استاد خارج فقه حوزه علمیه قم گفت: مردمسالاری دینی اصطلاح جدیدی است برای یک مفهوم بسیار قدیمی که از صدر اسلام مطرح بوده است. معتقدم مردمسالاری پیش از آنکه در دنیای غرب مطرح شود، در دین مطرح بوده است. حکومت مردمسالار به معنای دقیق کلمه با عناصری که حتی امروزه بهصورت کامل در حکومتهای دموکرات غربی دیده نمیشود، برای اولینبار در دین اسلام وجود داشته و سپس در کشورهای دیگر مطرح شده است.
شبکه اجتهاد: نظریهی «جمهوری اسلامی» یا به تعبیر رهبر انقلاب «مردمسالاری دینی»، اگرچه توسط امام خمینی رحمهالله بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران نهادینه شد، اما این نظریه دارای پشتوانههای محکم عقلی و نقلی است. اگر چه برخی از افراد سعی دارند اینگونه وانمود کنند که اسلام با مردمسالاری در تضاد است اما رهبر انقلاب در اینباره معتقدند: «بارها عرض شده است که اینجور نیست که وقتی ما میگوییم مردمسالاری دینی، این به معنای یک ترکیب انضمامی بین مردمسالاری با یک مفهومی است و دین با یک مفهوم دیگری؛ این نیست. مردمسالاری ما از دین سرچشمه گرفته است، اسلام این راه را به ما نشان داده است.» khamenei.irبا حجتالاسلام والمسلمین دکتر محمدجواد ارسطا، حقوقدان و عضو هیئت علمی دانشگاه تهران (پردیس فارابی)، دربارهی مردمسالاری دینی از سه منظر عقلی، روایی و همچنین سیرهی اهل بیت علیهمالسلام به گفتوگو نشسته است که به بهانه سخنان اخیر رهبر معظم انقلاب درباره این موضوع، به بازنشر آن خواهیم پرداخت.
در تعریف اصطلاح «جمهوری اسلامی»، دیدگاههای متفاوتی وجود دارد. عدهای «جمهوریت» و «اسلامیت» را از هم جدا دانسته و در نتیجه معتقدند که جمهوریت، امری بروندینی است که در دوران جدید، بنا بر ضرورت به دین چسبانده شده است. عدهای نیز این دو را یکی میدانند. نظر شما در اینباره چیست؟
ارسطا: ابتدا مناسب است راجعبه جمهوریت، تعریفی ارائه دهیم. حکومت جمهوری به عقیدهی ما مبتنی بر مشارکت سیاسی مردم است و چهار عنصر دارد که عبارتند از مشارکت مردم در تأسیس حکومت، ادارهی حکومت، نظارت بر حکومت و عنصر چهارم نافرمانی در برابر تخلفات احتمالی حکومت از هنجارها و ارزشهایی است که در آن حکومت مورد قبول قرار گرفته است.
اگر این چهار عنصر را برای جمهوری بپذیریم، آنگاه میتوانیم با قاطعیت بگوییم حکومتی که در اسلام مطرح شده، قطعاً یک حکومت جمهوری است. به عقیدهی بنده، با مراجعه به منابع دینی معلوم میشود که به معنای دقیق کلمه، گرایش به سمتوسوی مشارکت دادن سیاسی هرچه بیشتر مردم در امور حکومتی، از صدر اسلام مورد عنایت معصومین علیهمالسلام بوده است و به این معنا، جمهوریت را میتوان جزء ذات حکومت دینی برشمرد.
بنابراین میفرمایید این جمهوریت جزء ذاتی مبانی فکری اسلام است.
ارسطا: بلکه به این معنا از صدر اسلام، حکومتی که توسط پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم و بعد امیرالمؤمنین علیهالسلام ترسیم شده و در دوران حکومت ایشان تحقق پیدا کرده، مبتنی بر همین جمهوریت بوده است. البته با آن محدودیتهایی که در آن زمان وجود داشته است. سپس در دوران بسیار کوتاه حکومت امام حسن علیهالسلام، این چهار عنصر را میتوانیم در حکومت نبوی، علوی و حسنی ملاحظه کنیم.
