شبکه اجتهاد: متن زیر تبیین دیدگاه استادان، دکتر رضا داوری، آیتالله جعفر سبحانی و حجتالاسلام رسول جعفریان درباره اسلامی کردن علوم است:
۱- دیدگاه استاد دکتر رضا داوری
این بحث چنانکه توجه دارید سی سال است که به نتیجه نرسیده است و به نظر نمیرسد که در آینده نیز به نتیجهای برسد. وقتی مطلب سیاسی با مسئله علمی خلط میشود، هر چه بکوشند به نتیجه نمیرسند.
علم ماهیتی متفاوت با دین دارد و به این جهت آن را به صفت دینی نمیتوان متصف کرد. به عبارت دیگر وصف دینی نمیتواند صفت ذاتی علم باشد. البته وجود علوم دینی محرز است و این علوم در همه جا و بخصوص در کشور ما جایگاه ممتاز دارند اما آنها علومی هستند که مسائلشان مسائل دینی است. علوم فقه و اصول فقه و حدیث و تفسیر و کلام و حتی فلسفه اسلامی در زمره علوم اسلامیند. علمهای دیگر هر یک مسائل خاص خود را دارند و با روش خاص به تحقیق و پژوهش در مسائل میپردازند و ملاک درستی و نادرستیشان رعایت روش است.
هیچ علمی را با ملاک بیرون از آن نمیتوان سنجید. چنانکه حکم در باب فقه و حدیث با ملاک و میزان متدولوژی علم جدید اعتبار و وجهی ندارد. البته دین و دینداران میتوانند نسبت به مسائل همه علوم و بخصوص علوم معروف به علوم انسانی و اجتماعی نظر انتقادی داشته باشند و پس از مطالعه و آشنایی کافی که البته به آسانی حاصل نمیشود، در مباحث آن علوم چون و چرا کنند اما این چون و چرا در نقد علم است نه اینکه علم تازه باشد. ما هنوز به این مرحله نرسیدهایم. توجه داشته باشید که علم اجتماعی علم نظم جامعه مدرن است.
در سیصد سال اخیر در غرب علوم اقتصاد و تاریخ و حقوق و جامعه شناسی و مردم شناسی و… به وجود آمده و تحقیقات عظیمی در مسائل آن علوم صورت گرفته است که بیاطلاع وسیع و دقیق از آنها و بدون نقد و تحقیق نمیتوان درباره آنها حکم کرد و مثلاً تصمیم گرفت که علم دیگری جانشین آنها شود. علم اجتماعی جدید با نظم تجدد تناسب دارد.
ما اگر نظم دیگری جز نظم تجدد در نظر داریم و به چگونگی قوام و به راه تحقق آن میاندیشیم و برای رسیدن به آن میکوشیم شاید در راه علمی متناسب با نظم تازه قرار بگیریم. در این مورد هم توجه داشته باشیم که علم و جامعه با هم قوام مییابند. جامعه کنونی ما جامعه توسعه نیافته است. این جامعه همه نیازهای جامعه مدرن را دارد، بی آنکه از تواناییهای آن برخوردار باشد. اگر میتوانستیم خود را از این وابستگی نجات دهیم و راه رسیدن به جامعهای را بیابیم که در آن روح دینی یعنی اعتقاد به توحید و عالم غیب و معاد حاکم باشد و مردمانش از سودای مصرف آخرین تکنولوژیهای ساخته جهان توسعه یافته آزاد باشند و با همدلی و هماهنگی برای معاش توأم با اخلاق بکوشند، شاید افقی پیش رویمان گشوده میشد.
توجه داشته باشیم که علم یک طرح مهندسی ساختنی نیست، یافتنی است. من حرف دیگری ندارم و چیز دیگری نمیتوانم بگویم، جز اینکه خوبست که اگر میتوانیم به جای بحث درباره علوم اجتماعی اسلامی، در باب شرایط امکان تجدید عهد دینی و بنای یک جامعه اسلامی بیندیشیم و در این راه به لطف پروردگار علیم امیدوار باشیم.
۲- دیدگاه آیتالله سبحانی
تقریر دیدگاه آیتالله سبحانی توسط دکتر رضایی بدین شرح است: مسلماً از تقابل دو اندیشه بسان تقابل سیم مثبت و منفی، روشنایی حاصل میشود.
