روایاتِ طبیِ پیامبر (ص) را – حتی اگر برای آنها، منشأ الهی و وحیانی تصور کنیم – نمیتوان به عنوان درمانِ عام برای هر مریض، معرفی کرد مگر اینکه از یک قانونِ عام و دائمی – در علم پزشکی – حکایت کنند؛ زیرا مسائل و توصیههای پزشکی، با توجه به افراد مختلف و فضاها و محیطهای متفاوت و … یکسان نیستند.
شبکه اجتهاد: استاد حیدر حبالله، پژوهشگر لبنانی و مدرس خارج فقه حوزه علمیه قم در حاشیه بر گفتاری یکی از نویسندگان پیرامون احادیثِ طبی، در پاسخ به پرسشی نظر خود را پیرامون روایات طبی پیامبر (ص) بیان کرد.
برخی از علماءِ معاصر میگویند: «آیا در نبی و پیامبر، شرط است که تمام علوم و صناعات و لغاتی که ارتباطی با دین ندارند را بداند و یا اینکه لازم نیست علم پیامبر، این عرصهها را هم شامل شود؟ اگر علم به این موارد را شرط نبوت بدانیم طبیعی است که قبول کنیم علمِ پیامبر به مسائل طبی نیز، خاستگاه وحیانی دارد و این خداوند متعال است که مسائل طبی را به پیامبرش آموزش میدهد و لذا با این تصویر، دیگر مجالی برای خطا و اشتباه پیامبر در این عرصه باقی نمیماند؛ اما اگر دیدگاه مقابل را بپذیریم که درستتر است و میگوید شناخت این مسائل و اطلاع بر آنها، شرط نبوت نیست – که گویا برخی از بزرگان همچون شیخ مفید و سید مرتضی و سید محسن الامین بر این باورند – در این صورت باب این احتمال باز خواهد شد که آنچه از ایشان دربارهی مسائل طبی و … صادر شده، ناشی از تجاربی است خود ایشان به دست آورده و یا ناشی از تجاربِ جوامعِ دیگر میباشد که به دست ایشان رسیده است؛ با این وصف، روایاتِ طبی – بر فرض صحیح بودنِ آنها – محصولِ سیاقِ تاریخی و شرایط زمانیای است که در آن شرایط، صادر شدهاند. لذا این روایات، در واقع، یک میراث طبی است که برخاسته از فرهنگِ آن جامعه و تجاربش میباشد و البته در قیاس با انقلاب علمیِ بزرگی که در علم پزشکی در قرون اخیر اتفاق افتاده، یک تجربهی بسیط و متواضع خواهد بود». نظر شما دربارهی این مطالب چیست؟ آیا موافق هستید؟
استاد حبالله: تحلیلِ فوق که توسط محقق محترم ارائه شده، تحلیلِ نیکویی است اما من – بدون اینکه وارد تفصیلاتِ طولانیِ آن شوم – یک انتقادِ ساده دارم:
به نظر میرسد اینکه ورودِ پیامبر صلی الله علیه و آله – به عنوان پیامبر – در مسائل طبی، ضروری نیست به معنای اثباتِ این قضیه نیست که پس ایشان در اینگونه مسائل ورودی نداشتهاند؛ حتی ثابت نمیکند که عدمِ ورودِ پیامبر – به عنوان پیامبر – در این مسائل، ضروری و لازم است؛ زیرا در اینجا یک نقطهی اساسی وجود دارد که مربوط به برخی از خصوصیاتِ پیامبران و اوصیاء است. بدین صورت که صفاتِ کمالیِ انبیاء و اوصیاء، از زاویهی اثباتی، بر دو گونهاند:
صفاتِ کمالی که وجودِ آنها لازم است و همیشه همراه با مقامِ نبوت و امامت میباشد؛ به این معنی که چنین صفاتی، اگر در انسان وجود نداشته باشند به صورت منطقی، نمیتوان به نبوت و یا امامت چنین انسانی، اطمینان پیدا کرد. به عنوان مثال میتوان به صفت کذب در تبلیغ وحی اشاره کرد. اگر ثابت شود فلان شخص، کاذب است و یا احتمالِ کذبِ وی وجود داشته باشد و صادق بودنِ وی ثابت نشود در این صورت، ممکن است در این ادعا که وحی بر او نازل میشود دروغ بگوید و وقتی بابِ کذب و یا احتمال کذب باز شود نمیتوان به نبوت وی اقرار کرد. لذا از مسائلِ ضروری در نبوت و امامت، صدق و راستگویی در این مسائل است به گونهای که نمیتوان نبوتِ فلان شخص را بدون وجود این صفت، تصدیق کرد. اینگونه صفاتِ نبی و امام را صفاتِ ثابت و لزومی مینامیم.