با این حال، کمتر در آثار و منابع دینی به عنصر جمهوریت در نظام سیاسی اسلام اشاره شده است.
ارسطا: ما مباحث فراوانی را در منابع دینی مییابیم که متأسفانه متخصصان و عالمان، بسیاری از آنها را برای مردم امروز و دانشگاهها در عصر ما، قابل فهم و استخراج نکردهاند. نمیگویم فقهای ما متوجه این مطالب نشدهاند. در واقع مطالبی که در حوزهی مباحث حقوقی و علوم سیاسی قرار میگیرند و سؤال حضرتعالی هم به همین حوزه مربوط میشود، مباحثی هستند که برای طرح، نیازمند ریختن در قالب جدیدیاند که امروزه در دنیا قالب فهم باشد. چون آن قالب مورد استفادهی فقهای ما نبوده است و با آن آشنایی نداشتهاند، طبعاً نتوانستهاند آن مباحث را در این قالبها بریزند. لذا امروزه وقتی یک محقق و پژوهشگر دینی وارد حوزهی مباحث حقوق و علوم سیاسی میشود، از اصطلاحاتی استفاده میکند که در تعابیر فقهای گذشته دیده نمیشود. ممکن است برخی تصور کنند این هم جزء مطالبی است که بهزحمت میخواهند آن را بهنحوی به اسلام بچسبانند و ادعا کنند که در اسلام هم این مباحث مورد قبول است، ولی در واقع اینطور نیست. این تصور، تصور ناصوابی است.
فقها و بزرگانی که در حوزهی منابع دینی تلاشهای فراوانی کردهاند و انشاءالله همهی آنها مأجور خواهند بود، زبانی را برای استخراج و بیان مفاهیم از کتاب و سنت به کار بردهاند که متناسب با آنچه امروزه در دنیا استخدام میشود نیست. البته فقهای ما در این زمینه مقصر نیستند. این زبانی است که طی چند دههی اخیر در دنیا رواج پیدا کرده است.
بر این اساس، اگر کسی هم با منابع دینی و هم با مباحث حقوقی و علوم سیاسی آشنایی داشته باشد و در قالب همین زبان این مطالب را ارائه دهد، خیلیها ممکن است تصور کنند حرف جدیدی میزند که در کتابهای فقهی نیامده است، درحالیکه اگر با تأمل و دقت، معادلسازی شود و مفاهیم فقهی در قالب زبان روز قرار گیرد، همان چیزی به دست میآید که مثلاً در حوزهی مباحث حکومت اسلامی، از آن به «مردمسالاری دینی» تعبیر میکنیم؛ بنابراین من معتقدم مردمسالاری دینی اصطلاح جدیدی است برای یک مفهوم بسیار قدیمی که از صدر اسلام مطرح بوده است.
اینگونه نیست که مردمسالاری، صرفنظر از دین، ابتدا در غرب شکل گرفته باشد و سپس ما آن را با اسلام جمع کرده باشیم. من چنین تحلیلی ندارم. معتقدم مردمسالاری پیش از آنکه در دنیای غرب مطرح شود، در دین مطرح بوده است. حکومت مردمسالار به معنای دقیق کلمه با عناصری که حتی امروزه بهصورت کامل در حکومتهای دموکرات غربی دیده نمیشود، برای اولینبار در دین اسلام وجود داشته و سپس در کشورهای دیگر مطرح شده است. من ادعا نمیکنم آنها حتماً این مفاهیم را از اسلام گرفتهاند، ولی این تصور هم غلط است که ما مردمسالاری را از غرب گرفتهایم و بعد آن را با اسلام تلفیق کردهایم و چون بین آنها ناسازگاری وجود داشته است، مردمسالاری دینی را ابداع کردهایم.