۱- این که میفرمایند: سی سال است که به نتیجه نرسیده است و به نظر نمیرسد که در آینده نیز به نتیجه برسد، در این جا میتوان چنین سؤال کرد: چرا در این سی سال به نتیجه نرسیده است، آیا نارسایی در قابل یعنی علوم انسانی در قالب اسلامی شدن است؟ یا ایراد در متولیان امور است که به دلایلی علاقه به این موضوع ندارند و میخواهند همان روش سابق ادامه یابد؟ طبعاً دومی است، چون در این مدت کار اساسی صورت نگرفته است تا بگوییم اشکال در ماده بحث است. امّا این که اگر به صورت جدّی به موضوع اسلامی شدن علوم انسانی پرداخته شود، نیز به نتیجه نمیرسد این نوعی غیب گویی است که از شأن ما نیست، مگر رنگ حدس به خود بگیرد.
۲- این که میفرمایند: «وقتی مسأله سیاسی با علمی خلط شود، هر چه بکوشند به نتیجه نمیرسد»، در این مورد میتوان چنین گفت: این داوری نیز از نظر موضوع، منتفی است، مطلب سیاسی نیست بلکه مکتبی و علمی است. مدافعان اسلامی شدن علوم انسانی میخواهند به این آیه شریفه: (وَقَالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَالإِیمَانَ)تجسم بخشند و این ایده سیاسی نبوده بلکه نوعی عمل به وظیفه است.
۳- این که میفرمایند: «علم ماهیتی متفاوت با دین دارد و به این جهت نمیتوان آن را به صفت دینی توصیف کرد»، در این باره باید گفت: این گزاره کلی نیست زیرا علوم بر دو قسم است:
الف. علوم تکوینی و بیرون از اندیشه انسانی که قوانین آن به دست آفریدگار تنظیم شده است و تابع اندیشه و نظر کسی نیست. مسلماً این نوع علوم به دینی توصیف نمیشوند، البته به الحاد نیز توصیف نمیشود و از هر دو قید آزاد است.
فیزیک، اسلامی و غیر اسلامی ندارد. کیهان شناسی باید از طریق خاص شناخته شود. در این مورد شناخت مسلمان و غیر مسلمان یکسان است. این قانون که سه زاویه مثلث، مساوی با دو قائمه است، تبعیض پذیر نیست. قانون جاذبه نیوتن (که میگوید: نیروی جاذبه بین دو جسم ارتباط مستقیم با جرم آن دو دارد، یعنی هر چه جرم آنها بیشتر باشد نیروی جاذبه بین آن دو بیشتر است این قانون هم چنین میگوید که نیروی جاذبه میان دو جسم ارتباط وارون با فاصله دو جسم به توان دو دارد)، قانون عمومی است و همه باید به نحوی که علم گفته بپذیرند مگر آن که خلاف آن ظاهر شود. بنابراین درباره این علوم بحث اسلامی و غیر اسلامی خارج از موضوع بحث است.
ضمناً توجه شود این که میگوییم رنگ و بوی دینی ندارد، مقصود شناخت قوانین حاکم بر درون طبیعت است نه وابستگی طبیعت به مقام دیگر که خارج از بحث است. مسلماً در این جا طرز تفکر الهی با مادی متفاوت است.
ب. علوم اعتباری که میتوان آن را از دو منظر مطالعه کرد؛ گاهی از نظر الهی و گاهی از منظر مادی گرایی. این بخش از دانشها میتواند رنگ دینی داشته باشد زیرا موضوع این علوم انسان است و دیدگاه الهی و مادی درباره آن کاملاً متفاوت است.
توضیح این که موضوع علوم انسانی خود انسان است و انسان از دو منظر محکوم به یک رشته قوانین و احکام است. از آنجا که توصیف انسان از دو منظر کاملاً متفاوت است، طبعاً اندیشههای الهی درباره او با دگراندیشان نیز متفاوت خواهد بود. انسان از نظر الهی وابسته به عالم بالا است و موجود گسسته از عالم دیگر نیست و از نظر غایت و غرض نیز برای هدفی آفریده شده است.
ولی موضوع در تفکر مادی به گونهای دیگر است. او انسان را بریده از عالم بالا میداند و عملاً او را مخلوق قوانین طبیعی لحاظ میکند(هر چند ممکن است برخی اعتقاداً به گونهای دیگر باشند) و هیچ نوع غرضی و غایتی برای آفرینش قائل نیستند. ما فعلاً کار با صحت و سقم یکی از دو منظر نداریم ولی مسلماً علوم انسانی که بر پایه نظر اول تنظیم میگردد، قطعاً باید با آن اندیشههایی که طبق منظر دوم تألیف میشود، تفاوت پیداکند.