صفاتِ کمالی که ضرورتا مستلزم نبوت و یا امامت نیست به این معنی که عقل میتواند نبوتِ کسی را تصور کند بدون اینکه این گونه صفات در آن شخص، وجود داشته باشند. لذا هیچ تلازمِ اثباتی و برهانی بین نبوت و اینگونه صفات وجود ندارد؛ البته ممکن است با دلیل نَقلی مثلا ثابت شود که فلان صفت برای این پیامبر و یا آن امام، وجود دارد. در اینجاست که وجود چنین صفتی را در پیامبر و یا امام میپذیریم ولی دیگر ادعا نمیکنیم که فقدان این صفت، باعث بطلانِ نبوت یا امامت میشود. به عنوان مثال، میتوان به سلامت بدنیِ کامل در جسم معصوم علیه السلام اشاره کرد. اگر با دلیلِ قرآنی و یا روایی ثابت شود که پیامبر صلی الله علیه و آله، بدن سالمی داشته و در طول حیات خویش، دچار بیماری نشد، در این صورت میگوییم یکی از ویژگیهای پیامبر صلی الله علیه و آله، این بود که مبتلا به بیماری نشد؛ اما در اینجا دیگر عقل نمیتواند بگوید یکی از لوازم ضروریِ نبوت، عدم ابتلاء به بیماری است به گونهای که اگر – مثلا – یکی از پیامبران، حتی برای چند روز، فقط مبتلی به یک بیماری شود دیگر نمیتوان نبوت وی را تصدیق کرد! این گونه صفات را صفاتِ ثابت و غیر لازم مینامیم.
علم پیامبر به امور پزشکی و طبی، از صفاتِ نوعِ دوم است؛ زیرا هیچ ضرورتِ عقلی و لزومی بین نبوت و علم به طب وجود ندارد تا ادعا شود اگر پیامبر، این علم را نداشت پس از نظر عقلی، نبوت وی باطل خواهد بود؛ اما باید توجه داشت که این تصویر، ثابت نمیکند که ایشان حتی با کمک تعلیماتِ الهی، علمِ طب را نمیدانستند. لذا برای پرهیز از این اشتباه، باید بگوییم «دلیلی وجود ندارد که ثابت کند پیامبر صلی الله علیه و آله، علم طب را به وسیلهی تعلیماتِ الهی آموخته باشد». در اینجاست که سخن از روایاتِ طبیِ پیامبر به میان میآید.
اگر نتوانستیم با قطع نظر از این روایات، دلیلی بر آگاهیِ فرازمینیِ پیامبر به علم طب پیدا کنیم و یا اگر نتوانستیم از طریقِ خودِ همین روایاتِ طبی، به گونهای ثابت کنیم که پیامبر، مضمونِ این روایات را از طریق وحی الهی، بیان کرده است در این صورت، پای اجتهاد پیامبر به میان آمده و این روایات، اجتهاداتِ نبوی در امور غیر دینی تلقی میگردد. حال اگر کسی، اجتهاد پیامبر را قبول کند ونیز امکان خطای ایشان در اینگونه اجتهادات را بپذیرد – زیرا امور طبی، مثلا از موضوعاتی است که از نگاه چنین کسی، دلیلی بر لزومِ عصمت در آنها وجود ندارد – میتواند ادعایِ محقق محترم را که در متن سوال آوردید قبول کند؛ اما کسی که میگوید هر آنچه از پیامبر صلی الله علیه و آله صادر میشود – در هر مسالهی کوچک و بزرگی – وحی الهی است زیرا پیامبر از پیش خود و از روی هوا و هوس، سخن نمیگوید بلکه آنچه میگوید چیزی جز وحی الهی نیست در این صورت چنین شخصی باید بپذیرد روایاتِ طبیِ پیامبر، منشأ وحیانی دارد هر چند علم پیامبر به این مسائل، از صفاتِ لازم و ضروریِ نبوت و پیامبری نباشد.
لذا این مساله به نظر من، فقط مبتنی بر ضروری بودن یا نبودنِ وجود این صفت – یعنی علم به مسائل طبی – در پیامبر نیست بلکه بُعد دیگری نیز دارد که باید لحاظ شود.
