شکسته شدن هژمونی مرجعیت در شرایط فقدان یک آلترناتیو نسبتا مقبول که بتواند بیت شیعی را دور خودش جمع کند، به طور طبیعی آینده جامعه شیعی و جایگاه فعلی آن در ساختار قدرت را تهدید میکند. در نتیجه حتی اگر کنشگری ساختهای غیراجتهادی همچون صدریها مخلصانه و صادقانه هم باشد از آنجا که خودشان امتداد اجتهادی ندارند و آلترناتیو اجتهادی هم به جای ساخت اجتهادی موجود در نجف وجود ندارد طبیعتا این رویه، خلأئی ایجاد خواهد کرد که به احتمال زیاد با رویکردهای لیبرال یا رویکردهای دینیِ غیراجتهادی پر خواهد شد. در نتیجه چنین فرایندی، بیت شیعی در ذیل تحزب و واگرایی شدید میان نخبگان سیاسی، دچار یک پسرفت و عقب رفت مجدد در تحولات سیاسی و اجتماعی عراق خواهد شد.
اختصاصی شبکه اجتهاد: در ایام تحولات و حوادث اخیر کشورعراق در نیمههای آبانماه نشست کارشناسی با عنوان «جریان صدر، مرجعیت و آینده نهاد دین در ذیل تحولات جاری عراق» با حضور کارشناسان، فعالین و علاقمندان این حوزه برگزار شد. در این نشست که از سوی اندیشکده مرصاد با همکاری مرکز راهبردی ورثه الانبیاء برگزار شد؛ دکترهادی معصومی زارع، کارشناس مسائل خاورمیانه و پژوهشگر گروه مطالعات راهبردی مجمع جهانی اهلبیت(ع) بحثی تحت همین عنوان ارائه کرد. آنچه پیشروی شماست مشروح سخنان این دانش آموختهی حوزه علمیه مشهد و قم و مدیر میز عراق و شامات اندیشکده مرصاد است.
۱- مقدمه: دو ویژگی تاریخمند بیت شیعی و نهاد دین در بیت شیعی عراق
یکی از مسائل بسیار مهمی که در ذیل تحولات اخیر عراق قابل بحث و بررسی است و اهمیت زیادی هم دارد بحث تاثیر نهاد دین بر این تحولات و تاثیر این تحولات بر آینده نهاد دین است. یعنی به نحوی دیالکتیکی، دین و نهاد دین چه تاثیری بر این تحولات میگذارد و تحولات اخیری که در عراق در حال رخ دادن هستند چه تحولی بر آینده و کارکرد و ماهیت نهاد دین در عراق خواهد گذاشت. به طور طبیعی وقتی از نهاد دین و نهاد مرجعیت در عراق صحبت میکنیم و از نهاد دین که در راس آن نهاد مرجعیت قرار دارد صحبت میکنیم، نمیتوانیم در خلا این مسائل را دنبال کنیم. به طور طبیعی نهاد دین در عراق گسسته از یک سنت دینی چند صد ساله نیست. اینطور نیست که تصور کنیم آن چیزی که در حوزه نجف داریم یا آن چیزی که به نام نهاد دین در عراق میشناسیم گسسته از صدها سال تجربه سیاسی و اجتماعی نهاد دین در عراق است.
از همین رو اگر بخواهیم عملکرد حوزه نجف را در دوره چند دهه اخیر و به طور خاص در دوره پس از اشغال عراق توسط امریکاییها خوب بفهمیم، ناچار هستیم به شرایط سیاسی و اجتماعی شکل گیری حوزه علمیه عراق و نهاد دین در قالب حوزههای بغداد، نجف، حله و کربلا و نیز مختصات جامعه دینی و ایمانی طائفه شیعی را مورد توجه قرار دهیم.
اگر بخواهیم خوب به تاریخ عراق نگاه کنیم شیعیان (در معنای مذهبی و اثنی عشری) همواره در طول تاریخ حیات خود (به جز دورههای معدودی) در این پهنه جغرافیایی، یا اقلیت کَمّی یا اقلیت کیفی بوده اند. اگر سنت حوزه نجف را دنبال کنید؛ قرن ۵ هجری تا اواخر قرن ۱۱ هجری را مرور کنید میبینید یک سنت کاملا علمی را دنبال میکند، چون شیعیان هم یک اقلیت محض در این جامعه هستند، حداقل از حیث کیفی، یعنی ساختارها ساختار سنی هست.