به عبارتی دیگر ما نمیخواهیم علمی را دینی کنیم، علم، علم است ولی اگر موضوع از منظر الهی مورد بررسی قرار گرفت، طبعاً آثار و عوارض آن رنگ دینی به خود میگیرد و لذا مدیریت، اقتصاد و علوم اجتماعی که مبنی بر این چنین انسانی است بالطبع دینی خواهد شد. در حالی که در مکتب دیگر همین موضوعات حالتی دیگر پیدا میکند.
برای روشن شدن موضوع یادآور میشویم پایهگذاران علوم انسانی در غرب غالباً انسانهای مادی گرا بودند و بر همین اساس، علوم را پایهگذاری کردهاند و اینک چند گواه روشن: اگوست کنت(۱۷۹۸ـ۱۸۵۷) فیلسوف و جامعه شناس فرانسوی که معمولاً او را بنیانگذار جامعهشناسی میدانند، تحت تأثیر یکبعدی ابزار شناخت قرار گرفته و جز به تجربه به ابزار دیگری معتقد نیست و لذا میگوید: شناخت جهان تنها به روش علمی (البته از نظر او مشاهده و آزمایش) امکان پذیر است و از این جهت هر نوع موجودی که دور از این روش باشد شناخت آن امکان پذیر نیست.
در واقع او میخواهد بگوید ادیان الهی و آنچه در این ادیان است جنبه علمی ندارند و قابل شناخت نیستند. در نتیجه از دایره شناخت بشر خارج هستند. در حالی که اگوست کنت از یک اصل فلسفی غفلت کرده که تجربه حق اثبات دارد و حق نفی ندارد، ندیدن روح زیر چاقوی جراح دلیل بر نبودن آن نیست. هر نوع علوم انسانی که از این منظر تدوین شود مسلماً آثار خاصی دارد که در جامعه دینی قابل پذیرش نخواهد بود. او کسی است که دوران تفکر انسان را به سه دوره تقسیم میکنند: ۱- ربانی، ۲- فلسفی، ۳- تجربی.
او همچنین یادآور میشود که زمان دو دوران اوّلی (ربانی و فلسفی) سپری شده و فقط باید به تجربه تأکید نمود. مسلماً با این طرز تفکر مدیریت و اقتصاد و علوم اجتماعی و حتی اخلاق با آنچه جامعه دینی اعتقاد دارد مختلف است.
بنابراین عزیزانی که همّ دینی دارند و خود را در مقابل، خدای متعال مسئول میدانند، علاقمندند که این علوم را با ملاکهای خود آن علم نه از منظر تنگ تجربه، بازسازی کنند تا در دانشگاهها ملاک عمل قرار گیرد.
امّا همه ما میدانیم که هیچ جامعهای از اقتصاد و یا علم اقتصاد بی نیاز نیست. امّا دیدگاه اسلام در مورد اقتصاد با دیدگاه غربیان تفاوت فاحشی دارد. در آیین اسلام اقتصاد وسیله است نه هدف و به اصطلاح «ما ینظر به» است و نه «ماینظرفیه». لذا گردآوری ثروت در اقتصاد اسلامی باید از طریق مشروع باشد. درآمدهایی که از طریق ربا، احتکار، و خدای ناکرده از طریق اعمال نامشروع به دست میآیند فاقد ارزش هستند. در حالی که در اقتصاد غربی محدودیت بسیار کم و فقط اموال مسروقه و حداکثر درآمد از طریق مواد مخدر ممنوع است.
اکنون سؤال میشود که در دانشگاههای ما کدام اقتصاد باید تدریس شود؟ پاسخ روشن است که روش دوم با اصول ما سازگار نیست. مقصود مدافعان علوم انسانی اسلامی چنین پالایشی است نه ایجاد علم جدید. علم عوض نمیشود، امّا دگرگونی در آن امکان پذیر است. امروز رباخواری در غرب یک درآمد رسمی است و بانکهای بزرگ از این راه درآمدهای هنگفتی به جیب میزنند و عملاً منطق جاهلیت را زمزمه میکنند: (إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبَا)، در حالی که در اقتصاد اسلامی (وَأَحَلَّ اللهُ الْبَیْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا)است.