البته در اینجا دو نکته وجود دارد که مربوط به ارزشِ «طبِ نبوی» است:
روایاتِ طبیِ پیامبر را – حتی اگر برای آنها، منشأ الهی و وحیانی تصور کنیم – نمیتوان به عنوان درمانِ عام برای هر مریض، معرفی کرد مگر اینکه از یک قانونِ عام و دائمی – در علم پزشکی – حکایت کنند؛ زیرا مسائل و توصیههای پزشکی، با توجه به افراد مختلف و فضاها و محیطهای متفاوت و … یکسان نیستند. شما نمیتوانید بدون توصیهی پزشک، از همان داروهایی استفاده کنید که دکتر برای دوست شما تجویز کرده است حتی اگر بیماری شما مانند بیماری دوستتان باشد. به همین دلیل است که شیخ صدوق (۳۸۱ هـ) معتقد است برخی روایات طبی، باید در فضا و جوّ مکه و مدینه، تفسیر شوند و نمیتوانیم مضمون آنها را به مثابهی یک قانون عام برای بیماریها در همهی شهرها معرفی کرد؛ حتی شهرهایی که در شمالِ کرهی زمین قرار دارند و – بر خلاف مکه و مدینه – سردسیر میباشند.
شیخ صدوق میگوید: «دربارهی روایاتِ طبی، معتقدیم که این روایات، به چند دسته تقسیم میشوند: برخی از آنها ناظر به هوای مکه و مدینه، صادر شده است و لذا نمیتوان دستورالعمل این دسته از روایات را در مناطق دیگر که آب و هوای متفاوتی دارند تجویز کرد؛ مانند دستورالعملی که مثلا امام علیه السلام بر اساسِ آگاهی از طبعِ شخصِ سوال کننده، صادر میکند که طبیعتا این گونه دستورالعملها، نمیتواند فراتر از مورد خودش برود. البته این همه، در صورتی است که بگوییم امام علیه السلام نسبت به طبعِ شخص، از خودِ این شخص، آگاه تر است …».[۲]
شیخ مفید (۴۱۳ هـ) بر سخن فوق، چنین حاشیه مینگارد: «گاهی یک دارو، برای مریضیِ برخی از مردمانِ یک شهر، مفید است در حالی که همان دارو برای همان مریضی که البته در مردمانِ شهر دیگر پیدا شده، میتواند کشنده باشد؛ و یا ممکن است یک دارو برای مردمی که عادتِ خاصی دارند مفید باشد ولی برای کسانی که آن عادت را ندارند مضر باشد …»[۳]
لذا قبل از اینکه مضمونِ یک حدیث را تعمیم دهیم، باید این نکته را در نظر آوریم که مسالهی طبیعت و نوعِ نصوص دینی و نیز زمانی بودنِ روایات – به همین معنای فوق – نیازمند توجهات بسیار زیادی است؛ البته نه از این جهت که طب نبوی، وحیانی نیست؛ بلکه از این جهت که دستور العملهای طبی پیامبر – حتی اگر وحیانی باشند – در واقع ناظر به پدیدههایی است که قیود و شرایط زیادی دارند و در برخی موارد، نمیتوان این قیود و شرایط را به کمک خودِ روایاتِ طبی، به دست آورد. چه بسا یکی از دلائلِ مثمر ثمر نبودنِ بسیاری از دستورالعملهای بیان شده در روایات طبی برای مریضیها، همین نکته باشد. لذا قبل از اینکه به طور قطع و یقین، اعلام کنیم نصوص طبی، همچون نصوصِ عقائدی، عام و کلی هستند، لازم است این فرضیهی زمانی بودنِ طب نبوی را – به همین معنایی که مطرح شد – در نظر آوریم و لحاظ کنیم.
بسیاری از روایاتِ طبی، از نظر سندی، ضعیف هستند؛ حتی مولفانِ برخی کتابهای طب نبوی و یا طب الائمه، ناشناخته هستند و هیچ اطلاعاتی از این مولفان و احوالات و وزنِ علمی آنها در دست نیست. لذا باید به این نکته نیز توجه داشته باشیم تا به پیامبر صلی الله علیه و آله، چیزی را بدون اینکه بدانیم نسبت ندهیم. به عنوان مثال، میتوان به کتاب «طب الائمه» تالیفِ پسرانِ بسطام – ابنا بسطام – اشاره کرد. مشکل این کتاب از نظر آیتالله خویی، عدمِ توثیقِ این اشخاص است.[۴] با این وصف، نمیتوان بر هر کتابی که در موضوعِ طب الائمه و یا طب النبی نگاشته شده اعتماد نمود و آنها را منتسب به معصومین علیهم السلام دانست.
———————
[۱]. اضاءات فی الفکر و الدین و المجتمع، جلد ۱ سوال ۱۰۳.
[۲] ابن بابویه، اعتقادات الامامیه، ۱۱۵.
[۳] مفید، تصحیح إعتقادات الإمامیه، ۱:۱۴۴.
[۴]. رک: معجم رجال الحدیث ج ۶ ص ۲۱۹ و ج ۱۱ ص ۱۲۷.