وقتی شیخ طوسی به نجف مهاجرت میکند، شروع میکند به توسعه علوم دینی همچون فقه، حدیث و رجال و… مجددا به دلایلی حوزه نجف دچار رکود میشود و با زعامت علامه حلی حوزه حله تاسیس میشود که ایشان هم مجددا مشغول به توسعه گفتمان فقهی و اصولی تشیع میشود. در دوره پس از آن حوزه کربلا با ظهور وحید بهبهانی با منازعه ای که با اخباریها دارد، قدرت میگیرد و نجف از دوره قرن ۶ به این طرف که دچار رکود بوده رکودش ادامه پیدا میکند. حوزه کربلا به دلایل مختلفی از جمله کشمکشهای صفویه و عثمانی و بیماری وبا در نجف دارای قدرت زیادی در بین محافل دیگر در عراق آن روز شده بود.
این سیر تا اواخر قرن ۱۲ ادامه پیدا میکند تا این که مجددا حوزه نجف به آن قدرت قبلی خودش باز میگردد و وضعیت امروز نجف امتداد همان وضعیت ساختاری و حوزوی است که در نجف آن روز به وجود آمده بود.
ما اگر در تمام این ادوار بخواهیم به جامعه شیعی عراق نگاه کنیم، میبینیم که یک اقلیت مذهبی است. در واقع مذهب محکوم است و هیچ گاه شیعیان در عراق رکن قدرت سیاسی نبوده اند. به جز استثنائاتی که آنها هم منجر به خروج شیعیان از انزوای سیاسی اجتماعی به معنایی که ما در دوره صفویه در ایران داریم نمیشود.
عراق اساسا به طور عام حوزه نفوذ خلافت عثمانی است که هزاران یا دهها هزار یا صدها هزار شیعه را در فلسطین و لبنان و سوریه و شامات امروزی قتل عام کرده است. این اقلیت ماندگی در شکل دهی به فضای نجف و نهاد دین در عراق بسیار موثر بوده است. ما اگر این اقلیت بودگی تحمیلی را در یک سنت حدودا نهصد ساله به تفهم ننشینیم، به خوبی متوجه ماهیت مواضع حوزه نجف در شرایط امروز و علل و چرایی و اسباب آن نخواهیم شد! باید خوب بفهمیم این نهصد سال بر جامعه شیعی چه گذشته تا درک کنیم که مرجعیت امروز در نجف در چه شرایطی قرار دارد و تضادهایی که در دورن حوزه نجف وجود دارد از کجا ناشی میشود.
مساله دومی که باید به آن توجه داشت همانا مساله مهاجرت گسترده علمای ایرانی به حوزه نجف و کربلاست. با سقوط صفویه و هجرت علمای ایرانی از حوزه اصفهان به نجف و کربلا شاهد شکل گیری مفهوم علمای ایرانی و علمای فارس نژاد در حوزه عراق هستیم. شاید در تمام تاریخ عراق این مسئله کم نظیر باشد. تا جایی که برخی گزارشها از اکثریت بودگی خاندان ایرانی (اعم از عالم تبار یا تاجر تبار) در برهههایی در کربلا یا نجف یا کاظمین حکایت دارد.
این دو ویژگی با شدت و حدت کمتر یا بیشتری خلال تمامی ادوار تا سقوط رژیم صدام حسین ادامه دارد. با این تفاوت که از دوره بعث به این سو، مجددا سایه سرکوب و خفقان بر سر حوزه نجف و به طور خاص جامعه ایرانی تبارهای آن بازمی گردد و طیف عمده خاندان ایرانی تبار از عراق اخراج میشوند.
