اختصاصی شبکه اجتهاد: بحث از کارآمدی ساختار فعلی دانش اصول فقه، چندی است که به بحث روزانه حوزویان تبدیل شده است. برخی ساختار فعلی را کارآمدترین ساختار میدانند و پارهای نیز چاره را در تحوّل میانگارند. گفتگوی «شبکه اجتهاد» با حجتالاسلام والمسلمین دکتر علیرضا پیروزمند، قائم مقام فرهنگستان علوم اسلامی قم در رابطه با تناسب ساختار فعلی دانش اصول فقه با نظام سازی فقهی است و اینکه آیا ساختار موجود میتواند به نظام سازی منجر شود یا خیر؟
- نقاط ضعف کنونی ساختار دانش علم اصول فقه را در چه اموری میدانید؟
پیروزمند: دانش فقه و اصول از ممتازترین و غنیترین میراث سلف محسوب میشود که با همت فقهای عظیمالشأن توانسته حصن حصینی در مقابل انحرافات دینی باشد و به صورت قاعدهمند، معارف دینی را منتقل کند. به همین جهت، مطالبی که تقدیم میشود به هیچ وجه نباید به معنای تضعیف یا کوچک شمردن آن میراث غنی باشد که در اختیار حوزههای علمیه است؛ اما در خصوص سؤالی که فرمودید، نسبت به ضعف ساختار، باید به یک مقدمه توجه کنیم که در پاسخ سؤالهای دیگر هم مؤثر است؛ و آن اینکه میزان توانمندی و نقاط قوت و احیاناً نقاط ضعف اصول موجود را ما وقتی میتوانیم به قضاوت بنشینیم که نسبت به نتیجه مورد انتظار از این منطق، تصویر روشنتری داشته باشیم؛ به عبارت دیگر، علم اصول موجود به منظور کارکردی معین، طراحی و تقویت شده که اگر آن کارکرد به قوت خود باقی باشد، ممکن است نتوانیم نقیصه جدیی را متوجه علم اصول کنیم و لزومی به پرداختن به این بحث نباشد و الا تغییرات شکلی که ممکن است اتفاق بیفتد، هر کدام از فقها پیشنهاد بدهند که اگر تنظیم مباحث علم اصول به شکل دیگری دستهبندی شود، برای دانشپژوه، فهمپذیرتر میشود.
به همین جهت قاعدتاً باید سؤال را از اینجا آغاز کنیم، فقهی که میخواهیم به وسیله علم اصول به استنباط آن نائل شویم چه فقهی است و این علم اصول موجود ظرفیت پاسخگویی برای استنباط چه سطحی از فقه را دارد؛ و این طبیعتاً دریچهای به ذهن ما باز میکند که بتوانیم نگاه آسیبشناسانهای به وضعیت موجود علم اصول هم داشته باشیم.
یکی از مواردی را که میشود از آن یاد کرد، مسئله غایتمحوری در علم اصول است. غایتمحوری به معنی اینکه اولاً؛ باید به صورت برجستهای ببینیم که چه نوع حکمی را میخواهیم به وسیله این قواعد استنباط کنیم و آیا الزامی به ارتباط بین احکام و بیان کردن نظام احکام هم برای خودمان احساس میکنیم ثانیاً؛ غایت به معنی اینکه فقه غایت اصول محسوب میشود. حالا اینکه ما در آن فقه، آیا میخواهیم به نظام احکام برسیم. آیا میخواهیم به احکام ناظر به تغییر وضعیت برسیم یا نه؟ آیا میخواهیم به فقه ناظر به موضوعات اجتماعی و موضوعات حکومتی برسیم یا نه؟ اینها غایتی است که در فقه قاعدتاً باید تعقیب شود. منتها قاعدتاً و با واسطه، تأثیرگذاری در علم اصول خواهد داشت. به نظر میآید که فقهی که اصول موجود برای آن پایهگذاری شده، فقه نظامساز نباشد. فقهی که بخواهد نظام بین عناوین و احکام برقرار کند نباشد. فقهی که بخواهد مسائل و موضوعات اجتماعی را به معنای موضوعاتی مرکب، متغیر، ذوابعاد را استنباط کند نباشد. بلکه این اصول برای فقهی بنیانگذاری شده که عناوین منتزع از هم، و مستقل از هم را مورد توجه قرار میدهد و ادله مستقیم مربوط به هر کدام از این عناوین را شناسایی میکند و البته باید انصاف بدهیم که قدرت جمعبندی بین ادله برای بررسی یک عنوان فقهی یا یک فرع فقهی را به خوبی به فقیه میدهد. به همین جهت این نقطه قوت است. ولی اگر کسی این تغییر مقیاس در فقه را متصور باشد و بپذیرد، آن وقت قاعدتاً باید بازبینی کنیم ببینیم که این قواعد میتواند پاسخگوی این مطالب باشد یا نه. این به نظرم اصلیترین عاملی است که میتواند ساختار اصول موجود را تحت تأثیر خود قرار دهد.
