدی صاحب عروه و مرحوم آخوند بودند، برای همین مردم از همان کودکی به ما ارادت داشتند حتی با این که هنوز ملبس نشده بودم مرا به عنوان عالم قبول داشتند. ما اصالتا از عشایر هستیم و عشایر با هم متحدند و برای هم جان میدهند. بنده از طرف پدر به عشایر قادیکلای بزرگ(علی آباد سابق) و از طرف مادر متعلق به عشایر سوادکوه هستم.
همراهی آیتالله شیخ عبدالنبی نظری با شیخ فضل الله نوری
به جهت رشد فکری و شهامت ایلی و بلوغ فرهنگی عشایر غیرتمند سوادکوه نشأت گرفته از زحمات بیوقفه و علاقه و عقیدهای که به بنده و مرحوم والد بزرگوارم مرحوم آیتالله المجاهد حاج شیخ عبدالنبی مجتهد قادیکلایی که از فحول علما بود که حتی رضاخان از او حساب میبرد و در قضیه مشروطه مشروعه و اتخاذ مواضع صریح در حمایت از شیخ شهید عالم ربانی، علامه فضل الله نوری و به جان خریدن مشکلات و ایستادگی تا مرز شهادت گام برداشته بود، داشتند.
پیشگامی مردم سوادکوه در نهضت انقلاب
به هر حال بزرگان سوادکوه در ابتدا به خاطر اضطرابی که داشتند برای همراهی با انقلاب کمی تردید داشتند. یک روز به آنها گفتم همه بزرگان برای اینکه انقلاب به وجود آید نظر واحدی دارند، شما هم اگر میخواهید اسباب ظلم برچیده شود باید تبعیت کنید چرا که بحث شخص نیست، موضوع ایده و اصول دین و قرآن ما مطرح است؛ و امام و روحانیت هم به همین جهت دارند قیام میکنند که در نهایت آنها هم تسلیم شدند.
بعد به ساری هم که آمدیم مردم استقبال عظیمی کردند، در مسائل انقلاب هم خوب همراهی داشتند، به این مساله، رهبر معظم انقلاب هم اذعان کردند، در یکی از دیدارهایی که با آقا محمود (فرزند آیتالله نظری) خدمت حضرت آیتالله خامنهای بودیم، ایشان از استقبال جوانان و مردم ساری از جلسه تفسیر بنده اظهار تعجب میکردند و گفتند گویا انقلاب بین خراسان و تهران، از ساری و سوادکوه ریشه گرفته بود. آن هم به خاطر زحمات و خدمات حاج آقای نظری چون خودشان شاهد و ناظر بودند و هم رزم بودیم.
نگارش مقاله چهارده مادهای علیه شاه و توزیع آن توسط سرلشکر قرنی
یک مقاله چهارده مادهای هست که متن و محتوایش از من و به قلم یکی از علمای مازندران مرحوم آقای حاج شیخ ابوالقاسم رحمانی علیه الرحمه چون خط زیبایی داشت ترس داشتیم که چاپخانه چاپ نکند با خط ایشان نوشته شد و بعد آن زمان مبلغ چهار هزار تومان دادم پسر مرحوم آیتالله مشکینی در مکتبه خودشان به صورت کتابچه در آوردند و مرحوم سرلشکر قرنی در تمام سفارتخانهها و جاهای لازم به صورت بین المللی توزیع کردند، این اعلامیه مهم علیه شاه در چهارده ماده در نزد حقیر موجود است و از اسناد تاریخی انقلاب است، در این مقاله در چهارده ماده شاه محکوم به بیلیاقتی و وابسته کردن کشور به بیگانگان شده است. شاه در آن زمان معتقد بود که علما با او مخالفت چندانی ندارند و تنها برخی از آخوندنماها و به قول خودش اراذل با او مخالفت میکنند. خداوند سرلشکر قرنی را رحمت کند وی ارتباط خوبی با ما داشت، یک روز گفت شاه چنین چیزی را در خارج پخش کرده، این خوراک خوبی برای مبارزه و مخالفت با او است، شما در هر استان ردی بر این حرفش بنویسید و در قالب مقاله منتشر کنید، تنها جایی که این اعلامیه نوشته شد، مازندران بود، در هیچ استان دیگری چنین چیزی نوشته نشد. در این پیام اشارات خوبی شده درباره تغییر تاریخ به این مضمون که «تاریخ مشعشع اسلام کجا و تاریخ دیگر کجا … در جای دیگر آمده که مملکت ایران با سرمایه خدادادی بطوری نیازمند شده و بجایی رسیده که از فانتوم فضا و پیاز آشپزخانه به بیرون احتیاج دارد و …»
برپایی مجلس ترحیم حاج آقا مصطفی در مسجد جامع ساری
در محله سوادکوه، ساری، قائمشهر و جاهای دیگر رساله امام را تنها من میخواندم، البته علمای آنجا هم با ما خیلی هماهنگ بودند. روزی که برای حاج آقا مصطفی مجلس ترحیم گرفتم، در مسجد جامع ساری کسی جرأت منبر رفتن نداشت، مرحوم حاج شیخ مفید روحانی زاده که آن هم از علمای خدمتگزار و مبارز و دارای قبیله چند هزار نفری در قادیکلای علی آباد بود منبر رفت، آن موقع اقدامات مؤثری در جریان انقلاب انجام میشد.