مستندات و شواهد نقلی و روایی شما برای اینکه میگویید جمهوریت از متن اسلام استخراج شده چیست؟
ارسطا: شواهد مفصل را اگر بخواهید، در فصل چهاردهم کتاب «مبانی تحلیلی نظام جمهوری اسلامی ایران» مطرح کردهام، اما اجمالاً باید عرض کنم که برای مثال، امیرالمؤمنین علیهالسلام در یک نقل بسیار زیبایی میفرمایند پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم با من عهدی بست و چنین فرمود:ای پسر ابوطالب، ولایت بر امت من از آن توست، اما در مقام تأسیس حکومت و تصدی منصب زعامت، یک شرط را باید رعایت کنی و آن این است که اگر مردم با رضایت خودشان خواستار حکومت تو شدند، تو امر زعامت آنها را در دست بگیر و اگر مردم نسبت به حکومت تو تمایلی نداشتند و خواستار حکومت تو نشدند، تو خودت را بر آنها تحمیل نکن. آنها را واگذار با آنچه در آن به سر میبرند. تعبیر عربی آن این است: «وَ قَدْ کانَ رَسُولُ اللهِ، صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، عَهِدَ اِلَیَّ عَهْداً فَقالَ یَابْنَ اَبی طالِبٍ لَکَ وِلاءُ اُمَّتی، فَاِنْ وَلُوکَ فی عافِیَهٍ وَاجْمَعُوا عَلَیْکَ بِالرِّضا فَقُمْ بِاَمْرِهِمْ وَاِنِ اخْتَلَفُوا عَلیْکَ فَدَعْهُمْ.»
روایت زیبای دیگری هم داریم که به دوران بعد از رحلت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم مربوط است؛ در آن فاصلهی کوتاهی که حضرت فاطمه زهرا سلاماللهعلیها زنده بودند و حکومت از امیرالمؤمنین علیهالسلام گرفته شده بود و در دست دیگران قرار داشت. شخصی خدمت حضرت زهرا سلاماللهعلیها آمد و عرض کرد: آیا پیامبر، امیرالمؤمنین را بهعنوان خلیفه بعد از خود تعیین کرده بودند؟ حضرت زهرا سلاماللهعلیها فرمودند: وای بر تو، مگر از جریان غدیر خبر نداری؟ آن شخص گفت: خبر دارم، ولی چرا امیرالمؤمنین علیهالسلام برای گرفتن حق خودش قیام نکرد؟ چرا اقدام به گرفتن حق خود نکرد؟ حضرت زهرا سلاماللهعلیها جواب زیبایی میدهند که دقیقاً مطابق با حدیثی است که از امیرالمؤمنین علیهالسلام نقل شده است. حضرت زهرا سلاماللهعلیها فرمودند: پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم با علی عهدی بست و به او چنین فرمود: «یا عَلِیُّ، اَنْتَ بِمَنْزِلَهِ الْکَعْبَهِ تُؤْتی وَلاتَأْتی فَاِنْ اَتاکَ هؤُلاءِ الْقَومِ فَسَلَّمُوا لَکَ فَاقْبَلْهُ مِنْهُمْ، وَاِنْ لَمْ یَأْتُوکَ فَلا تَأْتِهِم»؛ یا علی جایگاه تو همچون کعبه است. نزد تو میآیند و تو نزد دیگران نمیروی. اگر مردم آمدند و امر زعامت حکومت را به تو واگذار کردند، بپذیر، اما اگر نیامدند، آنها را رها کن تا خودشان متوجه شوند و بیایند.
این تشبیه خیلی تشبیه زیبایی است. ما در برخی از روایات دیگر هم داریم که جایگاه امام به کعبه تشبیه شده است. کعبه زمانی ارزش دارد که مردم خودشان متوجه ارزش کعبه شوند، هزینه کنند، بهسختی بیفتند و مسافتی را برای طواف خانهی خدا طی کنند. جایگاه امام نیز مانند کعبه است که به دلیل هدفی که دارد، نباید خودش را بر مردم تحمیل کند. هدف امام عبارت است از ساختن جامعهی اسلامی نمونه و این هدف با زور فراهم نمیشود. اگر امام خود را بر مردم تحمیل کند، درحالیکه مردم قدر او را نمیشناسند و خواستار حکومت او نیستند، هدفی که برای آن، امامت را برعهده گرفته است، یعنی ساختن جامعهی اسلامی نمونه، هیچگاه تأمین نخواهد شد. لذا نقض غرض اتفاق میافتد. یکی از دلایلی که برای لزوم تحصیل رضایت عمومی جهت تشکیل حکومت میتوان اقامه کرد، همین است.