مسلماً علم اقتصاد در کشورهای سوسیالیستی با آنچه در کشورهای سرمایه داری است تفاوت روشن دارد. هر کشوری طبق اصول خود این علم را تعدیل میکند. اگر کشور اسلامی دست به این کار زد نباید گفت این علم غربی است و باید به همان متد تدریس شود.
از این بیان همچنین روشن میشود که مدیریتها در هر کشوری تابع قانون و اصول اساسی خودش میباشد. اسلام که در مسائل مدیریت بهترین اصول را داراست نمیتوان آنها را نادیده گرفت و مدیریت غربی را بدون پالایش در محافل دانشگاهی عیناً تدریس نمود.
همچنین هیچ ملتی نمیتواند بدون اصول اخلاقی زندگی کند و همه ما نیک میدانیم که بین اخلاق در حوزه اسلام با اخلاق در برخی از مکاتب غربی تفاوت آشکار است.
به طور قطع در اخلاق اسلامی قیود و حدودی هست که عقل عملی آن را ایجاب میکند. امّا در غرب، برخی از متفکران معاشرتهای دو جنس مخالف را کاملاً مشروع لحاظ میکنند به شرطی که به تجاوز جنسی نرسد و فرزند نامشروع به بار نیاورند، حال این مرزبندی، امکان پذیر است یا نه فعلاً در این باره سخن نمیگوییم در حالی که در اسلام مسأله به گونهای دیگر است، آیات سوره مبارکه نور، حدود معاشرت را روشن کرده است و آیا دانشمندان اسلامی نباید بر اساس معیارهای اخلاقی اسلامی نظریه پردازی کنند؟
بالأخره باید یکی از این سه ضلع را انتخاب کرد: ۱- دانشگاههای ما قید تدریس این علوم انسانی با مبانی مادی گری را بزنند و اصولاً از چرخه تدریس حذف شوند. ۲- دانشگاههای ما این علوم را به نحو غربی بدون نظریه پردازی اسلامی و نقد و انتقادی بر آن تدریس کنند. ۳- دانشگاههای ما این علوم را همراه با نظریه پردازیهای اسلامی تدریس کنند و به اصطلاح به تحریر این علوم بپردازند و در حقیقت کاری کنند که خواجه که به نام تحریر اقلیدس انجام داد، (البته نام واقعی کتاب «تحریر اصول المهندسه والحساب» است هر چند به نام تحریر اقلیدس بوده است).
جان کلام آن که معنای علوم انسانی اسلامی آن است که:
۱- موضوع این علوم انسانی که انسان است، بر خلاف نظریات دانشمندان غربی بریده از مبداء و غایت الهی نباشد.
۲- با روش صرفاً تجربی، به انکار و بحث و بررسی در حوزه الهیات و مابعدالطبیعه نپردازیم که از توان روش تجربی خارج است.
۳- اهداف و غایت انسان را کمال و فضایل الهی و اخلاقی و حیات جاودانه بدانیم نه صرفاً لذت طلبی و سودطلبی در این دنیای مادی.طبعاً وقتی دیدگاه ما نسبت به آفرینش انسان و غایت و هدف از خلقت او عوض شود، نظریات این حوزه نیز دگرگون خواهد شد و این است معنای علوم انسانی اسلامی.
۴- کلمه زیبایی که آقای دکتر داوری فرمودند بسیار ارزشمند است (هیچ علمی را با ملاک بیرون از آن نمیتوان سنجید) این یک مسألهای است که در حوزه علمیه هم مطرح است.
مرحوم آیتالله بروجردی(رحمه الله)(۱۲۹۲ـ ۱۳۸۰هـ.ق) در درس اصول میفرمودند: اصول ما تکامل پیدا نکرده بلکه تورم به آن راه یافته است. مرحوم طباطبایی(۱۳۲۱ـ ۱۴۰۲هـ.ق) که قهرمان تفکیک علوم تکوینی از اعتباری بود میفرمود از زمانی که قوانین فلسفی که بر تکوین تکیه میکند به علوم اعتباری مانند اصول راه یافت علم را از مجرای خود بیرون برد.
بنابراین جمعی از اساتید دانشگاه که به نام شورای تحول علوم انسانی دور هم گرد آمدهاند، نمیخواهند علوم انسانی را با ملاک بیرون از آن بسنجند بلکه با ملاکهای خود آن علم اما در یک چارچوب معین و آن این که انسان مخلوق خداست و حیات جاودانه دارد و اعمالش تحت حساب و کتاب است و زندگی او در روز رستاخیز مورد بازخواست میشود، علوم انسانی را مورد تدوین قرار دهند.