شهر شاه را شهر امام کرده بودیم
مثلا یکبار از منطقه زیراب سوادکوه به صورت دسته جمعی با حدود صد هزار نفر حرکت کردیم به سوی شیرگاه و از آنجا هم به نام امام تظاهرات را ادامه میدادیم، اسم امام را میبردیم، رساله امام را میخواندیم. در واقع شهر شاه را شهر امام کرده بودیم. البته با حمایت مردم و پشتوانه اقشار مختلف اعم از زن و مرد و پیر و جوان و حتی زنهای فامیل و قبیله و عشایر در حمایت از روحانیت به دستگاه ظلم پیغام میدادند که اگر به آقا و عالم ما تعرض کنید شما را از تلارهای سوادکوه و رودخانههای مسیر به دریای خزر میفرستیم اینجور پشتوانه و حامی داشتم تا توانستم در زادگاه شاه، نام امام علیه الرحمه را برده باشم.
نامه تاریخی امام خمینی در تجلیل از مردم و عشایر سوادکوه
روی همین حمایتهای ریشهای و اصیل طوایف بود که اعلام هم بستگی عشایر سوادکوه را گرفتم و رفتم پاریس به محضر امام علیه الرحمه و ایشان در نامه چند سطری با خط مبارک خودشان از علما و مردم و عشایر سوادکوه تشکر کردند و به این مضمون که «از اظهار علاقه آنان به اسلام و روحانیت و تفقد از اینجانب متشکر شدم … و سلام اینجانب را به آنان ابلاغ فرمایید» که این سند هم ثبت در تاریخ و از افتخارات عشایر سوادکوه به شمار میرود.
دستور معاون تیمسار نصیری برای دستگیری شیخ عبدالله نظری
در دوران مبارزات به ویژه راهپیمایی و تجمعات علیه رژیم، ساواک خیلی تلاش کرد تا مانع از تحرکات و فعالیتهای تبلیغی ما شود اما از یک طرف نیرو نداشتند، چرا که ده پانزده نفر مأمور ژاندارم بیشتر در آنجا نبود و از طرف دیگر مردم زیاد بودند و نمیتوانستند با همه آنها مقابله کنند. کار به گونهای بود که حتی ثابتی، معاون تیمسار نصیری نامهای نوشته بود که این شیخ عبدالله نظری کیست که اسم حاج آقا روح الله را میبرد و صلوات بر ایشان را باب کرده، دستگیرش کنید، در جواب برایش مینویسند نمیشود. چراکه مردم شورش میکنند، به هر حال کاملا تحت تعقیب بودیم.
باب کردن نام امام خمینی به بهانه بیان احکام شرعی
من دیدم حضرت امام واقعا مظلوم واقع شده است. مردم اسم همه آقایان را میبردند بجز نام ایشان را، من هم تصمیم گرفتم در ماه مبارک رمضان هنگام گفتن مسائل مربوط به فطریه که باید مازندرانیها برنج بدهند به این بهانه نام ایشان را مطرح کنم، برای همین این مسأله را از نظر همه مراجع مثل آقای خوئی و آقای حکیم مطرح کردم و تعبیر مرجع دور از وطن، حضرت آیتالله العظمی حاج آقا روح الله الموسوی الخمینی را به کار بردم که با صلوات مردم همراه شد.