در هر صورت اگر در دورۀ قبل از به طور خاص صدام، جامعه شیعی نسبت خودش را با مرجعیت یک نسبت کاملا ولاء و فرمان برداری تعریف میکند، در دورۀ جدید (همزمان با دوره مشروطه بدین سو) با توجه به دو مولفه ورود اندیشههای مدرن و اندیشههای لیبرالیستی و کمونیستی ونیز اتخاذ سیاستهای سرکوب گرایانه نظامهای ضد شیعی در عراق مدرن، در میان نخبگان و تودههای شیعی یک حالت روحی و روانی خاص و یک توقع جدید شکل گرفته است و آن این است که از نهاد دین و مرجعیت توقع ایفای نقش حمایت گری را دارند. آنها میگویند در برابر این حجم از سرکوب و کشتار چند صد هزار نفری و منزوی شدگی اکثریت جامعه چرا مرجعیت آن نقش حمایتگرایانه خودش را در قبال مردم ایفا نمیکند؟ چرا مرجعیت سکوت میکند؟
اینجا کاری به درست یا غلط بودن این درخواست و صواب یا غیرصواب بودن این توقع نداریم. اما برای اولین بار به جای اینکه این تودهها یک فرمانبردار مطلق باشند آن رویکرد انتقادی در درون شیعه در حال غلیان و بیان و اظهار است. ممکن بود تا سی سال قبل اگر اتفاقی بود بیان نمیشد، اما در دورۀ جدید نخبگان شیعی و بسیاری از تودهها از مرجعیت مطالبه میکنند که چرا شما در مقابل این حجم از سرکوب به آن وظیفۀ ذاتی خودتان عمل نمیکنید و کنج انزوا برگزیده اید! به طور معین این فضای روانی و ادراکی در دوره بعث و جنایاتهای آن علیه شیعیان و به طور خاص از دوره انتفاضه شعبانیه بدین سو، به شدت تشدید میشود.
۲- ظهور جریان تجدید نظر طلب در درون نهاد دین در بیت شیعی
در چنین شرایط و فضایی است که زمینهها برای خلق و ایجاد یک جریان تجدید نظر طلب در درون نهاد دین در بیت شیعی به وجود میآید. در همین دوره (از ۱۹۹۲ بدین سو) شاهد صعود چهره ای به نام سید محمد صدر یا صدر ثانی هستید، ایشان وارد میشود و خیلی آزادانه شروع میکند به فعالیت در حوزۀ علمیۀ نجف.
اگر بخواهیم صدر ثانی را خوب بفهمیم، باید به رویکرد و یا دو عملکرد تمایز بخش ایشان توجه کنیم که در واقع مکتب و دستگاه فعلی و عملکرد وی را تا اندازه زیادی از دستگاه سنتی مرجعیت در نجف متمایز میکند:
اولا تأکید بر حوزۀ ناطقه. صدر ثانی تاکید دارد که اساسا حوزه ای حوزه است و مرجعیتی مرجع است که ناطق باشد و صامت نباشد، خاموش نباشد، نسبت به بلایا و مسائل و اتفاقاتی که بر سر جامعۀ شیعی میآید سکوت نکند. مرجعی مرجع است که برای حل مشکلات و چالشهای حیات سیاسی و اجتماعی جامعه شیعی در تکاپو و در میدان باشد. مرجعی که در کنج انزوا در حال گذران شرایط است نمیتواند مرجع مفید و موثری باشد. تأکید بر ناطقه بودن در واقع پاسخی بود به همان خلأی که به طور خاص در دورۀ بعد از انتفاضۀ شعبانیه در بیت شیعی به وجود آمد؛ پاسخ به آن سرخوردگی بخشی از توده و طیف نخبۀ شیعی است که تلقی میکند که عملکرد مرجعیت در نجف نمیتواند حلال مشکلات بیت شیعی باشد و مرجعیت نمیتواند پناه امنی برای این اکثریت محکوم باشد.
رویکرد دوم تمایزبخش صدر ثانی تأکید بر خط مرجعیت عربی به جای مرجعیت فارسی است. اگر به گذشته بازگردیم تقریبا برای حداقل دویست سال امورات حوزۀ نجف و کربلا و سامرا به طور عمده در اختیار خاندانهای ایرانی است. صدر ثانی با کلید واژه مرجعیت عربی وارد بدنه جامعۀ شیعی میشود، اما برعکس آن رویکرد نخست که به گسترش محبوبیت صدر ثانی در میان تودهها منجر میشود، رویکرد عرب گرایی وی چندان با اقبال مواجه نمیشود. دلیلش هم آن است که در ادراک و ذهنیت انسان شیعی برای چند دهه، عروبیت به معنای پوششی از سوی اقلیت حاکم سنی مذهب برای سرکوب اکثریت محکوم شیعی مورد استفاده بوده است. به ویژه با گفتمان سازی افراطی که از سوی کسانی همچون ساطع الحصری و خیرالدین حسیب در خلق تضاد میان شیعه گری و عربیت دنبال میشد و در نتیجه آن شیعیان عراق با صفت «شعوبی» به عنوان ایرانیهای غیرعراقی معرفی میشدند.