۵- این که در پایان میفرمایند: «خوب است که اگر میتوانیم به جای بحث در علوم اجتماعی و انسانی درباره شرایط امکان تجربه عهد دینی و بنای یک جامعه اسلامی بیندیشیم» کلام ارزشمند است ولی مانع نیست که اندیشمندان به صورت تقسیم کار درباره هر دو موضوع تلاش کنند و کشورهای اسلامی را از وابستگی به افکار غربیان رهایی بخشند.
در اینجا باید رفع توهم شود، هدف علوم انسانی اسلامی این نیست که فرآوردههای علمی غربیان را نادیده بگیریم یا به دور کشور دیواری بکشیم و از ورود این افکار جلوگیری کنیم، این یک توهمی است که برخی دارند که بر خلاف گفتار پیامبر گرامی اسلامی(ص) است که میفرمایند: «اطْلُبُوا العِلْمَ وَلَو بِالصِّینِ»، بلکه مقصود آن است که با همان مبانی خاص آن علم و با توجه به اصول مسلم و صحیح در علم مدیریت و اقتصاد و علوم اجتماعی نظریه پردازی کنیم. چه بسا ممکن است در پارهای از مسائل وحدت نظر داشته باشیم در برخی دیگر از هم جدا باشیم.
۳- دیدگاه حجتالاسلام رسول جعفریان
چرا بحث از اسلامی شدن علوم انسانی بالا گرفته است؟ چرا این روزها بحث از اسلامی کردن علوم بیش از گذشته مطرح شده است؟ در واقع چه نیازی یا احساسی سبب شده است تا این بحث این قدر داغ مطرح شود و مساله روز شود؟
داستان اسلامی کردن علوم یا اسلامی نشدن آن، در میان خواستههای دو گروه سیاسی مهم جامعه، وارد شده، یک گروه سیاسی با آن موافق و گروه یا جناح دیگر با آن مخالف است. بنابراین باید پرسید این مسأله تا چه اندازه سیاسی است؟
البته سیاسی بودن در اینجا، به معنای سیاست روز نیست که آن هم تأثیر جدی دارد، بلکه به معنای درگیر شدن فکری دو حزب مهم سیاسی کشور به این بحث است که فعلا در عرصه جامعه ایران فعالند. اکنون که آشکار است که این بحث با مبانی و اهداف دو گروه سیاسی پیوند خورده، باید پرسید: آیا این ارتباط بنیادی و به دلیل نیازهای فکری جامعه است یا صرفا از سر مصلحت خواهی و جذب هوادار است؟
به نظر میرسد یک گروه که دایماً میکوشد خود را متدینتر نشان دهد، در اینجا هم تلاش میکند تا دین را با علوم انسانی و اجتماعی که کارآمدی آن در دنیای فعلی در عرصه اداره جامعه مورد قبول قرار گرفته و راهی جز رفتن به آن سمت نیست، پیوند بزند و بتواند مدعی باشد که با ابزار دین، به علاوه ی علوم انسانی اسلامی شده، میتواند فعالیت کند و جامعه را از مشکلات برهاند.
گروه دوم، با اتکاء به طبقاتی از جامعه که دین را با قرائت گروه اول قبول ندارند و به خصوص با تجربه چهل سال گذشته، قدری از حل و فصل مشکلات توسط دینداران سیاستمدار ناامید شده اند،
میکوشند بانوعی نگاه استقلال خواهانه نسبت به فرهنگ و علوم انسانی، از محصولات علمی جدید آن که دیگر خیلی هم بر رفتن به راه آنچه به اسم دین مطرح شده، باور ندارد، برای حل مشکلات استفاده کنند.
در این میان، دانشگاه که محل تولید علوم انسانی و اجتماعی است، و حس میکند که دست کم بخش مهمی از این محصول علمی و غیر مرتبط با دین بوده و بسیاری جنبه مهارتی و کاربردی دارد، اساسا بخشهای مهمی از آن، مثل علوم پایه و غیره، ارتباطی با دین ندارند، بیشتر به سمت این نگرش تمایل دارد.
در حالی که مراکز آموزش دینی، باز هم در تلاش هستند مسیر را به همان سمت یعنی تولید علوم انسانی اسلامی هدایت کنند. طبعا آنها هم به دینی که هر نوع علمی را دست کم در حوزه علوم انسانی تولید میکنند، باور دارند و هم نگران این هستند که در این میانه چیزی تولید شود که معارض دین باشد.