سخنرانی آتشین و احضار ساواک
یک شب بالای منبر گفتم نمیدانم امشب رییس الوزراء مملکت ایران ما در کجاست آیا در مسجد آسیدعزیزالله پای منبر آقای خوانساری است و آیا در فلان مسجد است یا چون شب تعطیل است در لندن است، این حرف شاید حالت تمسخر داشته؛ اما خیلی مهم است که کسی در زمان شاه درباره شاه مملکت اینگونه حرف بزند. یکبار بالای منبر به شاه گفتم حکومت را رها کن چراکه نمیتوانی مملکتداری کنی. به این مضمون (نمی توانی مملکت را نگهداری بگذار پائین)غروب یک سری از ساواکیها پیش ما در مسجد آمدند، آن موقع ساواکیها ریش تراشیده و کلاه شاپوری میگذاشتند، گفتند شما امشب باید به منزل ما تشریف بیاورید، گفتم من درس و بحث دارم، زدند زیر خنده و گفتند شما مجرم هستید و میخواستند شما را به ساواک ببرند، خلاصه ریش نداشته را گرو گذاشتیم که آنجا نبرند؛ اما چون بازرس از تهران آمده بود، گفتند حتما باید بیایید و ما را بردند، در جلسه بازجویی از آنها طلبکار شدم که اگر ما به شما میگوییم نظام اسلامی و رهبری میخواهیم، شما باید شکرگزار باشید، امام مگر چه میگویید تنها میخواهد مفسده و ظلم از جامعه برود و ما هیچ وقت زیر بار شراب و بی حجابی نمیرویم و هیچ وقت با شاه نمیسازیم، جانمان را هم در این راه میدهیم، چراکه اصول ما یک اصول توحیدی و اعتقادی است و در زمان غیبت؛ علما نقش ولایت را در جامعه دارند. آن وقت مأموری که از تهران آمده بود در گزارشش نوشت؛ «متقی، دانشمند، ناسازگار.»
ماجرای سکینه سلطان خانم رختشور بیت امام خمینی در قم
برای ارتباط با امام سه مأمور داشتم؛ یکی حاج احمد آقای علیزاده بود که یک مدتی اوایل انقلاب وکیل ما در سوادکوه بود و بعد به قوه قضائیه و شورای نگهبان رفت و الآن هم بازنشست شده است. یکی از کسانی که رابط بین امام و من بود همین حاج احمد آقا بود که آن زمان ملبس بود. زمانی که آقای علیزاده به خاطر پیشامدی مخفی میشد و نمیتوانست خودش را نشان دهد، از پسرخالهام که پیرمردی بود و هم اینجا خادم بود و به مردم چایی میداد استفاده میکردم، گاهی سرش عمامه میگذاشتم و میگفتم برو خدمت امام و این نامه یا پیام را به ایشان برسان چرا که اگر من بیایم قضیه علنی و نتیجهاش برعکس میشود. آن موقع همه زیر نظر بودند. سومین رابط سکینه سلطان در قم بود که هم در منزل ما و هم منزل امام رختشور بود. گاهی پیش میآمد که نامهای به متعلقهام(همسرم) میدادم که به سکینه سلطان بدهد، او هم نامه را به همسر حضرت امام میدادند تا به دست امام برسد.
بعد از شهید مطهری، بنده و شهید محلاتی در لیست ترور بودیم
در ساری عده زیادی از جوانان به خصوص فرهنگیها، دانشگاهیها، بازاریها و اقشار مختلف مردم ثبتنام کرده بودند که اگر امام فرمان دهد قیام کنند، ولی من میگفتم نمیشود و اجازه کارهای سرخود به آنها نمیدادم. من چون بین مردم حرفم نفوذ داشت؛ از این رو انقلابیون با پشتیبانی و قدرت اتکا به بنده در مازندران قدرت کاملی داشتند و حکومت هم نمیتوانست این مسأله را نادیده بگیرد برای همین همواره تحت فشار و تعقیب بودم به گونهای که چندین بار به خانه هجوم آوردند و خانوادهام را به رعب و ترس وا داشتند و در زمانی که بزرگان امشال شهدای محراب را به شهادت رساندند و یا وقتی مرحوم مطهری را شهید کردند، نوبت بعدی در لیستشان اسم بنده و آقای محلاتی شیراز بود که ظاهرا خدا نخواست؛ و آخرالامر بنده را مسموم کردند و الان هم تبعات آن مسمومیت در مزاج بنده هست که برای اولین بار این نکته را بیان میکنم.
ظالمی رفته و عالمی آمده
پس از برقراری حکومت اسلامی، یک رو مصادف با ۱۷ ربیعالاول به آقای اشراقی گفتم میخواهم خدمت امام برسم، ایشان من را به طور خصوصی خدمت امام بردند، به ایشان عرض کردم که همانطور که میدانید من از ابتدا با درس و بحث و یک زندگی ساده طلبگی انس داشتم لیکن بر اساس وظیفه اسلامی و دینی در مبارزات شرکت کردیم و تا اینجا آمدیم، الحمدلله امروز هم ظالمی رفته و عالمی آمده و حاکمیت اسلام برقرار شده است، اگر اجازه بفرمایید بنده به دنبال درس و بحثم بروم. امام گفتند اتاق روبروی اتاق من دفتر شما است اگر میخواهید با ما باشید خیلی خوشحال میشوم. گفتم من خدمت شما هستم اما اجازه بدهید به امورات آخوندی بپردازم، هر وقت دستورات و اوامر است، مطاع.