با توجه به این تفسیر اگرچه مرجعیت دینی صدر ثانی در حوزۀ نجف چندان نگرفت اما مرجعیت سیاسی و اجتماعی اش در بین بسیاری از شیعیان گرفت و خیلی هم خوب گرفت. این که میگویم عروبیتش نگرفت نه اینکه در بین هوادارانش بی تأثیر بود، خب به هر حال همین امروز هم وقتی نگاه میکنیم در بین جامعه شیعی عراق جریان صدری که ما امروز میشناسیم حتی آن لایههایی که امروز به ایران نزدیک شده است قوی ترین رگههای عروبیت در بیت شیعی در داخل این جریان است، با این حال در بین اکثریت شیعی این مسئله عروبیت نگرفت اما آن پارامتر زعامت سیاسی تا اندازه زیادی میگیرد و این درست همان چیزی است که نظام بعث از آن میترسد و در نهایت اقدام به ترور صدر ثانی میکند.
۳- سقوط اقلیت حاکم و مشارکت اکثریت محکوم در ساختار سیاسی پسابعث
در هر صورت سال ۲۰۰۳ با سقوط عراق شیعیان برای نخستین بار در طول تاریخ به عنوان رکن محوری قدرت، وارد ساختار سیاسی میشوند و به طور طبیعی بخش غالب نخبگان و بدنه شیعی و طیف گسترده ای از مردم، از مرجعیت و نهاد دین توقع دارد که به صورت فعالانه تر و عملیاتی تر وارد حوزههای سیاسی شده و نقش آفرینی مستقیم داشته باشد.
واقعیت آن است که اگر شما در سال ۲۰۰۳-۲۰۰۴ وارد عراق میشدید اکثریت مردم شیعه خواهان مداخله و نقش آفرینی مستقیم مرجعیت در امور سیاسی بودند. از مرجعیت و نهاد دین میخواهند که در امورات سیاسی نقش فعالانه تری ایفا کنند. با این حال علیرغم خواسته ایشان، مرجعیت مجددا یک سری معذروریتها برای خودش میبیند و از مداخله مستقیم در امورات سیاسی اجتناب میکند. آن معذوریتها چیست؟
۱- ساختار سیاسی تحت اشغال و تحت مهندسی اشغالگران
۲- تحزب و عدم انسجام جامعه شیعی عراق
۳- فقدان ساختارهای نظری و سیاسی و عملیاتی مناسب برای کنش گری اجتماعی-سیاسی نهاد دین در عراق جدید
۴- رویکرد خاص مرجعیت نجف و مکتب نجف: که بیشتر از هر چیز ناشی از آثار مقهوریت شیعیان و نهاد دین در نجف بوده و آن تجربه شکستهای چند دهه قبل هست. (در نتیجه احتیاط در حوزه فعالیت سیاسی)
اینها معذوریتهای اساسی چهارگانه مرجعیت اعلی از مداخله مستقیم در مسائل سیاسی و فعالیت و نقش آفرینی مستقیم در فعالیتهای سیاسی است. این در شرایطی است که به واسطه زوال نظام سرکوبگر بعث و خلق فضایی آزاد، سطح توقع مردم از نهاد دین به طور کم سابقه ای بالا رفته است. اگر میگویید در دهه نود من نمیتوانم مشارکت مستقیم در فعالیت سیاسی نداشته باشم. امروز چرا؟ امروز که آزادی وجود دارد. امروز که میتوانیم فعالیت سیاسی داشته باشیم. امروز که حزب بعث رفته و مرجعیت میتواند در قله فعالیت سیاسی حضور داشته باشد. این توقع حداکثری در کنار آن معذوریتها مجددا مناسبات طیفی از متدینین و جامعه دینی ایمانی شیعه با نهاد دین را به بن بست میرساند یا لاقال با چالش جدی مواجه میسازد.