کمااینکه اگر به سیرهی ائمه علیهمالسلام هم مراجعه کنیم، میبینیم آنها نیز همینگونه رفتار میکردند.
ارسطا: بله اساساً دلیل سوم برای این ادعا، سیرهی معصومین علیهمالسلام است؛ یعنی اول روایات را داریم و دوم استدلال عقلی ما را به این نتیجه میرساند که اگر اصل انتخاب مردم رعایت نشود، نقض غرض پیش میآید و در مرتبهی سوم، نگاه به سیرهی معصومین علیهمالسلام نیز ما را به همین نتیجه میرساند. برای مثال، میدانیم که وقتی خلیفهی دوم در بستر بیماری افتاده بود و میدانست روزهای آخر عمرش را طی میکند، دستور داد شورای ششنفرهای تشکیل شود. این شورای ششنفره عملاً طوری شکل گرفت و طراحی شد که اکثریت جزء مخالفان امیرالمؤمنین علیهالسلام بودند. در این شورا برای اینکه ظاهر مسئله حفظ شود، عبدالرحمنبنعوف در ابتدا خلافت را به امیرالمؤمنین علیهالسلام پیشنهاد کرد و عرض کرد با تو بیعت میکنم بهعنوان خلیفهی رسولالله صلیاللهعلیهوآلهوسلم تا براساس کتاب خدا و سنت رسول خدا و سیرهی شیخین (یعنی ابوبکر و عمر) رفتار کنی. حضرت در پاسخ فرمود: کتاب خدا و سنت رسول خدا را قبول دارم، ولی سیرهی شیخین را خیر.
خیلیها این سؤال به ذهنشان خطور میکند و برخی چهبسا این سؤال را به زبان و قلم آوردهاند که چرا امیرالمؤمنین علیهالسلام حاضر نشد بهخاطر مصلحتی مهمتر، خلاف واقع بگوید و در کلام قبول کند. دلیل رفتار امیرالمؤمنین این است که برای ایشان اصل تشکیل حکومت به هر قیمتی مطلوبیت ندارد. در واقع تشکیل حکومت وسیلهای است برای رسیدن به اهداف بزرگتر دیگری که در قالب ساختن جامعهی ایدهآل اسلامی معنا مییابد.
نمونهی دیگر بعد از کشته شدن خلیفهی سوم است که مردم هجوم آوردند به خانهی امیرالمؤمنین علیهالسلام و از حضرت تقاضا کردند بیعت را بپذیرد. دست امیرالمؤمنین علیهالسلام را میگرفتند و میکشیدند و حضرت دستش را میبست. آنها سعی میکردند انگشتان دست حضرت را باز کنند تا با او بیعت کنند، ولی ایشان دستشان را میبستند. امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرمایند: من دستم را میبستم و شما دست مرا میکشیدید. آنقدر هجوم بر در خانهی من زیاد شد که عبا از روی دوشم افتاد و انگشتان پایم زیر پای مردمی که برای بیعت کردن با من هجوم آورده بودند، لگد میشد. بعد از این هجوم فراوان و باورنکردنی، باز هم حضرت قبول نکردند و فرمودند: «دعونی والتمسوا غیری» من را رها کنید و بهسراغ دیگری بروید. این سخن قطعاً تعارف و به قول عربها مجامله نیست، چون اگر تعارف باشد، دروغ است و دروغ هیچوقت از امام صادر نمیشود. حال وقتی تعارف نیست، حضرت به چه واسطهای میگوید مرا رها کنید و سراغ شخصی دیگر بروید؟ مگر خود حضرت تنها کاندیدای حقانی خلافت نیستند؟ پس چرا این را میفرمایند؟ خود حضرت دلیلش را در ادامه میفرمایند: «فانا مستقبلون امرا له وجوه و الوان»؛ زیرا ما به استقبال زمان و وضعیتی میرویم که بهشدت چهرههای گوناگون دارد و در این وضعیت، افراد نمیتوانند بر مسیر مستقیم استوار بمانند و اگر قرار باشد من حکومت بر شما را در چنین وضعیتی برعهده بگیرم، به سخن هیچ سرزنشکنندهای که بخواهد مرا بهخاطر عمل به حق، سرزنش کند، گوش نخواهم داد. آیا شما میتوانید در برابر چنین وضعیتی صبر کنید.