- اصول، منطق فقه است. آیا اگر فقه، نظاممند نباشد، اصول فقه نیز نظاممند نیست؟ و آیا لازمه فرمایش حضرتعالی ابتدائا نوشتن فقهی جدید و نظاممند است تا شاهد اصولی نظاممند باشیم؟
پیروزمند: همینگونه است. من اتفاقاً عرضم این بود که ضرورت یا عدم ضرورت تکامل اصول وابسته است به ضرورت یا عدم ضرورت تکامل فقه. چون اصول، علم ابزاری است، به صورت، فیحد نفسه نمیتوانیم بگوییم که این ضعف دارد یا ندارد. باید ببینیم ما با این ابزار میخواهیم چه پیچی را باز کنیم. میخواهیم چه معادلهای را حل کنیم. میخواهیم چه معارفی را ارائه کنیم. اگر آنجا به هر میزانی به یک تفسیر کاملتری دست پیدا کنیم، طبیعی است که به یک ابزار کاملتری برای رسیدن به آن مقصد نیاز پیدا میشود.
- اگر بخواهیم شاهد اصول نظاممندی، متناسب با فقه نظاممند، باشیم چه مباحثی باید در اصول ارائه دهیم؟
پیروزمند: ببینید باز به دلیل اینکه هنوز به نظرم به طور جدی حوزههای علمیه به این موضوع توجه نکردهاند، بنده هم که به ضرورت این مسئله، واقفم هنوز تصویر روشنی از اینکه قواعد متکاملی میتواند این منظور را تأمین کند، چه قواعدی است. مشخصاً، نمیتوانم الآن چیزی ارائه کنم، به دلیل اینکه حداقل بنده به یک پاسخ روشن و ایجابی، نسبت به این موضوع نرسیدم. ولی میتوانیم یک الزاماتی را برای رسیدن به چنین قواعدی بیان کنیم. از جمله اینکه مثلاً ما باید بتوانیم در مبانی علم اصول، بازبینیکنیم، بازبینی نه به معنای اینکه مبانی گذشته را تخریب و باطل اعلام کنیم. به معنی اینکه مبانی گذشته را تقویت کنیم. از این نظر که ببینیم پایگاه حجیت و یقین در علم اصول موجود چه بوده است؟ و آیا این پایگاه حجیت و یقین میتواند تقویت شود؟ و از طریق تقویت پایگاه حجیت و یقین کمیت و کیفیت قواعد استنباط را ارتقا دهیم؛ به عبارت دیگر، برای اینکه بتوانیم به یک قواعد متکاملی برسیم، باید بین مبانی و مقاصد رفت و برگشت کنیم. منظورم از مقاصد، آن دستاوردهای فقهی است که میخواهیم به صورت متکامل به آن دست پیدا کنیم. حالا اسمش را فقه تمدنی، فقه جامعه، فقه حکومتی، فقه اجتماعی، یا هر تعبیر دیگری را به کار ببریم، یا مجموعهای از این تعابیر را به کار ببریم. با تصویر و توضیحی که میخواهیم برای این داشته باشیم، در مقصد و مبنا اینکه بنیان علم اصول موجود به کجا محکم شده است. که طبیعتاً در پاسخ این سؤال، جواب اولیهای که داده میشود در مباحث حجیت و یقین باید این بحث را دنبال کرد که به همین دلیل اصولیین، با فراست ستودنی، بحث را از مباحث قطع شروع کردند و سعی کردند که نشان دهند چگونه اعتبار قواعد اصولی به قطع برمیگردد. ولو حالا با توضیحاتی که دادند که قطعی در علم اصول میخواهد اتفاق بیفتد چه نوع قطعی است؟ بنابراین، باید پرسید نقش قواعد عرفی، قواعد عقلایی و قواعد عقلی در استحکامبخشی علم اصول چیست؟ و پایگاه این قواعد عرفی و عقلی به کجا برمیگردد. و بعد ببینیم که آیا میتوان یک بنیان مستحکمتری برای این قواعد، انجام داد یا نه؟ از نسبت بین این دو میتوانیم کمکم فکر خودمان را فعال کنیم برای اینکه چه قواعدی میشود استنباط کرد.