در این شرایط، بیت شیعی عراق با چهار چالش اساسی و حیاتی مواجه است که تا اندازه زیادی برای رسیدن به یک نتیجه موثر، چشم به دیدگاههای مرجعیت دارد:
۱- نحوه تعامل با اشغالگران خارجی
۲- تعیین ماهیت ساختار نظام سیاسی پیش رو (حکومت اسلامی باشد یا غیر اسلامی، شیعی باشد یا غیر شیعی و…)
۳- تصاعد طایفه گرایی و رشد فعالیتهای خشونت بار جهاد گرایان سلفی (به مثابه تهدیدی مستقیم برای مقدسات شیعی و جامعه شیعی)
۴- تنظیم روابط عراق با کشورهای اسلامی و عربی هم جوار
میبینید مرجعیت در این دوره هم مثل دوره قبل آن حضور مستقیم و فعالانه ای که طیفی از شیعیان انتظار دارند را ندارد! کماکان یک نقش آفرینی حداقلی را دارد. طبیعتا به دلیل آزادیهایی که فراهم شده است، بیانیهها و ارتباطات و دیدارهایی وجود دارد اما نقش آفرینی که طیفی از شیعیان عراق توقع دارند، شکل نمیگیرد. اما اگر منصفانه نگاه کنیم، مرجعیت اینجا آن نقاط عطف را لحاظ میکند و بی توجه از کنار آنها عبور نمیکند. برای نمونه مسئله رد اشغال گری و عدم دیدار با اشغال گران، مسئله تاکید بر شرکت در انتخابات و مسئله تاکید بر تدوین قانون اساسی و انتقال حکومت از امریکاییها به عراقیها به مثابه چند حرکت سنگین مرجعیت اعلی است که به نوبه خود نقش مهمی در تعیین مختصات سیاست ورزی در عراق جدید دارد. میشود گفت فعالیت سیاسی آشکار و مستقیم مرجعیت در همین چند حرکت خاص است که البته بسیار حائز اهمیت است. اهمیت اینها را نمیشود دست کم گرفت. جاهایی هست که مرجعیت با زیرکی در مسائل حساسی که احساس کرده اگر حضور نداشته باشد کیان جامعه شیعی به خطر میافتد حضور پیدا کرده است. اما این چیزی نبود که طیفی از جامعه شیعی را اقناع کند.
به موازات نهاد مرجعیت، ساخت دومی از جریانها و نهادهای دینی که در دوره پسااشغال در مسائل سیاسی فعالیت و نقش آفرینی میکنند ساختهای غیر اجتهادی هستند. نهاد مرجعیت یک ساخت کاملا اجتهادی است. مبتنی بر اجتهاد است. در مقابل، طیف دوم از جریانهای دینی در این دوره شروع به فعالیت میکنند که من به اینها ساختهای غیر اجتهادی اطلاق میکنم که از درون سنت اجتهادی برنخاسته اند یا لااقل در دوره جدید در شرایط فعلی شان اجتهاد دینی را به عنوان مبنای فعالیت خودشان انتخاب نکرده اند. اینها دو دسته هستند. در درجه اول ساختهای فرقه ای همچون جریان جند السماء و صرخی و یمانی که اجتهاد در معنای کلاسیک سنتی و اصیلِ ۱۴۰۰ ساله خودش را برنمی تابند و یا اساسا ضد اجتهاد مرسوم هستند و یا یک تعریف جدید از آن دارند ارائه میدهند که بیشتر از هر چیز به ساختهای فرقه ای نزدیک است تا به متدولوژی مرسوم استنباط دینی!
جریان دوم جریان صدر است که اتفاقا پس از چند سال رکود مجددا در دوره جدید احیا و با قدرت مضاعف وارد میدان میشود. برخلاف مرجعیت اعلی که به دلیل معذوریتها و محذوریتهای پیش گفته از حضور مستقیم فعالانه در تحولات اجتناب میکند جریان صدر از همان روزهای ابتدایی سقوط نظام بعث با پرچم داری فضای مبارزات ضداشغالگری و در هیئت و قالب یک بازیگر حوزوی و دینی که از درون سنت حوزوی بلند شده ظهور و بروز میکند و پرچم فعالیت اجتماعی سیاسی آشکار در درون نهاد مذهب شیعه عراق را بلند میکند. یک جوان سی ساله به نام سیدمقتدی صدر فرزند شهید صدر ثانی وارد گود شده و با این درک که در حوزه نجف کس دیگری این پرچم را برنخواهد داشت، پیشگام شده و به پرچم دار تحولات سیاسی اجتماعی درون بیت شیعی تبدیل میشود.