نکتهی جالبتر این است که حضرت نمیفرماید اگر مرا به خلافت نپذیرید، من به یک اپوزسیون تبدیل میشوم و دائماً ساز مخالف میزنم. میفرماید اگر هم با من بیعت نکنید، من مانند یکی از شما خواهم بود و چهبسا من از همهی شما مطیعتر و شنواتر باشم نسبت به آن کسی که بهعنوان خلیفهی خود برمیگزینید. امام تعارف نمیکند، حقیقت را میگوید؛ یعنی حضرت ترجیح میدهد یک امام حقانی، بدون رضایت مردم، بر آنها حکومت نکند. فقط و فقط وقتی حضرت حکومت را پذیرفت که رضایت عمومی برایش محرز شد.
امیرالمؤمنین علیهالسلام اول به مردم خوب میفهماند که بدانید اگر بخواهید با من بیعت کنید، چنین مشکلاتی وجود دارد و من شیوهی حکومتم اینچنین خواهد بود؛ یعنی نهتنها وعدهی انتخاباتی نمیدهد، بلکه آینده را شفاف برای مردم تشریح میکند. همین مطلب را اگر بخواهیم در قالب اصطلاحات امروز بیان کنیم، باید بگوییم امیرالمؤمنین علیهالسلام اعتقاد دارد که دانستن حق مردم است. لذا به آنها میفهماند که اگر بخواهید با من بیعت کنید، چنین مشکلاتی پیش رو خواهید داشت و من به این شیوه بر شما حکومت خواهم کرد. آیا این وضعیت را میپذیرید؟ یعنی نهتنها خودش را بر مردم تحمیل نمیکند، بلکه از آن اقبال بینظیری که نزد مردم فراهم شده است هم سوءاستفاده نمیکند و میخواهد به آنها تفهیم کند که حکومت حقانی چه لوازمی دارد، چه آیندهای پیش روی آنهاست و حضرت بهعنوان رهبر حکومت، چگونه عمل خواهد کرد. اگر با این شرایط آنها پذیرفتند، آنگاه حضرت اقدام به بیعت خواهد کرد.
مردم بعد از آنکه سخنان حضرت را شنیدند، باز هم اصرار کردند و چندین بار به در خانهی حضرت آمدند تا با او حضرت بیعت کنند. حضرت وقتی دید مردم همهی سخنانش را گوش دادهاند و میگویند با همهی آنها موافقیم و باز هم میخواهیم با شما بیعت کنیم، فرمود: «ففی المسجد». اکنون که خواهان بیعت با من هستید، بیعت با من باید در مسجد باشد، نه در خانه. مسجد یک مکان عمومی است و هرکسی میتواند در آنجا حضور پیدا کند و بعدها عدهای مدعی نمیشوند که اینها به در خانهی امیرالمؤمنین علیهالسلام رفتند و با تهدید و تطمیع بیعت گرفته شد.
دلیلش را خود حضرت اینگونه بیان میکند: «فان بیعتی لاتکون خفیه و لاتکون الا عن رضی المسلمین»؛ زیرا بیعت من دو خصوصیت باید داشته باشد. یکی اینکه مخفیانه نباشد؛ دوم اینکه جز براساس رضایت مسلمانان نباشد.
اشاره کردید که به سه دلیل روایی، عقلی و سیرهی معصومین علیهمالسلام، جمهوریت و مفهوم مردمسالاری دارای ریشههای دینی است. حال سؤال بعدی این است که اساساً مردمسالاری دینی چه تفاوتی با نظام دموکراتیک غربی دارد؟
ارسطا: چند تفاوت وجود دارد. آن چیزی که در طول ۱۴۰۰ سال پیش در مردمسالاری اسلامی وجود داشته است و در دموکراسی غربی وجود ندارد، این است که هدف دموکراسی غربی، تحصیل رضایت عمومی از هر راهی است، درحالیکه در مردمسالاری دینی، تحصیل رضایت عمومی از هر راهی مطلوبیت ندارد. در مردمسالاری دینی، الزاماً مردم باید آگاه شوند به لوازم تشکیل حکومت اسلامی و چگونگی ادارهی آن و سختیهایی که در این مسیر وجود دارد؛ یعنی باید شفاف با مردم برخورد شود. دانستن حق مردم شمرده میشود و مردم با آگاهی کامل و نه با فریب و شعارهای غیرواقعی، به حکومت دینی رضایت میدهند.