مثلاً بحث عام و خاص، مطلق و مقید، بحثی است که از دیرزمان فقها به آن توجه و براساسش هم استنباطات کثیری یا کثیری از استنباطات را انجام دادند.
این تصویرها و چشماندازهایی که بیان میشود، در صورتی که مورد قبول فقها باشد طبیعتاً دورنمایی، برای ما ایجاد میکند و برای اینکه بتواند این سطح از پاسخ فقهی را بیان کند که چه جنس قواعدی را نیاز داریم.
- با توجه به رویکرد تعذیری و تنجیزی اصول فقه موجود و حل بسیاری از مسائل مستحدثه از طرق اصول عملیه آیا میتوان ساختار کنونی دانش اصول فقه را نظامساز دانست؟
پیروزمند: این یکی از بحثهای تأثیرگذار در فلسفه فقه است که به عبارتی مشخص میکند با یک نگاه کارکردگرایانه، حجیت را به منجزیت و معذریت معنا میکند. میگوید که باید اتمام حجت شود، یعنی اینکه برای فرد در قبال شارع مقدس، منجّز و معذر درست کند که به هر حال تکلیف خود را انجام دادم.
این اصل، این مبنایی است که برای فقه و بالتبع برای اصول یک سطح و افق پروازی مشخص میکند. البته این امر لازمی است و به هیچ وجه نمیشود منکر اهمیت منجّزیت و معذّریت شد. ولی اگر گفتیم که فقه برای اینکه صرفاً عقاب نشوی نیست، بلکه ابزار تکامل فرد و جامعه است و به عبارتی انتظارمان این است که برنامه تکامل را از درون فقه برای فرد و جامعه استنباط کنیم. این یک مقدار شاید نگاه ما را وسیعتر کند و از آن منجّزیت و معذّریتی که شاید یک نگاه حداقلی باشد، افق نگاه ما را بلندتر کند و افق پرواز فقه را بالتبع بالاتر ببرد. اگر که این قاعده و مبنای فلسفه فقهی به این کیفیتی که عرض کردم تغییر کند آن وقت دامنه احراز حجیت چه بسا موسّعتر شود و معیارهایی هم که برای احراز حجیت به کار میبریم به همین میزان وسعت بیشتر و احیاناً تنوع بیشتری پیدا کند. بنابراین، به نظر میآید که چون فقه و همچنین اصول موجود بر مبنای همین رویکرد تعذیری و تنجیزی بنا نهاده شده، برای این افق هم جوابگو است و توانسته بنیان مستحکمی را پایهریزی کند.
باید دید که آیا میتوانیم افق بلندتری را هم به این کیفیتی که عرض کردم ترسیم کنیم. و آیا آنچه که عرض شد یک افق بلندتری نسبت به این مطلب محسوب میشود، یا اینکه بگوییم نه، بلکه آن هم تعذیر و تنجیز است، لکن در یک مقیاس دیگری. اینها بحثهایی است که در گفتوگوهای تخصصیتر میتوان به آن توجه کرد.