با این حال سید مقتدی به خوبی واقف است که حضور و فعالیت درون یک نهاد حوزوی و تبدیل شدن به یک چهره دینی که در امتداد چهره حوزوی در بیت شیعی است چهار پیش نیاز لازم دارد:
۱- توانایی علمی و اجتهادی (مقتدی به خوبی میدانست که در حوزه فاقد این است و مجتهد نیست)
۲- قدرت سیاسی
۳- حمایت خارجی
۴- قدرت بسیج کنندگی
سید مقتدی علیرغم برخورداری از سه فاکتور پایانی، اما از لحاظ شخصیت علمی از پدر نیز ضعیف تر و جایگاهش شکننده تر است، پس فاقد یک مقبولیت و پذیرش حوزوی و اجتهادی است. با این حال نسبت به پدر از لحاظ سیاسی پرخروش تر و بی باک تر است. که بخشی از آن به دلیل ویژگیهای شخصیتی اش و بخشی به دلیل ساختار آزاد سیاسی است که در دوره پسااشغال وجود دارد. برایند اینها این میشود که مقتدی در این دوره بُعد سیاسی و اجتماعی جریان صدر را پررنگ تر میکند و حضور این جریان در ساحتهای مختلف سیاسی و اجتماعی قدرتمندتر میشود. نتیجه ان میشود که ما در درون این جریان شاهد فرایند گذار از زعامت مذهبی به زعامت سیاسی هستیم. یعنی اگر تا دیروز زعامت در شیعه از آن مرجعیت است جریان صدر تلاش میکند این پرچم را از زعیم مجتهد حوزوی (مرجع تقلید) بگیرد و پرچم را تحویل نوعی زعیم سیاسی بدهد که بیت شیعی را در حوزه سیاسی راهبری میکند. در هر صورت جریان صدر خلال قریب به ۲۵ سال گذشته دو پارامتر مهم را در درون بیت شیعی و نهاد مذهب دنبال میکند:
یک: کسب زعامت بر بیت شیعی از طریق خلق دوگانه حوزه ناطقه و حوزه صامته و القای ناتوانی مرجعیت اعلی در تعامل با چالشهای سیاسی و اجتماعی
دوم: خلق یک نظم سیاسی قوم گرای عربی که در راس آن یک مرجع دینی عربی حکمرانی میکند. (نوعی نظریه ولایت فقیه مبتنی بر متغیرنژادی) برای همین جریان صدر در دوره جدید شروع میکند به برجسته کردن رکن نژادی بر برساختن هویت شیعی در عراق جدید! جریان صدر میداند که اگر بخواهد بیت شیعی را به دست گیرد باید بتواند آن دوگانه مرجعیت عربی-فارسی را دوباره احیا کند. تاکید مکرر بر مخالفت با ج.اا و سیاستهای ایران در عراق، بیش از هر چیز از همین زاویه قابل فهم است.
با این حال سیاست کشورهای عربی همجوار عراق در مذهبی سازی منازعه در عراق و گسیل جهادگرایان سلفی خلال سالهای ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۴ به عراق، مانع از پذیرش و مقبولیت رویکردهای عرب گرایانه در عراقی میشد که اکثریت شیعه آن دل خوشی از اکثریت عرب تباران همجوار خود نداشته و ایرانِ فارسی شیعی را به عنوان تنها پشتیبان و یاور خود در روزهای سخت خود میدیدند.
۴- نهاد دین در دوره پساداعش
با این حال از سال ۲۰۱۵ بدین سو (به طور معین از ۲۰۱۷ بدین سو) شرایطی در عراق جدید به وجود میآید که به مثابه موتور پیشروی جریان صدر عمل مینماید. در یک نگاه کلی میتوان شاخصههای شرایط جدید را این گونه فهرست نمود:
۱- زوال تهدید اقلیت سنی و جهادگرایان داعشی
۲- تغییر رویکرد کشورهای عربی نسبت به شیعیان عراق (ورود از دروازه عربیت به جای مذهب)
۳- فضاسازی شدید رسانه ای علیه ایران و حشدالشعبی
۴- نیاز جامعه عراق برای برساختن یک چتر هویتی در دوره پساداعش جهت گذار از طائفه گرایی و فرقه گرایی (با محوریت ناسیونالیسم عربی)
همه اینها زمینههایی بود که جریان صدر را کمک میکرد در خلق یک چارچوبه هویتی برای شیعیان عراق مبتنی بر پارامتر نژادی به جای پارامتر مذهبی! اینها، زمینههای مساعدی است که جریان صدر را کمک میکند تا بتواند در خلق چارچوب هویتی موفق تر و موثرتر عمل کند.