لاخوفاً و لاطمعاً به وظیفه خود عمل میکنم
از روزی که مشغول درس و بحث شدم دیگر مسؤولیت اجرایی و حکومتی قبول نکردم، لکن در حد معقول و مشهور وظایف انقلابیام را انجام دادهام و هرکجا تشخیص بدهم که نیاز به حمایت دارد به وظیفهام «لاخوفاً» و «لاطمعاً» عمل میکنم.
زهد مالی و کف نفس مقام معظم رهبری
در مشهد با ایشان آشنا شدم، آشنایی و رفاقت ما با مقام معظم رهبری به مشهد و دوران درس امام باز میگردد. لکن در قم و در جلسات بحث امام خمینی(ره) و در جریان مبارزه هم با هم مرتبط بودیم گاهی ایشان اینجا تشریف میآوردند و گاهی ما خدمتشان میرفتیم و از وجود ایشان استفاده میکردیم؛ مثلا یک روز صبح خودشان منزل یکی از خویشاوندان ما در تهران آمدند، صبحانه را هم ایشان آورده بودند، انس ویژهای با هم داریم الآن هم ایشان نسبت به ما محبت دارند و ما هم به ایشان ارادت داریم.
الآن که آقایان خبرگان حضرت آیتالله خامنهای را انتخاب و پسند کردهاند همه باید با حمایت و پیروی از ایشان راه پیشرفت انقلاب را هموار کنند. بنده از قدیم به ایشان ارادت داشتم، ایشان هم زهد مالی، هم کف نفس و هم جلالت خانوادگی دارند از این رو فردی شایسته و مدیر است، همه باید همکاری کنند تا دین و دیانت و مملکت محفوظ بماند.
پاسداری از انقلاب وظیفه امروز آحاد جامعه
همه هم دست و نسبت به امام متحد بودیم. خوب اصلا انقلاب اسلامی به خاطر اتفاق نظر علما پیشرفت کرد. حالا یک مقداری مثل اینکه اوضاع آشفته شده اما آن موقع اینطور نبود، وضعیت بهتر بود. الان وظیفه ما حفظ و پاسداری از عظمتی است که با تلاش، رنج و شهادت جوانان، مردم و روحانیت به دست آمده است، باید از این فرصت بدست آمده به نفع اسلام، قرآن و جامعه روحانیت شیعه بهرهبرداری شود. روحانیت شیعه محبوبیت خاصی در جامعه دارد. نباید برخی با رفتار و کردار خود نقطه ضعف دست دشمن بدهند. همه باید تلاش کنند تا به نتیجه مطلوب برسیم. به هر حال افرادی صلاحیتدار باید مراقب امور باشند تا بقای انقلاب و استمرار آن هم تضمین شود و خدای نکرده تلاشهایی که برای حدوث این انقلاب کشیده شد هدر نرود.
روحانیت پرچم دار مبارزات نهضت انقلاب
نقش گروهها و جریانهای مختلف نسبت به روحانیت و علما هیچ است. در جریان مبارزه ملت بود و روحانیت، یعنی این دو طیف به وضوح دیده میشد، البته گروهها و جریانهای دیگر هم کار میکردند لکن محور مبارزه نبودند. اصل، مسأله فقیه است یعنی شیعه بدون معلم دینی نمیتواند باشد، متنش قرآن است و بعد از قرآن، امامت و بعد از امامت و نبوت که جنبه تنصیص دارد فقاهت پیش میآید. هیچ وقت شیعه نمیتواند از علما جدا باشد. فقاهت در احکام را همه قبول دارند. اجرای احکام هم لازمهاش داشتن حکومت است. بر اساس قانون اساسی که همه مردم آن را قبول دارند و به آن رای دارند الان حکومت اسلامی برپا است و در راس آن یک فقیه لایق و با استعداد قرار دارد، این روش بسیار خوب است. به هرحال امروز مردم در بیان عقاید و افکار خود آزادند و فقیه هم سخن آنها را میشنود و استبدادی در کار نیست لکن اگر در مسالهای مردم حرفی بزنند و فقیه حرف دیگری بزند، سخن فقیه به دلیل آشنایی با موازین دین و مصلحت سنجی نسبت به کل جامعه مقدم است.