فرق دیگری که وجود دارد این است که گاهی اوقات ممکن است در جامعهای بین عوام و فرهیختگان تفاوتی در عملکرد ملاحظه شود. تاریخ نشان داده است که دیکتاتورها معمولاً از گرایشهای هیجانی و زودگذر عوام به نفع خودشان استفاده میکنند. مثلاً در آلمان نازی و قبل از جنگ دوم جهانی که حکومت هیتلر شکل گرفت و به رایش سوم ملقب شد، طبق موازین دموکراسی غربی و لیبرال، این حکومت هیچچیزی کم نداشت، چون کاملاً براساس رضایت و خواست مردم بود و مردم خودشان خواسته بودند حکومتی برمبنای ناسیونال-سوسیالیستی شکل بگیرد و یک رئیسجمهور مادامالعمر داشته باشند که از او بهعنوان راهبر یاد میکردند. خودشان تمام لوازم حکومت برمبنای نازیسم را پذیرفته بودند؛ بنابراین امری خلاف ضوابط لیبرال-دموکراسی، اتفاق نیفتاده بود؛ اما از نظر اسلامی، چنین حکومتی بههیچوجه مقبول نیست و مشروعیت ندارد، زیرا در آن از هیجانات و احساسات زودگذر مردم سوءاستفاده شده است. مردم وقتی رأیشان ارزشمند است که رضایت عوام و خواص با هم باشد؛ رضایت توده با رضایت خبرگان و صاحبنظران و فرهیختگان همراه باشد. دلیل این مسئله، روایاتی است که در دست داریم.
یکی از روایاتی که این مسئله را خیلی خوب تبیین میکند، کلام امام حسین علیهالسلام است. وقتی که حضرت، مسلمبنعقیل را بهعنوان نمایندهی خودش بهسمت مردم کوفه فرستادند، در نامهای خطاب به مردم کوفه فرمودند: من پسرعمو و نمایندهی خود را بهسوی شما میفرستم. اگر مسلم برای من بنویسد که رأی بزرگان و صاحبان فضل و خرد از میان شما بر همان چیزی استقرار پیدا کرده است که نمایندگان شما گفتهاند و در نامههایتان خواندهام، آنگاه بهسوی شما خواهم آمد.
کمترین عددی که در روایات نقل شده حاکی از آن است که دوازده هزار نامه برای امام حسین علیهالسلام فرستادند. مطابق نقلی دیگری شانزده هزار نامه فرستاده شده است. در آن زمان که افراد باسواد بهشدت کم بودند و کاغذ در میان مردم یافت نمیشد، ادارهی پست برای ارسال نامه وجود نداشت و چاپارها باید مسافت طولانی کوفه تا مدینه را طی میکردند و نامهها را به دست حضرت میرساندند، عدد دوازده هزار عدد قابل توجهی است. ضمن آنکه هر نامه نوشتهی یک نفر نبود و امضای دهها نفر پای آن بود. امروز اگر دوازده هزار پیامک برای یک نفر بنویسند و از او بخواهند کاندیدا شوید،
آن فرد یقین میکند که وقتی این همه طرفدار دارد، حتماً باید اقدام کند. با اینکه دوازده هزار نامه رقم چشمگیری است، اما حضرت به آن اکتفا نکرد و مسلمبنعقیل را فرستاد و فرمود شرط آمدن من این است که مسلم بنویسد رأی بزرگان و صاحبان فضل و خرد که همان خواص و فرهیختگان هستند، بر همان چیزی استقرار پیدا کرده است که نمایندگان شما گفتهاند. حضرت میخواستند بدانند آیا بین خبرگان و توده هماهنگی وجود دارد؟ اگر هماهنگی وجود نداشت، آنگاه احراز میشد که این توده تحت تأثیر احساسات زودگذر قرار دارد. این هم شرط و خصوصیت دیگری است که در مردمسالاری دینی وجود دارد، ولی در دموکراسی غربی نیست و آن این است که در مردمسالاری دینی باید بین فرهیختگان و تودهی مردم همصدایی وجود داشته باشد، زیرا اگر این همصدایی نباشد، یعنی توده تحت تأثیر احساسات زودگذر قرار گرفتهاند و این رضایت، ریشهدار نیست؛ بنابراین رضایت ریشهدار در اسلام معتبر شمرده شده است که حتی امروز هم چنین چیزی را در غرب نمیتوانید بیابید.