در نتیجه جریان صدر بیشتر از اینکه امتداد میراث اجتهادی حوزه نجف باشد برایند و خروجی یک حرکت سیاسی است. یک ساختار تجدید نظرطلب است تا یک ساختار اجتهادی. از این جهت تا اندازه ای به جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی نزدیک است. ولی وقتی نگاه میکنیم میبینیم انقلاب اسلامی یک ریشه عمیقی در سنت حوزوی و اجتهادی دارد. خود ولایت فقیه یک رویکرد اجتهادی است. یک مکتب و دستگاه فقهی است. هسته مرکزی نظریه سیاسی نظامی که انقلاب اسلامی روی کار آورده فقهی است. فقه بیشترین قدرت را در شکل دهی به این نظام دارد. اما جریان صدر بعد از ترور صدر ثانی ارتباط خودش را تقریبا به طور شبه کامل با سنت اجتهادی قطع میکند. خروج شیخ محمد یعقوبی از این جریان و قطع ارتباط آیت الله سید کاظم حائری با سیدمقتدی صدر رویه غیراجتهادی جنبش را قدرت بیشتری میبخشد. در نتیجه جریان صدر به یک جنبش و حرکت سیاسی تبدیل میشود که چون خودش ریشه در سنت اجتهادی ندارد تلاش میکند زعامت را از حوزه فقهی به ساحت سیاسی منتقل کند. این منازعه و این دوگانه بسیار در تعیین آینده نهاد دین در بیت شیعی در عراق تعیین کننده است.
۵- آینده نهاد دین در عراق (با توجه به تحولات اخیر)
با توجه به موضوعات پیش گفته و مواجهه میان ساختهای دینی یا شبه دینی یادشده، آینده نهاد دین در بیت شیعی عراق در گرو چند پارامتر است که مهم ترین آنها را میتوان به صورت ذیل فهرست نمود که در تعیین ماهیت آینده نهاد مذهب و بیت شییع عراق تاثیرگذار خواهد بود:
۱- مسئله تکثر یا عدم تکثر مرجعیت در دوره پساسیستانی
۲- کیفیت نسبت سازی نهاد دین و نهاد سیاسی. نسبت بین نهاد مذهب و نهاد سیاست در آینده عراق چگونه خواهد بود؟ آیا مرجعیت اعلی فعالانه تر در صحنه خواهد بود یا رویه فعلی کماکان ادامه خواهد داشت؟
۳- میزان انطباق پذیری یا عدم انطباق پذیری تودهها با خواستههای مرجعیت (گذار از تحزب یا استمرار رویههای متحزبانه و واگرایانه فعلی)
۴- میزان قدرت یا ضعف ساختارهای غیراجتهادی
۵- میزان نفوذ و توسعه جریانهای متجدد در دورن نهاد دین و در سطح بیت شیعی عراق
در این جلسه تلاش کردم خواستهها و توقعات بدنه شیعی را از نهاد دین بیان کنم و در عین حال محذوریتها و معذوریتهای نهاد دین را هم بیان کنم. در پایان باید توجه داشت که آنچه موجب نگرانی است این است که شکسته شدن هژمونی مرجعیت در شرایط فقدان یک آلترناتیو نسبتا مقبول که بتواند بیت شیعی را دور خودش جمع کند، به طور طبیعی آینده جامعه شیعی و جایگاه فعلی آن در ساختار قدرت را تهدید میکند. در نتیجه حتی اگر کنشگری ساختهای غیراجتهادی همچون صدریها مخلصانه و صادقانه هم باشد از آنجا که خودشان امتداد اجتهادی ندارند و آلترناتیو اجتهادی هم به جای ساخت اجتهادی موجود در نجف وجود ندارد طبیعتا این رویه، خلأئی ایجاد خواهد کرد که به احتمال زیاد با رویکردهای لیبرال یا رویکردهای دینیِ غیراجتهادی پر خواهد شد. در نتیجه چنین فرایندی، بیت شیعی در ذیل تحزب و واگرایی شدید میان نخبگان سیاسی، دچار یک پسرفت و عقب رفت مجدد در تحولات سیاسی و اجتماعی عراق خواهد شد.