به طور معمول، مخالفان اسلامی کردن علوم انسانی، میگویند علوم انسانی و اجتماعی، علم است و علم هم وصف دینی نمیپذیرد. این نظر به عنوان یک اصل از طرف آنها، هم در علوم طبیعی و ریاضی و هم در علوم انسانی بکارمی رود. در حالی که مخالفان معتدل، در حوزه علوم انسانی قطعا تعبیر دینی را بکار میبرند، و افراطیهای آنها در حوزه پزشکی و علوم طبیعی به صورت کلی هم سعی میکنند عنوان دینی را ضمیمه آن علوم کنند. بالا گرفتن کار طب اسلامی در ده سال گذشته که سیاست دولت آن شخص هم دنباله آن و در ادامه همین اسلامی کردن علوم بود، از نوع همان نگاه اسلامی کردن علم است که آن هم این روزها غلبه یافته است.
در لابلای این حرفها، یک نکته مهم در اینکه چرا این بحثها حساس شده، عطف توجه به کارآمدی نظامی است که به نام دین در چهل سال حاکم بوده است. یادمان باشد که تلاش شده بود تا در حکومت اسلامی، یک نظام فکری جامع که حوزه علوم را هم در بر میگیرد، بر اساس دین ایجاد شود. دست کم گروهی این مطلب را مرتب میگفتند و در تلاش بودند، اما تاکنون چیز دندانگیری بدست نیامده است.
یکی از پایگاههای فکری جریان تولید علوم انسانی اسلامی جریانی بود که با توجه و استناد به نگاههایهایدگری در نقد غرب، و انعکاس آن مباحث در ایران ـ بیشتر از دوره فردید به این سوی ـ که علم غربی را معطوف به تفکر فلسفی آن میکرد، سعی میکرد، در این طرف، بگویند که اینجا هم میشود علمی متناسب با دین ساخت. این جریان پیش از انقلاب هم دنبال تولید نوعی علوم انسانی بومی در سایه فلسفه اسلامی بود و میراث آنها به دوره پس از انقلاب رسید.
در مقابل بسیاری از کسانی که علوم انسانی را غربی میدانستند، و هنوز هم میدانند، کاری به این نداشتند که اینجا میشود علم اسلامی ـ انسانی درست کرد، اما عملاً مطالب گفته شده توسط آنها و نیز جریانی مانند جریان نصر و انجمن حکمت، از سوی یک جناح مصادره و بکار گرفته شد. حالا هرچه بود، اکنون که مع الاسف ناتوانی ظاهری این جریان در تولید علوم انسانی اسلامی، آن هم به صورت دستوری، به این نقطه رسیده و به باور شماری، ناتوان در حل مشکلات جامعهای شده، آن گونه که بدنه جوان و فکری آن کمتر به سراغ آن نوع نگاهها میرود، دامنه بحث به اصل مسأله اسلامی شدن علوم انسانی و امکان و عدم امکان آن کشیده شده است.
به عبارت دیگر، یک مشکل اجتماعی و سیاسی، ما را مجبور کرده تا در مبانی خود تجدید نظر کنیم و برخی این تجدید نظر را انجام داده و سوء فهمهایی که از مطالب گفته شده توسط آنها بوده را به صراحت بیان کردهاند.
با این حال باید گفت داستان حل ناشده باقی مانده و یکی از عوامل اصلی آن که از قبل هم بوده، سیاسی بودن بحث یا دستوری بودن این رویه بوده که در حال حاضر نیز ادامه دارد.
مهم این است که در این فضا، ضمن این که بحثهای سودمندی میشود، اما باز هم سیاست، گره در کار فکر میاندازد. عوض آن که عالمان بنشینند و دراینباره بیندیشند، به هدف تولید جبری علوم انسانی اسلامی، بودجههای رسمی و حمایتهای سیاسی صورت میگیرد. کار علم را خود علم باید حل کند. این چیزی است که در میان ما نیست و شاید شرایط، چنین وضعی را بر ما تحمیل کرده است.
به نظر میرسد هنوز جنبههای بحث، نیاز به تأمل بیشتر دارد و لازم است تا در این زمینه، تنقیح مناط بیشتری صورت گرفته، جنبههای بحث کاملاً از یک دیگر تفکیک شود.