دنیای غرب برپایهی تبلیغات استوار است. امام رحمهالله میفرمودند دنیا را تبلیغات میچرخاند. این کاملاً فرمایش درستی است و کتابهای فراوانی دربارهی تبلیغات نوشته شده است. امروزه از راههای بسیار پیچیدهای با تبلیغات، اذهان مردم را هدایت و برای آنها تصیممسازی میکنند، درحالیکه ائمه علیهمالسلام هیچگاه برای مردم تصمیمسازی نکردند، بلکه میخواستند آنها با رضایت خودشان، حکومت اسلامی را بپذیرند.
رهبر انقلاب در خصوص مشارکت مردم در امور کشور میفرمایند: «هرجایی که کار را به مردم سپردهایم، در آن کار موفق بودیم و هرجا که شکست خوردهایم، نتیجهی عدم حضور مردم بوده است.» به نظر شما، مشارکت دادن مردم در امور کشور و توجه به عنصر جمهوریت، چقدر کارآمدی نظام سیاسی را بالا میبرد؟
ارسطا: بدون شک، قوام یک حکومت به مبتنی بودن بر رضایت عمومی، وابستگی مستقیم دارد. در علم حقوق اینگونه تحلیل میکنند که هر حکومتی بر دو پایه استوار است: اجبار و اعتقاد. اجبار یعنی یک حکومت باید قدرتی داشته باشد که بتواند مخالفان خود را به اطاعت کردن وادار نماید و منظور از اعتقاد این است که اکثریت غالب مردم، اعتقاد به حقانیت آن حکومت داشته باشند. این مسئلهای واضح و روشن است که حکومت تا با اعتقاد مردم و حقانیت خودش مواجه نباشد، نخواهد توانست برای مدتی طولانی استمرار پیدا کند.
بنابراین بدون شک، کارآمدی یک حکومت فقط و فقط وقتی امکانپذیر است که مردم نسبت به آن حکومت رضایت داشته باشند و بالاتر از رضایت، آن حکومت را دارای حقانیت بدانند. بهاصطلاح امروزی میگویند هر حکومتی با یک سؤال اصلی مواجه است و آن این است که قدرت را از کجا آوردهای؟ حکومتی که بتواند پاسخی معقول و منطقی به این سؤال بدهد، دارای حقانیت خواهد بود و حکومتی که پاسخ معقول و منطقی نداشته باشد، یعنی حقانیت ندارد. وقتی حقانیت نداشته باشد، همواره در برابر یک خطر جدی قرار دارد و آن این است که مردم علیه آن حکومت، قیام کنند و خواستار این باشند که افرادی دیگر بهجای سردمداران آن حکومت قرار بگیرند. لذا چنین حکومتی همواره با یک ترس جدی مواجه است و برای مقابله با این ترس، باید هزینهی سنگینی بپردازد. ضمن اینکه هزینه کردن باعث نمیشود این ترس از بین برود، بلکه فقط باعث میشود آن حکومت بتواند برای مدتی به عمر خود ادامه دهد و این مدت، طولانی نیست. معنای این سخن آن است که هم هزینههای حکومت بالا میرود، هم مشارکت مردم کمرنگ میشود و هم همیشه احتمال روی کار آمدن قدرتی دیگر وجود دارد و این احتمال، حکومت را با بحران مشروعیت مواجه میکند.
یک حکومت زمانی میتواند استمرار و استقرار داشته باشد که همراه با رضایت باشد. در آن روایاتی هم که عرض شد، این مسئله بهخوبی مشهود است. همانطور که ملاحظه کردید، حضرت میفرمایند: «مثلک مثل الکعبه»؛ یعنی کعبه وقتی ارزش دارد که نزد او بروند، نه اینکه مردم را وادار به زیارت کعبه کنند.